خاتم سلیمان نبى(علیه السلام) افسانه یا واقعیت – بخش 1

0

حضرت سلیمان در اثر گستردگى قلمروى ملک وحکومت و اقتدار فوق العاده اى که داشته، حکایات و داستان هاى فراوانى در کتاب هاى تفسیر و قصص انبیا درباره او نقل شده که تعدادى از آن ها به روشنى رنگ افسانه دارد.

 

 

 

چـکیده

یکى از پیامبران بزرگ الهى که در آیه هاى فراوانى از او یاد شده، سلیمان بن داود (علیه السلام) است. خداوند، نعمت ها و مواهب گوناگون بزرگى مانند علم و حکمت، آشنایى با زبان حیوانات، تسخیر باد، سپاهى مرکب از جن و انس و ملک، و حکومت گسترده و بى نظیر به او داده بود. در اثر گستردگى قلمروى ملک وحکومت و اقتدار فوق العاده اى که داشته، حکایات و داستان هاى فراوانى در کتاب هاى تفسیر و قصص انبیا درباره او نقل شده که تعدادى از آن ها به روشنى رنگ افسانه دارد.

یکى از این داستان ها داستان انگشترى اسرارآمیز سلیمان است که گویا تمامى قدرت و حکومت او وابسته به آن بوده است، به طورى که وقتى یکى از شیاطین، آن را از وى ربود، سلیمان تا مدتى از قدرت و حکومت معزول شد و شیطان به جاى او بر سریر سلطنت نشست. بسیارى از مفسران، این افسانه را در تفسیر آیه 34 و 35 سوره ص نقل، و در واقع، این دو آیه را با این قصه تفسیر کرده اند.در این مقاله، موضوع خاتم سلیمان و داستان ربوده شدن آن بررسى شده و اثبات مى شود که این داستان، از اسرائیلیات است و با دو آیه مزبور ارتباطى ندارد.

 

مقدمه

سلیمان بن داود(علیه السلام) از پیامبران بزرگ الهى بوده و ملک و حکومت گسترده داشته است. نام او در قرآن مجید هفده بار2 آمده است،3 در آن ها نکته هاى عبرت آموز و دانستنى از زندگانى، نبوت و حکومت او بازگو شده است. طبق بیان قرآن مجید، خداوند نعمت ها و مواهب گوناگون به او عطا کرده بود، از جمله، علم و حکمت،4آشنایى با زبان پرندگان،5 تسخیر باد وحرکت آن به فرمان او،6 سپاهى مرکب از جن و انس،7 دست رسى به معدن مس و ذوب آن،8 و ملک و حکومت گسترده بى نظیر.9

در اثر فزونى رویدادها و حوادث و قضایاى دوران نبوت، حکومت حضرت سلیمان و نیز به علت گستردگى قلمروى ملک و حکومت و اقتدار فوق العاده اى که داشته، حکایت ها و داستان هاى فراوانى درباره او در کتاب هاى تفسیر و قصص انبیا نقل شده است که تعدادى از آن ها به روشنى رنگ افسانه دارد.10 یکى از این قصه ها، داستان انگشترى اسرارآمیز سلیمان است که گویا نماد نبوت و حکومت او بوده و تمامى قدرت و سلطه او وابسته به آن، و برخاسته از آن بوده، به طورى که وقتى یکى از شیاطین، آن را از وى ربود، سلیمان تا مدتى از قدرت و حاکمیت معزول شد و شیطان به جاى او بر سریر حکومت نشست!. در این مقاله، داستان یاد شده را از منابع تفسیرى نقل کرده و سپس به نقد آن مى پردازیم:

الف) گزارش منابع تفسیرى از خاتم اسرار آمیز سلیمان

گرچه داستان هاى شامل انگشترى رمز آلود حضرت سلیمان، در منابع مختلف تفسیرى، روایى و قصص انبیا، در جزئیات و تفاصیل، با هم اختلاف دارند، اما نقطه مشترک همه آن ها این است که تمامى قدرت و حاکمیت حضرت سلیمان وابسته به یک انگشترى بوده است،11 به گونه اى که روزى یکى از شیاطین، آن را ربود و به صورت حضرت سلیمان درآمد و در تخت سلطنت او نشست، سلیمان که با این کار شیطان از قدرت عزل شده بود گمنام و ناشناخته دچار فقر و تنگ دستى و آوارگى شد.

