گذری بر موضوع قربانی انسان در آئین‌های رازآلود-2

3
murder-137.jpg

این است ذات آن آئین‌های رازآلود. مستانه قربانی کردن کودکان بیگناه در میان سر و صدای موسیقی تا صدایشان شنیده نشود و پس از آن مشغول شدن به اورجی‌ها و کثافتکاریهای دسته جمعی به افتخار لوسیفر. این است آن چیزی که خیلی‌ها ناآگاهانه و قلیلی آگاهانه نام “عرفان” را بر آن می‌دهند. این است همان مذهب الباطل. گویند که ابو اسحاق ابراهیم حلوانی از حلاج درباره مذهب باطن سوال کرد. حلاج گفت:

 

 

 

 

 

فرقه‌های رازآمیز امروزی خود را وارثین به حق این آئین‌ها و مدارس رازآمیز می‌دانند. بسیاری تعالیم، مناسک و حقایق مخصوصا رده‌های بالای آنها که طی سالهای اخیر عیان شده، یا عمدا توسط خودشان به دلایلی خاص یا توسطی توّابینی که از آنها خارج شده‌اند، دلایلی محکم بر ادعاهایشان هستند. در اینجا باید گفت که شرم بر هر نادانی که حقیقت درونی این فرق را فراموش کند و برای ناآگاهان خارج از بازی تصویری گوگولی ارائه کند و مثلا هندوئیسم را کنار ادیان توحیدی بگذارد و از میراث مشترکشان سخن بگوید. کالی و آناث ما کجا بود در اسلام؟ اسلامی که حالا شاید اهمیت تاکیدش بر کسب علم و انفجار علمی‌ای که در جهان ایجاد کرد را درک کنید. اسلام از این نظر نیز دشمنی عظیم برای این آقایان بود که مردم را عمدا در جاهلیت نگه داشته و علم را مایملک خود می‌پنداشتند. خود رازهایی پست و بی‌اهمیت از شیاطین آموخته، آنها را زینت داده، علم و حکمت تلقی کرده و خود را نژادی برتر و عوام را گاو و گوسپند می‌دیدند.

محبوبترین قربانیان برای این شیطان مورد پرستش کنعانی‌ها، بابلی‌ها و بعدها “فنیقی‌هایی که ختنه می‌کنند”  کودکان بودند. در یکی از تل‌های باستان‌شناسی در نزدیکی تونس، یکی دیگر از مراکز پرستش بعل، 6000 خمره پیدا کردند که همگی پر از بقایای سوخته “نوزاد”‌ها بودند.

 

خمره‌های شامل بقایای نوزادان

“چرا”یی این امر وحشیانه مشخص می‌شود و ناباوری آرام می‌گیرد وقتی به حقیقت این “خدا”ی دروغین پی ببرید که کیست و داستانش چیست.

در کتاب مقدس می‌بینیم که خداوند مرتبا از بنی‌اسرائیل می‌خواهد که پس از فتح سرزمین موعود، سرزمین کنعانی‏ها، نه با مردم بومی آنجا ازدواج کنند و نه به پرستش خدایانشان مشغول شوند. دلیل منع ازدواج با آنان مشخص می‌شود وقتی متوجه شویم که این مردم حاصل وصلت همان “فرو افتادگان” یا “نفیلیم” متون مقدس هستند که با “دختران انسان” خوابیدند و نژادهایی مخلوط ساختند که اینان همان پادشاهان باستانی بوده و این همان دلیلی است که اینان در سرتاسر جهان خود را به تمام معنی کلمه “فرزندان خدایان” و دارای حق “الهی” و “خدادادی” حکومت بر مردم می‌دانستند. (این مسئله‌ی پیچیده دیگری است که نیاز به توضیح بیشتر دارد و همین‏قدر اشاره در اینجا کافی است. این یکی از دلایلی است که چنین خاندان‌هایی دیوانه‌وار در میان خود ازدواج می‌کردند، و می‌کنند. تنها دلیل این امر آنطور که تحلیل‌گران سکولار می‌بینند نگهداری مال و قدرت در خاندان  نبود. “خون” می‌بایست “خالص” نگهداری شود برای نگهداری آن ارتباط با “خدایان” و “حلول” موفقیت‌آمیز ایشان در کالبد این “نمایندگان خدایان” به صورت نسل اندر نسل در طول تاریخ). در هر صورت بنی‌اسرائیل، طبق شیوه برخورد معمولشان با فرامین الهی، هر دو این کار را به وفور انجام دادند. هم با مردم بومی وصلت کرده و هم خدایانشان را جایگزین شریعت موسوی می‌کنند. پس شاید خیلی جای تعجب نباشد که مثلا چرا هرودوت در تواریخش نامی از دین یهود یا یهودیان نمی‌آورد. چرا اینان در آن عصر به عنوان قوم و دینی متمایز شناخته شده نبودند؟ پاسخ شاید ساده باشد. شاید چون چیزی از شریعت و دین حقیقی موسی علیه‌السلام باقی نگذاشته بودند، جز ختنه‌اش. برای همین است که هرودوت آن‌ها را از دیگر اقوام آن حواشی تشخیص نمی‌دهد و می‌گوید “فنیقی‏هایی که ختنه می‌کنند”. آقایان به پرستش یهوه مشغول نبودند. آقایان به دنبال بعل و مولوخ می‌دویدند. داستان گوساله طلایی، که همان “گوساله شهر مندس”[1]، همان نماد “کا”[2] یا روح اوسایرس خدای مصریان، همان “آمون”[3]، همان بعل و همان مولوخ است، با موسی و سامری تمام نشد:

بنی اسرائیل نمی‌دانست که من به او ذرت دادم، و شراب، و روغن، که آنها را نثار بعل کرد؟

کتاب هوشع نبی 8 : 2

و چنین شد که تا گیدون در گذشت، بنیاسرائیل دوباره روی گردانده و مانند فاحشگان به دنبال بعلیم به راه افتاده و بعل بریت را خدای خود کردند.

کتاب داوران 33 : 8

باز هم به بنی‌اسرائیل می‌گویم: هر کس، چه بنی اسرائیل، چه دیگران، که تخمش (فرزندش) را به مولوخ دهد، همانا مجازات او مرگ است و من رویم را از او خواهم گرداند.

سفر لاویان 5-2  : 20

شما محراب مولوخ را برپا کردید. و ستاره خدایتان رفان. شما برای پرستش، بت‌ها را برپا کردید. به همین خاطر شما را به بابل به تبعید می‌فرستم.

انجیل 7:43

آنها بر تمامی فرامین خداوند پشت کردند و دو گوساله از فلز ساختند. ستونی (ابلیسک) ملعون ساختند و به پرستش بعل و شیاطین مشغول شدند. آنها حتی دختران و پسران خود را در آتش قربانی کردند. آنها با پیشگویان و فالگیران به مذاکره مشغول شدند و از سحر و جادو استفاده کردند و خود را به شیطان فروختند. خدا را خشمگین کردند و خدا در خشمش آنها را از خود دور کرد. تنها طایفه یهودا در زمین باقی ماند. اما حتی مردم یهودا نیز از اطاعت فرامین خداوند سرباز زدند. آنها همان راههای شیطانی را که بنیاسرائیل رفته بود ادامه دادند. پس خداوند تمام بنیاسرائیل را پس زد. آنها را مجازات کرد و دادشان به دشمنان و حملهوران تا اینکه نابود شدند.

کتاب دوم پادشاهان 20-16 : 17

(حضرت الیاس خطاب به قوم خود) “آيا بعل را مى‏پرستيد و بهترين آفرينندگان را وامى‏گذاريد؟”

سوره الصافات، آیه 125

 

