پرشکوه‌ترین نرمش قهرمانانه تاریخ/ صلحی که سیدالشهدا هم در آن شریک بود

0
emam-hasan.jpg

اگر امام حسن(ع) صلح نمی‌کرد، تمام ارکان خاندان پیامبر را از بین می‌بردند و کسی را باقی نمی‌گذاشتند که حافظ نظام ارزشی اصیل اسلام باشد، همه چیز به کلی از بین می‌رفت و ذکر اسلام بر می‌افتاد و نوبت به جریان عاشورا هم نمی‌رسید.

 

 
  •  

 رهبر معظم انقلاب در کتاب انسان 250 ساله به تشریح چرایی صلح امام حسن مجتبی(ع) پرداخته است که به مناسبت شهادت کریم اهل بیت(ع) به گوشه‌هایی از تحلیل‌های معظم‌له اشاره می‌شود:

*امام حسین(ع) در این صلح با امام حسن(ع) شریک بودند

در باب صلح امام حسن(ع) این مسأله را بارها گفته‌ایم و در کتاب‌ها نوشته‌اند که هر کس حتی خود امیرالمؤمنین(ع) هم اگر به جای امام حسن مجتبی بود و در آن شرایط قرار می‌گرفت، ممکن نبود کاری بکند، غیر از آن کاری که امام حسن(ع) کرد، هیچ کس نمی‌تواند بگوید که امام حسن، فلان گوشه کارش سؤال ‌برانگیز است، نه! کار آن بزرگوار، صد درصد بر استدلال منطقی غیرقابل تخلف منطبق بود.

در بین آل رسول خدا (ص) پرشورتر از همه کیست؟ شهادت‌آمیزترین زندگی را چه کسی داشته است؟ غیرتمندترین آن‌ها برای حفظ دین در مقابل دشمن، چه کسی بوده است؟ حسین‌ بن علی بوده است، آن حضرت(ع) در این صلح، با امام حسن(ع) شریک بودند. صلح را تنها امام حسن نکرد؛ امام حسن و امام حسین این کار را کردند؛ منتها امام حسن(ع) جلو بود و امام حسین(ع) پشت ‌سر او بود.

امام حسین(ع) جزو مدافعان ایده صلح امام حسن(ع) بود، وقتی که در یک مجلس خصوصی، یکی از یاران نزدیک – از این پرشورها و پرحماسه‌ها – به امام مجتبی(ع) اعتراضی کرد، امام حسین(ع) با او برخورد کردند: «وَ غَمَزَ الحُسینُ حُجر» هیچ‌ کس نمی‌تواند بگوید که اگر امام حسین به جای امام حسن بود، این صلح انجام نمی‌گرفت، نخیر، امام حسین(ع) با امام حسن(ع) بود و این صلح انجام گرفت و اگر امام حسن(ع) هم نبود و امام حسین(ع) تنها بود، در آن شرایط، باز هم همین کار انجام می‌گرفت و صلح می‌شد.

*پرشکوه‌ترین نرمش قهرمانانه تاریخ

صلح، عوامل خودش را داشت و هیچ تخلف و گریزی از آن نبود. آن روز، شهادت ممکن نبود. مرحوم شیخ راضی آل یاسین در کتاب «صلح الحسن» – که من در سال 1348 آن را ترجمه و چاپ کردم و چاپ شده است- ثابت می‌کند که اصلاً جا برای شهادت نبود. هر کشته شدنی که شهادت نیست؛ کشته شدن با شرایطی، شهادت است. آن شرایط، در آنجا نبود و اگر امام حسن(ع)، در آن روز کشته می‌شدند، شهید نشده بودند. امکان نداشت که آن روز کسی بتواند در آن شرایط، حرکت مصلحت‌آمیز انجام بدهد که کشته بشود و اسمش شهادت باشد و انتحار نکرده باشد.