او که نمى توانست خود را به اطرافیان معرفى کرده شیطان را طرد کند، به ماهى گیرى پرداخت، و سرانجام پس از رویدادهایى، خاتم ربوده شده را از شکم یک ماهى به چنگ آورده و از آن روز مجدداً بر سریر حکومت نشست!. گفتنى است که در آیه 34 و 35 سوره «ص» سخن از آزمایش الهى در مورد حضرت سلیمان به میان آمده است که به علت ایجاز و اختصار آیه، مفسران، آن را به گونه هاى مختلف تفسیر کرده اند.

قضیه این آزمایش، دست مایه ورود افسانه انگشترى سلیمان به برخى از کتاب هاى تفسیرى شده است، خداوند در دو آیه یاد شده، مى فرماید: و لقد فتّنا سلیمان و ألقینا على کرسیّه جسداً ثم أناب * قال رب اغفرلى وهب لى ملکاً لاینبغى لأحد من بعدى انک انت الوهاب; ما قطعاً سلیمان را آزمودیم و بر تخت او جسدى افکندیم، سپس او به درگاه خدا توبه کرد * گفت: پروردگارا! مرا ببخش و حکومتى به من عطا کن که بعد از من سزاوار هیچ کس نباشد، تو بسیار بخشنده اى.

کرسى به معناى «تخت پایه کوتاه» است. گویا سلاطین دو نوع تخت داشته اند: تختى براى موارد عادى با پایه هاى کوتاه، و تختى براى جلسات رسمى و تشریفاتى با پایه هاى بلند. اولى را «کرسى» و دومى را «عرش» مى نامیدند. جسد به معناى جسم بى روح است.از این آیه چنان که در برخى از تفاسیر معاصر آمده12 اجمالا استفاده مى شود که آزمایش سلیمان به وسیله جسد بى روحى بوده که بر تخت او در برابر چشمانش قرار گرفت; چیزى که انتظار آن را نداشت و امید به غیر آن بسته بود و این امر موجب تنبیه سلیمان شده و او توبه کرده است.

اما این که جسد چه بوده و جزئیات این قضیه چگونه بوده، قرآن مجید شرح بیشترى نداده، از این رو مفسران و محدثان اخبار و داستان هاى مختلفى در تفسیر این دو آیه ذکر کرده اند که بن مایه همه آن ها انگشترى رمز آلود سلیمان است. ما به عنوان نمونه آن چه را که در چند تفسیر از تفسیرهاى مشهور روایى آمده است، نقل کرده سپس به نقد آن ها مى پردازیم.

1. تفسیر عبدالرزاق صنعانى

صنعانى در تفسیر آیه «والقینا على کرسیه جسداً ثم اناب» مى نویسد: به مدت چهل شب، شیطان بر تخت سلیمان نشسته بود تا آن که خداوند ملکش را به او برگرداند. صنعانى سپس تفصیل قضیه را از طریق معمر، از قتادة چنین نقل مى کند:

سلیمان به شیاطین گفت: من مأموریت یافته ام که مسجدى (بیت المقدس) بنا کنم، ولى نباید در ساخت آن صداى کلنگ یا ارّه شنیده شود( بدون استفاده از آهن). شیاطین به او گفتند: در دریا شیطانى هست که اگر او را به چنگ آورى او راه این کار را به تو یاد مى دهد. آن شیطان هر هفته یک بار به چشمه اى مى رفت و از آن آب مى خورد. شیاطین رفتند و آب آن چشمه را کشیدند و به جاى آن، شراب پر کردند. آن شیطان آمد تا آب بخورد متوجه بوى مخصوص آن شد و خطاب به آن گفت: تو بوى خوش دارى، ولى عاقلان را سفیه، و سفیهان را سفیه تر مى کنى و آب نخورد و رفت. او دچار تشنگى شد و برگشت و باز سخن قبلى را گفت و این کار سه بار تکرار شد.

