نقد و بررسی فرقه‌ی گنابادی 4 / فرآیند عوام فریبی فرقه‌ی نعمت اللهی

4
«ملاسلطان» فردی بسیار عوام فریب و مکار بود به نحوی که با اکثر فرقه‌های منحرف و سلاطین جور تعامل داشت؛ وی ارادت بیش از حد به «حسن بصری» داشت طوری که وی را به دروغ شاگرد و مرید حضرت علی(علیه‌السلام) می‌دانست و معتقد بود «خرقه‌ی اقطاب» که با واسطه‌ی وی به حضرت علی(علیه‌السلام) می‌رسد.

 

 

قسمت قبلی

 

در مقاله‌های قبل به نحوه‌ی پیدایش سلسله‌ی «دراویش نعمت اللهی» و تراکم جمعیتی آنها در شهرهای بزرگ ایران پرداخته شد حال در این قسمت به ظهور «زین العابدین شیرازی» (شاگرد شیخ احمد احسایی) و «ملاسلطان گنابادی»، که سلسله‌ی نعمت اللهی با انحراف و چالشی عظیم مواجه گردید خواهیم پرداخت.

زین العابدین شیرازی (رحمت علیشاه قطب سی و دوم)

«حاجی زین العابدین» مشهور به «میرزا کوچک» و ملقب به «رحمت علی‌شاه شیرازی» در سال 1208 قمری در کاظمین به دنیا آمد و از 10 سالگی در شیراز به سر می‌برد. وی در خصوص اجازه‌ی ارشاد خود از اقطاب قبلی مدعی است که به طور شفاهی مورد محبت «مجذوب علی‌شاه» قرار گرفته و از طرف او مجاز بوده است. به هر حال مسأله‌ی جانشینی میرزا کوچک شیرازی «رحمت علی‌شاه» نیز در هاله‌ای از ابهام است. دکتر «مسعود همایونی» که از دراویش نعمت اللهی و مدافع این فرقه از صوفیه می‌باشد، درباره‌ی اجازه‌ی ارشاد رحمت علی‌شاه تشکیک نموده و می‌گوید:‌ «جانشینی رحمت علی‌شاه را نه در طرائق الحقایق و نه جای دیگر مشاهده نکرده‌ام و معلوم نیست که مرحوم رحمت علی‌شاه اجازه‌ی دستگیری را از چه کسی دریافت کرده است.»

به هر طریق رحمت علی‌شاه علاوه بر ریاست فرقه، فرمان نایب الصدری استان فارس را نیز به توصیه‌ی «میرزا آغاسی» از «محمد شاه» دریافت کرد. پس از صدور فرمان نایب الصدری رحمت علی‌شاه، اکثر علما و اعیان استان فارس به او روی آوردند. وضع مالی وی به کلی عوض شد به نحوی که وی دهی را از شاه قاجار برای پدرش به تیول گرفت و تا آخر عمر با غارت دست رنج روستاییان فقیر در ناز و نعمت زندگی می‌کرد. رحمت علی‌شاه قطب سی و دوم فرقه به لحاظ فکری مشکلات زیادی داشت، زیرا در دوران جوانی از شیخیه و در ایامی که قطب فرقه بود تحت تأثیر اسماعیلیه قرار داشت.

وی در ایام جوانی در کرمانشاه مدت 6 ماه نزد شیخ احمد احسایی بنیان‌گذار فرقه‌ی شیخیه[1] شاگردی کرد و در ایام قطبیت به شدت مورد توجه نواده‌ی «آقاخان محلاتی» یعنی «حسین خان» قرار گرفت به نحوی که حسین خان محلاتی در زمره‌ی مریدان رحمت علی‌شاه درآمد. روابط صمیمی «مست علی‌شاه» و «رحمت علی‌شاه» با اسماعیلیه موجب تأثیر متقابل این دو فرقه‌ی انحرافی از هم‌دیگر شد که در زیر به مهم‌ترین اشتراک‌های فرقه‌ی اسماعیلیه با فرقه‌ی نعمت اللهیه اشاره می‌نماییم:

1. هر دو فرقه به مهدی(عجل‌الله‌تعالی) نوعی، معتقدند و الان هم گنابادی‌ها دعای فرج نمی‌خوانند.

