خاورميانه آتش زيرخاكستر

0

سناريوي توطئه چيزي است كه اين روزها بويژه در لبنان شاهد آنيم؛ همه تلاش هاي آمريكا و اسراييل براي ايجاد جدايي ميان حزب الله و بقيه نظام متمركز شده است و كل منابع مادي و رسانه اي واشنگتن و حتي موضعگيري هاي پيدا و پنهان سفير آمريكا در بيروت، در همين جهت ادامه دارد؛ و اخيرا نيز «عبدالله بن عبدالعزيز» شاه عربستان فعال شده است و ازطرف واشنگتن پيام هاي تهديدآميز را به دمشق و بيروت مي برد. همزمان با آن، عوامل سيا و موساد نيز براي اجراي اين سناريو فعال هستند.

 

 

 

اشاره

منطقه خاورميانه طي هفته هاي جاري شاهد سناريوها و توطئه هاي جديد است كه در كشورهاي مختلف منطقه، از جمله در پاكستان و لبنان مي توانيم نشانه هايي از اين وضعيت جديد را ببينيم.
مقاله حاضر، با بررسي تحولات كنوني و ريشه هاي آن، گزينه هاي احتمالي آتي براي منطقه را نيز مورد توجه قرار مي دهد. پيش بيني ها حاكي است كه آينده خاورميانه بحراني تر و بي ثبات تر از شرايط كنوني خواهد بود.
سرويس خارجي
به اين گزاره توجه كنيد:«شرايط نسبتا آرام جاري خاورميانه، پيش درآمد منازعات سختي است كه طي سال هاي آتي منطقه را فرامي گيرد ولاجرم تحولات ريشه اي و عميقي را نيز به دنبال خواهد داشت.»
جداي از موافقان و مخالفان اين پيشگويي، سؤال اين است كه آيا مي توان از همين جا، وقايع آتي خاورميانه را پيش بيني كرد؟
پاسخ علمي اين است كه اگر دو مرحله توصيف و تحليل پديده هاي اجتماعي به دقت انجام شود و تبيين اين پديده ها با واقعيت قرين باشد، آن وقت مي توان يك يا چند گمانه احتمالي را در مورد وقايعي كه در آينده رخ مي دهند، ارائه كرد.
اين گمانه و يا گمانه ها نوعا با يك دامنه پنج تا 15درصدي خطا و يا انحراف از معيار همراه هستند. اصولا اگر چنين پيش بيني هايي در كار نباشد، در بسياري از موارد نمي توان طرح ها و برنامه ها را از قبل بودجه بندي كرد.
البته، يك روند معكوس هم وجود دارد كه بيشتر براي مورخان و كارآگاهان پليس به كار مي آيد، بدين ترتيب كه اگر قتلي و يا واقعه بزرگي مثل حادثه 11 سپتامبر 2001 آمريكا رخ دهد، محققان و كارآگاهان از طريق بازسازي و مدل سازي صحنه، به دنبال سرنخ ها مي گردند و يا مي خواهند كشف كنند كه آيا علت اين واقعه، همان است كه در رسانه ها به طور رسمي روايت مي شود و يا كار خودي ها و يك توطئه هدفمند داخلي است و بايد گفت كه بسياري از تحولات و رويدادهاي موثر تاريخي و سياسي از اين منظر تحليل مي شوند.
البته، گزاره موردتوجه ما مربوط به آينده است و لذا، ناگزيريم كه به رهيافت نخست (يعني توصيف، تحليل و پيش بيني) تكيه كنيم.
اوضاع پرابهام جاري
دو پديده، شرايط جاري خاورميانه را بسيار پيچيده و بغرنج كرده است؛ پديده نخست، حاكميت وضعيت نامتوازن از لحاظ سلسله مراتب قدرت است كه به ويژه خود را در رابطه با بحران مزمن اعراب و اسرائيل نشان مي دهد، و ديگري، مسئله عقب نشيني آمريكا از عراق و افغانستان است، كه درمورد كشور نخست طبق قرارداد امنيتي بغداد- واشنگتن بايد عملي شود و دومي نيز طبق وعده اي كه «باراك اوباما» به مردم آمريكا داده است، بايد اجرا گردد.
اين دو پديده حساس و پيچيده را در اينجا به طور مفصل مورد توجه قرار مي دهيم، تا درحد مقدور بتوانيم تصويري درست از آينده منطقه به دست دهيم.
