عبرت‌هاي اندلس : علت‏هاى شكست مسلمانان در اندلس

5

از عوامل مهمى كه در شكست حكومت مسلمانان در اندلس نقش اساسى داشت، فعاليت حكومت‏هاى كوچك مسيحى در شمال اندلس بود.از ديگر زمينه‏هاى شكست مسلمانانِ اندلس رخت بربستن فرهنگ مذهبى آنان و خود باختگى شان در برابر فرهنگ بيگانه بود.

 

 

 

بخش قبلی

  عبرت‌هاي اندلس – 3 
علت‏هاى شكست مسلمانان در اندلس

نقش كليسا و ساكنان بومى اندلس
=====================
حكومت‏هاى محلى
———————-
از عوامل مهمى كه در شكست حكومت مسلمانان در اندلس نقش اساسى داشت، فعاليت حكومت‏هاى كوچك مسيحى در شمال اندلس بود. آنان حكومت‏هاى خود را با استفاده از تفرقه و اختلاف موجود بين حاكمان مسلمان، ايجاد كرده بودند.
لازم به يادآورى است كه از زمانى كه ارباب كليسا، خطر گسترش و نفوذ اسلام را در اروپا احساس كردند، همسو با پادشاهان اروپايى همچون شارلمانى در فرانسه، خود را براى حمله به اندلس آماده كرده بودند، ولى وجود كوه‏هاى پيرنه در جنوب فرانسه و شمال اسپانيا، سدّى طبيعى در برابر آنان بود و جلوى نفوذ آنان را مى‏گرفت. با اين حال، آنان از پا ننشسته و به استحاله‏ى حكومت مسلمانان اقدام كردند. از سوى ديگر، حكومت‏هاى محلى را تقويت نمودند. از سوى ديگر همين حكومت محلى مسيحى با ايجاد ارتباط نزديك با همديگر و برقرارى پيمان همكارى در ميان خود، براى براندازى حكومت مسلمانان، گام‏هاى اساسى برداشتند.
براى مثال در سال 874 ه . ق (1469 م) كه آخرين روزهاى حكومت مسلمانان در اندلس بود، “فريناند ” پادشاهِ اراگون با “ايزابلا ” ملكه‏ى قشتاله ازدواج كرد و هر دو هم فكر شده و براى پايان بخشيدن به حكومت اسلامى غرناطه كمر همّت بستند. در نتيجه، تمام مسيحيان تحت حاكميتشان براى حمله به مسلمانان آماده گرديدند.
اين يگانگى و يكپارچگى فرصت مناسبى به دست مسيحيان داد. در مقابل براى مسلمانان واقعه‏اى تأسف‏انگيز و خطرناك بود. در بهار سال 897 ه . ق فريناند با 40 هزار لشگر پياده نظام و ده هزار سواره نظام به غرناطه (آخرين پايگاه حكومتى مسلمانان) حمله كرد و به قتل و غارت دست زد؛ خرمن‏ها، درختان ميوه و خانه‏ها را به آتش كشيد و به شكنجه دادن و بريدن دست و پاى مسلمانان پرداخت.
فريناند با ديدن پايدارى مسلمانان، بى‏رحمانه راه آب و غذا را بر روى مردم شهر بست و سرانجام بر اساس پيمان صلحى كه در 25 نوامبر سال 1491. م برابر با 21 محرم سال 897 ه . ق ميان مسلمانان و پادشاه مسيحى بسته شد، غرناطه در نخستين روزهاى سال 897 ه . ق (1492.م) تسليم مسيحيان گرديد. پادشاه مسيحى بر اساس چندين ماده از اين عهدنامه متعهّد شد كه با مسلمانان به نيكى و عدالت رفتار كند و آنان را در امور دينى آزاد بگذارد؛ ولى ديرى نگذشت كه مسلمانان دچار ذلّت و خوارى بى‏سابقه‏اى در اندلس شدند. برخى از مواد آن عهدنامه‏ى ننگين از اين قرار است:
1ـ پادشاه غرناطه، رهبران، فقيهان، وزيران و همه‏ى كسانى كه در غرناطه و البيازين و اطراف زندگى مى‏كنند، متعهد مى‏شوند كه ظرف مدت شصت روز از تاريخ اين پيمان با اختيار، قلعه‏هاى الحمراء، برج‏ها و دورازه‏هاى ورودى غرناطه و البيازين را به شاه و ملكه‏ى كاتوليك يا به نمايندگان آن‏ها واگذار كنند. هم‏چنين، هيچ يك از مسيحيان حق ندارند از ديوارهاى قصبه و البيازين بالا رفته و از حال مسلمانان با خبر شوند و اگر كسى چنين كند، كيفر خواهد شد.
2ـ شاه، ملكه و جانشنيان‏شان براى هميشه متعهد مى‏شوند كه ابوعبداللّه‏ [حاكم غرناطه ]رهبران، وزيران، فقيهان، نظاميان و ديگران را در عمل به امور دينى‏شان آزاد بگذارند و مساجد و عبادت‏گاه‏هايشان را تعطيل نكنند و اجازه دهند مسلمانان در دادگاه‏هايشان بر اساس احكام اسلام قضاوت كنند و عادات و رسوم خود را حفظ نمايند.
3ـ اگر ساكنان غرناطه، البيازين و مناطق ديگر بخواهند به مغرب مهاجرت كنند، حق دارند اموال منقولشان را به هر كس كه مى‏خواهند بفروشند.
4ـ بايد سلطان ابوعبداللّه‏ و ساكنان غرناطه، البيازين، البشارات و… هنگام واگذارى شهر، بقيه‏ى اسيران مسيحى را كه در اختيار دارند، بدون باج‏خواهى، آزاد سازند.