پس بر اساس کتاب مقدس شکی نیست که این بود دلیل تبعیدشان، و خرابی معبدشان، و بلایایی که بر سرشان نازل شد. وگرنه خداوند با اینها “عهد” بسته بود. چرا خداوند عهدش را بشکند؟ خداوند ظلم نمی‌کند، این مردم‌اند که ظلم می‌کنند. خداوند سرنوشت مردم را تغییر نمی‌دهد مگر آنکه خود متغیّر شوند. اما به نظر می‌رسد که عده‌ای، احتمالا اشراف و کاهنان اعظم، آن “الیگارشی یهودی” تصمیم گرفتند که به این واقعه به چشم مجازات نگاه نکرده و حداکثر استفاده را از آن ببرند. بالاخره آنان به بابل می‌رفتند. همان جایی که حضرت یوحنا در مکاشفاتش “فاحشه” می‌نامد[4] و بابل رازآلود[5]. فاحشه‌ای که تا آخر داستان بازیش ادامه دارد و می‌توان گفت نیویورک زمان خود بود، و نیویورک، بابل زمان ماست. این شهر همانطور آب دهان آن آقایان تبعیدی را روان کرد که بسیاری از نمونه(های) وحشتناکتر امروزیش آب دهانهایشان روان می‌شود. بابل، مهمترین مرکز سحر و جادوی دنیای باستان که ذکرش به همین صورت در قرآن آمده، و مهمترین مرکز شناخته شده”مغ” هایی که در دنیای باستان به عنوان “مجای” معروفند و آنها را مجوس می‌نامیدند.[6] اینان بر خلاف باور عموم زرتشتی نبودند. اینان فرقه‌ای بودند که زرتشتیان سنتی آنان را کافر حساب کرده و می‌کنند. مردمی که به پرستش اهریمن و دیوها مشغولند و آئین‌های رازآمیز دارند. هرجا در دنیای باستان نامی از مغ‌ها و مجوس‌ها می‌آید به نظر ما منظور اینانند، نه زرتشتیانی که ما می‌شناسیم، که نه اهریمن می‌پرستند و نه آئین‌های رازآمیز در دین خود دارند. خلاصه کلام اینکه در بابل بود که پایه‌های کابالا گذاشته می‌شود. بحث درباره کابالا خود مفصل است و جایی دیگر می‌طلبد. همینقدر اشاره اینجا بس که حرفهایی از قبیل فرمایش آن که می‌گوید “ .. شما در یهودیت شریعت یهودی یعنی همان هالاخا و در کنار آن قباله (کابالا) و آیین حسیدی را که ابعاد عرفانی دین یهود هستند، می‌بینید. در اسلام هم شریعت را داریم که نمایانگر جنبه ظاهری دین است و البته در کنار آن طریقت را که نمایانگر جنبه باطنی و دورنی آن به شمار رفته و عمدتا شامل تصوف و نیز تشیع است.”، حداقل روایت و مقایسه‌ای بی‌ملاحظه و ساده‌انگاری‌ای بسیار خطرناک است. کابالا نه عرفان حقیقی یهود است و نه هیچ ریشه‌ای در سنت نبی موسی علیه‌السلام دارد. کابالا معجونیست از سحر بابلی و آئین‌های دیگر تاریک و رازآمیز. سنت رازآلود طبقاتی و پر لایه‌ای که همانند نمونه‌های مشابه دیگر در نهایت به نفی خدای خالق و پرستش شیطان منتهی می‌شود. عضو در بالاترین رده می‌شود انسانی که خود را خدا می‌بیند، همان “سوپرمن” نیچه. همان دجالی که می‌گوید “من ام خدای شما”. خدایی که مردم را حیوان و گویم[7] می‌بیند، پس چرا همانطور که حیوان قربانی می‌کند انسان نیز قربانی نکند؟ شباهتهای کابالا و افکاری که بسیار توسط مفاهیم و نمادهای هزار خم برای سردرگم کردن مردم عادی پیچیده و “زینت” شده‌اند، با مفاهیم و فلسفه‌های اصیل همانند بعضی مفاهیم عرفانی اسلامی و ادبیات عرفانی ایرانی همانند متون جامی، جلال‌الدین رومی و غیره، منجر به سردرگمی‌ها و اشتباهات بسیاری در میان آنان که آشنایی کافی با فرقه‌های رازآلود ندارند و به اندک توضیحی قانع می‌شوند، شده. بسیاری نیز عمدا به این سردرگمی دامن زده و این مخلوط را هم می‌زنند. در کابالا، گنوسی‌گری، فراماسونری و سیستم‌های مشابه، بسیار مفاهیم که در ظاهر با مفاهیم حق شبیه هستند، در اصل و باطن به صورتی دیگر و عمدتا “وارونه” تحلیل می‌شوند که شخص تنها در آخر کار و در مراحل نهایی ترقی در پلکان این سنتهای رازآلود تماما طبقاتی، تازه می‌فهمد که داستان چیست و هدف چه بوده و چقدر متفاوت است مثلا دید کابالا به “شناخت انسان از خود و خدا” با دید اسلام و آن روایات مربوط به شناخت انسان از خود و خدا. کل آئین‌های رازآمیز بعدی، از جمله فراماسونری، به نوشته خود متفکران ماسون همانند آلبرت پایک[8] ، بر پایه کابالا بنا شده‌اند. کابالا را می‌توان پدرخوانده بسیاریشان دانست و هر کس به حقیقت این فرق و این “عرفان”‌های دروغین هزار چهره و تاریک اشاره نکند، یا بی‌اطلاع است، همانند بسیاری بی‌اطلاعان مراحل پایین‌تر این فرقه‌های رازآلود، یا مطلع است و جزئی از مراحل بالای این فرق که کاملا با هدف و سرشت شیطانی این آئین‌ها آشنایند.

خلاصه اینکه از زمان تبعید به بابل و پایه‌گذاری کابالا است که فساد آن “عده” در میان یهودیان سیر صعودی و عمق جدیدی به خود می‌گیرد. خداوند در قرآن اشاره‌ای بسیار مهم به ماجرای شیاطین و سحر بابلی می‌کند:

«و پيروي کردند سخناني را که شياطين در ملک سليمان (به افسون و جادوگري) مي‌خواندند و هرگز سليمان  کافر نگشت و لکن شياطين کافر شدند که سحر به مردم مي‌آموختند و آنچه را که بر دو ملک هاروت و ماروت در بابل نازل شده بود پيروي کردند.» قرآن کریم – سوره بقره آیه 102

و به این صورت بود که چنین عبارتی در تلمود ظاهر گشت:

میشنا: کسی که تخماش ( فرزندش) را به مولوخ می‌دهد، مجازات نخواهد شد.

سن هدرین 64آ تلمود بابلی

ارمیای نبی[9] از مردمی که “پسرانشان را به عنوان قربانی به بعل، در آتش می‌سوزانند” سخن می‌گوید. و در کتاب ارمیای نبی می‌خوانیم : “آنها توفتهایی (tophet) بلند ساختهاند، در دره هینون، تا پسران و دخترانشان را در آتش بسوزانند.”

 

سوزاندن کودکان در مراسم قربانی برگرفته از یک فیلم

این داستان است که جان میلتون را بر آن داشت تا در “بهشت گمشده”[10] اش چنین بسراید:

ابتدا مولوخ،

پادشاه وحشتناک، آغشته به خون

و قربانیان انسان و اشک‌های والدین

گرچه صدای طبل‌ها و موسیقی آنقدر بلند،

که جیغ و گریه کودکانشان شنیده نمی‌شد،

آنها که در درون آتش می‌رفتند،

به سوی آن بت ملعون

این است ذات آن آئین‌های رازآلود. مستانه قربانی کردن کودکان بی‌گناه در میان سر و صدای موسیقی تا صدایشان شنیده نشود و پس از آن مشغول شدن به اورجی‌ها و کثافت‌کاری‌های دسته جمعی به افتخار لوسیفر. این است آن چیزی که خیلی‌ها ناآگاهانه و قلیلی آگاهانه نام “عرفان” را بر آن می‌دهند. این است همان مذهب الباطل. گویند که ابو اسحاق ابراهیم حلوانی از حلاج درباره مذهب باطن سوال کرد. حلاج گفت:

از کدام میگویی، باطن الباطل یا باطن الحق؟ اگر منظورت باطن الحق است شریعت آن را در بر گرفته و هر که حقیقتا آن را دنبال کند به درون راه خواهد یافت که نیست جز معرفت بالله. و باطن باطل، بیرون و درونش (شریعت و طریقتش) هر دو وحشتناک و نفرتانگیزند. پس خود را از آن دور نگه دار.

امتداد این سنت‌های باطن باطل بود که منتهی شد به لوسیفرین‌ها و شیاطین پایه‌گذار فرهنگ مدرن ما که مخصوصا از دهه 60 و انفجار فرهنگ لاابالی‌گری و پاپ – که گنون آن را باز نمودی از “عصر کمیت” می‌نامد که در آن عقیده اکثریت، هرچقدر هم فاسد و غلط، موثر است- سیر صعودی عظیمی به خود گرفته و تمام چیزهایی که تا همین چند نسل پیش تنها درِگوشی و در محفل‌های سری و رازآلود زمزمه می‌شد، امروز به صورتی حیرت‌آور برای آشنایان به این مسائل، کاملا علنی در موسیقی و فیلمها و لباسها و غیره به مردم بی‌خبر عرضه می‌شود که فکر می‌کنند اینها تنها مد روز هستند و طبق سلیقه و خواست مردم پیش می‌روند. عمق فاجعه و اثر مخرب این نمادها و مناسک کثیف را که در ظاهری جذاب و هیپنوتیزم‌کننده بر ایشان عرضه می‌شود درک نمی‌کنند. یکی از مهمترین کشاورزان این محصول شیطانی همان آلیستر کرالی[11] بود که می‌‌توان او را مغز متفکر پشت انفجار سموم فرهنگی و شبه‌مذهبی چندین دهه اخیر نامید.

