حضرت علی(علیه السلام)و نقش آرای عمومی در شکل گیری نظام سیاسی آرمانی تشیع (امامت)-بخش 2

0

به خدایی که دانه را کفید و جان را آفرید، اگر این بیعت کنندگان نبودند و یاران حجت بر من تمام نمی نمودند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمکار شکمباره را برنتابند و به یاری گرسنگان ستمدیده بشتابند، رشته ی این کار از دست می گذاشتم و پایانش را چون آغازش می انگاشتم.

 

 

بخش قبلی

 

2. مراتب ولایت و امامت

ولایت و امامت، دارای ابعاد و مراتبی است که تبیین آنها برای درک صحیح رابطه ی مشروعیت الهی امامت با مقبولیت مردمی آن، ضروری است. «کلمه ی ولایت به معنی وسیع و عمیق اختیارداری انسان و جهان، از اصطلاحات قرآنی است: “هنالک الولایه لله” (کهف:44) و در مفهوم خاص، اختیار فرمان راندن بر انسان و به اطاعت کشاندن او از خصایصی است که خداوند به پیامبران و جانشینان آنان تفویض نموده است.

پیامبر اسلام در حق علی(علیه السلام) فرمود: “من کنت مولاه فهذا علی مولاه” (امینی نجفی، 1369، ج1، ص11): هرکس من مولای اویم، علی مولای اوست. والی دارای مسئولیت سیاسی است و در سلسله مراتب حکومت، گاه خود امام و حاکم والی است و گاه مسئولی که از طرف امام مسلمانان و یا امت به حکومت منصوب می گردد» (عمید زنجانی، همان، ص150).

اگر برای یک فرد حق تصمیم گیری در امور دیگران و حق اعمال آن تصمیم با توسل به قدرت اجرایی قائل شویم، برای وی قائل به ولایت شده ایم؛ پس در این بحث، ولایت، حق تدبیر و تصرف عملی در امور اجرایی است. سؤال اساسی و جوهری، در مورد جواز این دخالت و تصرف است؛ یعنی چه کسی و چرا حق ولایت بر دیگران و تصرف در امور آنان را دارد؟ حضرت علی(علیه السلام) خطاب به فرزندش امام حسن مجتبی(علیه السلام) می فرماید: «و لاتکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا» (نهج البلاغه، نامه 31): بنده ی دیگری مباش، با آنکه خدا تو را آزاد آفریده است.

واضح است که در نظام خلقت، همه ی افراد بشر مستقل و آزاد به دنیا می آیند و هر کس صاحب اختیار قوای بدنی و روحی خود و دستاوردهایش خواهد بود. این آزادی اراده و استقلال در شخصیت و مالکیت بر قوا و دستاوردهای آن، برای افراد بشر امری فطری است و موهبتی است که در نظام آفرینش به انسان داده شده است؛ پس تفاوت استعدادها و نیروهای بدنی و روحی تفاوت های مربوط به مواهب زندگی ناشی از آن، موجب ولایت و سلطه ی کسی بر دیگری نمی شود و بدین ترتیب، آزادی و استقلال همه ی افراد، همیشه محفوظ است و هیچ کس بر اثر برخورداری بیشتر از این مواهب، بر دیگران حق ولایت نخواهد یافت، بلکه این حق به مجوز نیاز دارد.

تمامی اقسام و مراحل ولایت، مخصوص خداوند متعال است. خداوند، خالق همه ی افراد بشر و مالک حقیقی و مربی آنان است و حق هرگونه تصمیم گیری درباره ی زندگی فردی و جمعی ایشان نیز از آن اوست. خداوند باید قوانین زندگی افراد بشر را تعیین کند و حق حکومت کردن و اعمال ولایت را نیز باید به ایشان اعطا کند.

متولیان حکومت یا باید مستقیماً از طرف وی تعیین شوند یا بنا به تکلیفی که او بر عهده ی مردم می گذارد و طبق اصول و قواعدی از طرف وی معین می شود، انتخاب شوند و زمام امور را به دست گیرند و بدین ترتیب دارای ولایت شوند؛ پس ولایت منصبی است که مستقیم یا غیرمستقیم از طرف خداوند به افراد بشر واگذار می شود. علی(علیه السلام) می فرماید: «ایها الناس ان آدم لم یلد عبداً و لا امه و ان الناس کلهم احرار و لکن الله خول بعضکم بعضاً…» (جعفری، 1369، ص351): ای مردم حضرت آدم نه بنده ای تولید کرده و نه کنیزی، و همه ی مردم آزادند ولکن خداوند تدبیر و اداره ی بعضی از شما را به بعضی دیگر سپرده است… .