شرايط نامتعادل
تحولات سياسي مثل ساير تحولات اجتماعي و طبيعي عموماً به سمت توازن و تعادل ميل دارد و اگر پديده اي مثل جنگ و انقلاب، وضعيت تعادل را برهم بزند، اين حالت نامتعادل دير يا زود به سمت تعادل ميل پيدا مي كند. مثل بركه آرامي كه با پرتاب تكه سنگي، نا آرام و نامتعادل مي شود، ولي كم كم موج هاي روي آب محو مي گردند و بركه آرامش قبلي خود را باز مي يابد. اين مدل را ما در روابط قدرت و روابط ميان دولت ها و بازيگران بين المللي نيز مي بينيم و شرايط جنگي نوعاً به سمت صلح و آرامش در يكي از اشكال جديد و يا قديمي روابط قدرت مثل سلسله مراتبي، دو قطبي و يا چند قطبي گرايش پيدا مي كند.
در شرايط نامتوازن و نامتعادل كه به زعم اين نويسنده، ترجمان وضعيت كنوني خاورميانه و بحث ما نيز روي آن متمركز است، نيروها و بازيگران درگير، هر كدام مدعي داشتن نقش برتر در ايجاد نظم جديد و يا حفظ وضع موجود هستند. اين شرايط كه تحت عنوان «شرايط بحراني» قابل توصيف است، نه در وضعيت متعادل قبل از جنگ (و انقلاب) و نه در شرايط متعادل نوين پس از جنگ قرار دارد؛ پس جايگاه دقيق آن كجاست؟ شايد نتوان جايگاه دقيقي براي آن متصور شد، ولي محل فرضي آن را مي توان درست قبل از شرايط جنگي دانست. براي «شرايط بحراني» خاورميانه تقريباً مي توان يك چنين جايي را متصور شد. به عبارت ديگر، مي توان با لحاظ درصد تقريبا بالاي خطا، پيش بيني كرد كه خاورميانه در شرايط پيش از جنگ قرار دارد.
اما، چرا احتمال خطاي پيش بيني با يك درصد بالا ذكر مي شود؟ براي اينكه هر بحراني الزاما به جنگ ختم نمي شود؛ بسياري از بحران ها وجود داشته اند كه در غير از شرايط جنگي و انقلابي پيش آمده و از طرق ديگري به غير از جنگ و درگيري حل شده اند، مثل بحران موشكي كوبا در سال 1962 كه به جنگ ميان دو ابرقدرت آن زمان نينجاميد. پس، مشخصا درباره وضعيت نامتوازن كنوني خاورميانه و كشف و اثبات اين نكته كه اين وضعيت در شرايط پيش از جنگ قرار دارد يا نه، بايد دلايل محكم تري ارايه كرد.
كارشناسان در ريشه يابي بحران خاورميانه، علت العلل آن را دو چيز مي دانند؛ منازعه اعراب و اسرائيل و نفت.
جبهه مقاومت، جبهه صهيونيست
در منازعه اعراب و اسرائيل چيزي كه به بحث ما ربط دارد، ايجاد ترديد و تزلزل در همه اهرم هاي ديپلماتيكي است كه براي حفظ موجوديت رژيم اسرائيل به كار گرفته مي شده و مي شوند و اين يعني وضعيت نامتعادل.
اكنون نه تنها جبهه مقاومت ضدصهيونيستي تقويت شده، اسرائيل نيز ضربات حيثيتي مرگباري را از جانب دو جنگ آخرش با لبنان و دولت حماس در نوار غزه متحمل شده است.
علاوه بر آن، هر چه از محاصره غزه مي گذرد، چهره صهيونيست ها و حاميان آمريكايي و اروپايي آنها در نزد جهانيان زشت تر نيز مي شود و بخصوص، جنبش اعزام كشتي هاي امداد از كشورهاي مختلف به غزه كه هم اكنون جريان دارد، اسرائيلي ها و آمريكايي ها را واقعا تحت فشار قرار داده و حتي روابط ديرپاي تركيه و اسرائيل را نيز كاملا تيره كرده است.
اين تنگناها براي اسرائيل (و البته براي آمريكا و اروپا) قابل تحمل نيست و هيچ راه غيرنظامي و مسالمت آميزي هم وجود ندارد كه آنها براي نجات اسرائيل، آن را آزمايش نكرده باشند.