2. هر دو فرقه دارای تشکیلات منسجم هستند و سیاسی‌تر از سایرین عمل می‌کنند.

3. هر دو فرقه زیارت قبور اقطاب را واجب می‌دانند چنان که قطب فعلی گنابادی «نوری علی تابنده»، در پیام نوروزی 87 بر زیارت اقطاب مدفون در بیدخت گناباد تأکید می‌نماید.

4. هر دو فرقه با همه‌ی ادیان و مذاهب، حتی فرق ضاله رابطه‌ی صمیمی دارند.

5. هر دو فرقه برای رهبران خود از لفظ قطب و شاه استفاده می‌کنند.

6. این دو فرقه همواره با استعمارگران رابطه‌ی صمیمی داشته و وابسته به لژهای فراماسونری بوده و می‌باشند.

پس از مرگ رحمت علی‌شاه، 8 نفر به نام‌های «میرزا هدایت» (ذاکر علی‌شاه شیرازی)، «محمد کاظم اصفهانی» (سعادت علی‌شاه)، «منور علی‌شاه»، «صابر علی‌شاه نصر آبادی»، «محمدحسن زرگر اصفهانی»، «نعمت علی‌شاه کرمانی»، «عبد علی‌شاه کاشانی» و «صفی علی‌شاه اصفهانی» ادعای ریاست فرقه‌ی نعمت اللهیه را نمودند که «سعادت علی‌شاه» علی‌رغم بی‌سوادی به دلیل سوابق طولانی در خدمت به مست علی‌شاه و رحمت علی‌شاه و به واسطه‌ی دوستی با «ظل السلطان» و سایر ظلمه به ریاست سلسله‌ی نعمت اللهیه رسید.

محمدکاظم تنباکو فروش اصفهانی (سعادت علی‌شاه)

«محمدکاظم اصفهانی» در اوایل جوانی به تجارت اشتغال داشت و به طور کامل بیسواد بود و خواندن و نوشتن نمی‌دانست، ولی از جوانی در کنار مست علی‌شاه و در سفرها ملازم و خدمتکار وی بود و پس از مرگ مست علی‌شاه در سال1253 نقش خدمتکار قطب بعدی یعنی رحمت علی‌شاه شیرازی را داشت و به همین جهت بدون برخورداری از بهره‌ی علمی و عرفانی در سال 1271 به عنوان شیخ خطّه‌ی اصفهان معرفی و در سال 1276هجری قمری با لقب سعادت علی‌شاه به جانشینی رحمت علی‌شاه انتخاب شد، پس از مرگ رحمت علی‌شاه، رابطه‌ی این قطب بیسواد با دربار قاجار بسیار صمیمی بود به نحوی که محمدشاه قاجار به او لقب «طاووس العرفاء» را داد.

از دیگر مریدان سعادت علی‌شاه، «سراج الملک اصفهانی» معاون ظل السلطان است. هنگامی که سعادت علی‌شاه تحت فشار علمای اصفهان به تهران منتقل شد، تحت حمایت سراج الملک به ثروت کلانی دست یافت و همین تمکن مالی موجب گردید دراویش مفت خور و تن پرور دور او جمع شوند. پس از این که سعادت علی‌شاه به عنوان قطب معرفی شد، عده‌ای از مشایخ فرقه از جمله برادر و فرزند رحمت علی‌شاه به علت بی کفایتی و بیسوادی از قطبیت محمدکاظم حمایت نکردند، برای پی بردن به متزلزل بودن موقعیت این قطب بد نیست به کلماتی از رساله‌ی «سعادتیه» که نوشته‌ی خود فرقه است، اشاره کنیم.

«عبد الغفار اصفهانی» نویسنده‌ی رساله‌ی سعادتیه در صفحه‌ی 7 کتاب نوشته است: «چون سعادت علی‌شاه به علوم دینی رایج زمان خود آشنایی نداشت مورد حسد بعضی که کمال معنوی را در فضل ظاهری می‌پنداشتند واقع شد.»