5ـ در صورت درگيرى ميان مسلمانان، بايد دشمنىِ ميان آن‏ها بر اساس قوانين اسلامى و به حكم قاضى مسلمان برطرف شود.
6ـ همه‏ى مردم غرناطه، البشارات و منطقه‏هاى ديگر و كسانى كه تا 30 روز از روز تسليم، با شاه و ملكه، اعلان دوستى كنند، تا مدت سه سال حق دارند از بخشودگى‏هاى دربار بهره‏مند گردند.1
با بررسى دقيق اين پيمان‏نامه مشخص مى‏شود كه در واقع قشتالى‏ها، مسلمانان را فريب داده‏اند؛ چرا كه مسلمانان توان ايستادگى در برابر آن‏ها را داشتند. جالب اين كه مسيحيان حتى يك ماده از پيمان‏نامه را اجرا نكردند و از همان روز نخست ورود به غرناطه، نماز عشاى ربانى را در مسجد جامع آن شهر برگزار كردند. سپس مسلمانان كم‏كم به دست فريناند و جانشينانش، كزيمنس، فيليپ دوم، پسر شارل پنجم و فيليپ سوم، آزار و اذيت‏هاى بسيارى كشيدند و سرانجام فرمان معروف اخراج مسلمانان از اندلس و استقرار آن‏ها در سواحل مغرب صادر شد.2
البته حاكمان مسيحى كه بخشى از اندلس را در دست داشتند، شگردهاى ديگرى نيز براى ضعيف كردن و شكست دادن مسلمانان به كار بردند؛ از جمله ميان حكومت‏هاى مسلمان تفرقه مى‏انداختند و آن‏گاه به عنوان هم‏پيمان يكى، عليه ديگرى اقدام نظامى مى‏كردند. جالب اين كه گاهى، فورا هم‏پيمان اول خود را رها كرده و با دومى پيمان همكارى مى‏بستند و عليه هم‏پيمان اول، وارد جنگ مى‏شدند.

كليسا و حربه‏ى دينى
————————-
پس از پيروزى مسلمانان در جنگ “زلاقه “3 سياست برچيدن اسلام در اندلس، شدت بيشترى يافت و پاپ شخصا با تأثيرگذارى و نفوذ دينى گسترده‏اش در ميان حاكمان غربى ـ وارد عمل شد.بر اين اساس گروهى از كاردينال‏ها توانستند طرح‏ريزى كلى ميدان‏هاى نبرد را تنظيم كنند. در جنگ عقاب4 در سال 1212ميلادى كه به رهبرى محمد ناصربن ابى‏يعقوب ـ بزرگ‏ترين خليفه‏ى موحدين ـ اداره مى‏شد، مسلمانان شكست سختى خوردند. از اين زمان به بعد و پس از شكست‏هاى پى در پى مسلمانان در نبردها، دو و نيم قرن حاكميت مسلمانان در اندلس به پايان رسيد. با وجودِ تفرقه و چند دستگى در جبهه‏ى مسلمانان و در حالى كه حكومت‏هاى محلى مسلمان با هم درگير جنگ قدرت بودند، با پشتيبانى كليسا، گروه‏هاى دينى متعصب و نيرومندى در مسيحيت تشكيل يافت كه با كنار گذاشتن مسائل اختلافى، به صورت انسجام يافته عليه مسلمانان وارد جنگ شدند. تنها عامل يكپارچگى ميسحيان همان احساس عميق مذهبى بود كه بر اثر آن، ضربه‏هاى شكننده‏اى بر مسلمانان وارد ساختند. به جرئت مى‏توان گفت كه تأثير اين گروه‏ها بارها بيشتر از تأثير لشكريان سياسى ـ نظامى بود.
براى نمونه مى‏توان ازگروه سربازان كليسا، سربازان قديس يوحنّا، و شاخه‏ى گروه سربازان كليسا در آراگون در دوران آلفونس نام برد. چنان كه “كنت ريمون “، نيز به اين گروه‏ها پيوست و بر ضد مسلمانان اندلس نقش مهمى ايفا كرد. راهبان و كشيشان موفق شدند عمليات نظامى ويژه‏اى را در منطقه‏ى شمال‏شرقى اسپانيا انجام دهند. به اين‏ها “گروه قديس يوليان ” مى‏گفتند كه بعدها “سواركارانِ پل ” ناميده شدند. نيرومندترين و گسترده‏ترين گروه‏هاى دينى، “سربازان قلعه رباح ” بودند كه مجموعه‏اى از كشيشان و راهبان پارسا را تشكيل مى‏دادند. اين گروه، مذهب را يگانه انگيزه‏ى مبارزه مى‏دانستند و هرگز به خاطر ثروت اندوزى، رفاه‏طلبى و سلطه‏جويى نمى‏جنگيدند. تنها هدفشان برانداختن اسلام و بازگرداندن سرزمين‏ها به زير سلطه‏ى كليسا بود. در سال 716 ه . ق (1317 ميلادى) كه مسلمانان در اطراف غرناطه شكست سختى از حكومت مسيحى قشتاله خوردند. هيجان خاصى در ميان مسيحيان به خاطر شكست كامل مسلمانان غرناطه ايجاد شد. پاپ نيز با استفاده از نفوذ دينى‏اش دستور داد سپاه بزرگى متشكل از سربازان انگليسى، فرانسوى، فلاندر و ديگر كشورهاى اروپايى و گروه‏هاى داوطلب، تشكيل شود كه شهر غرناطه به محاصره‏ى اين لشكر صليبى درآمد. از سوى ديگر راهبان و كشيشان، سربازان و فرماندهان نظامى را به جنگ مقدس تشويق مى‏كردند و به آن‏ها مقامى ارجمند را در جوار مسيح و آغوش اسقف‏ها بشارت مى‏دادند. كه سرانجام به جنگ سختى ميان مسيحيان و مسلمانان انجاميد. هرچند اين جنگ، به دليل از جان‏گذشتگى و شهادت‏طلبى مسلمانان، به شكست سختِ سربازان كليسا منجر شد و حكومت اسلامى را تا يك و نيم قرن ديگر باقى نگه داشت، ولى بى‏ترديد نقش آشكار و مهم كليسا را در آن جنگ نشان داد.5
عملكردهاى كليسا و پاپ به موارد ياد شده محدود نمى‏شود و بعدها نيز پاپ تهاجم نظامى و فرهنگى عليه مسلمانان را رهبرى كرد، كه اين مجال را ياراى پرداختن به همه‏ى آن‏ها نيست.

