نقدی بر نظریات هابرماس در باره دین در جهان مدرن،بخش اول

0

هابرهمانند سایر فلاسفۀ ماتریالیست، گوهر دین را اخلاق معرفی نموده و سایر ابعاد دین را عرض، پوسته و زائد بر اصل دین می‌داند. در مورد کارکرد اخلاقی دین، تأکید هابرماس، عمدتاً این بوده که دین در عصر جدید، از بسیاری  کارکردها، از جمله کارکرد اخلاقی خود محروم شده است. به اعتقاد وی، اصول اخلاقی سکولار، با توجه به عام بودن و جهان‌شمولی آنها، باید جایگزین اخلاقیات دینی و سنتی شوند.  

 

 

 

چکیده

فراسکولاریسم و یا پذیرش حضور دین در یک جامعة سکولار، ایده‌ای است که امروزه برخی متفکران لیبرال از آن سخن می‌گویند. یورگن هابرماس، از جمله کسانی است که به طرح این ایده پرداخته و چگونگی حضور دین در جهان مدرن و نقش و جایگاه آن را مورد بحث قرارداده است. هرچند تلاش وی عمدتاً این است که عصر دین را خاتمه یافته اعلام نموده و عقل را جایگزین آن نماید، اما در آثار و اظهارات اخیر خود راجع به دین، تا حدودی دیدگاه گذشتة خویش را تعدیل نموده و برخی کارکردهای بی‌بدیل دین را مورد تأکید قرار داده است.

وی به نقش دین در معنا بخشی به زندگی اشاره نموده و پذیرفته است که زبان دینی، در عرصة اخلاقیات از یک توانایی و ظرفیت فوق العاده برخوردار است که نمی‌توان از آن چشم پوشی نمود. با این وجود، اظهارات جدید هابرماس را در این مورد نمی‌توان به مفهوم پیدایش یک تحول واقعی در نگرش وی راجع به دین دانست. وی همچنان دین را از نگاه یک فرد سکولار نگریسته و نه تنها جایگاهی بسیار محدود و حاشیه‌ای به آن اختصاص می‌دهد، بلکه سعی می‌کند همان کارکردهای معنایی و اخلاقی دین را نیز کاملاً به افق سکولار ببرد. این مقاله، دیدگاه‌های وی را در این زمینه طرح نموده و به ارزیابی نقاط قوت و ضعف آن پرداخته است.

 

درآمد

عقلانیت در اندیشۀ بسیاری از متفکران علوم اجتماعی از یک‌سو، به عنوان شاخص اصلی مدرنیته معرفی شده و از سوی دیگر، به عنوان رقیب و جایگزین دین قلمداد شده است. یورگن هابرماس، فیلسوف و جامعه شناس معاصر آلمانی، از جمله کسانی است که در توجیه این دیدگاه و مستدل ساختن آن از هیچ‌گونه تلاشی فروگذار نکرده است. وی از جدی‌ترین متفکران مدافع مدرنیته و عقل روشنگری در زمان حاضر بوده و گوهر مدرنیته را، حاکمیت عقل بر زندگی و اندیشۀ بشر معرفی می‌کند.

تعلق خاطر هابرماس به تفکر روشنگری از یک‌سو، و الهام‌پذیری وی از ماتریالیسم تاریخی مارکس از سوی دیگر، موجب گردیده که وی دیدگاه چندان مثبتی نسبت به دین نداشته باشد. اغلب آثار وی، به ویژه آثاری که در آنها دیدگاه تکاملی خود را در قالب بازسازی ماتریالیسم تاریخی به بحث می‌گذارد، حاوی دیدگاه‌های منفی و کاملاً بدبینانه نسبت به دین هستند. چنانچه وی با تبعیت از مارکس کوشیده است دین را به عنوان یک ابزار ایدئولوژیک تلقی کند که برای توجیه ستم اجتماعی و توزیع ناعادلانۀ ثروت در جامعه به خدمت گرفته می‌شود.1

در اظهارات دیگر هابرماس راجع به دین، نگرش کارکردگرایانه غلبه دارد. وی از دید یک فیلسوف اجتماعی، به مطالعۀ دین پرداخته و توجه خود را بر کارکردها، به ویژه کارکردهای اجتماعی دین متمرکز نموده است. رهیافت کارکردگرایانه نسبت به دین، به دلیل تناسب آن با رشتۀ جامعه شناسی، به عنوان یکی از رویکردهای مهم جامعه‌شناسی توسعۀ فراوانی در این رشته یافته است.