سرانجام او روزى آمد و سر را در آن فرو برد و از آن شراب نوشید و مست شد، او را دست گیر کرده نزد سلیمان بردند، سلیمان انگشترى خود را به او نشان داد و او تسلیم شد، زیرا ملک سلیمان در انگشترى او نهفته بود. سلیمان به او گفت: من مأموریت یافته ام مسجدى بسازم که در ساختن آن، صداى کلنگ و ارّه شنیده نشود.

آن گاه آن شیطان به شیاطین دستور داد که شیشه اى بسازند، سپس شیشه را از آنان گرفت و در آشیانه هدهد روى تخم هاى آن نهاد، هدهد وقتى آمد که روى تخمهایش بنشیند، شیشه مانع شد و آن پرنده رفت. شیطان گفت: ببینید هدهد چه مى آورد، هر چه آورد از آن بگیرید. آن گاه دیدند هدهد قطعه اى الماس آورد و آن را روى شیشه گذاشت و شیشه را با آن شکافت. الماس را از هدهد گرفتند و در بناى بیت المقدس سنگ ها را با آن مى بریدند.

سلیمان روزى پس از آن که با بعضى از همسرانش در حال حیض، آمیزش کرده بود به حمام رفت و انگشترى خود را از انگشت درآورد و در گوشه اى گذاشت. آن شیطان که همراه سلیمان بود انگشترى را برداشت و آن را در دریا افکند و خود به صورت سلیمان درآمد. وقتى سلیمان از حمام بیرون آمد ملک خود را از دست داد و از آن زمان به مدت چهل روز آن شیطان بر تخت سلیمان مى نشست و حکومت مى کرد.

اصحاب سلیمان به او بدبین شدند و گفتند: سلیمان دچار فتنه شده است، زیرا آن شیطان در اقامه نماز سستى مى کرد و به سایر امور دینى نیز بى اعتنایى مى نمود. در میان اصحاب سلیمان مردى بود که از نظر قدرت و توانایى شبیه عمر بن خطاب بود. آن مرد گفت: من در این باره با سلیمان صحبت مى کنم و خبرش را براى شما مى آورم. آن گاه نزد شیطان رفت و به او گفت: یا نبى الله! گاهى در شب سرد، جنابت بر ما عارض مى شود و مى خوابیم و تا هنگام طلوع خورشید غسل نمى کنیم و نماز نمى خوانیم، آیا اشکالى دارد؟ او پاسخ داد: اشکالى ندارد. آن مرد نزد اصحاب سلیمان برگشت و قضیه را تعریف کرد.

از طرف دیگر سلیمان که ملکش را از دست داده بود در بیابان، آواره و سرگردان شد تا آن که به زنى پناه برد و آن زن براى او ماهى پخت [سلیمان انگشترى را در شکم آن ماهى که در دریا آن را بلعیده بود یافت و در انگشت خود کرد]13 در این هنگام همه چیز، از پرندگان و چهارپایان در برابر او سجده کردند و تسلیم او شدند و خداوند ملکش را به او برگرداند و در این هنگام گفت: «رب اغفرلى وهب لى ملکاً لاینبغى لأحد من بعدى».14

2. تفسیر طبرى

طبرى در جامع البیان در تفسیر دو آیه یاد شده، قصه ربوده شدن انگشتر حضرت سلیمان را توسط شیطان به شکل هاى مختلف (اما در اصل قضیه، مشابه) از راویان مختلف، مانند سدى، ضحاک و مجاهد آورده و سپس از طریق سعید از قتادة، داستان ساختن بیت المقدس و استمداد از شیطان را، به همان صورت که از تفسیر صنعانى نقل کردیم، آورده است. اما در این نقل، پناه بردن به یک زن، نیامده ولى تصریح شده که وقتى شیطان انگشترى را در دریا افکند، یک ماهى آن را بلعید، و بعدها سلیمان آن را در شکم آن ماهى یافت. و نیز در پایان این گزارش تصریح شده است:

این که خداوند مى فرماید: «و القینا على کرسیه جسداً»، مقصود از جسد، همان شیطان است.15طبرى در تاریخ خود، داستان مفصلى، شبیه این افسانه از «وهب بن منبه»16 نقل کرده که در تفسیر آیه یاد شده، وارد برخى کتاب هاى تفسیر شده است، و عبدالوهاب نجار، مؤلف قصص انبیا ناقلان آن را ظاهرگرایانى نامیده که هیچ ابایى ندارند که هر چه از حکایات مجعول ،به خیالشان مى رسد، وارد تفسیر کتاب خدا کنند.17