تهاجم فرهنگى دشمن
————————–
از ديگر زمينه‏هاى شكست مسلمانانِ اندلس رخت بربستن فرهنگ ملى ـ مذهبى آنان و خود باختگى شان در برابر فرهنگ بيگانه بود.
پيش از پرداختن به نمونه‏هاى اين موضوع شايسته است از واژه‏ى “فرهنگ ” تعريفى به دست دهيم. “تايلر “آمريكايى مى‏گويد:
در روزگار ما اين كلمه (فرهنگ) بر همه‏ى ابزارهايى كه در اختيار ماست، دلالت دارد و (همچنين) بر همه‏ى رسم‏ها و باورها، دانش‏ها، هنرها، نهادها و سازمان‏هاى جامعه. انسان از گذرگاه فرهنگ جامعه‏ى خود و به بركت آن، موجود اجتماعى مى‏شود و بامردم پيرامون خود از صدها جهت هم رنگى و هم نوايى مى‏يابد و از مردم جوامع ديگر متمايز مى‏شود.6
“نيم كوف ” جامعه شناس برجسته‏ى غرب دراين باره مى‏نويسد:
فرهنگ عصاره‏ى زندگى اجتماعى است و در تمام افكار، اميال، الفاظ و تكاپوهاى ما منعكس مى‏شود.حتى در اطوار و حركات خفيف چهره‏ى ما راه دارد.7
امّاتعريف كامل‏تر فرهنگ كه در جهت هدف مانيز مى‏باشد، چنين است:
فرهنگ مجموعه‏ى پيچيده‏اى است متضمن معلومات، معتقدات، هنرها، اخلاق، قوانين، آداب و رسوم و تمامى تمايلات، قابليت‏ها و عادات كه آدمى در حالت عضويت در يك اجتماع حاصل مى‏نمايد.8
با اين تعريف واژه‏ى فرهنگ گستردگى و ميزان تأثير گذارى آن در مسائل جهانى كاملاً روشن مى‏گردد.
نيز فرهنگ را مى‏توان به الهى و مادى تقسيم نمود؛ فرهنگ مادى فرهنگى است كه براى ارزش‏هاى الهى جايگاهى نمى‏شناسد. انسان در اين فرهنگ تنها موجودى مادى است. شعار اين فرهنگ، رفاه بيش‏تر، آزادى افسار گسيخته و بهره‏ورى هرچه بيش‏تر از غرايز است. در اين فرهنگ هدف، وسيله را توجيح مى‏كند. بر همين اساس، پيروان اين فرهنگ، براى رسيدن به خواسته‏هايشان، شخصيت و حرمت و منزلت صاحبان فرهنگ‏هاى ديگر براى آنان مهم نيست. و حتى فرهنگ‏هاى ديگر را با تهاجم فرهنگى بى‏امانشان از صحنه بيرون مى‏كنند.
امّا در فرهنگ الهى، انسان نه تنها از جنبه‏ى مادى، بلكه از حيث روحانى نيز مورد توجه است. كمالات انسانى از جمله تقوا و خدا جويى، اساس اين فرهنگ است. در فرهنگ الهى مفاهيمى مانند خدامحورى و پرستش خداى يگانه، عدالت خواهى، مسئووليت پذيرى و انجام دادن تكليف براى خدا و توجه به امور مسلمانان و هم نوعان جايگاه ويژه‏اى دارد. بنابراين فرهنگ الهى هم جنبه اجتماعى زندگى انسان را در نظر مى‏گيرد و هم به نيازهاى اجتماعى و عقلانى انسان فردى توجه دارد.
در حالى كه فرهنگ مادى به دليل ناديده گرفتن معنويات و باور به زندگى موقتى، با جنبه‏هاى عقلايى انسان و آرمان‏هاى اخلاقى و معنوى او هم داستان نيست.9
حال كه به تفاوت ذاتى اين دو فرهنگ پرداختيم، شايسته است تا به جنبه‏هاى مشترك آن دو نيز اشاره كنيم؛ چرا كه اين امر در زمينه‏سازى براى تهاجم فرهنگى نقش اساسى ايفا مى‏كنند.
اساسا همه‏ى فرهنگ‏ها “فراگرفتنى ” و آموختنى هستند و تمامى فرهنگ‏ها در جامعه شكل مى‏گيرند و بارور مى‏شوند. هم چنين هر فرهنگى با مرور زمان، پيوسته در حال دگرگونى است و از نسلى به نسل ديگر و يا از ملتى به ملت ديگر قابل انتقال است. با توجه به آنچه گفتيم، اگر ملتى فرهنگ قوى و اصولى نداشته باشد و يا قدر و اهميت فرهنگ خود را نداند و به خود باختگى، سستى، بى‏تفاوتى، محافظه كارى و سطحى نگرى دچار گردد؛ يعنى سياست تساهل و تسامح در اصول اساسى فرهنگِ خود به كار بندد، بى‏ترديد زمينه هجوم فرهنگ بيگانه و فروپاشى فرهنگ خودى را فراهم ساخته است. در چنين هنگامى دشمن، با يورش بى‏امان فرهنگى به گونه‏ى اساسى، باورهاى ملى و مذهبى آن ملت را دچار دگرگونى مى‏سازد و آن‏گاه با جايگزين كردن فرهنگ جديد بر مبناى پيشبرد هدف‏هاى اساسى خود، آن جامعه را در دام استعمار و استثمار خود گرفتار مى‏كند.