اين بيهودگي سال ها مذاكرات سازش و زدوبندها و توطئه هاي آشكار و پنهان جبهه حامي اسرائيل، همه محصول يك چيز است؛ به هم خوردگي توازن نيروهاي منطقه به نفع مقاومت. اين حالت نامتوازن و نامتعادل بعد از مرحله توازني قرار دارد كه آمريكا و شوروي در دوران جنگ سرد (دهه هاي پس از جنگ جهاني دوم) حافظ آن بوده اند و پس از فروپاشي شوروي در سال 1991 نيز آمريكا با تمام وجود تلاش مي كرد در ذيل سياست يكجانبه گرايي خود، آن را حفظ كند.
اما اكنون همه مي دانند كه حفظ وضع موجود و حفظ تعادل مورد نظر كاخ سفيد ميان قدرت هاي منطقه اي و استمرار هژموني آمريكايي- اسرائيلي در خاورميانه، موضوعي است كه به گذشته تعلق دارد.
به خاطر همين وضعيت نامتوازن است كه نيروهاي نوظهور با هرگونه پيمان صلحي كه اسرائيل در آن جايگاه دست بالا را داشته باشد، مخالفت مي كنند و هرگونه راهكار ديپلماتيك و غيرنظامي هدفمند غرب كه آب را به آسياب اسرائيل بريزد، پيشاپيش محكوم به شكست است.
حال كه مثلث اسرائيل- آمريكا- اروپا با تمام وجود به بيهودگي مذاكرات پي برده اند، درباره آينده اين رژيم چه فكر مي كنند؟ آيا غير از اين است كه آن را در خطر مي بينند؟
مسلماً قدم بعدي محور آمريكا- اسرائيل، ورود به فاز تصميم گيري و اقدام است؛ براي كشف ذهنيت رهبران اين جبهه و فهم اينكه سران تل آويو و واشنگتن چه چيزي را در سر دارند، بهترين رهيافت اين است كه ما خود را به جاي آنها قرار دهيم و ببينيم كه يك بازيگر خردمند در چنين شرايط مفروضي چه مي كند.
از اين منظر، چشم پوشي از موجوديت اسرائيل و يا آنچه كه جبهه ضدصهيونيست مطرح مي كند، مبني بر اينكه ساكنان اصلي و اوليه سرزمين اشغالي فلسطين (چه مسلمان، چه مسيحي و چه يهودي) با رأي خود، نوع و ماهيت كشور و نظام را مشخص كنند، نه مورد قبول رهبران تل آويو است و نه كاخ سفيد آن را مي خواهد. پس، حفظ موجوديت رژيم اسرائيل، يك استراتژي دايمي و غيرقابل تغيير آنهاست.
وقتي منطق آمريكا و اسرائيل، محافظت از وضع موجود به هر قيمتي باشد و جريان مقابل نيز از موضعش عقب نشيني نكند، و اهرم هاي سياسي و ديپلماتيك همه پوچ و بي حاصل از كار درآيند، براي بازيگر جبهه صهيونيست، تنها دو انتخاب باقي مي ماند؛
1) اجراي سناريوي توطئه هاي پنهان براي ايجاد شكاف و ضعف در جبهه مقاومت و نابودي اين جبهه و 2) ورود به فاز نظامي و دست زدن به عمليات محدود و يا جنگ تمام عيار عليه جبهه مقاومت.
قبل از آنكه دو گزينه فوق را مورد توجه قرار دهيم، مي بينيم كه خاورميانه يك قدم به شرايط بحراني تر نزديك شده است؛ اكنون ديگر كسي مذاكره را مفيد نمي داند و حتي شركاي فلسطيني و عرب آمريكا مثل تشكيلات خودگردان و مصر هم آن را جدي نمي گيرند.
آزمون سناريو
سناريوي توطئه چيزي است كه اين روزها بويژه در لبنان شاهد آنيم؛ همه تلاش هاي آمريكا و اسراييل براي ايجاد جدايي ميان حزب الله و بقيه نظام متمركز شده است و كل منابع مادي و رسانه اي واشنگتن و حتي موضعگيري هاي پيدا و پنهان سفير آمريكا در بيروت، در همين جهت ادامه دارد؛ و اخيرا نيز «عبدالله بن عبدالعزيز» شاه عربستان فعال شده است و ازطرف واشنگتن پيام هاي تهديدآميز را به دمشق و بيروت مي برد. همزمان با آن، عوامل سيا و موساد نيز براي اجراي اين سناريو فعال هستند.