نویسنده در صفحه‌ی 28 رساله‌ی سعادتیه با اشاره به شعر حافظ سعی کرده است بیسوادی قطب را با امّی بودن انبیاء توجیه کند و ادامه می‌دهد در زمان طاووس العرفاء منور علی‌شاه و حاج میرزاحسن صفی علی‌شاه، ادعای قطبیت کردند و با بهانه قرار دادن بی‌سوادی طاووس مقام عرفانی او را منکر شدند. در صفحه‌ی 48 همین رساله ضمن نقل سخنان صفی علی‌شاه در اعتراض به بیسوادی سعادت علی‌شاه می‌نویسد:

«خدا بیامرزد حاج محمدکاظم اصفهانی را، آدم بی علم و اطلاعی بود و به قول صاحب طرائق حضرتش امّی بود و این امر بر دیگران که به لحاظ علوم ظاهری و موقعیت اجتماعی دارای تشخصی بودند ناگوار بود که از او تبعیت کنند.» در صفحه‌ی 67 همین رساله نوشته است: «بالجمله با آن که سعادت علی‌شاه امّی بود و اصلاً درس نخوانده بود، به مسایل جواب کافی و شافی می‌داد.»

این قطب بیسواد به طور مرتب مورد مراجعه‌ی دشمنان اسلام و حکام ظالمی نظیر ظل السلطان و اسکندرخان والی یزد بود و برای تداوم ظلم و ستم آنان دعا می‌کرد و یا به دراویش در سال قحطی دستور احتکار گندم می‌داد و یا از این که به دعای باران یهودی‌ها، باران باریده بود، اظهار خشنودی می‌نمود که شرح مفصل آن را می‌توان در صفحه‌های 55 تا 62 رساله‌ی یاد شده خواند.

عبدالغفار در صفحه‌ی 62 می‌نویسد: «سعادت علی‌شاه در سال‌های آخر عمر دچار ضعف شده بودند و گاه دو ساعت طول می‌کشید تا به حال عادی برگردند.» ولی از سال 1280 فرقه‌ی نعمت اللهیه به واسطه‌ی آشنایی ملاسلطان محمد گنابادی با سعادت علی‌شاه (طاووس العرفا) رونق ویژه‌ای یافت و عملاً زمام امور فرقه در دست سلطان محمد بود. او خیلی بر اوضاع مسلط و پس از مرگ سعادت‌علی شاه در سال 1293 هجری قمری جانشین وی گردید.

پیدایش فرقهی نعمت اللهی گنابادی و موروثی شدن قطبیت

پس از مرگ محمد کاظم اصفهانی در سال 1293ه.ق. یعنی حدود 136 سال قبل، ملا سلطان محمد گنابادی از مشایخ فرقه‌ی نعمت اللهی، با اجازه‌ای مخدوش، خود را قطب فرقه نامید که تا کنون فرزندان وی به صورت موروثی خود را قطب فرقه‌ی ضاله‌ی نعمت اللهی گنابادی می‌دانند. بسیاری از محققین، 6 اشکال اساسی به اجازه‌ی ملاسلطان وارد نموده‌اند.

1. بی سوادی قطب قبلی و انشای عالمانه‌ی اجازه توسط او؛

2. نوشته شدن اجازه‌ی قطبیت به دست آخوند ملا غلام حسین؛

3. مغایرت مهر انتهای اجازه با مهر سعادت علی‌شاه؛

4. اجازه به نام آخوند ملاسلطان علی صادر شده در حالی که نام ملاسلطان گنابادی، سلطان محمد است؛

5. معمولاً لقب طریقتی اقطاب به شاه ختم می‌شود ولی در این اجازه نامه ملا سلطان علی قید شده است؛

6. اجازه به سنت و سیاق اجازه‌ی مشایخ نوشته شده نه ریاست و جانشینی.

ولی به علت این که ملاسلطان گنابادی مورد توجه سراج الملک و برخوردار از حمایت‌های بی دریغ بعضی شاهزادگان قاجار بود توانست تعداد زیادی مرید برای خود فراهم نموده و قطبیت خود را تثبیت نماید؛ البته کمک «شیخ عبدالله حائری» جاسوس و حقوق بگیر انگلیس و فعالیت شبانه‌روزی «شیخ عباس علی کیوان قزوینی» به عنوان دو تن از مشایخ بزرگ فرقه در تثبیت موقعیت ملاسلطان بی‌تأثیر نبود.