در اندلس دشمن با تكيه بر زمينه‏هاى داخلى و خارجى نخست به تهاجم فرهنگى عليه مسلمانان پرداخت و آن گاه كه مسلمانان را به وابستگى فرهنگى دچار كرد، ضربه‏هاى پايانى را بر آنان وارد ساخت.
با مرورى بر تاريخ اندلس اسلامى، روشن مى‏گردد كه يكى از روش‏هاى تأثير گذار در شكست مسلمانان به كارگيرى ابزار شكننده‏ى تهاجم فرهنگى بود. اين تهاجم به روش‏هاى زير تحقق يافت:

القاى روحيه خود باختگى
—————————–
وقتى سرزمين اسلامى اندلس از هم پاشيد و گرفتار حكومت‏هاى مستقل ملوك الطوايفى گرديد اين موضوع به اوج خود رسيد؛ چرا كه در اين زمان دولت‏هاى كوچك مسيحى، با يكپارچگى، نيروى محكمى را در برابر دولت‏هاى اسلامى تشكيل دادند و با نفوذ دادن جاسوسانشان در ميان سران حكومت اسلامى آنان را دچار ترس و از خود باختگى در برابر سران مسيحى نمودند. از سوى ديگر توده‏ى مردم با ديدن سستى اميران و چند دستگى نيروها و ديدگاه‏ها، در پى نگهداشت زندگى عادى و آرام خود افتادند و رفته رفته روح برترى خواهى مسلمانان از ميان رفت كه “الناسُ على دين، ملوكهم؛ مردم بر روش پادشاهان خود هستند “. آنان عملاً دچار نوعى فروپاشى سياسى فكرى شده و نيروى تهاجمى خويش عليه مسيحيان را از دست داده بودند.
مسيحيان اندلس با تبليغات چينش شده روز به روز مسلمانان را به نا اميدى، ترس و احساس شكست و خوارى دچار مى‏كردند. و آن گاه كه روحيه‏اى براى مبارزه و تلاش مانند سال‏هاى نخستين فتح اندلس باقى نماند، سست و بى‏اراده گرديدند. واگذارى قرطبه و بستن پيمان ننگين صلح با مسيحيان كه پيش‏تر بدان اشاره شد ـ نمونه‏اى بارز از اين سستى روانى مسلمانان و تأثير گذارى تبليغات مسيحيان بود.

ترويج فحشا و بى‏بند و بارى
———————————
شيوه‏ى ديگر دشمن در اين تهاجم فرهنگى رواج دادن انحرافات جنسى و ضعيف كردن مبانى اخلاقى مسلمانان بود كه در نتيجه‏ى آن حكومت هشتصد ساله‏ى مسلمانان نابود شد. وقتى مسيحيان دريافتند كه با جنگ رويارو نمى‏توان در برابر توان رزمى مسلمانان ايستاد، تصميم گرفتند تا با گستردن دام فساد و فحشا و گسترش بى‏بند و بارى، نيروى محركه‏ى حكومت مسلمانان را كه همان ايمان جوانان بود، از كار بيندازند. آنان براى تفريح و خوش گذرانى جوانان مسلمان پارك‏هاى زيبايى ساختند و دختران دلرباى مسيحى را به آن پارك‏ها گسيل داشتند و از آنان به عنوان شيطان فسون‏گرى براى فريب جوانان غافل مسلمان بهره بردند. دختران مسيحى در پارك‏ها مى‏گشتند و با طنّازى و عشوه‏گرى جوانان مسلمان را تحريك نموده، آنان را در گرداب شهوت غرق مى‏كردند. در نتيجه جوانانى كه تا چندى پيش، تفريحشان تمرين تير اندازى و اسب سوارى و شمشير زنى يا گفت و گوهاى علمى بود، به سوى اين جايگاه‏هاى فساد و بى‏بند و بارى كشيده شدند.
از سوى ديگر براى گمراه كردن جوانان مسلمان، كلوپ‏هاى شبانه‏ى مجلّلى آماده كردند كه در آن‏ها دوشيزگان مسيحى به عنوان پيش خدمت از واردان پذيرايى مى‏كردند. البته برنامه ريزان اين توطئه براى انجام كامل هدف‏هاى شومشان، اين كلوپ‏ها را شبانه روزى كرده بودند و رايگان از جوانان مسلمان پذيرايى مى‏كردند.
حتى يكى از كشيشان با خريد انگورهاى شهر قُرطبه، شراب مى‏ساخت و قسم ياد كرده بود كه آن شراب‏ها را جز به دانشجويان مسلمان ندهد. پاپ هم، سالانه يك هزار “فلورين ” به امر گسترش مى‏خوارگى ميان مسلمانان، اختصاص مى‏داد و اين گونه در فريب جوانان مسلمان سنگ تمام گذارد.
تاجران مسيحى نيز با پرداختن به خريد و فروش انواع مسكرات به اين حركت سياه شتاب بخشيدند و سرانجام مسيحيان توانستند با اقدام‏هاى ياد شده، زشتى گناه را در ديد جوانان مسلمان بشكنند.10
رفته رفته مسلمانان در باتلاق فحشا و فساد، غوطه ور شدند و روحشان با گناه و آلودگى‏ها عجين گرديد و پاكى و صفاى خود را از دست دادند. جوانانى كه روزگارى براى آموختن اخلاق و تقوا و خود سازى بر يكديگر پيشى مى‏گرفتند و همواره در پى شهادت‏طلبى و پيش برد اسلام بودند اكنون همچون بيماران، دواى درد خود را در پارك‏ها و كلوپ‏هاى مستى و فساد و مى خوارگى و ابتذال مى‏جستند.