راجع به صلح، از ابعاد مختلف صحبت کرده‌ایم؛ اما حالا مسأله این است که بعد از صلح امام حسن مجتبی(ع)، کار به شکلی هوشمندانه و زیرکانه تنظیم شد که اسلام و جریان اسلامی، وارد کانال آلوده‌ای که به نام خلافت و در معنا سلطنت، به وجود آمده بود، نشود، این، هنرِ امام حسن مجتبی(ع) بود، امام حسن مجتبی(ع) کاری کرد که جریان اصیل اسلام – که از مکه شروع شده بود و به حکومت الهی و به زمان امیرالمؤمنین(ع) و زمان خود او رسیده بود – در مجرای دیگری، جریان پیدا بکند؛ منتها اگر نه به شکل حکومت، زیرا ممکن نبود، لااقل دوباره به شکل نهضت جریان پیدا کند، این، دوره سوم اسلام است.

*حق عظیمی که امام مجتبی(ع) بر بقای اسلامی دارد

اسلام، دوباره نهضت شد، اسلام ناب، اسلام اصیل، اسلام ظلم‌ستیز، اسلام سازش‌ناپذیر، اسلام دور از تحریف و مبرّا از اینکه بازیچه دست هواها و هوس‌ها بشود، باقی ماند، اما در شکل نهضت باقی ماند؛ یعنی در زمان امام حسن(ع) تفکر انقلابی اسلامی که دوره‌ای را طی کرده بود و به قدرت و حکومت رسیده بود؛ دوباره برگشت و یک نهضت شد.

البته در این دوره، کار این نهضت، به مراتب مشکل‌تر از دوره خود پیامبر(ص) بود؛ زیرا شعارها در دست کسانی بود که لباس مذهب را بر تن کرده بودند؛ در حالی که از مذهب نبودند، مشکلی کار ائمه هدی(ع)‌ اینجا بود، البته من از مجموعه روایات و زندگی ائمه(ع) این طور استنباط کرده‌ام که این بزرگواران، از روز صلح امام مجتبی(ع) تا اواخر، دائماً درصدد بوده‌اند که این نهضت را مجدداً به شکل حکومت علوی و اسلامی دربیاورند و سرپا کنند.

اگر امام حسن(ع) صلح نمی‌کرد، تمام ارکان خاندان پیامبر را از بین می‌بردند و کسی را باقی نمی‌گذاشتند که حافظ نظام ارزشی اصیل اسلام باشد، همه چیز به کلی از بین می‌رفت و ذکر اسلام بر می‌افتاد و نوبت به جریان عاشورا هم نمی‌رسید، اگر بنا بود امام مجتبی(ع) جنگ با معاویه را ادامه بدهد و به شهادت خاندان پیامبر منتهی بشود، امام حسین(ع) هم باید در همین ماجرا کشته می‌شد، اصحاب برجسته هم باید کشته می‌شدند، حجر بن عدی‌ها هم باید کشته می‌شدند، همه باید از بین می‌رفتند و کسی که بماند و بتواند از فرصت‌ها استفاده بکند و اسلام را در شکل ارزشی خودش باز هم حفظ کند، دیگر باقی نمی‌ماند، این، حق عظیمی است که امام مجتبی(ع) بر بقای اسلامی دارد.

البته صلح، تحمیلی بود؛ اما بالاخره صلحی واقع شد، باید گفت حضرت، دل نداد. همین شرایطی که حضرت قرار داد، در واقع پایه کار معاویه را متزلزل کرد. خود این صلح و شرایط امام حسن(ع) همه‌اش یک مکر الهی بود. «و مکرا و مکرالله» بود، یعنی اگر امام حسن(ع) می‌جنگید و در این جنگ کشته می‌شد – که به احتمال قوی به دست اصحاب خودش که جاسوسان معاویه آن‌ها را خریده بودند، کشته می‌شد – معاویه می‌گفت: من نکشتم، اصحاب خودش کشتند، به عزاداری هم می‌پرداخت و بعد تمام اصحاب امیرالمؤمنین(ع) را تار و مار می‌کرد؛ یعنی، دیگر چیزی به نام تشیع باقی نمی‌ماند تا عده‌ای در کوفه پیدا شوند و بعد از بیست سال، امام حسین(ع) را دعوت کنند، اصلاً چیزی باقی نمی‌ماند، امام حسن(ع)‌ شیعه را حفظ کرد، یعنی بنا را حفظ کرد تا بعد از بیست سال، بیست و پنج سال، حکومت به اهل بیت برگردد.

