تغییر رویه هالیوود در رابطه با اسرائیل بعد از سال 2005

0

حال که اسرائیل دیگر یکه تاز عرصه جنگ سخت نیست و نمی تواند با خیال آسوده به کشتار و کشورگشائی بپردازد، روی می آورد به جنگ نرم، و آن دایه های مهربان! در این عرصه نیز دست پرورده خود را تنها نمی گذارند.

 

 

 

 

تغییر رویه هالیوود در رابطه با اسرائیل بعد از سال 2005

پس از آنکه در سال 1948 سازمان ملل رسما از فرزند جدید و نامشروع خود پرده برداری کرد، کشورهای مستکبرِ پشتیبانِ این فرزندِ نامشروع، می دانستند که این کودکِ تازه به دوران رسیده برای تداوم بقای خود به شدت به تر و خشک کردنهای بی وقفه و حمایتهای بی دریغ «دایه های خود» نیاز دارد. این شد که این دایه های مهربانتر از مادر، یعنی انگلیس، فرانسه، آلمانِ بعد از هیتلر و در رأس همه شان امریکا از همان ابتدا شروع کردند به پروار کردن این کودک نوپا. نهال کج اسرائیل تا توانست با کمکهای مادی، کمکهای تسلیحاتی، کلاهکهای هسته ای، کمکهای اطلاعاتی و امنیتی، حمایتهای بین المللی، حق وتو و اقسام دیگر کمکهای دایه های خود، پروار شد تا آنجا که آهسته آهسته این جرأت را در خود یافت که کشورگشایی کند و قوانین بین المللی را زیرپا بگذارد و اهداف شوم و کهنه خود را به تحقق نزدیک کند. نخستین جنگ صهیونیستها در همان روزهای ابتدای کارشان بود، آن هم در سال 1948 و جنگی که بین اعراب و صهیونیستها رخ داد، جنگی که عملا به تثبیت دولت یهودی در سرزمین فلسطین منجر شد و روز پایان آن جنگ یعنی 14 می را خود اسرائیلیها «روز استقلال و آزادسازی» می نامند و فلسطینیها بدان «روز نکبت» می گویند.

عطش رژیم صهیونیستی به جنگ را می توان به عطش یک کودک به شیر تشبیه کرد. چرا که این رژیم وحشی در حالیکه فقط 8 سال داشت در سال 1956 این بار با همکاری انگلیس و فرانسه در جنگی که بعدها به «بحران سوئز» معروف شد، به مصر حمله کرد، جنگی که نزدیک بود به جنگی جهانی تبدیل شود و امریکایی که فریب انگلیس و فرانسه را خورده بود تلاش کرد تا این جنگ را به پایان برساند، در یک کلام این جنگ یک تمرین نظامی بود که برای آموزش نظامی به اسرائیل راه اندازی شد، فرزندی که به این حمایتها نیاز فراوانی داشت، به مانند نیاز یک نوزاد به شیر.

11 سال گذشت تا اینکه در سال 1967، آتش جنگ اسرائیل این بار در جنگی که بعدها به «جنگ 6 روزه» معروف شد بر 4 کشور عربیِ مصر، سوریه، عراق و اردن گشوده شد و در حملاتی غافلگیرانه اسرائیل در طول 6 روز توانست این بار خاک این کشورهای عربی را به توبره بکشد و بخشهایی از آنها را اشغال کند. بخشهایی همچون کرانه باختری رود اردن و نوار غزه که هنوز هم بعد از گذشت بیش از 40 سال درحال دست و پا زدن با جنگ و ناامنی هستند.

نبرد بعدی اسرائیل 6 سال بعد و در سال 1973 صورت گرفت، نبردی که به «نبرد فانتومها» معروف شد و این بار اعراب می خواستند در این جنگ بخشی از غرور لگدمال شده شان را بازیابی کنند اما این بار هم با دخالت امریکا همه معادلات به سمت اسرائیل بازگشت و جنگ با موفقیتی اندک از جانب اعراب به پایان رسید.

بعد از این جنگ ها بود که دیگر «موشه دایان» وزیرجنگ آن روزهای اسرائیل به خود جرأت داد تا آرزوی دیرینه حکومت صهیونیستها بر «نیل تا فرات» را به زبان بیاورد و این اسرائیلِ نوجوان، عزم جزم خود را برای گشودن آتش بیشتر بر  سر انسانهای غیر یهودی در دنیا اعلام رسمی کند.

عطش اسرائیل به خون مردم بی گناه پایان نداشت تا آنجا که حتی بعد از قرار داد صلحی که در کمپ دیوید بسته شد باز هم در جنگ اول لبنان به حمایت از فالانژهای لبنانی پرداخت و فجایعی نظیر «کشتار صبرا و شتیلا» در سال 1982 را به بار آورد. اما با قدرت گرفتن جمهوری اسلامی ایران و در پی آن تشکیل هسته های مقاومت در لبنان و فلسطین به رهبری جمهوری اسلامی، آهسته آهسته قدرت فزاینده اسرائیل رو به نزول گذاشت. تا آنجا که این رژیم دیگر در دهه نود نتوانست هیچ جنگ بزرگی را راه بیاندازد.