 

آلیستر کرالی. تحصیل کرده کالج تثلیث (ترینیتی) کمبریچ. مطبوعات انگلیس او را “شیطانی‌ترین مرد جهان” نامیدند. از نظر “شخصیت پرستان” او یک اعجوبه بود. از همانها که “فرهیخته” می‌نامند و خوش قلم و با سواد و تحصیل کرده و نابغه. کوهنورد. استاد شطرنج و غیره. به قدری مقامات فراماسونی داشت که می‌خندید و می‌گفت اگر تمام نشانهایم را بار فیل کنید زیر وزنش می‌افتد. عضو بسیاری فرق دیگر. پایه‌گذار بسیاری دیگر. همچنین مامور اطلاعاتی. از نظر ما یک ملعون.

دقت کنید که بسیاری شیطان‌پرستان رده بالا اینگونه‌اند. یکی دیگر مایکل آکینو،  پایه‌گزار معبد ست است[12]. او پروفسوری علوم سیاسی دارد و مقام‌دار نیروی نظامی آمریکا است. اینها از نظر آنها که نثر و قلم و تحصیلات و برو بیا و اینگونه چیزها را بزرگ می‌بینند، کم آدمهایی نیستند.

همو بود که تخم‌هایش را بسیار با دقت و حساب شده در کالیفرنیا، کارخانه اصلی صادر کننده این مسائل بر سرتاسر دنیا، کاشت و همو بود که گفت: “هر گناه در مسیحیت، برای عرفان[13] یک ثواب است”[14] و همو بود که درباره قربانی انسان در کتاب 1929 خود چنین نوشت:

«ساحران باستان باور داشتند که هر موجود زنده‌ای انباری از انرژی است که کمیت آن بسته به اندازه و سلامتی آن موجود و کیفیت آن بسته به شخصیت ذهنی و روحی اوست. هنگام مرگ حیوان این انرژی ناگهان آزاد می‌شود. برای بهترین عمل “روحانی” شخص می‌بایست قربانی‌ای انتخاب کند که دارای عظیمترین و خالصترین نیرو است. فرزند ذکور با معصومیت کامل و هوش بالا بهترین و مناسب ترین قربانی است.»[15]

کرالی در پاورقی همین کتاب اضافه می‌کند که بنا به اسناد سوابق فراتر پرورابو[16] شیطان‌پرست، او بین 1912 تا 1928 چنین نوع مراسم قربانی‌ای را هر سال به تعداد 150 بار انجام داد. یعنی این یک مرد به تنهایی  تقریبا 2500 کودک پسر را طی این مدت “قربانی” کرد. آیا هنوز هم شک دارید که چه بر سر میلیونها، بله، میلیونها کودکی که هر ساله در سرتاسر دنیا “ناپدید” می‌شوند می‌آید؟

 


باید در اینجا متذکر شد، و این تذکر را در سرتاسر آنچه خواهید خواند در یاد داشته باشید، که به این ترتیب و به عقیده ما، این آئین و این کارهای کثیف و مسائلی از آن که در در میان بعضی ظاهرا یهودی نیز دیده می‌شود هیچ ربطی به دین یهود ندارد، اگر باور داشته باشیم که واقعا چیزی از آن دین حقیقی موسی علیه‌السلام باقی مانده است. این مسائل ریشه در کابالا، تلمود، فرسیز[17] و سنت‌های شفاهی خاخام‌ها دارد، و هر کسی که به این متون و داستانها به چشم “مقدس” و جزئی از دین خود نگاه کند مورد اتهام است. تلمود انباری است از این جملات باورنکردنی پر از نفرت و قصاوت و رجس وکفر. آن را برای عوام سانسور می‌کنند و بعد هم که گاه گاه گندش جایی بالا می‌آید، می‌گویند تلمود فقط یک مجموعه روایت است. مثل بحار شما. متن دینی برای دنبال کردن نیست. اما شواهد غیر این می‌گویند. در این زمینه خوب کار شده که شاید بهترینش کتاب عظیم و ارزشمند دین یهود آقای مایکل هافمن است که توصیه می‌شود[18]. (برای همین است که من نمی‌توانم باور کنم آن که ذکرش کمی قبل آمد به این راحتی “کابالا” را عرفان یهود بخواند و آن را با عرفان اسلامی مقایسه کند).  این کارهای کسانی است که به دین حق و خدای حق و واحد و حی پشت کرده، به پرستش شیطان و نیروهایی دیگر تن داده و از آئین‌هایی دیگر پیروی می‌کنند. وصفشان زیبا در قرآن مجید آمده. این کار کسانی است که با نیت نزدیکی به شر، و آنچه خود نور و “استقلال” می‌بینند، استقلال از بندگی و اطاعت خدای حق، چنین “آئین”هایی را انجام می‌دهند، از آن “قدرت” دریافت می‌کنند و شیاطین برایشان کارهایی انجام می‌دهند. منظور اینها از استقلال،  استقلال از امر الهی و نقطه مقابل تسلیم ما در اسلام است. هر جا نامی از یهود در این گونه مسائل می‌رود منظور ایشان است. ایشان نه یهودیاند، نه بنیاسرائیلی و نه موسوی. ما نه ضد یهودیم و نه می‌گوییم مرگ بر اسرائیل، که اسرائیل لقب یعقوب علیه‌السلام است، ایل در زبان قدیم به معنای خداست. ما می‌گوییم مرگ بر پیروان شیطان که منافقند و جعلی. هر زیبایی را به رجس و کثافت خود آغشته می‌کنند و لقب رسولی کریم علیه‌السلام را آویزه رژیمی قصی و ظالم می‌کنند تا اگر کسی لعنت کرد، آن نام مبارک را لعنت کند. بازیهای اینها چنین است. با کلام. با سمبل‌ها. با همه چیز. همانها که همین کار را طوری دیگر در اسلام می‌کنند. ظاهری در اوج آنچه معنویت و قداست برداشت می‌شود بر هم زده و بعد، چنان گندی می‌زنند که بی‌خبران مستاصل، هر کسی با چنان ظاهری را لعنت کرده و چپ‌چپ نگاه می‌کنند. شباهت شیوه عمل را نمی‌بینید؟ اینان شیطان‌پرستند، یا به اصطلاح خودشان “لوسیفرین”[19]، دینی که عمدتا نادیده گرفته می‌شود و با فرقه‌های هالیوودی و شومنی جدید همانند کلیسای شیطان آنتون لاوی اشتباه گرفته می‌شود. (که خود او نیز البته از خانواده‌ای یهودی بود).

 

 

شیطان‌پرستی حقیقتا سابقه‌ای بسیار باستانی دارد و در پشت چهره و نامهای بسیاری از خدایان، اسطوره‌ها و “عرفان”‌های به ظاهر معصوم باستانی پنهان است. مسئله‌اش بسیار بسیار جدی‌تر از آنیست که بیان می‌شود. درک این حقیقت و تفکر درباره آن، خیلی معماها و تناقض‌ها را برای شما حل خواهد کرد. که چطور عده‌ای همانند بوش و بلر و نمونه‌های شرقی آنها عمیقا خود را معتقد و با ایمان به “خدا” نشان می‌دهند، و در عین حال اعمال و رفتارشان کاملا با اعمال و رفتار یک شخص مومن و باایمان و خداترس متفاوت است. مسئله اینجاست که کدام “خدا”؟ الله، یهوه؟ یا بعل، مولوخ، شیطان، لوسیفر؟ مردم فکر می‌کنند هر که می‌گوید “گاد”  یا “خدا” منظورش همان رب البیت و الحرم، الله، است. نیست دوستان. خیلی وقت‌ها نیست متاسفانه. پس، مسئله “یهودیان مخفی” یا “بهائیان مخفی” نیست. مسئله شیطان‌پرستان مخفی است که در همه جور قالب و شکل و رنگ حضور دارند. و البته شیاطینی که خود را به شکل انسان عرضه می‌کنند. مسئله ما مسئله منافقین است. مسئله فراموش کردن تاکیدات بسیار اسلام درباره منافقین است. شاید خیلی از جوانان ما امروزه بخاطر تغییرات تاسف‌وار زبانی تصور کنند که منافقین یعنی یک اقلیت دیوانه ایرانی در عراق به رهبری رجوی.  منافق یعنی کسی که عمدا دروغ می‌گوید و عمدتا ظاهر خود را، آسانترین قسمت‌اش را، تا حد امکان مقدس مآب جلوه می‌دهد. منافق یعنی همان hypocrite. یعنی همان imposter. منافق کسی است که ذکرش در داستان آن وزیر یهودی که مسیحیان را می‌کشت در اول دفتر دوم مثنوی جلال‌الدین آمده. چرا آقایان گل و بلبل عارف که صوفی‌گری را جدا از شریعت و اسلام راستین به میل و fashion زمانه جلوه داده اینگونه داستانهای رومی را ذکر نمی‌کنند؟ شاید چون ذکر خیر خودشان است.