*چه می‌دانی و از کجا می‌دانی، شاید این، یک آزمونی برای شما است

پس از اینکه امام حسن(ع) با معاویه صلح کرد، نادانان و ناآگاهان با زبان‌های مختلف حضرت را نکوهش می‌کردند، گاهی او را ذلیل کننده مؤمنین می‌دانستند و می‌گفتند شما این مؤمنین پرشور پرحماسه‌ای که در مقابل معاویه قرار داشتند، با صلح خودتان خوار کردید و تسلیم معاویه نمودید، گاهی تعبیرات محترمانه‌‌تر و مؤدبانه‌تری به کار می‌بردند، ولی مضمون یکی بود، امام حسن(ع) در برابر این اعتراض‌ها و ملامت‌ها جمله‌‌ای را خطاب به آنان می‌گفتند که شاید در سخنان آن حضرت از همه جملات رساتر و بهتر باشد و آن جمله این است: «ما تدری لعله فتنهٌ لکم و متاعٌ الی حین» چه می‌دانی و از کجا می‌دانی، شاید این، یک آزمونی برای شما است؟ و شاید یک متاع و بهره‌ای است برای معاویه تا زمانی محدود و این جمله اقتباس از آیه قرآن است.

این، به روشنی‌ نشان می‌دهد که حضرت در انتظار آینده‌‌ای است، و آن آینده، چیزی جز این نمی‌تواند باشد که حکومت غیر قابل قبول از نظر امام حسن(ع)‌ که بر حق نیست باید کنار برود و حکومت مورد نظر سر کار بیاید، لذا به اینها می‌گوید که شما از فلسفه کار اطلاع ندارید، چه می‌دانید شاید مصلحتی در این کار وجود دارد؟

در آغاز صلح، دو نفر از سران شیعه – مسیب بن نجبة و سلیمان بن صُرد – با عده‌ای از مسلمانان خدمت امام مجتبی(ع) مشرف شدند، گفتند: ما نیروی زیادی داریم، از خراسان و از عراق و… و اینها را در اختیار شما می‌گذاریم و حاضریم معاویه را تا شام تعقیب کنیم. حضرت آن‌ها را در خلوت به حضور خواستند و مقداری با آنان سخن گفتند. پس از اینکه بیرون آمدند آرام شده بودند و نیروهای‌شان را رها کرده و پاسخ روشنگری هم به عده همراهان خودشان ندادند.

طه حسین مدعی است که این دیدار در حقیقت سنگ زیربنای اصلی مبارزات تشیع را گذاشت، یعنی می‌خواهد بگوید امام حسن(ع) با اینها نشستند و مشورت کردند و در همین دیدار تشکیلات عظیم شیعی را به وجود آوردند.

*شجاعت‌های بی‌مثال امام حسن(ع) در میادین مبارزه

بعضی خیال می‌کنند امام حسن مجتبی(ع) ترسید که بجنگد؛ نه! امام حسن(ع) مجتبی قاطعانه عازم به جنگ بود و جزو شجاعان عرب است، من نگاه می‌‌کردم توی کتاب، در شرح دلاوری‌های امام مجتبی در قضایای مختلف، دلاوری‌های آن حضرت در جریانات مختلف خیلی زیاد است، منتها در جنگ‌های امیرالمؤمنین، آنجایی که میدان جنگیدن بود، خود امیرالمؤمنین مانع می‌شد از جنگیدن امام حسن و امام حسین، نمی‌گذاشت اینها بروند در خطر خودشان را قرار بدهند، بعضی گفتند که چرا شما محمدبن حنیفه را می‌فرستی جلو، آن هم پسرت است، امام حسن را نمی‌فرستی و امام حسین را؟ فرمود: می‌ترسم که نسل رسول اکرم(ص) منقطع بشود، اینها تنها بازماندگان پیغمبرند و می‌خواهم نسل پیغمبر(ص) را حفظ کنم، احساس خطر می‌کرد توی میدان جنگ، می‌خواست اینها را حفظ کند.