گرچه جنایتهای رژیم صهیونیستی هیچ وقت تمامی نداشت و در همین دهه نود نیز کشتارهایی مثل «کشتار عیون قاره» در 1990 و یا کشتار نمازگزاران مسجدالاقصی در همان سال 90 و یا کشتار دیرالزهرانی در سال 1994، و یکی از فجیعترین کشتارهای آنها در سال 1996 در قانا به مردم بیچاره ای که به محل استقرار نیروهای سازمان ملل پناه برده بودند و در کشتار بی رحمانه توپخانه اسرائیلیها 105 تن از آنها کشته شدند که 33 نفر از آنها کودک بودند و کشتارهای فراوان دیگر این رژیم غاصب و قصاب.

اما نکته ای که بعد از سال 1979 و پیروزی انقلاب ایران بسیار واضح است این موضوع است که بعد از انقلاب ما، اسرائیل در هیچ جنگ بزرگی پیروز خارج نشد، شکستهای این رژیم هم آهسته آهسته از سال 2000 با فرار مفتضحانه آنها از جنوب لبنان آغاز شد و بعد شکستهای متوالی اسرائیل در جنگ تموز 2006 با حزب الله لبنان و شکست تحقیرآمیز آنها از حماس در جنگ 2009 با غزه رقم خورد.

حال که اسرائیل دیگر یکه تاز عرصه جنگ سخت نیست و نمی تواند با خیال آسوده به کشتار و کشورگشائی بپردازد، روی می آورد به جنگ نرم، و آن دایه های مهربان! در این عرصه نیز دست پرورده خود را تنها نمی گذارند. در نوشته قبل اشاراتی شد به دو فیلم «شیندلر لیست» ساخت 1993 و فیلم «پیانیست» ساخت سال 2002، ذکر این نکته هم خالی از لطف نیست که در سال 1997 نیز فیلمی با عنوان «Life Is Beautiful» توسط کارگردان معروف ایتالیایی Roberto Benigni در ایتالیا با موضوع هولوکاست ساخته شد که که گرچه ساخته هالیوود نبود اما در اتفاقی عجیب و نادر جزء فیلمهای منتخب دریافت جایزه بهترین فیلم در جشنواره اسکار شد و پس از 7 نامزدی در این جشنواره 3 جایزه اسکار را از آن خود نمود. در واقع هالیوود در آن سالها تبدیل شده بود به حامی بی چون و چرای اسرائیل و ماجرای هولوکاست.

گرچه در سال 2006 فیلم «Black Book» ساخت هلند و در سال 2008 فیلم «The Boy in the Striped Pajamas» تولید سینمای انگلیس هر دو در موضوع دفاع از هولوکاست ساخته می شوند، اما در هالیوود، می شود گفت پیانیست آخرین فیلمی است که در دفاع مطلق تاریخی از اسرائیل ساخته شده است. می شود گفت که هالیوود پس از ساخت پیانیست موضع خویش را راجع به اسرائیل کمی نقادانه تر می نماید و با ساخت فیلمهایی مثل «مونیخ» و «کتاب خوان» کمی هم به این فرزند نازپرورده خود تشر می زند. گویی جنایتهای این رژیم خونخوار به قدری هولناک شده اند که حتی هالیوود هم دیگر جرأت نمی کند به تحمیق افکار عمومیِ خسته از دست جنایتهای اسرائیل بپردازد. این می شود که در سال 2005 فیلم مونیخ ساخته می شود:

***

Munich 2005

وقتی صحبت از تغییر رویه ی هالیوود راجع به اسرائیل می شود، شاید هر کسی جرأت آغاز این رویه تازه را نداشته باشد. این می شود که هالیوود باز هم پناه می برد به یکی از بزرگترین کارگردانهای خود یعنی اسپیلبرگ. اسپیلبرگی که با ساخت فیلم شیندلر لیست در سال 1993، در واقع خود آغازگر ژانر هولوکاست در هالیوود است، این بار در ظاهری تازه، به نقد رویکرد جنایتکارانه و اشغالگرانه اسرائیل می پردازد و این می شود که 12 سال پس از ساخت فهرست شیندلر این بار فیلم «مونیخ» را در سال 2005 می سازد. فیلمی که برای اولین بار و تا امروز آخرین بار! سوالاتی رایج را در ظاهری عریان از سردمداران رژیم صهیونیستی می پرسد و با به تصویر کشیدن حواشی رویدادی واقعی و با رویکردی صریح، رفتار جنایتکرانه و اشغالگرانه اسرائیل را به نقد می کشد.

