بررسی تفصیلی عرفان‌های نوظهور در ایران – اصول تعالیم اشو

0

اشو پس از نقد علم و تکنولوژی می‌گوید:انسان متمدن همیشه در حال دیوانگی‌ست.زمین اکنون یک دیوانه خانة بزرگ و این خاصیت تمدن و تکنولوژی‌ ست .انسان به دلیل اینکه نمی‌تواند ذهن خود را ببندد،به سوی صنعت و علم روی می‌آورد.

 

 

 

ااشـو

تا قلب آدمی می‌تپد، عشقی می‌جوید که زندگی بی‌عشق، بی معنا؛ بلکه برابر با مرگ است. برخی از عرفا عشق را راه رسیدن به خدا دانسته و معرفت و عبادت عاشقانه را برترین معرفت و عبادت بر شمرده‌اند. همچنین از عشق زمینی سخن به میان آورده و آن را مجاز و پلی به سوی حقیقت معرفی می‌کنند؛ تا آنجا که برخی معلمان حق، اولین پرسش برای پذیرش طالبان سیر و سلوک را به عشق اختصاص داده و از پذیرش کسانی که تجربة عشق ندارند، سر باز می‌زنند. دلی که نسوخته باشد، دل نیست و دلی که عاشق نشده باشد، سوخته نیست.

دنیای امروز که در بحران معنویت دست و پا می‌زند، تا راه راست فاصلة بسیاری دارد و در این دوری، چه بیراه‌هایی که راه پنداشته می‌شود و چه سرگشته‌هایی که راهنما نامیده می‌شوند. انسانی که خود را گم کرده و از خویشتن دور افتاده است، تا زمانی که به خویشتن حقیقی برسد، خود فریبی‌هایی را تجربه خواهد کرد. معنویت‌های جدید که در مهد تمدن غرب می‌روید و ترویج می‌شود، حتی اگر برآمده از عرفان‌های شرقی و حتی ادیان ابراهیمی باشد، به سادگی قابل اعتماد نیست؛ از این رو، برای انتخاب آن‌ها باید هوشمندانه به تأمل نشست و آگاهانه برگزید.

هدف اصلی این نوشتار، بررسی و نقد اندیشه‌های مروج مشهور معنوی، <راجینش بگوان> معروف به <اشو> است که عشق را محور اصلی تعالیم خود قرار داده و در میان عده‌ای از مردم جهان مقبولیتی یافته است.

اصول تعالیم اشو

اصل اول؛ عشق

یکی از مهم‌ترین اصولی که اشو بر آن تأکید دارد، اصل عشق و عشق‌ورزی‌ست. در واقع، عشق عصارة پیام اشو است. او ضمن آنکه در بخش‌های مختلف گفتارش به عشق اشاره می‌کند، کتاب‌های مستقلی نیز در زمینة عشق دارد؛ از جمله کتاب <یک فنجان چای> که مجموعة اشعار عاشقانه اوست. <عشق فی نفسه زیباست و هدفی ندارد، اما تأثیری شگرف دارد، لذت بخش است و سرمستی خاص خود را دارد. عشق قابل توجیه نیست. اگر از تو بپرسند که چرا عاشق شده‌ای؟ تنها می‌توانی بگویی نمی‌دانم. عشق، رقص زندگی‌ست>.

اشو برای عشق‌ورزی چهار گام بر می‌شمرد:

گام اول، حضور در لحظه است. در این مرحله، عشق تنها در حال معنا پیدا می‌کند. عشق ورزیدن در گذشته ممکن نیست. زندگی در گذشته با آینده، نفی عشق است. اگر به گذشته یا آینده زیاد بیندیشیم، تنها انرژی خود را از کف داده‌ایم. بنابراین گذشته و آینده برای فکر کردن و حال، برای عشق ورزیدن است.