خلاصه داستان وهب بن منبه چنین است: گزارش شهرى به نام صیدون در یک جزیره به سلیمان رسید. او با سپاهیانش به سمت آن شهر حرکت کرد در حالى که باد [تخت روان] او را حرکت مى داد. او واردشهر شد و پادشاه آن را کشت و دختر او را که از زیباترین زنان بود به همسرى گرفت. او مسلمان شد و سلیمان به او علاقه پیدا کرد، اما او همواره براى پدرش گریه مى کرد. سلیمان دستور داد مجسمه پدر او را ساختند. آن زن لباسى مثل لباس پدرش به آن پوشاند و به مدت چهل روز هر صبح با کنیزان خود نزد آن مى رفت و آن را سجده مى کرد.

آصف[ وزیر سلیمان] این امر را به او گزارش کرد. سلیمان آن مجسمه را شکست و آن زن را عقوبت کرد. و سپس به نقطه خلوتى رفت و زیر اندازى اندخت و روى آن نشست و[ از پرستش مجسمه] در خانه او به درگاه خدا توبه کرد. از طرف دیگر، سلیمان کنیزى به نام «امینه» داشت و هر وقت براى تطهیر یا براى آمیزش با یکى از زنانش مى رفت، انگشترى خود را که ملکش به آن وابسته بود نزد او مى گذارد. روزى انگشتر را نزد امینه گذاشت، شیطانى که در دریا به سر مى برد به شکل سلیمان نزد امینه رفت و گفت: انگشترى مرا بده، انگشترى را گرفت و به انگشت خود کرد و بر فراز تخت سلیمان نشست و پرندگان و انس و جن به حضور او شتافتند.

قیافه سلیمان تغییر یافت و نزد امینه رفت و انگشترى را از او خواست، امینه او را نشناخت و طرد کرد. سلیمان از آن روز به در خانه ها مى رفت و گدایى مى کرد و هر وقت مى گفت من سلیمانم به او خاک مى پاشیدند و ناسزا مى گفتند و او را متهم به جنون مى کردند. از آن روز سلیمان براى ماهى گیرها کار مى کرد و هر روز، دو ماهى بابت اجرت به او مى دادند. 0چهل روز (به تعداد روزهایى که در دربار او بت پرستش شد) به این منوال گذشت. آصف و بزرگان بنى اسرائیل حکمرانىِ شیطان را ناروا دیده و به قضیه، بدگمان شدند. آصف در این باره از همسران سلیمان پرسوجو کرد. آنان گفتند: در ایام حیض با ما آمیزش مى کند و غسل جنابت انجام نمى دهد.

آن گاه شیطان به سمت دریا پرید و انگشترى را در آب افکند و یک ماهى آن را بلعید و آن ماهى بابت اجرت به دست سلیمان رسید و وقتى که شکم آن را شکافت انگشترى خود را در آن یافت و آن را به انگشت خود کرد و در پیشگاه خدا به سجده افتاد و دریافت که آن چه براى او پیش آمده به علت پرستش بت در خانه او بوده است. او از آن روز، ملک و حکومت خود را باز یافت و آن شیطان را دست گیر کرد و او را درون یک سنگ گذاشت و به آب افکند.18

3. تفسیر على بن ابراهیم قمى

على بن ابراهیم قمى به نقل از امام صادق(علیه السلام) در تفسیر آیات یاد شده مى نویسد: خداوند ملک سلیمان را در انگشترى او قرار داده بود، هر وقت او انگشترى را به انگشت مى کرد جن و انس و شیاطین و همه پرندگان و وحوش، نزد او حاضر مى شدند و از او اطاعت مى کردند… . او وقتى براى تطهیر مى رفت انگشترى خود را به بعضى از خدمت کاران مى داد، شیطانى آمد و آن خادم را گول زد و انگشترى را از او گرفت و آن را در انگشت کرد. آن گاه شیاطین و جن و انس و پرندگان و وحوش در برابر او تسلیم شدند.