در نگاهی اجمالی، می توان موارد ذیل را در مورد بعد اجرایی ولایت تصور نمود که از آن به امامت تعبیر می شود:

1. فردی که از طرف حق تعالی، منصب ولایت به وی اعطا می شود، ولی این ولایت در جامعه، صورت عینی و تحقق یافته به خود نمی گیرد(جعل مجرد ولایت).

2. فردی که بدون آنکه خداوند ولایت را برای وی جعل کند، بر اساس خواست مردم و یا با هر وسیله ای، از جمله زور، حاکمیت را به دست گیرد؛ یعنی ولایت عملی مجرد که این نوع با توجه به عدم احراز شرط اصلی، یعنی جعل از سوی ذات باری تعالی، از مراحل ولایت شرعی خارج است.

3. ولایت جعلی که صورت عینی به خود گرفته، در جامعه تحقق یافته است؛ بدین ترتیب کسی که خداوند متعال برای وی ولایت و امامت را جعل کرده است، امکان تحقق بخشیدن به آن را یافته، مردم با پذیرش خود به آن عینیت بخشیده اند (عمید زنجانی، همان، ص 95-96).

بر اساس آنچه ذکر شد، امامت و ولایت شرعی برای آن که صورت عینی به خود گیرد، باید این سه مرتبه را طی کند (منتظری، 1367، ج1، ص175-176 و ج2، ص 328):

– مرتبه ی صلاحیت و شأنیت؛

– مرحله ی جعل اعتبار و نصب از سوی خداوند که فقط او حق چنین نصبی دارد؛

– تحقق امامت در جامعه و به فعلیت رسیدن.

در مرتبه ی نخست، مراد از صلاحیت و استعداد، این است که شخص سلسله ویژگی ها و صفات ذاتی و اکتسابی ای داشته باشد که عقلاً بر اساس آن ویژگی ها و صفات، وی را برای عهده دار شدن مسند ولایت و امامت، صالح دانسته، و بدون آن ویژگی ها و صفات، چنین مقام و منصبی را برای وی گزاف و بی اساس قلمداد کنند. این مرتبه، کمالی است ذاتی و هم حقیقتی است خارجی و مقدمه ای است برای عینیت یافتن امامت در جامعه.

مرتبه ی دوم، مرتبه ای است که خداوند منصب و مقام ولایت را برای کسی که دارای شرایط امامت است، جعل می کند. در این مرحله خداوند متعال مسند والای زعامت و رهبری امت اسلام را به شخص که دارای لیاقت و شایستگی لازم است، اعطا می کند. از این مرحله به بعد، او امام و ولی شرعی است؛ خواه این ولایت و امامت او در جامعه ظهور و بروز عینی یابد و او زمینه ی اعمال حاکمیت بیابد و خواه به هر علت و شرایطی، امامت و ولایت وی در جامعه عینیت نیابد و امکان تصرف در امور و اعمال حاکمیت برای وی فراهم نشود. در این صورت نیز وی همچنان امام است و خواست و پذیرش مردم، تأثیری در امامت جعل شده برای وی از سوی خدا ندارد.

در مرحله ی سوم، بحث از عینیت یافتن امامت فردی است که به علت داشتن شرایط و لیاقت ذاتی و اکتسابی، خداوند او را برای هدایت و رهبری منصوب کرده است. در این مرحله، خواست و پذیرش مردم نقش کننده و اساسی دارد.