 

از یک سایت فراماسونها : فراماسونری و صوفی‌گری: دو راه. یک مقصد.

همانها که بازآ بازآی ملای رومی را ترجمه می‌کنند بیا بیا. بازآ یعنی ترکستان هستی پسر. غلط جایی هستی. برگرد. بیا یعنی مشکلی نیست با جایی که هستی. سری هم به ما بزن. گبر و بت‌پرست و بعل‌پرست و هر گندی هستی بیا و نیازی به توبه نیست، بیا سماع برقص و عشق کن. ما هم مثل مسلمانان کوچه بازار نیستیم. از آنها بهتریم. همان تفکر کلیدی این فرق. آنها که علو و برتری می‌خواهند و می‌گویند دین برای سفها است. این شعر مولوی و ترجمه بازآ که همان return و ترجمه فارسی توبه است. و ترجمه‌اش به بیا. Come تعال. نکته‌ای مهم و ابزاری بزرگ دست آقایان است برای نسخه فاسدی که از عرفان اسلامی ساخته‌اند. گویی ملا گفت تعال تعال come come هر چه هستی!  و نگفت  توبو توبو  return returnو گویی قرآن کریم نگفت و نگفت و نگفت از رحمت خدا نا امید نشوید و خدا توابین را عاشق است و ناامیدی از بخشش و رحمت‌الرحمن بزرگترین گناه. دور نیست اگر بگوییم این شعر ملای رومی ترجمه‌ای است مستقیم از قرآن. بله. این آقایان منافق‌اند. هدفشان خراب کردن و بازگرداندن مردم از مسیر مستقیم است. اما داد و هوار از مخاطبینی که جذب می‌شوند و این بازیهای ساده را نمی‌فهمند. و چه مردمی گول می‌خورند؟ مردمی که هشدارهای دین و سنت‌شان علیه این موجودات را فراموش کنند. قرآن عربی فصیح را مهجور کرده‌اند بماند، ادبیات پاک عجمی خود را که ترجمه همان سنت‌های پاک است و بزرگانی برای پند و از ترس همین روزها نوشتند هم نخوانند. یادشان برود آن همه حکایت و شعر و قصه که دو صد گفته چو نیم کردار نیست و عمل را ببین و ظاهر را نبین. بشوند یکی از ظاهربین‌ترین ملت‌های دنیا. مثل کسی که دماغش را به آینه چسبانده و می‌خواهد هیکلش را ببیند. یا مثل همان داستان کوران و فیل ملای رومی. همین کارهاست که کسانی که قلباً به شریعت علاقه‌مندند و میلشان به سیر و سلوک پاکان هست را هم مهجور می‌کند. چرا؟ چون آن همیشه در صحنه‌های هوشمند گول‌خورده از شیطان‌پرستان زاهدنما چه می‌کنند؟ تر و خشک را با هم می‌سوزانند و باز از ظاهر قضاوت می‌کنند. خود را نمی‌بینند و دیگران را می‌بینند. اشتباه و جهلشان را مرکّب می‌کنند و نمی خوانند ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم و می‌گویند همه اینها بازی است و یک مشت مناسک را هم بافته و مردم را اذیت می‌کنید. همان بیانات کمونیست‌ها درباره مسیحیت را درباره همه ادیان می‌زنند. سیاهی دلش را می‌گیرد و نمی‌بیند که کمونیست‌ها دُمشان کجاست، این مارها از کدام سوراخ آمده، بیانات و عقایدشان راجع به دین چقدر شبیه است به بیانات یک عده کاهنان باستانی و چقدر جهان‌بینی و اهدافشان شبیه است به جهانبینی واهداف یک استاد دانشگاه اینگلشتاین باواریا[20]، که خود او هم از قدمای همکیش‌اش به ارث برده بود… و چقدر اینها آسانند یافتنشان برای صاحب قلبی که بخواهد ببیند! و کسی که حقیقتا مشتاق است اصلا نیازی نیست این مزخرفات سردرد آور را بداند. اگر ایمان داشته باشد به قرآن که به خلاصه‌ترین و زیباترین شکل قصه اینها را حکایت کرده، همانقدر گفته که کافی است، اگر به گوش دل بگیرد. شیطان دشمن قسم خورده است. حزب و اولاد دارد. او را دشمن بگیر. اما نه! این خیلی ساده است! حقیقت نمی‌تواند اینقدر ساده باشد! پس عوامل پیچیده اقتصادی سیاسی چه؟ همه چیز که برنامه‌ریزی شده نیست! بعضی چیزها تصادف تاریخی است…

بله. مسئله شیطان‌پرستان مخفی است. مسئله این دینی است که راستی چرا ذکر نمی‌شود در کنفرانس‌های همبستگی ادیان؟ صد تعجب که عمده گردانندگان این محافل گل و بلبل اتحاد ادیان و طرفداران ساخت دین واحد جهانی، خود اهل همین دین‌اند. پس چرا خجالت؟ چرا نمی‌گویید؟ حالا نگو شیطان‌پرست. بگو ما عارف هستیم. ما لوسیفرین هستیم. منور هستیم. روشنفکر هستیم. یا شاید می‌گویند برای آنان که می‌شنوند و می‌بینند کنایه‌های کلامی و تصویری‌شان را؟ …

 

اکنون کمی می‌پردازیم به سابقه این مسئله در میان یهودیان یا همانطور که گفتیم بعل‌پرستان یهودی‌نما که هیچ بویی از سنت موسی علیه‌السلام نبرده‌اند:

گزارشات مربوط به این عمل، از زمان باستان تا به حال نشان می‌دهند که قربانیان به بی‌رحمانه و قصی‌القلب‌ترین صورت ممکن کشته می‌شوند. عاملین پس از مراسم حداکثر گوشت و خون ممکن را از قربانی جمع‌آوری کرده، به شیوه‌های مختلف خورده و نوشیده و مقداری نیز برای “غایبین” و کارهای بعدی نگهداری می‌کنند. به عنوان مثال بسیار معمول بوده که خون را جذب کاغذ کرده و به این صورت خشک کنند تا بعدا در مناسک رازآلود و جادو به استفاده بگیرند. ( به لطف پیشرفتهای روزافزون مدرن و اختراع انواع یخچال و فریزرهای برقی، برادران علاقه‌مند امروزه به آسانی گوشت و خون را در فریزرها برای روز مبادا یا غایبین ذخیره می‌کنند. در سازمان‌های جمع‌آوری و انتقال خون هم عواملی نفوذی دارند که خون مورد نیاز را در صورت لزوم تامین می‌کنند. فیلم بلید[21] خیلی پرت نمی گفت…!)

کودکان قربانی شده سپس عمدتا در چالی به نام توفت[22] سوزانده می‌شدند. موسیقی و طبل زده می‌شد تا صدای کودک در هیاهو خفه شود. این مراسم در میان ساکنین بعل‌پرست شهر کارتژ[23] در حدود 300 سال پیش از میلاد بسیار معمول بود. بقایای معبد عظیم بعل در کارتژ در شمال آفریقا، لیبی امروز، موجود است. پس از شکست در جنگ با رومیان در سیراکیوز، 500 کودک به عنوان قربانی برای بعل در یک توفت سوزانده شدند. کودکان بعضی اوقات در دستان بت بزرگی از بعل یا مولوخ، به صورت مجسمه یک گاو، گذاشته می‌شدند که کوره‌ای در زیر آن می‌سوخت، عاملین این عمل وحشیانه سپس شعله‌ها را رها کرده تا کودک بسوزد.

 

گورستان کودکان کارتژی تونس که قربانی بعل شدند   *    قربانی کردن کودک در بین دستان مجسمه مولوخ

وحشیگری در این آئین‏های شیطانی باستانی حد و مرزی نداشت. اما چیزی که شاید برای بعضی عجیب به نظر برسد لغتی است که یهودیان از آن به عنوان بیان عمل قربانی انسانشان استفاده می‌کردند: “هولوکاست”. بله، هولوکاست در اصل لغتی یهودی است، مورد استفاده توسط یهودیان، بیانگر عمل قربانی انسان به خدایشان.

دیکشنری وبستر نسخه سال 1954 چنین می‌گوید:

هولوکاست: عرضه قربانی که کل آن توسط آتش خورده می‌شود.[24]

البته امروزه یهودیان معنی‌ای کاملا متفاوت به این لغت اختصاص داده‌اند، اما کمی تحقیق و نگاه به لغت‌نامه‌های قدیمی حقیقت این موضوع را روشن می‌کند.