سلیمان به جست و جوى انگشترى پرداخت ولى آن را نیافت، او فرار کرد و به ساحل دریا رفت. از طرف دیگر، بنى اسرائیل به کارهاى شیطانى که به صورت سلیمان درآمده بود بدگمان شدند و نزد مادر سلیمان رفتند و به او گفتند: آیا تازگى چیز بدى از سلیمان مى بینى؟ او گفت: سلیمان نسبت به من نیکوکارترین مردم بود ولى اکنون با من دشمنى مى کند. سپس نزد کنیزان او رفتند و از آنان پرسیدند: آیا تازگى کار بدى از سلیمان مى بینید؟ آنان پاسخ دادند: قبلا در ایام حیض با ما آمیزش نمى کرد.

شیطان که ترسید مردم به قضیه پى ببرند، انگشترى را برد و در دریا افکند، خداوند به یک ماهى مأموریت داد و او انگشترى را بلعید و شیطان فرار کرد. بنى اسرائیل چهل روز هم چنان دنبال سلیمان مى گشتند.سلیمان مى رفت به کنار دریا و گریه مى کرد و از کارهاى گذشته خود در پیشگاه خدا استغفار و توبه مى کرد. او پس از چهل روز به ماهى گیرى برخورد و به او گفت: حاضرم در ماهى گیرى به تو کمک کنم به شرط آن که از ماهى ها به من هم بدهى، ماهى گیر قبول کرد.

سلیمان او را یارى داد، هنگامى که صید تمام شد، ماهى گیر یکى از ماهیان را به سلیمان داد، او ماهى را گرفت و شکم آن را شکافت و خواست آن را بشوید، دید انگشترى در شکم اوست، انگشترى را در انگشت کرد. آن گاه شیاطین جن و انس و پرندگان و وحوش، همه در برابر او تسلیم شدند و وضع به روال قبلى برگشت. سلیمان آن شیطان و سپاهیانش را که با او بودند دست گیر کرد، بعضى ها را در آب زندانى کرد و بعضى دیگر را در دل سنگ. و آن ها تا روز قیامت معذب خواهند بود.19

4. تفسیر الدر المنثور

سیوطى نیز در تفسیر الدر المنثور در تفسیر آیه مربوط به فتنه سلیمان و افکنده شدن جسدى بر روى تخت او، داستان هایى شبیه آن چه صنعانى و طبرى و على بن ابراهیم قمى آورده از راویان و مفسران مختلف نقل کرده که ما تنها آن چه را از ابن عباس نقل کرده است مى آوریم:

سلیمان خواست براى تطهیر برود، انگشترى خود را به همسرش «جراده» که محبوب ترین زنانش بود سپرد، شیطان به صورت سلیمان نزد او رفت و انگشترى را از او گرفت و وقتى آن را در انگشت خود کرد جن و انس و شیاطین از او اطاعت کردند. هنگامى که سلیمان برگشت به جراده گفت: انگشترى را بیاور، او گفت: آن را به سلیمان دادم. گفت: من سلیمانم.

گفت: دروغ گفتى، تو سلیمان نیستى! سلیمان نزد هر کس مى رفت و مى گفت من سلیمانم او را تکذیب مى کردند، حتى کودکان، او را سنگ باران مى کردند. او وقتى این صحنه ها را دید فهمید که این امر از ناحیه خداى عز وجل است. از آن روز شیطان بر مردم حکومت مى کرد. هنگامى که خداوندمتعال خواست ملک وحکومت سلیمان را به او بازگرداند، نفرت و مخالفت آن شیطان را در دل مردم افکند، مردم گروهى را نزد زنان سلیمان فرستادند و به آن ها گفتند: تازگى چیزى از سلیمان مشاهده مى کنید؟ آن ها گفتند: بلى، او هنگام حیض با ما آمیزش مى کند، در حالى که قبلا این کار را نمى کرد. هنگامى که شیطان متوجه شد که نقشه او فاش شده فهمید که کار او تمام است.