با اين حال افرادى كه شب و روز به خوش گذرانى و لذت‏هاى جنسى عادت كرده بودند، چگونه حاضر بودند اين همه لذت‏ها را با جنگ و خون‏ريزى عوض كنند. در نتيجه آنان موافق هر گونه حكومتى بودند كه مناسب حالشان باشد و وسايل مستى و مى‏گسارى آنان را فراهم كند.

نفوذ در ميدان‏هاى آموزشى
——————————
سومين شيوه‏ى مسيحيان در شكست جامعه اسلامى نفوذ خزنده و گام به گام در حوزه‏هاى گوناگون فرهنگى، سياسى، اقتصادى و نظامى بود.
بى‏ترديد پايدارى هر حكومتى به ميزان توانايى نظامى، اقتصادى، فرهنگى و سياسى آن بستگى دارد. اگر ارتش كشورى نيرومند نباشد و سست و بى‏اراده باشند، چنين سپاهى را ياراى ايستادگى در برابر دشمن نخواهد بود.
عرصه‏ى اقتصادى نيز از مهم‏ترين شاخص‏هاى پيروزى و كاميابى يك ملت است. از دير باز به دليل ارتباط تنگاتنگ زندگى مردم با اقتصاد و نقش تعيين كننده‏ى آن در پايدارى ملت‏ها و حكومت‏ها، اين موضوع همواره براى زير فشار قرار دادن و شكست يك ملت ابزارى كار ساز بوده است.
بى‏ترديد اگر ضعف اقتصادى و صنعتى دولتهاى جهان سوم، به ويژه حكومت‏هاى مسلمانان نبود، هم اكنون دولت‏هاى اروپايى و آمريكا و ديگر قطب‏هاى صنعتى و اقتصادى جهان نمى‏توانستند ديدگاه‏هاى سياسى ـ نظامى خود را بر آن كشورها تحميل كنند. هر ملتى كه اقتصاد و تجارتى نيرومند داشته باشد، مى‏تواند ادعاى استقلال همه جانبه بكند، ولى ملت‏هاى ضعيف همواره مجبورند دست گدايى به حكومت‏هاى استعمارى دراز كنند.
همين عامل سبب وابستگى فرهنگى آنان نيز مى‏گردد؛ چرا كه با ورود كالاهاى تجارى، فرهنگ استفاده‏ى آن نيز وارد مى‏شود و اين نخستين ضربه‏ى شكننده به فرهنگ ملى ـ مذهبى ملّت‏ها است.
امروزه در سياست جهانى نفوذ در سياست خارجى و مديريتى و برنامه‏ريزى كشورها نيز از شيوه‏هاى به نابودى كشاندن دولت‏هاى مستقل است. آنان با پرورش چهره‏هاى وابسته و نفوذ دادن آن‏ها به بدنه‏ى حكومتى دولت‏ها و با سياست ترساندن و تهديد نظامى كارگزاران حكومتى كشورها را در جهت هدف‏هاى خود به كار مى‏گمارند. كارى كه در كشورهاى از همه پاشيده‏ى بلوك شرق و آسياى ميانه و افغانستان و برخى كشورهاى عربى توسط آمريكا صورت مى‏گيرد.
در اندلس آن روز نيز با بسته شدن صلح نامه ميان مسيحيان و حاكمان شهر قُرطُبه مسيحيان توانستند مجوز آزادى افسار گسيخته را در تأثيرگذارى بر شئون مختلف جامعه‏ى اسلامى قرطبه و سرانجام تمام اندلس به دست بياورند. آنان با استفاده از اين فرصت طلايى شريان‏هاى اقتصادى اندلس را نيز به دست گرفتند؛ چرا كه با بستن اين پيمان، مناسبات بازرگانى ميان مسيحيان و مسلمانان گسترش يافت و تاجران مسيحى رفته رفته بازار اقتصادى مسلمانان را به دست گرفتند. آنان به پشتيبانى كليسا و پاپ نياز داشتند كه پاپ با حمايت مالى از تاجران مسيحى، تجارت مسلمانان را به انزوا و ورشكستگى كشانيد. و بازرگانان مسيحى را بر بازار مسلمانان، چيره ساخت.
از سوى ديگر مبشران و كشيشان مسيحى بسيارى به اسپانيا سرازير شدند و با نام‏هاى گوناگون مانند گردشگرى، استادى در آموزشگاه‏ها و تجارت، با مسلمانان آميزش نمودند. آنان در فرصت‏هاى مناسب در جايگاه‏هاى پرجمعيت شهر، يا مدرسه‏ها و آموزش گاه‏ها، به تبليغ و گسترش مسيحيت و ضعيف كردن عقايد مسلمانان پرداختند. اين گروه كه تعدادشان به 1485 نفر مى‏رسيد، در حقيقت جاسوسانى بودند كه به عنوان چشم و گوش پاپ و كليسا عمل مى‏كردند.