هرل روم[25] می‌گوید: «هولوکاست لغتی بسیار جالب است. معنی تحتاللفضی آن قربانی سوخته است، و یهودیان می‌خواهند که هنگام شنیدن این لغت درباره ادعای قربانیان سوخته شده در جنگ جهانی دوم فکر کنید، اما داستان در حقیقت مربوط است به خدایی باستانی به نام مولوخ که می‌خواست بچه‌ها زنده در معبد بزرگش قربانی و سوزانده شوند. پرستش مولوخ طبق باور معمول توسط زنان خارجی سلیمان آورده شد و در اسرائیل باستان عمیقا جای گرفت.»

بر این اساس خیلی دور از ذهن نیست اگر بگوییم که شاید هدف از اطلاق این لفظ به فجایع جنگ جهانی دوم با نیت تقدیم قربانیان آن اعمال وحشیانه به مولوخ بوده است.

مورخان باستانی همانند آپیان[26]، دموکراتیز[27] و پوسیدونیوس[28] درباره قربانی انسان توسط یهودیان نوشته‌اند. آپیان در 168 پیش از میلاد گزارش داد که قربانی‌ای زنده، یک بزرگسال نه کودک، در معبدی یهودی پیدا شد. مورخ یهودی فلاویاس جوزفوس[29] با آپیان مخالفت کرد، مطلبی که توسط زکریا[30] ترجمه شده و در کتابش به نام “جوزفوس” چاپ شد. زکریا گزارش داد:

«آنتیوکوس[31] در معبد تختی پیدا کرد که مردی بر روی آن دراز کشیده بود. ورود پادشاه فورا مورد تشویق این مرد واقع شد. بر زانوانش افتاد، دست راستش را دراز کرده و از پادشاه تمنا نمود که او را آزاد کند. پادشاه او را آرام کرد و خواست بگوید که کیست، آنجا چه کرده و معنی این واقعه عجیب چیست؟ مرد با صدایی گریان و پریشان داستان ناراحتیاش را بیان کرد. گفت که یونانی است و هنگامی که برای گذران زندگی مشغول سفر در منطقهاش بوده ناگهان توسط مردمی از نژادی غریب دزدیده شد. او را به معبد آورده و زندانی کردند. بالاخره حاضرین که آنجا ایستاده بودند آن قانون مسکوت یهودیان را گفتند. مراسمی که هر سال در زمانی ثابت انجام می‌شد: آنها یک یونانی غریبه را دزدیده، به جنگل برده، طی مراسمی قربانی کرده، گوشتش را خورده و هنگام مثله نمودن و خوردن او علیه یونانیان و به دشمنی آنان قسم یاد می‌کردند. باقی مانده قربانی به داخل چالی سوزان انداخته می‌شد.»

در هزاره اول پس از میلاد، در سال 300 میلادی، اسقف آسریوس شهر سزاریا[32] گفت که یهودیان تمام فرق طی مراسم پوریم مسیحیان را قربانی می‌کنند.

در سال 415 سقراط گالاستیکوس[33] گزارش داد که یهودیان امستا[34] کودکی مسیحی را به صلیب کشیده و سوراخ سوراخ کردند تا جان داد.

 

به صلیب کشیدن و سوراخ سوراخ کردن قربانی

در 425 بارونیوس[35] گزارش داد که یهودیان کودکی را به صلیب کشیدند.

در614 کشیش آنتیاکوس تاتیکوس گزارش داد که وقتی اورشلیم به دست ایرانیان افتاد، یهودیان، یکی از مسیحیانی را که توسط ایرانیان زندانی شده بود، به عنوان برده خریده و مانند “گوسفند سر بریدند.”

در 1067 در پراگ 6 یهودی خون یک کودک سه ساله را کامل جمع کردند. همچنین کشف شد که این یهودیان خون این کودک را به دیگران داده‌اند، از جمله یهودیان تراویزوم.

در 1096 کودکی به نام استراتی در جایی که امروزه شهر کیو[36] است به صورت قربانی شده کشف شد. این کودک بعدا توسط کلیسای ارتدوکس قدیس اعلام شد.

در سال 1115 نزدیک شهر مگدبوک آلمان، یک روز قبل از Passover یهودیان هسیدیک[37]، پنج کودک را شکنجه داده و از خونشان در مراسم رازآلود خود استفاده کردند. ماجرا پیگیری شد، عاملین محاکمه شده و مجازات شدند.

 

 

تا آن زمان بسیاری از وقایع قبلی احتمالا فراموش شده بودند. به نظر می‌رسد که عمده مدارک تاریخی مربوط به این نمونه‌ها گم شده‌اند. اما در سال 1144 بلایی بر سر کودکی در انگلستان آمد که نه تاریخ آن را به آسانی فراموش کرد و نه یهودیان اینبار به آسانی فراموش و بخشیده شدند. تنها 50 سال از اجازه یافتن یهودیان به ورود به انگلستان گذشته بود (1089). عده کمی از آنان به انگلستان آورده شدند تا به پادشاه در جمعآوری مالیات کمک کنند. ماجرا از آنجا شروع شد که کودکی به نام ویلیام[38] قربانی شد. اما آنچه این ماجرا را از موارد مشابه متمایز کرد خویشاوندی کودک با یک کشیش تحصیل کرده بود: توماس مونموث.[39]

هرل روم می‌گوید: “در 1144 کشیشی کاتولیک به نام توماس مونموث کتابی دقیق درباره قتل ویلیام کوچک نورویچ نوشت، همان کودکی که توسط یهودیان قربانی شد. این کودک توسط کلیسای کاتولیک قدیس اعلام شد، اولین قدیس یک گروه از قدیسین از این دست که بسته به اینکه چطور بشمارید بین 20 تا 25 تا از آنها در تاریخ وجود دارد که توسط کلیسای کاتولیک، شهدای مسیحیت قلمداد می‌شوند.”

داستان ویلیام می‌توانست همانند بسیاری دیگر به فراموشی سپرده شود. اما توماس مونموث می‌خواست که تمام دنیا برای همیشه از این اعمال وحشیانه و شیطانی خبردار شده و فراموش نکند. او کتابش را به لاتین نوشت و این کتاب در قرن 19 ام توسط دکتر آگوستوس جسوپ [40]به انگلیسی ترجمه شد.[41] در این کتاب توماس مونموث توضیح می‌دهد که یهودیان چگونه کودک را دزدیدند، و پس از آن بنا به گفته او چنین اتفاق افتاد:

«سر او را تراشیدند و او را با تیزی‌های میخ مانند بسیار سوراخ کردند به صورتی که خون در مقادیر بسیار ریختن گرفت. و آنها بیرحم بودند، و آنقدر مشتاق در ایجاد درد. سخت است تمایز بین آنکه بیشتر بیرحم بودند یا نابغه در شکنجههایشان.»

توماس مونموث کل واقعه را با جزئیات شرح داد. آدم‌ربایی کودک، شکنجه‌ها، و رشوه‌هایی که یهودیان به شریف (پلیس) محلی دادند.

 

 

سعی توماس در مستند کردن قتل رازآلود این کودک بی‌گناه، در نهایت منجر به قدیس گشتن کودک شد. این کودک تا زمان معاصر قدیس و شناخته شده بود، تا اینکه دورانی رسید که کلیسا دیگر علاقه به آشکار بودن این موضوعات “از نظر سیاسی غلط” نداشت. این دوران فتح نهایی کلیسا از درون توسط این فرق و آقایان است. توماس با آشکارسازی آنچه در آن روز تاریک و غمگین در 1144 صورت گرفت و در تلاش‌اش در آشکارسازی و توقف قربانی کودکان خدمتی بزرگ به جهان کرد. او والدین را در انگلستان هوشیار کرد تا بیشتر مراقب امنیت کودکانشان باشند. اما متاسفانه این آخرین نمونه نبود.

حقیقتا چرا عده‌ای از یهودیان به چنین اعمال وحشیانه‌ای ادامه دادند؟ دکتر آرنولد لیس[42]، محقق و نویسنده که در اوایل قرن بیستم در انگلستان کتابی درباره قربانی انسان در یهودیت نوشت، متوجه حقایقی جالب در حول و حوش این داستان شد:

«یهودی‌ای مسیحی شده به نام تئوبالد از کمبریج[43] اعتراف کرد که یهودیان هر سال از کودکی مسیحی خون جمع‌آوری می‌کردند چرا که باور داشتند که تنها به این صورت می‌توانند آزادی خود را کسب کرده و به فلسطین باز گردند، و سنتشان این بود که برای تعیین وقت خونگیری قرعه بکشند…”

ماجرای غمگین قدیس ویلیام آغازگر موجی جدید بود. به تبعیت از کتاب توماس مونموث، دیگران نیز شروع به ثبت این اعمال وحشیانه توسط یهودیان تندرو کردند. نمونه‌هایی از این قربانیان ثبت شده ذکر می‌شود:

در 1243 در کیسینگن باواریا[44]، یهودیان پس از اعتراف در دادگاه به استفاده از خون مسیحیان در مراسم رازآلود در روز جشن یهودی پاس‌اور[45]، محکوم شدند.