مردم سحر و مکرهایى نوشتند و آن ها را زیر تخت سلیمان پنهان کردند، و سپس آن ها را در آورده و براى مردم خواندند و گفتند: با این کار، سلیمان آشکار مى شود و بر مردم چیره مى گردد، اما مردم، سلیمان را کافر شمردند و به این کار ادامه دادند. آن شیطان انگشترى را برد و در دریا افکند و یک ماهى آن را گرفت و بلعید. سلیمان در ساحل دریا کار مى کرد، مردى آمد وآن ماهى را که انگشترى در شکم آن بود خرید و از سلیمان خواست آن را تا منزل او ببرد، وقتى آن مرد به منزل رسید همان ماهى را به سلیمان داد.

سلیمان آن را گرفت و شکمش را شکافت، ناگهان آن انگشترى را در آن مشاهده کرد و آن را به انگشت خود کرد و به دنبال آن انس و جن و شیاطین به اطاعت او درآمدند و سلیمان به حال اول برگشت. شیطان فرار کرد و به یکى از جزایر در یا پناه برد. سلیمان مأمورانى را در طلب او فرستاد، اما آن شیطان بسیار باهوش بود و آن ها نمى توانستند به او دست رسى پیدا کنند تا آن که او را خفته یافتند و بر فراز او بنایى از سرب ساختند، او از خواب بیدار شد و از جا پرید، اما هر چه حرکت مى کرد آن سقف هم با او حرکت مى کرد، آن گاه او را دست گیر کرده به بند کشیدند و نزد سلیمان بردند. به دستور سلیمان نقبى در دل یک سنگ تراشیدند و او را در آن نقب داخل کردند و دهانه آن را با مس بستند و آن گاه سنگ را در دریا انداختند. تفسیر آیه: «ولقد فتنّا سلیمان و القینا على کرسیه جسداً» همین شیطان است که گرفتار شد.20

ب) انعکاس داستان خاتم سلیمان در اشعار فارسى

افسانه اى که درباره خاتم سلیمان در کتاب هاى تفسیر و تاریخ آمده به ادبیات فارسى نیز سرایت کرده و در اشعار شاعران پارسى گوى انعکاس یافته است. این شعرا نیز مانند برخى از مفسران، آن خاتم را راز ملک و حکومت سلیمان معرفى کرده اند. در این جا نمونه هایى از این اشعار را مى آوریم:

فریدون را سرآمد پادشاهى *** سلیمان را برفت از دست خاتم (سعدى)

اگر ایمانت هست و تقوا نیست *** خاتم ملک بى سلیمان است (ادیب صابر)

مرا «باد» و «دیو» است خادم اگر چه *** سلیمان نیم، حکم خاتم ندارم

عشق داریم از جهان گر جان نباشد گو مباش *** چون سلیمان حاضر است از تخت خاتم فارغیم (خاقانى)

خود خاتم بزرگ سلیمان به دست توست *** کانگشت کوچک تو چو دریاى قلزم است (خاقانى)

خواهى که به ملک دل، سلیمان باشى *** از صافى سینه، خاتمى پیدا کن

چون سلیمان نبود ماهى گیر *** خاتم آورد با ز دست آخر

خاتم ملک سلیمانى نگر *** که اندران ماهى نهان کرد آفتاب (خاقانى)

خاتم ملک سلیمان است علم *** جمله عالم صورت جان است علم (مولوى)

گرچه شیرین پادشاهانند ولى *** آن سلیمان جهان است که خاتم با اوست

به جز شکر دهنى مایه هاست خوبى را *** به خاتمى نتوان دم زد از سلیمانى (حافظ)21

پی نوشت:

2. محمد خزاعى، اعلام قرآن، ص 386. عبدالوهاب نجار، این تعداد را شانزده بار معرفى کرده است (قصص الأنبیاء، ص 317) در حالى که در آیه 102 سوره بقره نام سلیمان دو بار برده شده است، و گویا او آن را یک بار به حساب آورده است.

3. بقره (2)، آیه 102 دو بار; نساء (4) آیه 163; انعام (6) آیه 84; انبیاء (21) آیه 78 ـ 79; نمل (27) آیه هاى 15، 16، 17، 18، 30، 36 و 44; سبأ (34) آیه 12 و ص (38) آیه 30 و 34.

4. انبیاء (21) آیه 78 و 97.

5. نمل (27) آیه 16.