در نخستين سال قرارداد، چهار دانشگاه بزرگ با هزينه‏ى دوك ونيز فرمانده‏ى لشكر مسيحى در اندلس بنا شد كه جوانان مسلمان، رايگان در آن تحصيل مى‏كردند. متأسفانه در اين دوره به دليل توجه نكردن سران مسلمان، مدرسه‏ها و دانشگاه‏هاى قرطبه، رو به ضعف نهاده و بيشتر كلاس‏هاى آن جا تعطيل شده بود. در نتيجه، جوانان مسلمان كه پناهگاهى براى آموختن علم جز مدرسه‏هاى مسيحى نداشتند، به آن جا روى مى‏آوردند. استادان مسيحى نيز با استفاده از فرصت به دست آمده، نقش خود را به خوبى ايفا مى‏كردند. انديشه‏ى جوانان در محيط مدرسه رشد مى‏يابد و هر گاه فرهنگ و موسسه‏هاى آموزش و پرورش مبلغ فساد و فحشا باشند، سرنوشت دانش‏آموختگان آن معلوم است.
آنان در عرصه‏ى سياسى و نظامى نيز با خريدن وزيران و حاكمان مسلمان، و با نفوذ دادن افسران نظامى خود، دربار حكومت اسلامى را نيز زير سيطره‏ى خود در آوردند و با نااميد كردن حاكمان و وزيران مسلمان، آنان را در مبارزه با دشمن مسيحى سست مى‏كردند.
مسيحيان با پيروزى‏هاى پى در پى و فتح سنگر به سنگر و گسترش منطقه‏ى حكومتى خود و كاستن از سلطه‏ى مسلمانان آنان را در فشار روانى قرار دادند به گونه‏اى كه مسلمانان روز به روز جغرافياى اسلامى شان را از دست رفته مى‏ديدند و تنها به گذشته‏ى درخشان خود اندوه مى‏خوردند.

نقش مسلمانان
=========
اختلاف حاكمان مسلمان
—————————-
بزرگان فرموده‏اند آخرين چيزى كه از دل مؤمن خارج مى‏شود، حُبّ رياست است.11 تاريخ گواه است كه چه خون‏هايى به خاطر مقام خواهى برخى از خواص و سران ملّت‏ها، ريخته شد و چه آبروهايى كه بدان جهت، پايمال شد. شكست تلخ اندلس داستان درد و اندوه مردمانى است كه هر چه كشيده‏اند، از دست حاكمان بى‏لياقت دنياپرست و مقام‏طلب و خودخواهى بوده است كه به خاطر چند روز رياست زودگذر، امّتى را در سوگ نشاندند.
پرداختن به اختلاف‏ها و خيانت حاكمان يا وزيران مسلمان، مجال بيشترى مى‏طلبد. ولى در اين جا به گوشه‏هايى از اين وقايع تلخ اشاره مى‏گردد. از نخستين روزهاى تشكيل حكومت اسلامى در اندلس ميان دو گروه اعراب قيسى و يمنى اختلاف و دشمنى سربرآورد و هر چند گاه كه قدرت به دست يكى از آن‏ها مى‏افتاد، بر ديگرى ستم مى‏كرد و گروه مقابل نيز به كارشكنى مى‏پرداخت. اين اختلاف‏ها چنان ريشه‏اى بود كه هر كس گامى براى صلح جلو مى‏نهاد، در آتش اين دشمنى خاكستر مى‏شد چنانكه اگر براى برطرف شدن چنين آشوب‏هايى، عالمى در مسجد دعا مى‏كرد، فورا كشته مى‏شد.12
اوج اين اختلاف‏ها در زمان حكومت‏هاى كوچك ـ ملوك الطوايفى ـ است كه هر دولتى براى گسترش قلمرو خود و تكيه‏ى طولانى‏تر بر اريكه‏ى قدرت، بايكى از پادشاهان مسيحى پيمان همكارى عليه همسايگانش مى‏بست. گفتيم كه حكومت مسلمانان را در اندلس مى‏توان به دوره‏هاى هفتگانه تقسيم نمود:
1ـ اندلس جزئى از حكومت اموى شام.
2 ـ حكومت مستقل بنى اميه در اندلس.
3 ـ ملوك الطوايفى اول.
4 ـ مرابطين.
5 ـ ملوك الطوايفى دوم.
6ـ موحدون.
7 ـ ملوك الطوايفى سوّم.
در دوره‏ى اول كه 46 سال به طول كشيد، 20 نفر حكومت كردند. در اين دوره، حكومت اسلامى اندلس به اوج قدرت خود رسيده بود، تا جايى كه تا صد مايلى پاريس در داخل خاك فرانسه به تصرف مسلمانان در آمده بود. ولى ديرى نپاييد كه به دليل اختلاف ميان اعراب يمنى و قيسى، قدرت اين حكومت كم گرديد و اعراب يمنى با شورش عليه حاكمان قيسى خود، عبدالرحمن بن‏معاويه را در سال 138ه . ق به حكومت رساندند كه بعدها اين حكومت، به خلافت مستقل تبديل گرديد. در اين دوره نيز 16 نفر حكمرانى كردند كه تا سال 422 ادامه داشت. درنتيجه‏ى اين چند دستگى‏ها و درگيرى‏هاى قبيله‏اى اعراب در اندلس، اين حكومت مستقل نيز روز به روز به سستى گراييد و در اثر بى‏لياقتى حاكمانش، از نخستين سال‏هاى قرن پنجم هجرى حكومت‏هاى مستقلى در هر جايى تشكيل شد كه دوران ملوك الطوايفى اول را پديد آورد. در ملوك‏الطوايفى اول نيز، اختلافات ادامه داشت و حتى به دليل تعداد زياد حكومت‏هاى مستقل، كه به 26 حكومت مستقل مى‏رسيد، اين درگيرى‏ها به اوج خود رسيد. آنان براى گسترش قلمرو خود با همسايگانشان درگير بودند و حتى