در 1255 در لندن کشف شد که کودکی مسیحی به نام هیو[46] طی مراسمی قربانی شده. جسد سوراخ سوراخ شده‌اش که در مِلک یک یهودی مخفی بود کشف شد.

پس از تحقیق، دادگاه 17 یهودی مهم را محکوم کرد. این کودک نیز بعدا قدیس شد. در مجموع پیش از آنکه کلیسای کاتولیک کاملا فتح شده و قدسیت این قدیسان را بخاطر مسائل سیاسی لغو کنند، بیش از 20 کودک وجود داشت که به اعتقاد کلیسا توسط یهودیان قربانی شده و توسط کلیسا قدیس شده بودند.

 

.

 

در 1290 در آکسفورد، یهودی‌ای به نام اسحاق دپولی[47] به جرم قربانی یک کودک مسیحی دستگیر شد. این لحظه‌ای تصمیم گیرنده بود، چرا که یک ماه بعد به دستور ادوارد اول، یهودیان از انگلستان اخراج شدند. بسیاری از این یهودیان به آلمان و دیگر مناطق اروپایی گریختند. تنها وقتی که خود پادشاه انگلستان، چارلز اول، چهار قرن بعد، توسط لورد اولیور کرامول[48] به قتل رسید، یهودیان اجازه یافتند به انگلیس برگردند. ماجرای کرامول، اعدام چارلز اول و توطئه‌ای که در نهایت ویلیام اورنج[49] را بر تاج و تخت انگلستان نشاند نیز ماجرای بسیار مهمی است. از این زمان بود که “ربا” در انگلستان آزاد شد. جالب اینجاست که در حرکت “پیوریتن”[50] آقای جان کالوین (نام سابق “کوهن”)[51] با آن مقدس مآبی بسیار و پایبندی به مسیحیتاش، مشکلی با “ربا” نداشت.

در 1331 در گوبلین[52] آلمان گفته شد که یهودیان کودکی مسیحی را به دلیل مراسم رازآلود کشتند. یهودیان گناهکار شناخته شده و مجازات سختی شدند: زنده سوختن در آتش.

در 1335 در مونیخ آلمان یهودیان کودکی مسیحی به نام هنری را در بیش از 60 جای بدنش سوراخ سوراخ کردند به صورتی که کودک معصوم از خون خشک شد.

در ونیز در 1420 طبق اسناد محلی، یهودیان کودکی را بی‌رحمانه کشته و به این جرم اعدام شدند.

در 1462 در اینگزبورگ اتریش[53] یهودیان کودکی به نام آندرل[54] را بر تکه سنگی بزرگ قربانی کردند. این کودک تبدیل به قدیسی محبوب، کلیسایی در جای آن سنگ ساخته و آن شهر معروف شد به یودنشتاین (سنگ یهودی)[55]

در سال 1997 پروفسور رابرت پرانتر[56] دانشگاه علوم دینی اتریش چنین گفت:

«یهودیان باید بخاطر جنایات نفرتانگیزشان علیه کودکان کاتولیک همانند کودک شهید، آندرل وان رین، و علیه بزرگسالان در روزهای پیش از عید پاک[57]، و بخاطر خون مسیحیان به قتل رسیده توسط دستان یهودی که آنها نیز به سوی آسمان فریاد می‌کنند، عذرخواهی کنند.»

یهودیان از اینکه پاپ وقت با پروفسور پرانتر دیدار کرد خوشحال نشدند.

در 1475 در ترنت[58] ایتالیا یهودیان کودکی به نام سیمون[59] را کشتند. طی مراسم آنها همچنین او را ختنه کردند. این عمل در بسیار نمونه‌های دیگر نیز گزارش شده، گرچه باور نمی‌رود که عملی واجب طی مراسم خونگیری باشد. این کودک نیز در سرتاسر بدنش جای سوراخ داشت. این کودک نیز بعدا قدیس شد.

هرل روم می‌گوید: “سیمون ترنت در 1475 در شهر زیبای رنسانس ترنت قربانی شد. اعضای فرقه او را از خیابان دزدیدند، خیلی شبیه به شیوه‌ای که امروزه بچهبازان و قاتلان استفاده می‌کنند. به بچه شکلات داده و او را با خود کشیدند و بردند و برای مراسم قبل از Passover کشتند و خونش را جمع کردند. این پرونده‌ای بسیار بسیار مشهور و مهم در آن زمان بود که بعدا منجر به قدیس شدن سیمون توسط کلیسا شد. این ماجرا در کتاب “مراسم خونین”پرونده‌ای چندین دادگاهه ذکر شده، یعنی به بیش از یک دادگاه ارجاع داده شد. مجرمین یهودی ثروتمند و با نفوذ بودند و به همین دلیل پرونده به تجدید نظر رفت که این در آن زمان بسیار نادر بود. پس در چندین جا روی مسئله تصمیمگیری شد. پرونده همچنین به واتیکان رفت که در آنجا تصمیم می‌گیرند چه کسی قدیس شود و در آنجا پرونده را با دقتی بسیار بسیار زیاد مطالعه کردند. سیمون قدیس شد و یکی از محبوبترین قدیسان اروپا بود، تا سال 1965 که کلیسا به دلایل سیاسی و فشار عده‌ای تصمیم گرفت که قدیسیت او را بردارد.”

پدر آلبان باتلر در کتاب “زندگی قدیسین”[60] کودک را به عنوان شهیدی نوزاد ذکر کرد و نوشت:

«یهودیان شهر ترنت با کشتن کودکی مسیحی در عید Passover پیش رو تصمیم به نشان دادن نفرتشان کردند و توبیاس، یکی از اعضایشان، برای به تله انداختن قربانی انتخاب شد. او کودکی زیبا و لبخند بر لب به نام سیمون را هنگام بازی بیرون از خانهاش وقتی هیچ کس مراقبش نبود پیدا کرد. توبیاس دستی به گونه کودک کشید و با حقه دستش را در دست گرفت. کودک که دو ساله نشده بود چنین کرد، اما وقتی دید که دارد از خانهاش دور می‌شود، شروع به گریه و صدا زدن مادرش کرد. در اینجا توبیاس غم  کودک را خاموش کرده و او را به منزلش برد. در نیمه شب پنجشنبه کار قصابی شروع شد. دهانش را پر کرده، دستانش را به صورت صلیب نگه داشتند، بدن نرمش را با میخ سوراخ کرده و وردهای کفرآمیز بر زبان آورده و مسخره کردند. پس از یک ساعت شکنجه، شهید کوچک چشمانش را به سوی آسمان گرفت و روح بدنش را ترک کرد. یهودیان جسد او را به رودخانه انداختند. اما جرمشان کشف شد و مجازات شدند…»

 


در 1485 کودک مسیحی دیگری در موریستیکا[61] به سرنوشتی مشابه دچار شد. پاپ بندیکت 14 ام[62] کودک را قدیس اعلام کرد و او به نام قدیس لورنسینو[63] شناخته شد. پاپ کودک را در پیاتا سانتا ریاس[64] به عنوان شهید ذکر کرد. دادگاه پادوا ایتالیا[65] نیز به حقیقت این واقعه شهادت داد.

جالب اینجاست که بسیاری از رهبران دینی دیگر نیز به حقیقت قربانی انسان توسط یهودیان شهادت داده‌اند. کاردینال گانگانلی[66] که بعدا پاپ کلمنت چهاردهم شد، چنین نوشت:

«من به حقیقت سیمون، کودکی سه ساله که توسط یهودیان ترنت کشته شد شهادت می‌دهم. من همچنین به حقیقتی دیگر شهادت می‌دهم، که در سال 1462 در دهکده رین[67] واقع شد. آندرل[68] متبرک، کودکی که وحشیانه توسط یهودیان کشته شد.»

 


مارتین لوتر کتابی به نام ” یهودیان و دروغ‌هایشان”  دارد که در آن چنین می‌نویسد:

” در تاریخ آنها عمدتا متهم میشوند به مسموم کردن چاههای آب، دزدیدن کودکان و مثله کردن آنان. همانند وقایع ترنت، وایسنسی[69] و غیره. البته که آنها این اتهامات را نفی میکنند. اما من میدانم، بسیار خوب میدانم،  که ارادهای آماده و کامل در آنها وجود دارد که هر زمان بتوانند آن را به عمل تبدیل میکنند. در عیان یا در خفا. این را به عنوان حقیقتی جدی بدان، و بر اساس آن عمل کن.”[70]

 


مارتین لوتر – یهودیان و دروغ‌هایشان – جلد اصلی

در 1492 لاگوادیا[71] اسپانیا، کودکی به نام کریستوفر توسط یهودیان قربانی شد. کمی پس از این ماجرا بود که ملکه ایزابلای اسپانیا فرمانی صادر کرد که یهودیان را برای همیشه از اسپانیا اخراج می‌کرد. تنها در سال 1967 بود که یهودیان به صورت رسمی اجازه بازگشت یافتند. در این فرمان دلایل زیادی برای اخراج یهودیان ذکر شد، دلایلی همانند “شیطانی بودن جمعی” ایشان. اما در این میان دلیلی خاص قابل توجه است : “گناهی جدی و غیر قابل بخشش”.