3. عینیت یافتن امامت در تجلی نقش امت (مقبولیت)

مراتب سه گانه ی امامت و ولایت، مراحلی طولی و در امتداد یکدیگر هستند و هر مرحله، شرط ضروری و مقدمه ای است برای مرحله ی بعدی، در مراحل اول و دوم رأی و نظر امت نقشی ندارد؛ زیرا ولایت فقط از آن خداست و آن را به کسی که لیاقت و شایستگی اش را داشته باشد، اعطا می کند؛ خواه صورت عینی به خود گرفته باشد و امکان اعمال ولایت بیابد و خواه صورت عینی نیافته، آثار اجتماعی مورد انتظار ولایت بر آن مترتب نشود؛ در این صورت منصب امامت جعل شده از سوی خداوند، همچنان برای وی محفوظ است و به سبب عدم پذیرش مردم، باطل نمی شود که نمونه ی بارز آن، تحقق نیافتن امامت حضرت علی(علیه السلام) بعد از رحلت پیامبر (ص) به مدت 25 سال است؛ زیرا همان گونه که نبوت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) که در سیزده سال حضور در مکه (از بعثت تا هجرت) و نوزده ماه حضور در مدینه، به علت کمی تعداد یاران خود، جهاد با دشمن را ترک نمود، باطل نگردید، امامت حضرت علی(علیه السلام) نیز در مدت 25 سال خانه نشینی باطل نشد (رسولی محلاتی، 1406ق، ج1، ص 270).

اما در مرحله ی سوم، یعنی بیعت امت و پذیرش مردم و به عبارت دیگر مقبولیت، نوبت به تجلی رأی و نظر امت می رسد. در این مرحله است که آرای مردم، جایگاه تعیین کننده ای می یابد؛ و این مرتبه ای مهم و حائز اهمیت است؛ زیرا در خط سیری طولی و پس از طی مراحل لازم، امام که با توجه به داشتن شرایط لازم ذاتی و اکتسابی از سوی خدا به این مقام منصوب شده است، باید امکان اعمال حاکمیت و فرصت تدبیر و تصرف در امور جامعه را بیابد تا آثار مورد انتظار ولایت بر آن مترتب شود.

وقتی اسلام، به ویژه در خط تشیع مسئله امامت را مطرح می کند، دقیقاً از حقیقتی سخن می گوید که می تواند در جامعه ی اسلامی عینیت بیابد و باید هم تحقق پیدا کند. امامت فقط در عمل و صحنه ی عینی جامعه تحقق پذیر است و از آنجا که هر طرحی که بخواهد در جامعه اجرا شود، اگر بر اساس تحمیل و اجبار نباشد، ناگزیر باید در رابطه با خواست و اراده ی مردم مطرح گردد؛ از این رو امامت در این بعد با موضوع پذیرش مردم مواجه می شود که بدون آن در عینیتش دچار اشکال می شود. این بدان معنی نیست که امام بدون انتخاب یا پذیرش مردم واجد صلاحیت نمی شود، بلکه بدین معنی است که امامتش در جامعه عینیت نمی یابد (عمید زنجانی، 1360، ص119).

بدین ترتیب «می توان گفت: آرای عمومی نقش اساسی در فعلیت ولایت دارد و تا پذیرش و پشتیبانی مردم نباشد، ولایت و رهبری تحقق خارجی پیدا نمی کند. همان طور که در مورد حکومت امیرالمومنین می بینیم، آن گاه که مردم با او بیعت می کنند، زمام امور به دستش می افتد و ولی امر می شود و همچنین پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله) تا به مدینه هجرت نفرمود و از پشتیبانی مردم برخوردار نشد، نتوانست تشکیل حکومت دهد. نتیجه آنکه: ثبوت ولایت، مشروط به آرای عمومی نیست و اگر کسی را خداوند ولی امر قرار داد او ولایت دارد؛ اگر چه مردم هم او را به رهبری و زعامت نپذیرند؛ ولی عینیت و فعلیت ولایت، در گرو آرا و پذیرش عمومی مردم است» (طاهری خرم آبادی، [بی تا] ، ص86). البته باید توجه داشت رأی و نظر مردم تعیین کننده است؛ اما نسبت به انسانی که دارای معیارهای لازم است. اگر معیارهای لازم در آن انسان نباشد، انتخاب نمی تواند به او مشروعیت ببخشد (خامنه ای، 1364، ص32). یعنی علاوه بر اینکه امام دارای صفات و شرایط لازم است و از سوی خدا به این مقام، نصب شده است، برای فراهم شدن زمینه ی اعمال ولایت و حاکمیت، باید مقبولیت و پذیرش مردمی نیز داشته باشد.