در اين راستا به مسيحيان شمال اسپانيا، باج مى‏دادند تا همكارى آنان را جلب كنند. مسيحيان نيز، از اين موقعيت مناسب براى حمله و سركوبى شيرازه‏ى حكومت مسلمانان استفاده مى‏كردند.13 مثلاً در درگيرى ميان مأمون (حاكم والنسيا) و ابن‏هود (حكمران سرقسطه)14، مأمون پس از شكست خوردن از حاكم سرقسطه، از فرناندو ـ پادشاه مسيحىِ كاستيل ـ كمك خواست تا در صورت پيروزى، به او ماليات بدهد و با اين تدبير بر ابن هود چيره گشت. ابن هود نيز مدتى پس از اين شكست كه دوباره از سوى مأمون مورد هجوم قرار گرفته بود، از فرناندو درخواست كمك كرد و هديه‏هاى فراوانى بر او فرستاد، تا اين كه با پشتيبانى وى، بر مأمون پيروز گشت. پس از اين پيروزى، نيروهاى ابن‏هود به تاراج سرزمين‏هاىِ زير سلطه‏ى مأمون دست زدند كه مأمون با فرستادن هديه‏هايى براى “گريسه ” ـ پادشاه ناوار و برادر “فرناندو ” ـ از وى درخواست كمك نمود. گرسيه به كمك مأمون شتافت و فرناندو نيز به پشتيبانى از ابن‏هود درمقابل او ايستاد. اين جنگ 3 سال به طول كشيد.15 در دوره‏ى چهارم، مرابطين آفريقا، نخست در حمايت از حكومت‏هاى مستقل اندلس و بعد براى سيطره بر كل اندلس، وارد آن‏جا شدند و از سال 483 ه . ق به مدت 60 سال بر اندلس حكومت كردند. باسست شدن اركان اين حكومت، در كنار آن حكومت‏هاى مستقل جديدى پيدا شدند كه از آن‏ها به ملوك الطوايفى دوم ياد مى‏كنند. اين دولت‏هاى پنج‏گانه، هم زمان با مرابطين از سال 525 تا 566 ه . ق بر اندلس حكومت كردند. در سال 541 ه . ق نيز عبدالمؤمن بن على، بنيان‏گذار سلسله‏ى موحدون وارد شبه‏جزيره‏ى ايبرى شد و با شكست دادن مرابطين و ديگر دولت‏هاى كوچك حكومت را به دست گرفت. در طول 127 سال حكومت موحدون بر اندلس، 13 نفر حكمرانى كردند. در اين دوره نيز مسيحيان به دليل يكپارچگى مسلمانان شكست سختى از آنان خوردند.16 اما از نخستين سال‏هاى قرن هفتم هجرى، سستى در اركان حكومت موحدون رسوخ كرد و مسيحيان ليون، ناوار و آراگون با حمله به محمدبن يعقوب حاكم اندلس، ضربه سختى بر او وارد كردند. بدين ترتيب با ضعيف شدن دولت مركزى، براى بار سوّم دولت‏هاى كوچك در گوشه و كنار اندلس سربرآوردند، و به گونه‏اى كه در پايان كار موحدون، پنج دولت مستقل به اداره‏ى اندلس مى‏پرداختند كه گاهى به قلمرو يكديگر هم هجوم مى‏بردند و در بستن پيمان همكارى با مسيحيان شمال براى از ميان برداشتن رقيبان، از يكديگر سبقت مى‏گرفتند. اين دوران به نام ملوك الطوايفى سوم معروف است كه در حقيقت دوره‏ى پايان استيلاى مسلمانان بر اندلس است. پيدايش ملوك الطوايفى سوم، بهترين زمينه را براى پادشاهان مسيحى فراهم كرد تا ضربه‏ى نهايى را بر پيكر حكومت اسلامى اندلس وارد سازند و براى هميشه از خطر آن در امان بمانند.
از دردناك‏ترين حادثه‏هاى اين دوران، همكارى دولت‏بنى نصر با فريناند براى از ميان برداشتن ديگر حكومت‏هاى اسلامى است. چنان كه در گشودن دروازه‏ى اشبيليه و دره‏ى علياى وادى الكبير و لشكركشى‏هاى ديگر، با او همكارى نزديكى داشت. با پايان گرفتن كار ديگر حكومت‏هاى اسلامى اندلس، نوبت به غرناطه ـ مركز حكومت دولت بنى نصر ـ رسيد و مسيحيان كه چندين بار قصد تصرف آنجا را داشتند، ولى شكست خورده بودند، از سال 874 ه . ق با ازدواج فريناند پنجم ـ پادشاه آراگون ـ با ايزابلا ـ ملكه‏ى كاستيل ـ برترى چشم‏گيرى نسبت به مسلمانان به دست آوردند، به گونه‏اى كه در پىِ بهانه‏اى براى دراختيار گذاشتن غرناطه ـ آخرين دژ مسلمانان در اندلس ـ برآمدند. در اين هنگام “على بن سعد ” حاكم غرناطه، قرارداد پايان يافته‏ى صلحِ حاكم پيشين غرناطه با مسيحيان را كنار گذاشت و از پرداخت خراج به پادشاه مسيحى سرپيچى كرد. همين امر بهانه‏اى براى حمله‏ى مسيحيان به غرناطه گرديد. آنان با هجوم به شهر “حَمّه ” و تصرّف آن جا، حتى زنان و كودكان پناه گرفته در مسجدها را از دمِ تيغ گذراندند.
جالب اين كه در همين اوضاع خطرناك نيز، حاكمان غرناطه دست ازمقام خواهى خود برنداشتند و در حالى كه على بن سعد، با مسيحيان مشغول جنگ بود، پسرش محمد در غرناطه، شورش كرد و سرانجام در سال 890 ه . ق حكومت را به دست گرفت.