ماجراي بين المللي شدن دادگاه بررسي علل و عوامل ترور «رفيق حريري»، نخست وزير مقتول لبنان و اتهامي كه اين روزها از جانب دادگاه مذكور متوجه حزب الله شده است؛ در همين راستا قابل تحليل است. فكرش را بكنيد كه اگر سران حزب الله در اين دادگاه متهم شناخته شوند چه اتفاقي خواهد افتاد؟
درصورتي كه آمريكا موفق شود با اجراي اين سناريوي جديد، حزب الله را از بدنه نظام سياسي لبنان جدا و اين جنبش را منزوي كند و با فشارها و تحريم هايي كه بر ايران تحميل كرده است، به زعم خود بتواند كشورمان را هم به فشارهاي اقتصادي و مسائل سياسي داخلي سرگرم و مواضع آن را در سياست خارجي تضعيف كند، دراين صورت زمينه براي تحميل نظم دلخواه در قالب خاورميانه بزرگ و يا هر اسم ديگر فراهم مي شود. قطعا در نظم جديد آمريكايي، حلقه واسطه ميان اين ابرقدرت و پيرامون (كشورهاي خاورميانه)، اسراييل خواهدبود. اما، اگر اين سناريو به نفع جبهه صهيونيست پايان نيابد و جبهه مقاومت نيز محفوظ بماند و قوي تر بشود، در اين حالت، جنگ به عنوان تنها گزينه روي ميز قرارمي گيرد.
فاز نظامي
آنچه كه براي آغاز يك جنگ اهميت دارد، انگيزه ورود به جنگ نيست، بلكه توان جنگيدن و يا احساس اين توان در كشور جنگ طلب است؛ اگر توطئه هاي كنوني عليه حزب الله درلبنان و عليه جمهوري اسلامي ايران بتواند جبهه مقاومت را كاملا منفعل و نابود بكند (كه هيچ دورنمايي از آن متصور نيست) خود بخود جنگ ميان دوجبهه نيز منتفي است، اما، اگر اين توطئه، جبهه مقاومت را ضعيف و متشتت بكند، در اين صورت، ممكن است كه زمينه براي ضربه نهايي آمريكا و اسرائيل فراهم شود. البته در اين ميان، متغيرهاي بازدارنده ديگر را هم نبايد ناديده گرفت؛ ضعف توان نظامي آمريكا و ناتو به خاطر دو جنگ عراق و افغانستان، مخالفت افكار عمومي مردم جهان، گسترده شدن عرصه نبرد و احتمال درگير شدن تقريباً همه كشورهاي خاورميانه و خليج فارس در جنگ جديد، آسيب پذيري آمريكا در برابر حملات چريكي، بسته شدن تنگه هرمز و افزايش قيمت نفت و تأثير مخرب آن بر اقتصاد آمريكا و غرب،… از جلمه اين متغيرهاي بازدارنده هستند.
نفت، ريشه ديگر بحران
تقريباً همه انديشمندان و كارشناسان منصف در اين مسئله اتفاق نظر دارند كه منابع نفتي خاورميانه با حجم تعجب برانگيز 65درصد منابع نفتي جهان، منشأ بسياري از فجايع و بحران هاي بزرگ اين منطقه بوده است؛ اگر آمريكا و انگليس سال هاست كه در منطقه حضور پررنگ دارند، اگر آنها حمايت از اسرائيل را يك مسئله استراتژيك براي خود مي دانند، اگر نظام هاي غيردموكراتيك و محافظه كار خاورميانه نسبت به مردم خود احساس استقلال و بي نيازي مي كنند، اگر عربستان درانتخابات لبنان عراق دخالت مي كند تا گرايش رأي دهندگان را به دلخواه خود دستكاري كند، اگر كشورهاي منطقه تبديل به بازارهاي مصرف شده اند، …تا حدود بسيار زيادي به خاطر نفت و دلارهاي نفتي است.
مسلماً اگر نفتي در كار نبود، آمريكا به كشورهاي منطقه همان نگاهي را داشت كه به عنوان مثال به سومالي و يا سنگال دارد و يا نفت باقي است و ايالات متحده هم رتبه نخست را در واردات اين ماده را دارد، از همه ابزارها براي حفظ هژموني و تسلط بر منطقه استفاده مي كند. لذا، اين فرضيه كه آمريكا ممكن است از همه اهرم هاي قابل استفاده (از جمله جنگ) براي برقراري مجدد ثبات و تعادل مورد نظر خود در خاورميانه استفاده كند، به واقعيت خيلي نزديك است.