جامعه‌شناسان در این رهیافت متمایل‌اند که دین را به عنوان یک نهاد اجتماعی و در کنار سایر نهادهای جامعه مورد مطالعه قرار داده و به بررسی کارکردها، به ویژه کارکردهای اجتماعی آن بپردازند. کارکردگرایان، غالباً دین را محصول و فراوردۀ بشری تلقی نموده و پیدایش آن را مرهون برخی نیازهای فردی و اجتماعی بشر می‌دانند.

فوئرباخ، مارکس، دورکیم و فروید چهره‌های اصلی و عمدۀ این رویکرد هستند که به جای کنکاش در منشأ دین، به سراغ علل غایی آن رفته‌اند.2 در قالب این رویکرد، هابرماس نیز تلاش نموده دین را به عنوان محصول و فراوردۀ صرفاً بشری و متعلق به دوران جهل و کودکی بشر قلمداد نماید که انسان‌ها در مرحلۀ خاصی از تحول ذهنی و اجتماعی خویش و در پاسخ به نیازهای معینی آن را ساخته و پرداخته‌اند.

در آثار و اظهارات اخیر هابرماس راجع به دین، سخن از فراسکولاریسم به میان آمده و وی تأکید نموده که دین می‌تواند حضور خویش را حتی در مدرن ترین جوامع نیز تداوم بخشد. وی از جامعۀ فراسکولاری سخن می‌گوید که خود را با تداوم حضور دین در یک محیط شدیداً سکولار تطبیق می‌دهد. تعدیل نسبی موضع هابرماس در قبال دین و پذیرش نقشی هرچند فرعی برای آن، نمی‌تواند به مفهوم پیدایش یک تحول واقعی در نگرش وی راجع به دین باشد. همان‌گونه که خواهیم دید، وی به جای آنکه خواهان حضور واقعی دین در جامعه باشد، بیشتر به دنبال سکولارسازی جامعه است که امروزه به شیوۀ جدیدی از سوی نیروهای سکولارساز جوامع غربی دنبال می‌شود.

جامعة فراسکولار

هابرماس در سال2001 و حدود یک ماه پس از حادثۀ 11 سپتامبر، در مراسمی به مناسبت دریافت جایزۀ صلحی که از سوی اتحادیۀ ناشران آلمانی به او اهداء گردید، به ایراد سخنرانی پرداخته و در آن، نقش و جایگاه دین را در جوامع مدرن مورد بررسی قرار داده است. در این سخنرانی، که تحت عنوان «ایمان و معرفت» ایراد گردیده، مسائل مختلفی در مورد دین و جایگاه آن در جهان نوین و همچنین رابطۀ آن با هر یک از علم و عقل مورد بحث قرار گرفته است.

وی از جامعۀ فراسکولار سخن گفته و تلاش نموده به تفسیری از واژۀ «سکولاریسم» بپردازد که تا حدودی با دین سازگار بوده و نسبت به آن خصومتی نداشته باشد. وی با اشاره به پیدایش مفهوم «سکولاریسم» و تفسیرهای متفاوتی که از آن به عمل آمده، دو تفسیر رایج از این اصطلاح را، که وی از آنها تحت عنوان «الگوی جایگزینی» و «الگوی خلع ید» نام برده، مردود می‌شمارد. وی، خاطر نشان می‌کند:

سکولارشدن در جوامع اروپایی، ابتدا معنی حقوقی انتقال اجباری دارایی‌های کلیسا به مقامات دولت سکولار را داشت. در مراحل بعدی، این معنا به ظهور فرهنگی و اجتماعی عصر مدرن به طور کل، منتقل گردید. از آن زمان به بعد، سکولار شدن با داوری‌های متضاد همراه بوده و بستگی به این داشته که آیا ما این امر را مهار کردن موفقیت آمیز اختیارات کلیسا توسط قدرت دنیوی تلقی کنیم، یا آن را نوعی خلع ید بدانیم.