6. انبیاء (21) آیه 81، سبأ (34) آیه 12 و ص (38) آیه 36.

7. نمل (27) آیه 17.

8. سبأ (34)، آیه 12.

9. سوره ص (38) آیه 35.

10. از جمله:

الف ـ آینه اى که سلیمان، تمام جهان را در آن مى دیده است، ب ـ قالیچه او که به اندازه یک شهر بوده که خود و لشکرش بر آن سوار مى شدند و باد، آن ها را به هر سو مى برد، ج ـ تخت روان او که از زر ناب ساخته شده بود، د ـ او هزار خانه، سى صد تخت و هفت صد زن داشت، هـ ـ او خوانى بزرگ از زمرد و مروارید داشت داراى سى صد پایه که همه رؤساى لشکرش مى توانستند گرد آن بنشینند و غذا بخورند (محمد خزاعى، همان، ص 390 ـ 392).

11. در مورد شکل و خصوصیات این خاتم نیز به داستان سرایى پرداخته و گفته اند: حضرت سلیمان خاتمى داشته که فرشته اى مقرب میان حبرون و اورشلیم به او داده است. این انگشترى، چهار نگین داشته که دو نگین آن را در حلقه برنجین، و دو نگین دیگر را در حقله آهنین نشانده بودند، با حلقه برنجین بر پریان، و با حقله آهنین بر دیوان و شیاطین حکم فرمایى مى کرده است (محمد خزاعى، همان، ص 390 ـ 391).

12. مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، ج 19، ص 280.

13. آن چه داخل کروشه آمده، از روایات مشابهى که در ادامه خواهد آمد، استفاده شده است.

14. عبدالرزاق صنعانى، تفسیر القرآن، ج 3، ص 163.

15. ابوجعفر محمد بن جریر طبرى، جامع البیان، ج 23، ص 101.

16. پدر وهب، ایرانى و از مردم هرات و یکى از افراد سپاهى بوده که کسرا براى فتح یمن فرستاد. او در زمان پیامبر اسلام مسلمان شد (ذهبى، تذکرة الحفاظ ج 1، ص 101; همو، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 545 و ابن عماد حنبلى، شذرات الذهب، ج 1، ص 150). وهب در سال 34 ق در زمان خلافت عثمان متولد شد. از این رو او را از تابعان شمرده اند (یاقوت حموى، معجم البلدان، ج 19، ص 259). او از اسرائیلیات زیاد نقل مى کرد و تمام همت و کوشش خود را در این زمینه صرف مى کرد (ذهبى، تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 101). گفته اند: روایات مسند او اندک بوده و تنها در اسرائیلیات و صحف اهل کتاب اطلاعات گسترده اى داشته است. (ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 545).

او به قدرى به نقل مطالب کتاب هاى گذشتگان و قصه هاى امت ها و اقوام پیشین عنایت و توجه نشان مى داد که از این نظر او را به کعب الاحبار تشبیه مى کرده اند (ذهبى، شذرات الذهب، ج 1، ص 150). او شاگردان زیادى داشت که سخنان و گزارش هایش را نقل مى کردند، دو پسر وى به نام عبدالله و عبدالرحمن نیز جزء روایانش بودند (ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 504). هم چنین عبدالمنعم بن ادریس نوه دخترى وهب، مطالب و احادیث کتاب هاى او را که شامل داستان هاى مربوط به پیامبران گذشته و قضایاى بنى اسرائیل بوده از طریق پدر، از وهب نقل کرده است (محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، ج 7، ص 361). وهب در سال 110 یا 114 ق در گذشت.

17. عبد الوهاب نجار، همان، ص 324.

18. محمد بن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 1، ص 258 ـ 260.

19. على بن ابراهیم قمى، تفسیر، ج 2، ص 207 ـ 208.

20. سیوطى، جلال الدین عبدالرحمن، الدر المنثور، ج 7، ص 179 ـ 180.

21. لغتنامه دهخدا، ج 55، ص 5 و 6، مدخل خاتم.

مهدى پیشوایى /مدیر پژوهشى گروه تاریخ مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره).

منبع: فصلنامه تاریخ در آئینه پژوهش شماره7

ادامه دارد……………

Loading

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!