نه به خاطر علاقه خودش، خب به فرزندان دیگرش هم علاقه داشت و خود امیرالمؤمنین که مرد جنگ و مرد میدان و خطرپذیر و کسی نبود که از خطر واهمه‌ای داشته باشد، منتها اینها فرزندان پیغمبر بودند و امیرالمؤمنین دلش نمی‌خواست که آن‌ها را در خطر بیاندازد، چون در جنگ‌های امیرالمؤمنین اینها حضور که داشتند، میدان‌داری زیادی نکردند، به خاطر همین جهت، لذاست که نام این دو بزرگوار – امام حسن و امام حسین- جزو شجاعان آن دوره ثبت نشده؛ لکن در جنگ‌های اسلامی با ایران، امام حسن(ع) حضور داشته و در قضایای بسیار مهم، امام حسن(ع) حضور خودش را اثبات کرده است.

در همان جنگ جمل و صفین هم نقش‌های فوق‌العاده‌ مهمی بر دوش امام حسن مجتبی(ع) بوده، که من نام امام حسن را در ماجراهای صفین و جمل – این دو تا ماجرا به خصوص – زیاد دیدم، نام امام حسین را کمتر دیدم، یعنی آن حضرت – امام حسن مجتبی – در میدان‌ها و در جریان‌‌ها، بیشتر حتی حضور داشته از امام حسین. نخیر! مرد جنگ، مرد سیاست، مرد تدبیر، مرد زبان‌آوری، قوی، مباحثات و مجادلات امام حسن مجتبی را انسان وقتی که می‌خواند، مو بر بدن انسان راست می‌ایستد، از بس قوی و قدرتمندانه است.

در ماجرای  صلح و بعد از صلح آنچنان کلمات قاطع و کوبنده‌ای از این بزرگوار نقل شده که از کلمات امیرالمؤمنین(ع) در مواردی کوبنده‌تر و تیزتر به نظر می‌رسد، من در کلمات امیرالمؤمنین آن جور کوبندگی و قدرت را کمتر دیدم در مقابله با دشمنان؛ شاید به خاطر این بوده که امیرالمؤمنین با آن چنان دشمنانی روبه‌رو و از نزدیک مواجه نشده بود که این قدر وقیح و خبیث باشند،بنابراین هیچ‌گونه کمبودی در کار امام حسن(ع) نیست. کمبود در شرایط زمانه است، قدرتمندانه ایستاده برای دفاع، این یکی از روش‌هاست تا آنجایی که ممکن است، یک جاهایی ایستادگی قدرتمندانه به ضرر تمام می‌شود و همیشه همین‌‌جور است. یک جاهایی ایستادگی و ادامه کار قدرتمندانه به ضرر تمام می‌شود. تغییر روش و مانور در انتخاب روش‌ها یک کار اساسی و لازم است.

*امام حسن(ع) برای حفظ مکتب عقب‌نشینی کرد

آن وقتی که امام حسن(ع) به خاطر ضرورت‌ها و فشار واقعیت‌ها ناچار شد صلح با معاویه را قبول بکند، در حالی که تا آن وقت مرتب لشکر می‌فرستاد، تحریص بر جنگ می‌کرد و نیروها را جلب می‌کرد و نامه می‌نوشت و همه کارهایی که برای یک جنگ تمام عیار لازم است، امام حسن(ع) انجام می‌داد، بعد که دید نمی‌تواند، صلح را قبول کرد. دوستان نزدیکش حتی از او برگشتند… آن وقت بعد از آنی که امام حسن(ع) صلح را قبول کرد خیلی‌ها خوشحال شدند، ته دلشان از جنگ ناراحت بودند؛ امام همان‌هایی هم که حتی شاید در دلشان خوشحال شده بودند، برگشتند به امام حسن(ع) بنا کردند آن حضرت را ملامت کردن، که آقا! شما چرا از حرفت برگشتی؟ نزدیکان حتی، بزرگانی که من نمی‌خواهم اسم آنها را بیاورم، جزو صحابه دارای چهره‌‌های تابناک، آنها آمدند به امام حسن تعبیرات ناشایستی را کردند. اما آن بزرگوار، عقب‌نشینی کرد برای حفظ مکتب.

مسأله بعدی تحلیل شکست جریان حق است، علت شکست امام حسن(ع) عبارت بود از ضعف بینش عمومی، علت اصلی و آمیخته‌ شدن ایمان به انگیزه‌‌های مادی، در زمینه ضعف بینش عمومی، مردم بسیار بسیار ناآگاه بودند انصافاً و ایمان مذهبی‌شان هم آمیخته شده بود به انگیزه‌های مادی. برایشان مادیت شده بود اصل. متزلزل شدن ارزش‌ها از ده، بیست سال قبل از آن؛ از حدود ده پانزده سال قبل از ماجرای صلح امام حسن، ارزش‌ها ذره‌ذره متزلزل شده بود، یک مقدار تبعیض و یک مقدار این چیزها به وجود آمده و همه اینها موجب شد که امام حسن(ع) نتواند مقاومت کند.