بر اساس تلقی اول، سکولاریسم به این مفهوم است که شیوه‌های دینی تفکر و زندگی در تمامی امور مهم، توسط شیوه‌های عقلانی جایگزین شده است. مطابق با روایت دوم، این فرایند، تصرف غاصبانه تلقی شده و بی اعتبار جلوه داده می‌شود. مدل «جایگزینی» که خودش را به عنوان تفسیری از عصر مدرن افسون زدایی شده پیشنهاد می‌کند، مدلی است که نسبت به پیشرفت خوش بین است. در حالی‌که، مدل خلع ید، به تفسیری از تئوری زوال، یعنی عصر مدرن بی خانمان منجر می‌شود.3

هابرماس بر این است که این دو روایت از سکولاریسم، اشتباه مشابهی مرتکب می‌شوند. این روایت‌ها، تلاش دارند سکولارشدن را «نوعی بازی همه یا هیچ» میان نیروهای تولیدی علم و تکنولوژی سرمایه داری لجام گسیخته از یک‌سو، و نیروهای محافظه کار دین و کلیسا از سوی دیگر، مدنظر قرار دهند. این تصویر با یک جامعۀ فراسکولاری، که خود را با تداوم حضور اجتماعات دینی در یک محیط به طور فزاینده سکولار تطبیق می‌دهد، سازگاری ندارد. وی تأکید می‌کند:

چنین تصویری از سکولاریسم، محدود و تنگ‌نظرانه بوده و نقش متمدن‌سازی عقل سلیم را که به طور دموکراتیک آگاه شده، نادیده می‌گیرد؛ عقلی که در همهمۀ صداها در عرصۀ نزاع میان فرهنگ‌ها، راه خودش را به عنوان یک گروه سوم باز می‌کند و می‌توان گفت که آشفتگی مبارزۀ فرهنگی ناشی از آراء رقیب را هدف قرار می‌دهد.4

الگوی سکولارشدن در اندیشۀ هابرماس، از همان الگوی کانت تبعیت می‌کند. وی تلاش کانت را اولین نمونۀ مهم از واسازی عرفی کننده و در عین حال، نجات‌بخش حقایق دینی معرفی می‌کند. وی به نقش محوری عقل سلیم اشاره نموده و آن را به عنوان یک نیروی سوم در برابر آنچه داعیه‌های متعارض «ایمان» و «معرفت» نامیده، مورد توجه قرار می‌دهد.

ویژگی‌های جامعه فراسکولار

هابرماس، ویژگی‌هایی را برای جامعۀ فراسکولار بیان نموده که نشان می‌دهد این جامعه، در عرصه‌های اساسی خویش همچنان سکولار است با این حال، دین نیز می‌تواند حضور خود را در آن تداوم بخشد. ویژگی‌های جامعۀ فراسکولار را می‌توان به موارد ذیل خلاصه نمود:

1. تکثرگرایی ایدئولوژیکی

بر اساس اظهارات هابرماس، یکی از ویژگی‌های اساسی جامعۀ فراسکولار، تکثرگرایی ایدئولوژیکی است. وی تأکید می‌کند که پیروان هر یک از گروه‌های دینی باید واقعیت تکثرگرایی را مورد توجه قرار داده و بپذیرند که در یک جامعۀ کثرت گرا، گروه‌های مذهبی دیگری نیز حضور دارند، علم و ایدئولوژی‌های بشری نیز حضور داشته و حکومت سکولار یک واقعیت عینی به شمار می‌رود.5 وی معتقد است که مؤمنان در جامعۀ مدرن باید سه نکته را مدنظر قرار دهند:

نخست اینکه آگاهی دینی پیش از هرچیز باید با ناهماهنگی شناختی در مواجه با دیگر فرقه‌ها و مذاهب سازگار گردد. ثانیاً، دین باید خودش را با صلاحیت علوم نگهدارندۀ انحصار اجتماعی دانش سکولار تطبیق دهد. و در نهایت، دین باید با مفروضات یک دولت مبتنی بر قانون اساسی، که خودش را بر پایه‌های اصول اخلاقی دنیوی توجیه می‌کند، موافق باشد.6

در واقع، می‌توان گفت که جامعۀ فراسکولار در اندیشۀ هابرماس، یک جامعۀ دنیوی است که بر اساس اصول این جهانی نظم و سامان می‌یابد. این جامعه، حضور گروه‌ها و اجتماعات مختلف دینی و عقیدتی را در درون خویش می‌پذیرد، اما به مثابۀ یک جمع، خود را به مجموعۀ واحدی از اعتقادات و ارزش‌های غایی متعهد نمی‌داند.

2. نظام سیاسی لیبرال و بی‌طرف

از دیگر ویژگی‌های جامعۀ فراسکولار در اندیشۀ هابرماس، حاکمیت یک نظام سیاسی لیبرال و مبتنی بر قانون اساسی است که مشروعیت ساختار قدرت خود را نه بر اساس دین، بلکه بر اساس اصول دنیوی و عقلانی توجیه می‌کند. وی تأکید می‌کند که اگر جهان بینی‌های رقیب، با آگاهی از خطاپذیری خودشان یاد بگیرند که با واقعیت تکثرگرایی، به شیوۀ غیر خشونت آمیز، یعنی بدون از هم گسیختن همبستگی اجتماعی، یک اجتماع سیاسی رفتار کنند، آنگاه مبانی سکولار جدایی دین از سیاست در یک جامعۀ فراسکولار را درک خواهند کرد. وی دولت لیبرال را یک دولت بی‌طرف معرفی می‌کند که به خصوص سعی خواهد نمود در برابر ادعاهای متعارض دانش و ایمان، بی طرفی خود را حفظ نموده و از انحراف تصمیم‌گیری‌های سیاسی به نفع یکی از طرفین اجتناب ورزد.7

3. محوریت عقل

بنابر اظهارات هابرماس، در یک جامعۀ تکثرگرا که علم، ایدئولوژی‌های بشری و گروه‌های مختلف دینی و مذهبی حضور دارند، عقل سلیم به عنوان یک نیروی محوری وارد عمل شده و جایگاه خویش را در درون ساختار دولت لیبرال و مبتنی بر قانون اساسی تحکیم می‌بخشد. عقل سلیم، همان عقل عرفی است که در حوزۀ ارتباطات انسانی و اجتماعی مطرح است.

هابرماس می‌گوید: «عقل سلیم با آگاهی کنشگرانی مرتبط است که می‌توانند ابتکار عمل به خرج دهند، اشتباه کنند و آن را تصحیح نمایند.»8 جایگاه محوری عقل سلیم در اندیشۀ هابرماس بدان دلیل است که وی عقل را دارای ویژگی عام و جهان‌شمول می‌داند. به عبارت دیگر، عقل سعی دارد قضایا و برهان هایی را ارائه دهد که اصولاً برای همه قابل پذیرش است، نه صرفاً برای یک گروه دینی و مذهبی خاص. وی می‌گوید: «بر خلاف دین، عقل سلیم دموکراتیک، توصیف گر جمعیتی چندصدایی است که متکی بر دلایل قابل قبول برای همگان است و نه صرفاً دلایلی که برای پیروان یک اجتماع دینی خاص، قابل قبول باشد»9.

هابرماس بر آن است که پیروان هرگروه دینی، داعیه‌های خاص خود را داشته و ادعاهای آنها متکی به دلایل درون دینی هستند. دلایل درون دینی هر گروه مذهبی، تنها متعلق به آن گروه بوده و صرفاً برای اعضای همان گروه قابل پذیرش است. اما عقل، نیرویی است عام و جهان‌شمول که دلایل برخاسته از آن می‌تواند برای همگان قابل پذیرش باشد.