سیره ی عملی حضرت علی (ع) به وضوح این امر را اثبات می نماید. علی(علیه السلام) علی رغم آنکه از جانب خدا منصوب بود و می بایست بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) سکاندار کشتی سرنوشت امت اسلامی می شد، به علت عدم وجود پذیرش مردمی از عهده دار شدن رهبری جامعه ی اسلامی به دور می ماند؛ زیرا مردم اشخاص دیگری را به زعامت پذیرفته بودند؛ اما بعد از 25 سال و با درخواست و اصرار مردم، در مسند امامت و خلافت قرار می گیرد. از بعدی نظری نیز، علی(علیه السلام)در موارد متعددی، در خطبه ها، حکمت ها و نامه های خود، از جمله خطبه های 2، 3، 74، 92، 205و 217 و نامه های 36، 62 و 54 و حکمت شماره ی 22 و … به صراحت این موضوع را توضیح داده است که به سبب رعایت اختصار، به ذکر چند نمونه بسنده می کنیم:

– هنگامی که قصد داشتند با عثمان بیعت کنند، می فرمایند: «لقد علمتم انی احق الناس بها من غیری؛ و والله لا سلّمنّ ما سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جور الا علی خاصه التماسا لاجر ذلک و فضله، و زهدا فیما تنافستموه من زخرفه و زبرجه» (نهج البلاغه، خطبه 74): همانا می دانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت منم، به خدا سوگند – بدانچه کردید – گردن می نهم؛ چند که مرزهای مسلمانان ایمن بود، و کسی را جز من ستمی نرسد. من خود این ستم را پذیرفتم و امر چنین گذشت و فضیلتش را چشم می دارم و به زر و زیوری که در آن بر هم پیشی می گیرید، دیده نمی گمارم.

– هنگامی که مردم پس از قتل عثمان قصد داشتند با وی بیعت کنند فرمودند: «دعونی و التمسوا غیری فانا مستقبلون أمرا له و جوه و الوان. لا تقوم له القلوب و لا تثبت علیه العقول؛ و ان الافاق قد اغامت و المحجه قد تنکرت؛ و اعلموأنی ان اجبتکم رکبت بکم ما اعلم و لم اصغ الی قول القائل و عتب العاتب؛ و ان ترکتمونی فأنا کأحد کم و لعلی أسمعکم و أطواعکم لم و لیتموه أمرکم؛ و أنا لکم و زیرا خیرلکم منی امیراً»(همان، خطبه 92).

مرا بگذارید و دیگری را به دست آورید که ما پیشاپیش کاری می رویم که آن را رویه هاست، و گونه گون رنگ هاست، دل ها برابر آن بر جای نمی ماند و خردها بر پای، کران تا کران را ابر فتنه پوشیده است و راه راست ناشناسا گردیده، و بدانید اگر من درخواست شما را پذیرفتم، با شما چنان کار می کنم که خود می دانم و به گفته ی گوینده و ملامت سرزنش کننده گوش نمی دارم و اگر مرا واگذارید، همچون یکی از شمایم و برای کسی که کار خود را بدو می سپارید، بهتر از دیگران فرمانبردار و شنوایم، من اگر وزیر شما باشم بهتر است تا امیر شما باشم.

– پس از رسیدن به خلافت، بعد از آنکه اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) را شایسته ی ولایت معرفی می کند، می فرمایند: «ولهم خصائص حق الولایه و فیهم الوصیه و الوراثه؛ الآن اذ رجع الحق الی اهله و نقل الی منتقله» (همان، خطبه 2): حق ولایت خاص ایشان است و میراث پیامبر(صلی الله علیه و آله)مخصوص آنان. اکنون حق به خداوند آن رسید و رخت بدان جا که بایسته ی اوست، کشید.

ابن ابی الحدید در شرح این کلام می نویسد: «اینکه [علی(علیه السلام)] بیان داشته است حق اکنون به صاحب آن بازگشته است، مقتضای این نظر است که قبلاً در اختیار غیرصاحبش بوده است» (ابن ابی الحدید، 1378ق، ج1، ص140).