با توجه به این که ملاسلطان محمد گنابادی با اجازه‌ی جعلی سعادت علی‌شاه ملقب به طاووس العرفاء مؤسس شاخه‌ی جدید فرقه می‌باشد به آن‌ها فرقه‌ی طاووسیه و به اعتبار لقب طریقتی وی یعنی سلطان علی‌شاه، آنان را نعمت اللهی سلطان علی‌شاهی و به واسطه‌ی زادگاه ملاسلطان آنان را نعمت اللهی گنابادی می‌نامند. بعد از ملاسلطان، ملا علی فرزندش عهده‌دار ریاست فرقه شد. نظر به این که ملاعلی با اعتقادهای پدرش مخالف بود و چندین سال از بیدخت فرار نموده و خبری از وی نبود، ملا علی بیهودی که از مشایخ با سواد فرقه بود مدعی ریاست فرقه شد؛ ولی چون در حکم قطبیت کلمه‌ی نور چشم قید شده، مراد فرزند وی ملاعلی گنابادی است.

پس از ملاعلی که قطبیت او مورد اعتراض کیوان قزوینی (منصور علی‌شاه) و شیخ عبدالله حائری (رحمت علی‌شاه) بود، اکثراً این دو شیخ ذی نفوذ را جانشین ملا علی می‌دانستند. ولی در کمال ناباوری ملاعلی فرزند 21 ساله‌ی خود یعنی «محمد حسن» (صالح علی‌شاه) را به جانشینی خود منصوب کرد. شیخ عبد الله حائری جاسوس انگلستان از طرف ارباب خود با حفظ تمام امتیازات مادی رهبری فرقه با دریافت لقب شاهی، در کنار قطب 21 ساله ماند و به تقویت او پرداخت ولی کیوان قزوینی (منصور علی‌شاه) که از طرف مریدان، قطب مسلّم فرقه محسوب می‌شد، ننگ موروثی شدن فرقه را نپذیرفت و با قطب جوان به مخالفت پرداخت و سرانجام در سال 1345ه.ق. پس از 40 سال خدمت به سلسله‌ی نعمت الهی از سمت ارشاد معزول شد. پس از صالح علی‌شاه نیز در حالی که در میان مشایخ فرقه افراد با سواد و ذی نفوذ وجود داشت.

«سلطان حسین تابنده» (رضا علی‌شاه) به جای پدر، قطب سلسله گردید و بعد از وی فرزند رضا علی‌شاه، حاج علی تابنده قطب سی و هشتم فرقه شد ولی حدود 5 سال بعد در سال 1375 به طرز مشکوکی مرد و جای خود را به عموی خود دکتر نور علی تابنده (مجذوب علی‌شاه) که هیچ سابقه‌ی درویشی و ارشاد نداشت و حتی با تفکر پدر و برادر خود مخالف بود داد. بسیاری از محققین معتقدند پس از مرگ قطب فعلی نیز به صورت موروثی فرزند نورعلی تابنده به عنوان قطب بعدی معرفی خواهد شد و طائفه‌ی بیچاره‌ی گنابادی این لقمه‌ی چرب و نرم و زندگی شاهانه که به برکت حماقت مریدان حاصل شده را از دست نخواهند داد.

شعار این فرقه «هو 121» است که به حروف ابجد نام مبارک امیرمؤمنان می‌شود. 110 و 2 حرف (ی) و (الف) نیز می‌شود 11 که جمع آن‌ها 121 می‌شود و معنای آن هو یا علی است که معمولا به جای بسم الله الرحمن الرحیم در اول مکاتباتشان می نویسند. به این دلیل است که بسیاری از مردم آن‌ها را علی اللهی می‌نامند. البته چون از فقها می‌ترسند که مبادا حکم به شرک آن‌ها دهند از این رو از عدد استفاده می‌کنند و هو یا علی را آشکارا نمی‌گویند. البته انحراف این فرقه فقط اعتقادی نیست بلکه با ظهور گنابادی‌ها حرام خواری، قتل نفس و همراهی با طواغیت نیز به پرونده‌ی ننگین اقطاب افزوده شد که در بیوگرافی ملاسلطان، ملاعلی، ملامحمد حسن، رضا علی‌شاه به آن اشاره خواهیم کرد.