بر این اساس، وی تأکید نموده که اگر پیروان هر گروه و اجتماع مذهبی بخواهند ادعاهای شان از سوی دیگران پذیرفته شوند، باید آنها را به زبان سکولار ترجمه نموده و در قالب این زبان بیان دارند. وی با استناد به دیدگاه هگل خاطر نشان می‌کند که یکی از وظایف فلسفه این است که «بینش‌های معنوی و بصیرت‌های اخلاقی بنیادی» را، که در زبان دین به آسانی قابل بیان است، به یک زبان غیردینی ترجمه کند. زبان غیردینی، یا زبان استدلال و فلسفه، این امتیاز را دارد که می‌تواند برای همگان قابل پذیرش باشد.10

البته سخن هابرماس در مورد ویژگی جهان‌شمولی عقل و اینکه زبان استدلال باید قابلیت پذیرش جهانی داشته باشد، کمتر قابل تردید است. اما اینکه او عنوان «سکولار» را برای این زبان به کار می‌گیرد، بسی جای تأمل دارد. منظور واقعی وی از عقل سکولار، همان عقل بشری است که از هرگونه اعتقاد و ایمانی فارغ بوده و به هیچ نوع پیش فرض‌های کلامی، فلسفی، معرفت شناختی و… متعهد نشده باشد. در حالیکه عقل سکولار، پیوند وثیقی با ایدئولوژی سکولاریسم داشته و بر پیش‌فرض‌های فلسفی، معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی خاصی استوار است که جزمیت آن کمتر از جزمیت ادعا شده در مورد ادیان نیست.

عقلی که بر هیچ نوع ایمان پیشینی و پیش‌فرض‌های فلسفی و معرفت شناختی استوار نباشد، صرف نظر از امکان تحقق آن، نه می‌تواند به عنوان عقل سکولار توصیف شود و نه می‌تواند اتصاف دینی بودن را به خود بگیرد. این نوع عقل، که خود را محدود به هیچ مرزی ننموده، باید بتواند از کلیۀ دستاوردهای فکری بشر استفاده نموده و فارغ از هرگونه ایمان پیشینی، به بررسی و داوری بپردازد. عقل دینی و عقل سکولار، زمانی شکل می‌گیرند که فرد یا گروهی از افراد، مبانی هستی شناختی، انسان شناختی و معرفت شناختی خاصی را بپذیرند.

به هرحال، هابرماس عقل سلیم را به عنوان یک نیروی سوم در برابر علم و دین مطرح می‌کند که سعی دارد چشم انداز خویش را مورد تأکید قرار داده و در برابر علم و دین از خود دفاع کند. به اعتقاد وی، عقل با آگاهی از خودآئینی خویش، هم از تقلیل طبیعت-گرایانۀ علمی می‌گریزد و هم لزوم حفظ فاصلۀ خود را از سنت دینی مورد تأکید قرار می‌دهد. رابطۀ عقل سلیم، با هر یک از علم و دین، به صورت ذیل خواهد بود:

عقل سلیم و دین

هابرماس، رابطۀ عقل سلیم را با دین چنین بیان می‌کند: عقل از یک‌سو، فاصلۀ خود را از دین حفظ می‌نماید و از سوی دیگر، می‌کوشد از «محتوای هنجاری سنت دینی تغذیه کند.» تأکید بر محتوای هنجاری سنت دینی از سوی هابرماس، تلاشی است که در جهت تقلیل دین به اخلاق صورت گرفته است. وی همانند سایر فلاسفۀ ماتریالیست، گوهر دین را اخلاق معرفی نموده و سایر ابعاد دین را عرض، پوسته و زائد بر اصل دین می‌داند.