و اما رفتار گروه فاتح با گروه مغلوب این بود که به جای اینکه بیایند امام حسن و یارانشان را بگیرند در زندان بیاندازند یا بکشند، وقتی که مسلط شدند نه خیلی هم، علی‌الظاهر احترامشان را حفظ کردند؛‌ و با حضرت دیدار کردند خیلی احترام کردند، اما معاویه و گروه فتاح تصمیم گرفت بر محو شخصیت و تضعیف شخصیت. شخص را حفظ کردند تا شخصیت را نابود بکنند. این روش آنها بود که همان‌طور که گفتم در تبلیغات این را اصل قرار دادند.

*امام حسن(ع) فاتح شد

و اما گروه مغلوب با گروه فاتح چه کردند؟ آنها استراتژی‌شان را این قرار دادند که در میان این فضای بسیار فتنه‌آمیز و غبارآلوده و بسیار خطرناک و مسموم، یک جریان حقی را سازماندهی کنند و شکل بدهند و به عنوان ستوان اصلی حفظ اسلام این جریان را پیش ببرند، حالا که نمی‌توانیم که جامعه را در پوشش تفکر درست اسلامی قرار بدهیم، پس به جای روی آوردن به یک جریان رقیق و رو به زوال – که همان جریان عمومی است – یک جریان عمیق و اصیل را در اقلیت و در زیر پوشش نگه می‌داریم تا بماند و تضمین کننده حفظ اصالت‌های اسلام باشد. این کار را امام حسن کرد. یک جریان محدودی را به وجود آورد، یا بهتر بگوییم سازماندهی کرد که این جریان همان جریان یاران و صحابه اهل بیت است، جریان تشیع. که اینها در طول تاریخ اسلام، در طول دوران‌های سیاه و خفقان آلود، ماندند و موجب شدند و تضمین کردند بقای اسلام را. اگر اینها نبودند به کلی همه چیز دگرگون می‌شد، جریان امامت و جریان بینش اهل بیت که تضمین‌کننده اسلام واقعی بود.

و اما فرجام؛ فرجام این شد که گروه غالبان و فاتحان و زورمندان شدند محکومان و مغلوبان و ضعیف شمرده‌شدگان شدند، حاکمان و فاتحان در ذهنیت جهان اسلام، امروز شما اگر نگاه کنید آن ذهنیتی که در دنیای اسلام وجود دارد، کما بیش ذهنیتی است که امام حسن مجتبی و امیرالمؤمنین(ع) آن را ترویج می‌کردند، نه ذهنیتی که معاویه و بعد از او یزید و بعد از او عبدالملک و مروان و خلفای بنی‌امیه ترویج می‌کردند. آن ذهنیت آنها به کلی شکست خورد و از بین رفت، در تاریخ دیگر نیست. ذهنیت آنها را اگر بخواهیم ما اسمی رویش بگذاریم همان نواصبند، نواصب که یکی از فرق به حساب می‌‌آیند که امروز هم در دنیای اسلامی برافتادند، وجود خارجی ندارند ظاهراً، نواصب یعنی کسانی که دشنام می‌دادند به خاندان پیغمبر و اسلام آن‌ها را قبول نداشتند که جریان ذهنی آن‌ها آن بود، اگر قرار بود که معاویه فاتح و حاکم بشود امروز بایستی آن جریان بر دنیای اسلام حاکم باشد، در حالی که نخیر، امروز به عکس جریان فکری امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن در دنیا حاکم است.

اگر چه در برخی از فروغ و پاره‌ای از عقاید درجه دو و دست دوم عیناً همان‌ها منتقل نشده، اما مجموع جریان این است. امام حسن بنابراین فاتح شد و جریان او جریان پیروز بود، این یک خلاصه‌ای از ماجرای صلح امام حسن(ع) از دیدگاه تأثیر آن در کل تاریخ اسلام بود.

 

فارس

Loading

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!