 

 

ملا سلطان محمدگنابادی (سلطان علیشاه)

«سلطان محمد» فرزند «حیدر محمد» از طایفه‌ی بیچاره در سال 1251هجری قمری در روستای نوده‌ی گناباد متولد شد. او فرزند کشاورزی بیسواد و فقیر بود که تا 17 سالگی در روستای نوده به گوسفند چرانی اشتغال داشت، از 17 سالگی در اطراف بیدخت درس طلبگی را شروع کرد، 2 سال بعد به مشهد رفت و در مدرسه‌ی «میرزا جعفر» به ادامه‌ی تحصیل پرداخت و پس از آن در سبزوار چند سال نزد «ملا هادی سبزواری» فلسفه و حکمت آموخت و چون به تهران رفت برضد فلسفه و حکمت، مقاله نوشت؛ ولی از سال 1280هجری قمری به طور مرموزی در سبزوار به سعادت علی‌شاه قطب دراویش نعمت الهی ملحق شد و خیلی زود به علت بیسوادی و مریضی قطب قبلی، در مصدر امور قرار گرفت؛ به نحوی که سعادت علی‌شاه دستگیری و سایر امور دراویش را به سلطان محمد گنابادی حواله داد. تا این که در سال 1293 با مرگ سعادت علی‌شاه، ریاست دراویش نعمت اللهی شاخه‌ی گنابادی به سلطان محمد و فرزندانش سپرده شد و این سمت تا امروز در دست طایفه‌ی بیچاره‌ی بیدخت به صورت موروثی باقی مانده است.

 

«سلطان حسین تابنده» (رضا علی‌شاه) در کتاب «نابغه‌ی علم و عرفان» در صفحه‌ی 18 در مورد نحوه‌ی قطب شدن جد خود سلطان محمد می‌نویسد: «ملاسلطان زمانی که در تهران، مدرسه‌ی سید نصرالدین درس می‌خواند به اتهام بابی‌گری از ترس عامه‌ی مردم درب حجره را مفتوح گذارده پیاده بدون آن که اثاثیه‌ای با خود همراه ببرد به طرف سبزوار عزیمت کرد و در ایام اقامت در سبزوار سعادت علی‌شاه را که عازم مشهد بود ملاقات نمود و بعدها به اصفهان رفته دست ارادت به وی داد و پس از مدتی جانشین او گردید و در قریه بیدخت مقیم شد. وی در بیدخت طبابت می‌نمود و تدریس می‌کرد ولی از فلسفه و منطق بیزار بود و بیش‌تر به روش شیخیه و اخباریون متمسک بود.»

کتب زیادی را به او نسبت می‌دهند که بعضی محققین این کتب را نوشته‌ی «کیوان قزوینی» (منصور علی‌شاه) می‌دانند که به ملاسلطان نسبت داده‌اند. از کتب منتسب به ملاسلطان محمد چنین استنباط می‌شود که او مانند «شاه نعمت الله ولی» به مهدویت نوعی معتقد است و پاره‌ای از تفکرات اهل حق را قبول داشت. چنان که در کتاب «بشارة المؤمنین» نوشته‌ی ملاسلطان در صفحه‌ی 237، «عبدالله نصیر» که مدعی الوهیت برای حضرت علی(علیه‌السلام) بود را بر حق دانسته و نوشته است، نصیر از حضرت علی(علیه‌السلام) مأذون به ارشاد بوده است.

ملاسلطان فرد با سوادی بود ولی در حد تألیفاتی که به او بسته‌اند، نبود زیرا او شیادی بود که گاه کتب خطی دانشمندان ایرانی را به دست آورده و به اسم خودش منتشر می‌کرد. او دانشمندان بزرگی مثل «کیوان قزوینی» را استثمار نمود و از مطالب و منابر کیوان، کتب و جزواتی تهیه و به نام خود نشر داده است.