عقب نشيني از عراق و افغانستان
هم اكنون حدود 77هزار و 500نظامي آمريكايي در عراق حضور دارند و طبق قرارداد امنيتي بغداد- واشنگتن، آمريكا موظف است همه نيروهاي رزمي خود را تا 11شهريور آينده از عراق خارج كند و فقط نيروهاي آموزشي و مستشاران نظامي را كه بالغ بر 50 هزار نفر مي شوند، در عراق نگه دارد و آنها نيز تا پايان آذر سال 1391 شمسي بايد عراق را ترك كنند.
در مورد افغانستان هم واشنگتن متعهد شده است كه اقدام مشابهي را انجام دهد؛ سال گذشته وقتي كه «باراك اوباما»، رئيس جمهور آمريكا، استراتژي جديد خود را در مورد افغانستان اعلام كرد، به مردم كشور خود وعده داده بود تا 16 ماه ديگر همه نيروها را از افغانستان خارج كند.
اما، شايد اين سوال پيش آيد كه عقب نشيني چه ربطي به بحث ما دارد؟ اين عقب نشيني ها و يا هر تصميم ديگري كه واشنگتن در رابطه با عراق و افغانستان مي گيرد، مي تواند ما را در پيش بيني شرايط آتي خاورميانه كمك كند.
اولين نكته اي كه در مورد عقب نشيني اهميت دارد اين است كه آمريكا براي اجراي تعهداتش فرصت كمي دارد. اين در شرايطي است كه هيچ دورنمايي از موفقيت را هم براي خود در اين دو كشور نمي بيند؛ در عراق هيچ نماينده قابل اتكايي وجود ندارد كه بتواند پس از خروج نظامي آمريكا، منافع ايالات متحده را در اين كشور حفظ كند. با اين وجود، ساده انديشي است اگر بگوئيم آمريكا از عراق دل مي كند و مي رود. «كريستو فركينگ» كارشناس آمريكايي، طي مقاله اي كه در پايگاه اينترنتي «ولترنت» درج شد، نوشت: «آمريكا تا زماني كه نفت در عراق وجود دارد، آنجا را ترك نخواهد كرد. من تعجب مي كنم كه رسانه هاي آمريكايي و حتي رسانه هاي ضدجنگ بر اين باور هستند كه خروج نيروهاي آمريكايي از عراق، محقق خواهد شد.»
انفجارهاي پي درپي در عراق از جانب هر جرياني كه پشتيباني شود و تعلل در تشكيل دولت جديد در اين كشور به هر دليلي كه باشد، بهانه هاي خوبي براي ادامه حضور است. وقتي كه تهاجم به عراق در بهار سال 2003، براساس يك سري دروغ انجام گرفت، دليلي ندارد كه ادامه حضور و نقض قرارداد امنيتي بغداد – واشنگتن براساس دروغ هاي جديد، تحقق نيابد! شكست آمريكا در افغانستان نيز كاملاً آشكار است و اين رسوايي را اكنون همه به چشم خود مي بينند. هيچ دورنماي مشخصي هم براي خروج آبرومندانه آمريكا از اين كشور وجود ندارد. عواملي چون كشتار روزمره غيرنظاميان و منتشر شدن حدود 91 هزار برگ سند در مورد جنايات ارتش آمريكا در افغانستان نيز شرايط را براي سران كاخ سفيد سخت تر كرده است. در يك كلام، واقعيات منطقه باآنچه كه آمريكايي ها از ابتدا در قالب «خاورميانه بزرگ» در سر مي پروراندند، صدها فرسنگ فاصله دارد.
آينده قابل پيش بيني
يكبار ديگر فرضيه اي را كه در ابتداي بحث آورده شده است، مرور مي كنيم: «شرايط نسبتاً آرام كنوني خاورميانه، پيش درآمد منازعات سختي است كه طي سال هاي آتي منطقه را فرا مي گيرد و لاجرم، تحولات ريشه اي و عميقي رانيز به دنبال خواهد داشت.»