فیلم مونیخ

داستان المپیک مونیخ:

سال 1972 فرا می رسد، سالیکه قرار است در آن المپیک مونیخ برگزار شود، اما اتفاقی می افتد که تمام این المپیک را به حاشیه می برد و آن هم خبر گروگانگیری ورزشکاران اسرائیلی توسط گروهی فلسطینی است. گروهی فلسطینی به نام «سپتامبر سیاه» که خود را وابسته به «سازمان آزادی بخش فلسطین (PLO)» می داند و توسط فردی به نام «علی حسن سلامه» رهبری می شود. این گروه هدف از این اقدام خود را آزاد کردن 200 زندانی سیاسی فلسطینی از بند زندانهای اسرائیل اعلام می کنند. اما درخواست آنها توسط «Golda Meir» نخست وزیر وقت رژیم صهیونیستی رد می شود و گروه سپتامبر سیاه تمام گروگانهای خود را به قتل می رساند.

بلافاصله هیئت دولت اسرائیل تشکیل جلسه می دهد و در پیِ پاسخ دادن به این موضوع بر می آید، تصمیم بر این می شود که گروهی از ماموران موساد در عملیاتی مخفیانه به نام «خشم خدا (Operation Wrath of God)» به ترور 11 نفر از سرکردگان PLO بپردازند.

 

داستان فیلم:

در سال 1984 یک روزنامه نگار کانادایی به نام «George Jonas» بر پایه اظهارات یک مامور سابق موساد به نام «Yuval Aviv» کتابی می نویسد با عنوانِ «خونخواهی: یک داستان واقعی از یک تیم ضدتروریستی اسرائیلی». کتابی که در آن Aviv یا همان کسی که در داستان نام خود را Avner» » معرفی کرده است، شروع می کند به افشاگری راجع به عملیات مخفیانه موساد در پاسخ به کشتار ورزشکاران اسرائیلی در المپیک مونیخ که به سرکردگی خود «آونر» انجام شده بود.

در سال 1986 فیلمی تلویزیونی به نام «Sword of Gideon» بر پایه این کتاب نوشته می شود، اما تصویرسازی اصلی این کتاب در سال 2005 در فیلم مونیخ رخ می دهد. جائیکه دو فیلمنامه نویس معروف یهودی یعنی «Tony Kushner» و «Eric Roth» داستان این کتاب را تبدیل به فیلمنامه ای می کنند که اسپیلبرگ بر مبنای آن «مونیخ» را می سازد.

داستان فیلم از خود المپیک شروع می شود، ولی نکته جالب اینجاست که اسپیلبرگ با مرور سریع و هشت دقیقه ای از وقایع اتفاق افتاده در المپیک مونیخ از همان ابتدا نشان می دهد که هدفش از ساخت فیلم پرداختن به طرف فلسطینی نیست و این عکس العمل صهیونیستهاست است که در فیلم قرار است برجسته شود.

این می شود که در دقیقه یازدهم فیلم و بلافاصله پس از مخابره خبر کشته شدن گروگانها تصاویر تشکیل جلسه فوری توسط سران اسرائیل نشان داده میشود که در آن نخست وزیر دستور حمله انتقام جویانه را می دهد، سپس گروهی از موساد به فرماندهی فردی به نام «آونر» برای پیشبرد این عملیات تروریستی انتخاب می شوند. از اینجا به بعد فیلم صحنه های جنایت این گروه 5 نفره موساد را نشان می دهد که چگونه نقشه ترور 6 سرکرده فلسطینی را برنامه ریزی کرده و پس از ترور هر یک از آنها برای این موفقیت خود جشن می گیرند.

تصویر قالبی که در فیلم ارائه می شود، تصویری جنایتکار و وحشی از رژیم صهیونیستی است، تصویری که در هالیوود همواره جایش خالی بوده است. این می شود که این فیلم پس از اکران تبدیل می شود به جنجالی ترین فیلم سال 2005 در هالیوود که در نوشته بعدی به بازتاب این فیلم در جهان و مخصوصا در بین صهیونیستها خواهیم پرداخت. همینطور در نوشته بعد به صورت مفصل تر می پردازیم به شرح درونمایه فیلم. دیالوگهایی نایاب در نقد صهیونیستها در این فیلم یافت می شود که تا پیش از آن هیچ وقت در هالیوود شنیده نشده اند و بعد از این فیلم هم چنین دیالوگهایی هیچگاه تکرار نشده اند. همینطور در نوشته بعد بصورت گذرا اشاره ای خواهیم کرد به دو فیلم جدیدترِ «کتاب خوان»  و «حرامزاده های لعنتی» که به بررسی تاریخ صهیونیستها پرداخته اند و رویه شان به فیلم مونیخ نزدیکتر است تا پیانیست و شیندلر لیست…

 

منبع: http://strategic-cinema.blogfa.com

Loading

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!