البته کیوان می‌گوید: «از روزی که نزد ملاسلطان سر سپردم قول دادم 12 سال مجانی و بدون چون و چرا در خدمت او باشم که این زمان به 14 سال تداوم یافت.» حتی پس از جدا شدن کیوان اکثر آثار خطی او به نام اقطاب گنابادی منتشر شده است. به عنوان نمونه کتاب معروف «پند صالح» که منتسب به «صالح علی‌شاه» است نیز، برگرفته از کتب و منابر کیوان است. «مدرسی چاردهی» می‌نویسد، البته در میان دراویش رسم بر این بود که مرید مهره‌ای از تشکیلات مراد باشد و از خود استقلال نداشته باشد و آثار مرید به نام مراد تدوین می‌شد؛ این قضیه در میان بابیان و بهاییان هم صادق است. انگلستان مریدان ادیب و دانشمندی را اجیر و در کنار سران فرقه می‌گماشت و با این حیله سران فرقه و مدعیان شیطان صفت را صاحب تألیفات عدیده معرفی می‌کرد. به عنوان مثال از کتب «عین القضات همدانی» بدون کم و کاست توسط ملاسلطان سرقت و به نام ملاسلطان استنساخ و به عنوان کتاب خودش منتشر شده است و یا تفسیر «بیان السعاده» نوشته‌ی «مخدوم علی مهائمی کوکنی» متولد 774ه.ق. و متوفی به سال 835ه.ق. می‌باشد که آخرین بار در سال 1295ه.ق. در مصر چاپ شده است و به طور کامل توسط ملاسلطان سرقت و با اضافاتی از خودش به دست کیوان قزوینی برای تصحیح سپرده که کیوان آن را تصحیح نمود و به نام ملا سلطان منتشر شد. ملاسلطان در بیان السعاده جلد 2 ص 437 در تفسیر سوره‌ی بنی اسراییل مطالبی آورده که عین کفر و شرک است او حتی سنگ پرستی، حیوان پرستی و انسان پرستی را پرستش خدا دانسته است عین مطلب او چنین است:

«زردشتیان که عبادت می‌کنند؛ هوا، آب، زمین، حیوان و انسان را و افرادی که شیطان و جن را پرستش می‌کنند و هندوهایی که پرستش می‌کنند. انسان و حتی آلت تناسلی مرد و زن را و یا صائبینی که می‌پرستند کواکب را، همه‌ی این‌ها خداوند سبحان را عبادت می‌کنند.»

در «دائره المعارف اسلامی» که توسط 50 نفر از مستشرقین نوشته شده است، آقای «نیکیتین» در مورد ملاسلطان محمد می‌گوید: «ملاسلطان عقاید بابیه، اهل حق و صوفیه را با هم تلفیق نموده است و به نام تصوف عرضه داشته که هیچ شباهتی با عرفان اسلامی ندارد.» ملاسلطان محمد توسط بعضی از علما از جمله «آخوند خراسانی» تکفیر شد و در سال 1327 هجری قمری در خانه‌ی خودش به دست عبدالله و عبدالکریم و دو تن از همشهری‌های خودش به تحریک «ملاحاج ابوتراب» خفه شد و در بیدخت مدفون گردید.

کیوان قزوینی رساله‌ی «شهیدیه» را در رثای قتل ملاسلطان تألیف نمود، پس از مرگ ملاسلطان، «ملاعلی بیهودی» و فرزند ملاسلطان یعنی «ملاعلی» (نور علی‌شاه ثانی) مدعی جانشینی قطب شدند. پس از ملاسلطان کسی به ریاست رسید که علاوه بر انحراف‌های اعتقادی، بسیار قسی القلب و خون ریز بود. کیوان قزوینی در «راز گشا» می‌نویسد: «اگر ملاسلطان هیچ گناهی مرتکب نشده بود خداوند به واسطه‌ی این انتصاب غلط و حاکم کردن فرد فاسد و قاتلی مانند ملاعلی از او نمی‌گذشت.»