گام دوم، تبدیل کردن سموم وجود خود به شهد است. نفرت، حسادت، خشم و احساس مالکیت، سم‌های نفس هستند که نفس را آلوده می‌کنند. راهکار رهایی از آلودگی‌ها، این است که انسان کاری انجام ندهد و فقط صبر کند. انسان به هنگام نفرت یا خشمگین شدن فقط باید نظاره‌گر آن‌ها باشد، نه اینکه آن‌ها را سرکوب کند. تمام حالات انسان می‌آید و می‌رود و او فقط باید نظاره‌گر آمد و رفت آن‌ها باشد.

گام سوم، تقسیم کردن و بخشیدن است. انسان عاشق باید چیزهای منفی را برای خودش نگه دارد و خوشی‌ها و زیبایی‌ها را با دیگران تقسیم کند، اما اکثر مردم عکس این اصل عمل می‌کنند. آن‌ها هنگام شادی خسیس و هنگام غم دست و دل باز هستند.

گام چهارم، هیچ بودن است. به مجرد اینکه انسان فکر کند کسی‌ست، از حالت عاشق بودن خارج می‌شود. عشق، در نیستی خانه دارد. هم‌زیستی عشق و خودیت، عشق و غرور، عشق و الوهیت امکان ندارد. بنابراین باید هیچ شد و تنها در هیچ بودن است که انسان به کل می‌رسد. اشو می‌گوید: <عشق باید زمینی باشد>؛ مانند درختی که به دنبال خاک است. همان‌گونه که درخت، محتاج ریشه در خاک است؛ عشق نیز نیازمند ریشه در جسم است. عشق، به پشتیبانی جسم نیازمند است. عشق، در تضاد با هوس‌ها نیست؛ بلکه از آنجا شروع می‌شود. انسان آگاه، انسانی‌ست که از جسم شروع کند و پلی بزند. او می‌گوید: <رسیدن به عشق تنها از طریق قطب مخالف، امکان‌پذیر است>؛ اگر مردی به سوی زن جذب شود یا زن به سوی مرد جذب شود، این آغاز عشق است. مرد تنها از طریق زن به هستی متصل می‌شود و زن از طریق مرد در هستی ریشه می‌دواند. پیام صادق عشق این است که در تنهایی می‌میری. باید کنار هم و با یکدیگر متحد باشید. از دیدگاه اشو، عشق متعلق ندارد؛ بلکه خود عشق، خداست.

اصل دوم؛ نفس، سَم است

او به صراحت می‌گوید: <نفس برای انسان و برای رشد همانند سَم است>. نفس بر طبق عادت، چیزهای ساده را پیچیده و سخت می‌کند و آن‌ها را به عنوان چالش مطرح می‌سازد. در این صورت انسان سر در گم می‌شود، اما زندگی برای زندگی کردن است، نه برای اینکه مسئله‌ای را حل کنیم. زندگی، یک مسئلة ریاضی نیست. زندگی، یک شعر است؛ جشن است که باید در آن شرکت کرد.

زندگی، بسیار ساده است. <عشق در باغ‌ها نمی‌روید، عشق در بازار فروخته نمی‌شود، هر آن که آن را می‌طلبد، شاه یا گدا، سرش را می‌دهد تا بستاندش>. اشو در تفسیر معنای <سر>، آن را به <نفس> تطبیق می‌کند. برای عشق باید عشق داد. آن‌گاه که نفس ناپدید شد، سرناپدید می‌شود و در این هنگام عشق ظاهر می‌گردد.

نقد

در بررسی نفس، در عبارات اشو باید به این نکته دقت کرد که نفس دارای دو بعد است؛ بعد اول آن نفس اماره است که وظیفة آن ایجاد حالات نفسانی و گرایش به لذائذ دنیوی و شهوترانی می‌باشد، اما بعد دیگر نفس وظیفة هدایت انسان به سمت خوبی‌ها را دارد که در اصطلاح به آن نفس لوامه می‌گویند. بنابراین نفس تک بعدی نیست و هر بعدی که قوی‌تر عمل کند، انسان را به جهت خیر یا شر رهنمون می‌سازد؛ پس با تقویت نفس لوامه و عمل به دستورات آن، انسان می‌تواند به کمال ارزش‌ها برسد. اما اگر فقط نفس امارة انسان فرمانروایی کند، در حقیقت انسان در مسائل دنیوی غرق خواهد شد. البته زندگی برای زندگی کردن است، اما زندگی کردن در این دنیا برای رسیدن به زندگی‌های اخروی است، نه فقط لذائذ مادی و دنیوی.