در مورد کارکرد اخلاقی دین، تأکید هابرماس، عمدتاً این بوده که دین در عصر جدید، از بسیاری کارکردها، از جمله کارکرد اخلاقی خود محروم شده است. به اعتقاد وی، اصول اخلاقی سکولار، با توجه به عام بودن و جهان‌شمولی آنها، باید جایگزین اخلاقیات دینی و سنتی شوند. با این حال، نظریه‌های اخلاقی سکولار از فراهم آوردن انگیزۀ اخلاقی لازم ناتوان بوده و قادر نیست به این پرسش پاسخ مناسبی بدهد که اصولاً چرا ما باید اخلاقی باشیم؟

وی می‌گوید: «هرچند نظریه‌های تکلیف‌شناختی بعد از کانت، ممکن است چگونگی پایه ریزی و کاربردهای هنجارهای اخلاقی را به خوبی توضیح دهد، اما هنوز نمی‌تواند به این سؤال پاسخ دهد که چرا ما باید اصولاً اخلاقی باشیم»؟11اما در اظهارات جدید خود راجع به دین، این موضوع را مورد تأکید قرار داده که زبان دینی در عرصۀ اخلاقیات، از یک توانایی و ظرفیت فوق العاده برخوردار است که نمی‌توان از آن چشم پوشی نمود. وی با اشاره به تحول نگرش خود در این زمینه می‌گوید:

همانگونه که در برخی مقالات و اخیراً در یک سخنرانی عمومی، در پالسکرایخه در فرانکفورت گفتم، متقاعد شده ام که زبان‌های دینی، دارای این ظرفیت هستند که حساسیت‌های اخلاقی، مرجعیت اخلاقی و مفاهیم اساسی مربوط به اخلاق را به روشنی بیان کنند. وضوحی که تاکنون در زبان فلسفه یا دیگر زبان‌های سکولار ممکن نشده است.12

وی با اشاره به کارکرد منحصر به فرد دین در این زمینه، تأکید می‌کند که دین، حتی برای اعضای سکولار جامعه، حکم یک گنجینه را دارد!13 علاوه بر کارکرد اخلاقی دین، کارکرد آن در زمینۀ معنا بخشی به زندگی نیز از سوی هابرماس مورد توجه قرار گرفته است. وی در اظهارات جدید خویش، بر این موضوع تأکید نموده که دین، منبع اصلی و اساسی معنا به شمار رفته و جامعۀ فراسکولار هرگز خواهان آن نیست که خود را از داشتن منبع معنایی مهمی مانند دین محروم سازد.

هابرماس بر آن است که عقل سلیم، با اخذ بینش‌های معنوی و بصیرت‌های اخلاقی دینی، آنها را به زبان غیردینی ترجمه نموده و به جستجوی دلایلی بر آید که قابلیت پذیرش همگانی داشته باشد. به اعتقاد وی، چنین رویکردی موجب شده که دولت لیبرال این تردید را در مؤمنان به وجود آورد که عرفی‌شدن غربی، ممکن است مسیری یک طرفه باشد که دین را به حاشیه می‌راند. به اعتقاد وی:اگر طرف سکولار، به نیروی بیان فطری زبان دینی حساس باقی بماند، جستجو برای دلایلی که هدف آن قابلیت پذیرش جهانی است، نه به طرد غیرمنصفانۀ ادیان از حوزۀ عمومی منجر می‌شود و نه جامعۀ سکولار را از سرچشمه‌های مهم معنا جدا خواهد کرد.14

عقل سلیم و علم

در اندیشۀ هابرماس، عقل سلیم در برابر علم نیز همان موضعی را اتخاذ می‌کند که در برابر دین اتخاذ کرده بود؛ بدین معنا که عقل از یک‌سو، می‌کوشد فاصلۀ خود را با علم حفظ نموده و «چارچوب دانش روزمره را که به خودفهمی گویندگان و کنشگران مربوط است، از تعرض نظریه‌های علمی که بر زیست جهان تحمیل می‌شود، حفظ کند» و از سوی دیگر، علم «در مقام کارگزار عقل سلیم عمل نموده و باید بدون هیچ ملاحظه‌ای آن را آگاه کند». به اعتقاد وی عقل، سرشار از توهمات در بارۀ جهان بوده و علم باید آن را از این توهمات برهاند. وی به نظریات کپرنیک و داروین اشاره نموده و خاطرنشان می‌کند که این دو موجب شدند محتوای خودفهمی ما تغییر یافته و جهان بینی زمین مرکزی و انسان مرکزی ما دگرگون گردند.15