از ویژگی‌های ملاسلطان و فرزندش ملا علی، ارادت بیش از حد به «حسن بصری» است. این دو قطب فرقه‌ی گنابادی، حسن بصری را به دروغ شاگرد و مرید حضرت علی(علیه‌السلام) می‌دانند و معتقدند خرقه‌ی اقطاب به واسطه‌ی او به حضرت علی(علیه‌السلام) می‌رسد. ملا سلطان فردی بسیار عوام فریب و مکار بود به نحوی که با اکثر فرقه‌های منحرف و سلاطین جور تعامل داشت.

کیوان قزوینی یکی از مشایخ بزرگ فرقه در زمان ملاسلطان مطالب زیادی از فریب کاری و عوام فریبی و کمک‌های طواغیت و ظلمه از جمله ظل السلطان و سراج الملک اصفهانی به قطب فرقه آورده که از حوصله‌ی این جزوه خارج است. وی مطالب زیادی از ادعاهای گزاف ملاسلطان در کتاب‌های «راز گشا» و «کیوان نامه» درج نموده که به گوشه‌ای از آن اشاره می‌شود. کیوان می‌نویسد: «ملاسلطان می‌گفت عشریه و سایر وجوهات را مریدان باید نزد من بفرستند و اگر به سایر اقطاب و ملاها بدهند، تکلیف از آن‌ها ساقط نمی‌شود.» وی هم‌چنین مدعی بود «هر کس، اعم از مسلمان و کافر بمیرد دم مرگ ملاسلطان را بر سر خود حاضر می‌بیند و قطب زنده است که سبب وصول اکثر مردم به بهشت می‌شود.» ملا سلطان ولایت را ولایت نوعیه می‌دانست که به شخص علی بن ابیطالب(علیه‌السلام) منحصر نبود. حضور بر بالین اموات جزو منصب امام است که امروز در روی کره زمین در اختیار ملاسلطان و پس از او به جانشینان وی می‌رسد. این تفکر دنباله‌ی اعتقادهای اسماعیلیه است که این شاًن را برای فرزندان آقاخان قائل‌اند.(*)

ادامه دارد…

پی‌‌نوشت:

1. سلسله‌های صوفی ایران نوشته مدرسی چاردهی صفحه229

*سید حبیب الله تدینی؛ کارشناس ارشد فرق و ادیان الهی

 

منبع: برهان

Loading

4 COMMENTS

  1. باعرض سلام
    در اين زمانه تصوف خيلي نفوذ کرده تا جایی که کتاب خیراتیه علامه بهبهانی ممنوع چاپ شده وهمچنین کتاب تحفة اﻷخيار علامه محمدطاهرقمی ممنوع چاپ شده
    خدا شما وهركس ديگر که با تصوف مبارزه می کند را رحمت کند
    که امام معصوم سلام الله علیه به این مضمون می فرمایند هرکس که با تصوف مبارزه کندوآنها را انکار کند مثل کسی است که با کفارمجاهده کرده است

  2. از خدا بترسید. چقدر افکار پلیدی دارید. خدا شما را هدایت کند.
    مطالب حق و باطل را بهم می آمیزید تا به کسی تهمت و بهتان بزنید تهمتی که معصوم می فرماید عرش خدا به لرزه در می آید
    سلطان محمد انسان بسیار شریفی است و از علمای بزرگ می باشد مجتهد مسلم است و متعبد به ظواهر شریعت
    اما اینکه گفتید ایشان در تفسیر بیان السعاده فرموده که عبادت سنگ و….. عبادت خداست منظور ایشان به حسب تکوین است نه تشریع یعنی تکوینا همه موجودات اعم از انسان و غیر انسان ذکر خدا می گویند و ان من شیء الا یسبح بحمده اما به حسب تشریع که ایشان در همان آدرسی که ذکر کردید مطلقا رد می کند و گمراهی می نامد
    بروید توبه کنید تا شاید مورد رحمت خدا قرار بگیرید

  3. بنام خدا سلام دو جمله در مورد رد گفته های شما. اولا گفته هایتان را بدون نام خدا شروع کردین. دوما اگر زندی حضرت رسول (ص) را مطاله کرد باشید ایشانهم بی سواد بودن. به فرموده قرآن دردین هیچ اجباری نیست آگاهی از گمراهی مشخص شده .وسلام

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!