اصل سوم؛ نفی ذهن

یکی از اصولی که اشو بر آن تأکید دارد، نفی ذهن است. ذهن طبق عادت همیشگی خود، همه چیز را به دو قسمت تقسیم می‌کند و دو نگاه مختلف به آن دارد. ذهن، هرگز توانایی دیدن کل را ندارد. ذهن همیشه به قسمتی که می‌بیند، می‌چسبد و قسمت دیگر را از ترس پس می‌زند. از این رو، زندگی همیشه مملو از ترس و دلهره است. ایمان، فقط وسیله‌ای‌ست که فاصلة میان استاد و شاگرد را برطرف می‌کند. باید کاملاً سرسپردة استاد شد و بدون لحظه‌ای درنگ، درگیر هیچ‌گونه جر و بحثی نشد. جر و بحث‌ها مربوط به ذهن است. هرگز نباید با ذهن مشورت کرد. باید در زندگی ذهن را به مرخصی فرستاد.

نمی‌توان به ذهن اعتماد کرد. ذهن چیزی جز انباری از رویدادهای گذشته نیست؛ بنابراین پای انسان را می‌بندد و او را فریب می‌دهد. کسی که به نصایح ذهن گوش دهد، درهای حقیقت همیشه به روی او بسته است. ذهن هرگز برای انسان آرامش و صلح نمی‌آورد. ذهن نامصمم و بلاتکلیف و همیشه در تضاد و دوگانگی‌ست. انسان مجموعة سه عامل است؛ بدن که حیات مادی‌ست، آگاهی که همان روح است و واقعیتی که میان این دو وجود دارد و آن، ذهن است. ذهن، بزرگ‌ترین جنایتکار است؛ زیرا پای انسان را به بدن بند می‌کند.

با توجه به جایگاه منفی ذهن در مکتب اشو، وی دربارة فلسفه معتقد است که فلسفه، ذهن را راضی می‌کند. فیلسوفان همواره در حال فکر کردن هستند. آن‌ها بدون اینکه مطلقاً کاری انجام دهند، عمرشان را با فکر کردن هدر می‌دهند. در حقیقت ذهن، یک فیلسوف بزرگ است؛ به همین دلیل است که فیلسوفان پس از هزاران سال کار مهمی انجام نداده‌اند.فیلسوفان همیشه سرگردان باقی می‌مانند. فلسفه، ور رفتن به ذهن است. فکر کردن تنها یک کار تجملی و نظریه بافی‌ست. اگرچه فلسفه ربطی به واقعیت ندارد، اما امروز فلسفه در حال مرگ است.

اشو همچنین به نقد علم و تکنولوژی می‌پردازد. او می‌گوید: <انسان متمدن همیشه در حال دیوانگی‌ست. زمین اکنون یک دیوانه خانة بزرگ و این خاصیت تمدن و تکنولوژی‌ست>. انسان به دلیل اینکه نمی‌تواند ذهن خود را ببندد، به سوی صنعت و علم روی می‌آورد. علم، چیزی جز تهدید و ترس نیست.وی حتی براساس نقد ذهن، به نقد استدلال برای خدا هم می‌پردازد. او معتقد است: <انسان تنها با قلب به خدا می‌رسد. ذهن و استدلال همیشه نیمة چیزها را نشان می‌دهند و خدا کل است. تنها از طریق دل می‌توان خدا را مشاهده کرد. انسان باید خنثا باشد، نه اینکه خود را با باورها تقسیم کند.