در ادامه بحث خود به اين نكته نيز اشاره كرديم كه تحولات منطقه اي و بين المللي را نوعاً مي توان با يك مدل سه مرحله اي «شرايط متعادل، شرايط نامتعادل، و شرايط متعادل جديد» منطبق كرد. در مورد شرايط نامتعادل نيز گفته شد اگر يكي يا برخي از قطب هاي قدرت براي خود جايگاه بهتري را در روابط قدرت مطالبه كند، وضعيت موجود را به چالش مي كشد. در شرايط متعادل مذاكرات معمولاً با كشمكش ها و جنگ هاي مقطعي و محدود همراه مي شود. در صورت به بن بست رسيدن كامل هرگونه گفت وگو و مذاكره، ممكن است كه جنگ هم در بگيرد. سپس درگيري نيز مرحله جديدي آغاز مي شود و يكبار ديگر شرايط به سمت تعادل دلخواه قدرت هاي پيروز ميل پيدا مي كند.
در يك جمعبندي، مي توان به نكات ذيل اشاره كرد:
1) خاورميانه منطقه اي نيست كه ايالات متحده بخواهد به راحتي از آن دل بكند.
2) حمايت آمريكا از اسرائيل دائمي
و همه جانبه است.
3) خاورميانه اكنون در شرايط نامتعادل و بحراني قرار دارد.
4) شكست كامل مذاكرات، تقويت روزافزون جبهه مقاومت ضدصهيونيستي، ناكامي در اجراي سناريوهاي متعدد توطئه عليه حزب الله، حماس، سوريه و ايران، وضعيت لرزان رژيم صهيونيستي، فرارسيدن زمان عقب نشيني اجباري آمريكا از عراق و افغانستان مخدوش شدن و جهه ايالات متحده در جهان و…، وضعيت نامتعادل كنوني را در مرحله يك جنگ تمام عيار منطقه اي (و شايد هم جهاني) قرار داده است.
5) نزديك شدن زمان عقب نشيني از عراق و افغانستان، سران كاخ سفيد را در وضعيتي قرار مي دهد كه ممكن است آنها تحت فشار زمان اندك باقي مانده دست به اقدامات نابخردانه و ماجراجويي هاي نظامي بزنند، تا طعم تلخ شكست خود را اينگونه جبران كنند.
6) آمريكا و اسرائيل هم اكنون انگيزه كافي براي جنگ عليه جبهه مقاومت را دارند، اما توان يك نبرد جديد را ندارند و از عواقب و پيامدهاي آن مي ترسند.
كلام آخر اينكه خاورميانه اكنون در آستانه يك منازعه سخت است؛ اگر توطئه جاري در لبنان نتيجه ندهد و حزب الله همچنان قدرتمند باقي بماند، اگر در عراق بن بست سياسي به پايان برسد و يك دولت ملي جديد مورد توافق همه گروه هاي سياسي شكل بگيرد و حملات تروريستي نيز قطع شود و اگر ايالات متحده در افغانستان همچنان تحت فشار حملات روزمره شبه نظاميان باشد و در آمريكا نيز مردم از اوباما عقب نشيني را بخواهند، قطعا طي سال هاي آتي جنگي در خاورميانه رخ نمي دهد.
اما، اگر آمريكا متحدان را براي يك جنگ جديد متقاعد كند و افكار عمومي داخلي و كشورهاي غربي را نيز با ماجراجويي هاي خود همراه سازد، اين جنگ به احتمال زياد تا دو سه سال آينده رخ خواهد داد و شايد هم به سمت يك جنگ غير متعارف كشيده شود.
دوگمانه فوق در ارتباط با آينده خاورميانه، وزن همساني ندارند و متأسفانه هر چه زمان مي گذرد، احتمال وقوع گمانه دوم (جنگ)، پررنگ تر مي شود. بنابراين، اگر تحولات جاري به همين شكل ادامه يابد، منطقه خاورميانه تا حداكثر دو سه سال آينده بايد شاهد يك جنگ سخت و گسترده باشد. قطعاً تحولات آينده خاورميانه راه را براي شكل گيري يك نظم جديد هموار خواهد ساخت.

 

سبحان محقق_کیهان

 

 

 


مقالات مرتبط :

هشدار به مقاومت منطقه: احتمال بروز فتنه ای بزرگ

 

 

Loading

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!