 

 

ویلیام توماس والش[72] مورخ در کتابش، ایزابلای اسپانیا،[73] می‌گوید که این گناه، همان قربانی کردن کریستوفر بود که بعدا قدیس اعلام شد.

هرل روم می‌گوید:

“در 1490 آدمربایی و قربانی وحشیانه کودکی مسیحی به نام کریستوفر صورت گرفت. او را از دهکده‌ای کوچک به نام لگاردیا که در نزدیکی تولدو[74] ی کنونی قرار دارد دزدیدند. او را به غاری در کوه بردند و قربانی کردند. این ماجرایی بسیار بسیار بسیار معروف در اسپانیا بود و حتی امروز هم در بسیاری دائره المعارف‌های اسپانیایی پیدا می‌شود. دادگاه در 1491 صورت گرفت، عاملین محکوم شدند در دادگاه. این نقشی اساسی داشت در آن تصمیمی که ایزابل و فردیناند خیلی از بابتش مطمئن نبودند. اما این پرونده و هیاهوی ناشی از آن باعث شد که آنها فرمان اخراج کل یهودیان ازاسپانیا را صادر کنند.”

نکته‌ای مهم در اینجا آن است که بسیاری از یهودیان با نفوذ در اسپانیا به طرق مختلف باقی ماندند. کریستف کلمب یکی از اینان بود. روابط اینان با اشرافیت به ظاهر مسیحی اسپانیا و توطئه‌هایشان علیه مسلمانان شناخته شده است. پس به نظر می‌رسد که عاملین حقیقی هیچگاه نه مجازات شده و نه “اخراج”، و اینبار هم مانند نمونه‌های بسیار پیش و پس از آن  بسیاری یهودیان بیگناه بخاطر اقلیتی شیطانی و گناهکار زندگیشان را از دست دادند.( همانند جنگ جهانی دوم که در آن هم روابط الیگارشی یهودی با نازی‌ها کاملا شناخته شده و مستند است، همانند روسیه کمونیستی که در آن نیز بانکداران و الیگارشی یهودی آغازگر، ذینفع و فعال بودند).

 


کارل مارکس یهودی فرزند یک خاخام ارتدکس – جیکوب شیف بانکدار یهودی انقلاب 1917 را تامین مالی کرد

( و در بستر مرگش هم یادش نرفت پز این امر را بدهد.)

در 1573 در لیتوانیا در دهکده پونو[75] یهودیان کودکی را شکنجه داده و کشتند.

در 1592 در پراگ[76] یهودی‌ای به جرم قربانی و خونگیری یک کودک مسیحی محکوم شد.

در 1598 در لوبلین، کول و کوتنیا در لهستان[77] گزارش شد که یهودیان سه کودک را در آن سه شهر قربانی کردند. وقتی پرونده به دادگاه رسید تمامی یهودیان درگیر ماجرا گناهکار شناخته شدند.

مونتگیو سامرز، مورخ شناخته شده، بعضی از یافته‌هایش را در کتاب “تاریخ جادوگری و شیطان‌شناسی”[78] ذکر کرد:

«این قربانی‌های انسان بسیار مرتبط‌اند به مناسک سحر و جادوهای باستانی. قربانیهایی که کتاب قانون پرمونستراتنسیان ویلثین، نوشته شده توسط آدریان لمبتر[79] در 1745، حداقل 250 نمونه را ذکر کرده که به روزترین‌هایشان در 1650 اتفاق افتاد، وقتی در کادان بوهمیا[80]، کودکی چهار ساله به نام متیاس[81]، به دست تعدادی خاخام با هفت زخم کشته شد. در بسیاری نمونه‌ها مدارک بسیار مستندی است که گوشت و مخصوصا خون قربانی برای مقاصد جادوگری و سحر مورد استفاده قرار می‌گرفت

 


مونتگیو سامرز

در 1663 در کارکو لهستان[82]، خاخام ماتاتیا کالاهورا[83] کودکی مسیحی را برای مراسم رازآلودش قربانی کرد که محاکمه شد، محکوم گشت و اعدام گردید.

ولادیمیر ایوانویچ دال[84]، شخصیت ملی و نویسنده روسی در کتابی تحقیقی که به خواست دولت تزاری درباره قربانی انسان نوشت، ذکر کرد که در 1669 در متز[85] فرانسه، آقای “لوی” یهودی کودکی را دزدید که بعدا جسدش در جنگل پیدا شد. مرد مجرم بعدا اعدام شد. جزئیات این پرونده در کتابی فرانسوی به عنوان خلاصه محاکمه یهودیان متز، 1670 نیز موجود است.[86]

در 1690 در بلاروس[87]، یهودیان کودکی به نام گاویل[88] را طی مراسمی رازآلود کشتند. این کودک یکی از قدیسین کلیسای ارتدکس است. تلویزیون بلاروس نیز در سال 1997 مستندی درباره این واقعه ساخت.

 

گاویل قدیس

تنها 23 سال قبل از استقلال آمریکا از انگلستان، ولادیمیر دال واقعه‌ای در 1753 را ذکر می‌کند:

« در جمعه 20 آوریل 1753 در دهکده مارکوا وولنیتزا[89]، یهودیان استفن استوزیسکی[90] سه ساله را گرفتند و با خود بردند. یکشنبه یهودیان در خانه‌ای جمع شده، چشمان کودک را بسته، دهانش را با انبر بسته و سپس در حالی که او را در تشتی نگه داشته بودند، از همه طرف او را با میخ‌های تیز سوراخ کردند و چرخاندند که تا می‌توانند خون جمعآوری کنند. پس از مرگ کودک جسد به جنگل برده شد، جایی که او را روز بعد پیدا کردند. زنهای یهودی، برینا و فروژا[91]، بدون شکنجه به دست داشتن در این واقعه اعتراف کرده و شوهرانشان را لو دادند، که آنها نیز بدون شکنجه اعتراف کردند. سپس بقیه اعضا دستگیر شده و تحت شکنجه قرار گرفتند. اینان نیز اعتراف کردند و چنان توصیف دقیقی ارائه دادند که شکی در گناهکاریشان باقی نماند. یهودیان سپس اعدام شدند. نقاشی‌ای از جسد کودک که نشان می‌داد چطور سوراخ شده، کشیده شده و توسط اسقف اعظم لوو[92] محرمانه نگهداری شد.»

در 1791 در مجارستان یهودیان به قربانی کردن کودکی مسیحی متهم شدند. در این نمونه خاص یکی از کودکان خود یهودیان علیه‌شان اعتراف کرد که کل واقعه را شاهد بوده.

در 1793 در گالاتز رومانیا کودکی توسط یهودیان قربانی شد.

در قرن 19 ام، سر ریچارد فرانسیس برتون[93]، کاشف، نویسنده و زبان‌شناس معروف، کتابی نوشت به عنوان قربانی انسان در میان سفاردیم[94] (یهودیان شرقی). اما یهودیان به این متن دست یافتند و این متن تاریخی و بسیار مهم هنوز توسط هیات امنای یهودیان در انگلستان محرمانه نگهداری می‌شود و آن را در اختیار کسی قرار نمی‌دهند. اما پیش از این بخشی از متن او تحت عنوان “یهودی، کولی و الاسلام” چاپ شد.[95] برتون در این کتاب ذکر می‌کند:

“1839 – یک فلاکس حامل خون متعلق به یک یهودی در گمرک بیروت کشف شد.”

در 1840 یکی از معروف‌ترین وقایع قربانی انسان در تاریخ معاصر صورت گرفت. کشیشی کاتولیک به نام پدر توماس[96] قربانی شد. این واقعه به صورت دقیق و با جزئیات کامل در متن اصلی سر فرانسیس برتون شرح داده شده بود اما هیچگاه چاپ نشد، اما خوشبختانه آنقدر سند و بریده جراید موجود است که تصویری روشن از ماجرا به دست آید.

او کشیشی کاتولیک بود متعلق به طریقه کاپوچین‌ها[97]. پدر توماس دمشق دزدیده شده به صورت قربانی کشته شد. بعدا وقتی خدمتکار عربش به دنبال وی رفت، آنها او را هم گرفته و کشتند. سپس اجساد را در راه‌آبهای زیرزمینی فاضلاب و سیلاب انداختند با امید به اینکه مخفی بمانند. اما اجساد کشف شده و عاملین محکوم شدند. پروفسور روم گزارشی درباره این ماجرا تحت عنوان

Debacle in Damascus – The 1840 Jewish Ritual Murder Case of Father Thomas

نوشت که در آن از بسیاری منابع کمیاب استفاده کرده. این واقعه معروف‌ترین نمونه این مسائل و تا زمان ماجرای جک ریپر[98] لندن، حقیقتا “جنایت قرن 19 ام” بود. (دقت کنید که قتل‌های جک ریپر نیز قتل‌هایی آئینی بودند.)