باورها، عقاید و استدلال‌ها، انسان را تقسیم می‌کنند و از وحدت دور می‌سازند. کسی که می‌داند و می‌بیند، هرگز با استدلال اظهار نمی‌کند>.او در مورد عقل نیز می‌گوید: <عقل را فراموش کن و بگذار عشق مرکز تو، آماج تو باشد. هر ناکامی، می‌تواند به کامیابی مبدل شود و هر احتمال شکستی برای عقل، می‌تواند به توفیقی برای دل بدل گردد>.

نقد

اشکال اصلی در این عبارت اشو، محدود کردن توانایی‌های ذهن است. ذهن نه تنها توان درک جزئیات را دارد؛ بلکه به اذعان تمام عقلای عالم به خصوص کسانی که در مسائل زیر بنایی علوم فکر می‌کنند، ذهن توانایی درک کلیات را دارد. بنابراین با توجه به این قدرت ذهن، علوم مختلف پدید آمده است؛ تفاسیر مختلف از عالم و ارتباطات میان موجودات ارائه می‌گردد؛ ذهن با درک کلیات و اصول کلی، احکامی را برای اجزای آن صادر می‌کند و آن مبنای عمل قرار می‌گیرد. با توجه به قدرت ذهن در کل نگری، مسائل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و… تحلیل شده و راه‌کارهای مناسب برای زندگی بشر ارائه می‌گردد. بنابراین زندگی همیشه همراه با سختی‌ها و شادی‌ها است، نه فقط ترس و دلهره.

اصل چهارم؛‌ درون

یکی از راه‌های بی‌‌خود شدن و به عمق درون رسیدن، رقص و پایکوبی تا حد افراط است. اشو می‌گوید: <اگر مردم بتوانند کمی بیشتر به رقص بپردازند، کمی بیشتر آواز بخوانند، انرژی آن‌ها بیش از پیش به جریان افتاده و مشکلاتشان به تدریج ناپدید خواهد شد. به همین دلیل، من تا این اندازه بر شاد زیستن اصرار دارم؛ شادمانی تا حد از خود بی خود شدن.

بگذار تمام انرژی به شور و شیدایی مبدل گردد و ناگهان خواهی دید که دیگر سر نداری. انرژی گیر کرده و در سرت سراسر به جنبش در آمده است. الگوها، تصاویر و حرکتی زیبا می‌آفریند و در این حال، لحظه‌ای فرا می‌رسد که بدنت دیگر جسم سفت و سختی نیست؛ انعطاف پذیر و جاری می‌شود. به هنگام شعف و شادی، لحظه‌ای فرا می‌رسد که مرز تو دیگر آن قدرها واضح نیست؛ تو ذوب می‌شوی، با کائنات در هم می‌آمیزی و مرزها در یکدیگر ادغام می‌شوند>.

نقد

اساساً شادی و شاد زیستن جزء نیازهای فردی و زندگی اجتماعی بشر است، ولی رسیدن به کائنات و ذوب شدن در آن‌ها و درآمیختن مرزها بر پایه شادی بیش از حد، آن هم در قالب رقص و پایکوبی، امری ناشدنی و بلکه موهوم و تخیلی‌ست. طرح رقص و پایکوبی نه تنها باعث آزاد شدن انرژی‌ها نمی‌شود؛ بلکه به صورت قرص‌های مُسَکّن عمل می‌کند که لحظاتی انسان را به خوشی‌های زودگذر مشغول می‌کند و بر مشکلات او پوششی مجازی می‌گستراند؛ راه رسیدن به کائنات و آزاد شدن انرژی‌های واقعی، رجوع به فطرت پاک و خداجوی انسانی‌ست که نمود آن در قالب آیین‌ها و مراسم مذهبی می‌باشد.

زینب برجی نژاد

منبع :نامه جامعه – شماره هفتاد و چهار

Loading

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!