– در خطبه ی شقشقیه می فرمایند: «اما و الذی فلق الحبه، و برأ النسمه لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظه ظالم و لاسغب المظلوم لالقیت حبلها علی غاربها و لسقیت آخرها بکاس اولها» (همان، خطبه 3):

به خدایی که دانه را کفید و جان را آفرید، اگر این بیعت کنندگان نبودند و یاران حجت بر من تمام نمی نمودند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمکار شکمباره را برنتابند و به یاری گرسنگان ستمدیده بشتابند، رشته ی این کار از دست می گذاشتم و پایانش را چون آغازش می انگاشتم.

– به طلحه و زبیر که بعد از بیعت و خلافت امام علی(علیه السلام) از آن حضرت ناراضی شده بودند، می فرمایند: «والله ما کانت لی فی الخلافه رغبه، و لافی الولایه اربه و لکنّکم دعوتمونی الیها و حملتمونی علیها» (همان، خطبه 205): به خدا که مرا به خلافت رغبتی نبود و به حکومت حاجتی نه، لیکن شما مرا بدان واداشتید و آن وظیفه را به عهده ام گذاشتید.

– در نامه ای به طلحه و زبیر می نویسند: «اما بعد فقد علمتما – و ان کتمتما – انی لم ارد الناس حتی أرادونی و لم أبایعهم حتی بایعونی و انکما ممن ارادنی و بایعنی، و ان العامه لم تبایعنی لسلطان غالب و لا لعرض حاضر» (همان، نامه 54):

اما بعد، دانستید هرچه پوشیده داشتید که من در پی مردم نرفتم تا آنان روی به من نهادند و من با آنان بیعت نکردم تا آنان دست به بیعت من گشادند و شما دو تن از آنان بودید که مرا خواستند و با من بیعت کردند؛ مردم با من بیعت کردند نه برای آنکه دست قدرت من گشاده بود، یا مالی آماده.

– در نامه ی امیرالمومنین به شیعیان خویش، آمده است:

پیامبر خدا به من مطلبی بیان نمود. فرمود: “ای پسر ابیطالب! ولایت بر امت من از آن توست. اگر با رضایت و رغبت تو را به ولایت خویش برگزیدند و با رضایت بر خلافت تو اجتماع کردند، ولایت آنان را به عهده بگیر و اگر بر خلافت تو اختلاف کردند، آنان را به آنچه در آن هستند، واگذار” (منتظری، همان، ج2، ص298).

در موارد مذکور و مباحث متعدد دیگر، حضرت علی(علیه السلام) کاملاً به اهمیت رأی و نظر مردم و به عبارت دیگر آرای عمومی برای حاکمیت امام منصوب از سوی خدا و عینیت یافتن ولایت او توجه نموده، نقش تعیین کننده ی آن را می پذیرد. تاریخ زندگی خود امام(علیه السلام) بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) گواه روشن و مستدل دیگری بر اهمیت و تعیین کننده بودن این مقوله (آرای عمومی) است.

علی(علیه السلام) برای عینیت یافتن امامت، از تعبیر «انعقاد امامت» استفاده کرده است: « و لعمری لئن کانت الامامه لاتنعقد حتی یحضرها عامه الناس فما الی ذلک سبیل، و لکن اهلها یحکمون علی من غاب عنها ثم لیس للشاهد ان یرجع و لا للغائب ان یختار» (نهج البلاغه، خطبه 172):

به جانم سوگند! اگر کار امامت راست نیابد، جز بدانکه همه ی مردم در آن حاضر باید، چنین کاری ناشدنی نماید، لیکن کسانی که [حاضرند و] حکم آن دانند، بر آنان که حاضر نباشند، حکم رانند و آن گاه حاضر حق ندارد سرباز زند و نپذیرد، و نه غایب را که دیگری را امام خود گیرد.

در بحث عینیت یافتن امامت و تعبیر حضرت به انعقاد امامت، مقوله هایی از قبیل بیعت، شورا، جایگاه امت و اهل «حل و عقد» در انعقاد امامت و … مطرح می شوند که باید مورد توجه قرار گیرند.

نویسندگان: دکتر زهرا پیشگاهی فرد/بهرام نصرالهی زاده

دانشیار دانشگاه تهران/دکتری علوم سیاسی دانشگاه دولتی ایروان

منبع :فصلنامه علمی-پژوهشی شیعه شناسی شماره 31

Loading

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!