 

پدر توماس و خدمتکار وی

روزنامه نیویورک هرالد[99] نسخه 6 آوریل 1850 این واقعه را در صفحه اولش تحت عنوان “رازهای تلمود، قتلی وحشتناک در شرق” چاپ کرد. این مقاله طولانی قربانی کردن پدر توماس را چنین شرح می‌دهد:

«چه کسی خوابش را می‌دید که آشکار شدن رازهای خونین تلمود را ببیند و دادگاه یکی از وحشیانه‌ترین قتلهای ثبت شده در تواریخ جرم و جنایت را شاهد باشد که یکبار دیگر به جلوی عموم آورده می‌شود؟ چه کسی تصور می‌کرد که عده‌ای دیوانه، از خون انسان برای مرطوب کردن نان مقدسشان استفاده کنند؟ خوانندگان ما بدون شک به یاد می‌آورند آن آشوب جهانی را که از بابت کشف پدر توماس، میسیونری مسیحی اهل ساردینیا، و خدمتکارش، ابراهیم آمارا، به صورت قربانی شده، خالی از خون، مثله شده، استخوانهایشان پودر شده در هاون و باقی ماندههایشان انداخته شده در فاضلاب دمشق، برپا شد. متن اصلی دادگاه و بازجویی توسط کنسولهای فرانسه و اتریش در آن شهر محرمانه نگهداری می‌شدند و اکنون در این شهر (نیویورک) هستند و حالا ما می‌توانیم “ملت بزرگ” را درباره حقیقت مطلبمان به رقابت بطلبیم.”

( ما می‌گوییم خدا بیامرزد جراید آن زمان آمریکا را )

 

 

مصطفی طلاس[100]، وکیلی که دکترای تاریخ دارد، پیگیر دستیابی به متون اصلی بازجویی و تحقیق پرونده از فرانسه شد، جایی که پدر توماس شهروندش بود. آنها را با سختی به دست آورد و به انگلیسی ترجمه کرد. به او باید از بابت تحقیقش تبریک گفته شود. او این را در کتابش به نام Matzo of Zion گزارش داد.

متن پرونده چنین می‌گوید:

بازجو: شما در اعترافات خود ذکر کردهاید که یهودیان خون مسیحیان را بیرون کشیده و از آن در پخت نان استفاده می‌کنند. اما در دین شما خون نجس است، حتی خون حیوانی که حلال ضبح  شود نیز چنین است. استفاده از خون مجاز نیست. در اینجا تناقض است. بین خون نجس و ممنوع، و خونی که اگر از مسیحی بگیرید اشکال ندارد. آن هم برای پخت نان. آن هم در روزی مقدس. آیا منطق یا مدرکی وجود دارد که این تناقض را توضیح دهد؟

المسلمانی، خاخام تازه مسلمان شده ( به نام دقت شود ) پاسخ داد:

«تلمود می‌گوید که خداوند دو نوع خون را دوست دارد. خون مراسم Passover، و خون ختنه.»

خاخام یعقوب (خاخام اعظم سوریه) اضافه کرد: “خدا عاشق دو نوع خون است، خون قربانی Passover، و خون ختنه.”

بازجو، چوبلی ایوب، پاسخ داد: ما نمی‌فهمیم که استفاده از خون انسان چطور مجاز است.

المسلمانی پاسخ داد: “خاخام‌های خاصی توسط رمزهایی که به آنها داده می‌شود می‌دانند که کی و چگونه استفاده از این خون مجاز است.”

منظور المسلمانی احتمالا خاخام‌های تلمودی بعل‌پرستی است که رمزهایشان همان تعلیمات مخفی عمدتا شفاهی‌شان می‌باشد.

جاناتان فرانکل[101]، نویسنده یهودی، کتابی به نام “ماجرای دمشق”[102] نوشت با هدف ردیه و پاسخ دادن به کتاب دکتر طلاس. اما مطالعه کتاب فرانکل نشان می‌دهد که نه او و نه کتابش به اندازه دکتر طلاس از ماجرا چیزی عیان نکرده و گویی حتی زحمت مطالعه متن تحقیق را هم به خود نداده. شاید چون فرانکل می‌خواهد که حقیقت ماجرا را مخفی نگه دارد. نکته جالب در اینجاست که دو نفر، مستقل از یکدیگر، مسئولین را به جایی که بقایای پدر توماس و خدمتکارش قرار داشت راهنمایی کردند. در فاضلابی در پشت خانه یک خاخام.

 

جاناتان فرانکل مورخ

 

سنگ قبر پدر توماس

زر تربت الاب توما الکبوشی و اندب مقامه  – مرسل رسولی لشام یعیظ و یبدی اهتمامه

قد ذبحوه یهودا و لم تجده بتمامه  –  فی خامس اسباط ارخ هذه بقایا عظامه

سنة 1840

ادامه دارد …

منبع: وبلاگ بیداری اندیشه

[1] The goat of Mendes

[2] Ka

[3] Amon

[4] مکاشفات یوحنا – 17

[5] Mystery Babylon

[6] The Chaldean Magi

[7] goyim

[8] Albert Pike

[9] Jeremiah

[10] John Milton, Paradise Lost

[11] Aleister Crowley

[12] Michael A. Aquino, PhD, Lt. Colonel of the U.S Army

[13] Gnostic

[14] “Every Sin for a Christian is a Sacrament for the Gnostic.”

[15] Aleister Crowley, Magick in Theory and practice, Dover, USA, 1929, pp94-95

[16] Frater Perurabo

[17] Farasees

[18] The Religion of Judiasm, Michael Hoffman. Visit www.revisionisthistory.org

[19] Luciferian

[20] Adam Weishapt

[21] Blade

[22] Tophet

[23] Carthage

[24] Holocaust : “A sacrificial offering the whole of which is consumed by fire” – Webster’s new collegiate dictionary, 1954

[25] Harrel Rhom, Ph.D

[26] Apian

[27] Democrates

[28] Posidonios

[29] Flavias Josephus

[30] English writer (born in India) (1811-1863)

[31] Antocious

[32] Bishop Auserious of Caesaria

[33] Socrates Galasticus

[34] Emesta

[35] Baronious

[36] Kiev

[37] Hassidic

[38] St William of Norwich

[39] Thomas of Monmoth

[40] Augustus Jessopp, D.D.

[41] The Life and Miracles of St William of Norwich by Thomas of Monmouth

[42] Dr Arnols Leese

[43] Theobald of Cambridge

[44] Kissingen, Bavaria

[45] Passover

[46] Hugh

[47] Isac Depoley

[48] Lord Oliver Cromwell

[49] William of Orange

[50] Puritans

[51] John Calvin (Cohen)

[52] Guberlin

[53] Ingsburg, Austria

[54] St Andrel Von Reyn

[55] Judenstein (Jew Stone)

[56] Robert Pranter

[57] Easter

[58] Trent, Italy

[59] St Simon of Trent

[60] Lives of the Saints, March25 by Father Alban Butler

[61] Moristica

[62] Pope Benedict XIV

[63] St Lorensino

[64] Piata Santa Rias

[65] Court of Padua, Italy

[66] Cardinal Ganganelli (Pope Clement XIV)

[67] Rinn

[68] Anderl

[69] Weiszensee

[70] Rev. Dr. Martin Luther, “The Jews and their lies”

[71] Laguadia

[72] William Walsh

[73] Isabella of Spain, William Thomas Walsh

[74] Toldeo

[75] Pono, Lithuania

[76] Prague

[77] Lublin, Kol, Kutnika, Poland

[78] Rev. Montague Summers, The History of Witchcraft and Demonology

[79] Premonstratensian Canon of Wilthin, Adrian Lembter

[80] Cadan, Bohemia

[81] Matthias

[82] Karko, Poland

[83] Matatia Kalahoora

[84] Vladimir Ivanovich Dal

[85] Metz

[86] Abrege du process fait aux jufis de mets (Summary of the trial against the Jews of Metz) 1670

[87] Belarus

[88] St Gaviil Belostok

[89] Marcova Volnitsa

[90] Stephen Studzitsky

[91] Breina and Fruzha

[92] Archbishop of Lvov

[93] Sir Francis Burton

[94] Human sacrifice amongst the Sephardim

[95] The Jew, The Gypsy and El Islam

[96] Father Thomas

[97] Cappochin

[98] Jack the Ripper

[99] New York Herald

[100] Moustafa Tlass, Ph.D, member of the Syrian Academy

[101] Jonathon Frankel

[102] The Damascus Affair

Loading

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!