با آنکه هابرماس علم را کارگزار عقل سلیم و رها کنندۀ آن از بند توهمات معرفی می‌کند، اما نسبت به تسلط فزایندۀ علم بر زیست جهان، نگران است. می‌نویسد:اگر همراه با ماکس وبر، به آغاز افسون زدایی از جهان بنگریم، آنچه را در معرض خطر است، تشخیص خواهیم داد. طبیعت به میزانی که در دسترس مشاهدۀ عینیت بخش و تبیین علّی قرار می‌گیرد، از آن تشخص زدایی می‌شود.

طبیعت به عنوان موضوع علم، دیگر بخشی از شبکۀ اجتماعی ارجاع اشخاص نیست که با همدیگر ارتباط و تعامل دارند و خواست‌ها و انگیزه‌ها را به طور متقابل به یکدیگر نسبت می‌دهند. اگر این افراد به شکلی فزاینده خودشان را در معرض تبیین علّی قرار دهند، آن‌گاه بر سر آنان چه خواهد آمد؟ آیا عقل سلیم سرانجام موافقت خواهد کرد که نه فقط تحت آموزش قرار گیرد، بلکه تماماً در دانش علمی ضدشهودی جذب شود؟16

از نگاه وی «نقطۀ پایان این طبیعی شدن ذهن، تصویر علمی از بشر است که در قالب مفاهیم در حال رشد فیزیک، فیزیولوژی اعصاب، یا نظریۀ تکامل طراحی شده و به یک جامعه زدایی کامل از خودفهمی ما منجر می‌شود.» وی تأکید دارد که این طبیعی شدن ذهن، تنها زمانی محقق می‌شود که یک توصیف علمی از بشر، یا به قول او «یک خودتوصیفی عینیت بخش»، بتواند «نیّت‌مندی آگاهی انسان و هنجارمندی کنش‌های ما را کاملاً تبیین کند.» نظریه‌های علمی «باید برای مثال توضیح دهند که چگونه کنشگران، از قواعد گرامری، مفهومی یا اخلاقی تبعیت، یا آنها را نقض می‌کنند.»17

به هرحال، مباحث مطرح شده شامل محورهای اصلی نظریات جدید هابرماس در مورد دین و نقش و جایگاه آن در جهان مدرن بود. در بررسی دیدگاه‌های وی لازم است موضوعاتی نظیر رابطۀ علم و دین، مفهوم سکولاریسم، چگونگی حضور دین در جهان مدرن و همچنین معنا و مفهوم تکثرگرایی ایدئولوژیکی مورد بحث و بررسی قرار گیرد.

پی نوشت ها:

1 . Habermas, Theory of Communicative Action, vol1, translated by Mac Carthy, p. 202.

2. علیرضا شجاعی زند، دین، جامعه و عرفی‌شدن، ص52.

3 . یورگن هابرماس، مهندسی ژنتیک و آیندۀ سرشت انسان، ترجمۀ یحی امامی، ص130.

4 . همان، ص 130.

5 . همان، ص 131.

6 . همان.

7 . همان.

8 . همان، ص135.

9 . همان، ص136.

10 . یورگن هابرماس، «گفتگو با هابرماس» معرفت، شمارۀ 57، ص113.

11 . همو، مهندسی ژنتیک و آیندۀ سرشت انسان، ص13

12 . همان، ص 131

13. همان، ص113

14 . همان، ص136

15 . همان، ص132

16 . همان، ص133

17 . همان، ص133

منبع: فصلنامه معرفت فرهنگی ، شماره چهارم

علی مصباح /دانشیار مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)

سلمانعلی رحیمی/کارشناس ارشد جامعه شناسی.

ادامه دارد…………

Loading

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!