از سوى ديگر خيانت محمدبن على17 سبب شد كه فريناندو ايزابلا با همكارى وى، يورش سنگينى را به غرناطه آغاز كنند، كه نخست محمدبن على ناحيه‏ى البيازين را در دست گرفت و آن‏گاه مسيحيان با استفاده از اوضاع آشفته، دروازه‏ى شهرهاى البيره و رنده را گشودند. سپس شهر سبته را در پى محاصره‏اى سخت، به تسليم واداشتند. محمدبن على پس از آن كه به كمك مسيحيان، عمويش را از حكومت بر كنار كرد و بر غرناطه دست يافت، در برابر فريناند ايستاد. او نيز دوباره به غرناطه هجوم آورد و پيرامون آن را به آتش كشيد. فريناند يك سال بعد با 40 هزار پياده نظام و ده هزار سواره به غرناطه يورش برد و آن‏جا را محاصره كرد. با طولانى شدن مدت محاصره، مردم از نظر آذوقه در تنگنا قرار گرفتند و از آن جا كه محمدبن على بيش ازاين ياراى مقاومت نداشت با تشكيل جلسه‏اى مشورتى با اطرافيان و بزرگان، تسليم شد و ابوالقاسم عبدالملك را نزد فريناند فرستاده و آمادگى خود را براى بستن قرار داد صلح اعلام كرد. بدين ترتيب قرارداد تسليم غرناطه و مسلمانان، بسته شد و پايان حكومت مسلمانان در سال 897 ه . ق عملى گرديد. سرانجام همان‏گونه كه انتظار مى‏رفت، مسيحيان به مفاد پيمان نامه ـ كه پيش از اين آورديم ـ عمل نكردند و خاندان سلطنتى ابوعبداللّه‏ محمدبن على را تبعيد كردند. بدين ترتيب آخرين زمامدار اسلامى اندلس، پس از مدتى اقامت در نقاط ديگر اسپانيا به آفريقا فرستاده شد18 و در سال 940 (1538 م) در فاس درگذشت.19 مسيحيان به هيچ يك از مواد پيمان نامه عمل نكردند و مسلمانان اندلس از فريناند و ايزابلا و كزيمنس20 و فيليپ دوم و پسر شارلپنجم و فيليپ سوم، رنج‏ها و شكنجه‏هاى بسيار ديدند و قربانى دادند و هيچ يك از شورش‏هاى بعدى آن‏ها نيز به نتيجه‏اى نرسيد. آنان از سال 1499 ميلادى، مسلمانان را به برگزيدن آيين مسيحى مجبور كردند و سپس آن‏ها را به بهانه‏ى نفاق به محكمه‏ى تفتيش عقايد كشانيدند. اين محكمه نخستين بار در سال 1290 ميلادى در قشتاله21 تشكيل گرديد و در سال 1480 ميلادى،فريناند و ايزابلا آن را تكرار كردند. در سال 1481 نزديك به 3هزار نفر به حكم همين دادگاه سوزانده شدند و 13 هزار نفر به مجازات‏هاى ديگر رسيدند. ولى از آن‏جا كه سوزانيدن همه‏ى مسلمانان كار دشوارى بود، حكم اخراج دسته جمعى آنان از اندلس صادر گرديد. اسقف اعظم طليطله ـ كزيمنس ـ راى داد كه همه‏ى عرب‏هاى غيرمسيحى را به همراه زن و فرزندشان ازدم تيغ بگذرانند. همين شخص پس از فتح غرناطه 80 هزار جلد كتاب مسلمانان را آتش زد.
راهبى به نام بلدا گفت: “شايد اعراب مسيحى شده در اظهار مسيحيت، منافق باشند، پس بايد همه را كُشت تا خدا در روز حساب، بهشتى ودوزخى را از هم جدا كند. ” حكومت وقت اين حكم را اجرا نكرد، ولى در سال 1610 ميلادى فيليپ دوم، حكم اخراج مسلمانان را از كشور صادر كرد.
طبق گفته بلدا، سه قسمت جمعيت مسلمانان در راه كشته شدند. در يكى از مهاجرت‏ها كه 140 هزار نفر مسلمان به سوى آفريقا مى‏رفتند، صد هزار نفر آنان كشته شدند. به طور كلى در مدت چندماه، بيش از يك ميليون مسلمان از آندلس اخراج شدند و براساس آمار سديلو22 از فتح فريناند(1492 م) تا زمان اخراج مسلمانان (1610 م) 3 ميليون نفر از جمعيت كشور كاسته شد. گوستاولوبون مى‏نويسد: “شايد تاكنون هيچ‏يك از بى‏رحم‏ترين و وحشى‏ترين كشورگشايان عالم، دامن خود را به چنين لكه‏ى قتل‏هايى آلوده نكرده باشد. ” و با تأسف مى‏گويد:
عده‏ى جمعيت طليطله كه در دوره‏ى مسلمانان، بيش از دويست هزار نفر بود، اكنون (سال 1884 م) تمام آن، به بيش از 17 هزار نفر نمى‏رسد و در قرطبه كه يك ميليون جمعيت بود، فعلاً به 42 هزار نفر كاهش يافته است هم‏چنين از 150 شهرى كه در شلمنقه13 آباد بود، به نظر نمى‏رسد بيش از 23شهر باقى مانده باشد.24
جرجى زيدان هم مى‏نويسد:
مسلمانان را ميان انتخاب مرگ و مسيحيت مخير مى‏ساختند و مسلمانان ناگزير، تغيير دين داده و مسيحى مى‏شدند و آن‏ها كه از اين حكم، سرپيچى مى‏ورزيدند، در آتش سوزانيده مى‏شدند. متهمان به صورت دسته جمعى يا خانوادگى در آتش مى‏سوختند.
و در جاى ديگر مى‏نويسد:
در محلى به نام “كالى كوت ” تعدادى از كشتى‏هايى حاملِ آذوقه‏ى مسلمانان، به دست مسيحيان ضبط مى‏شود. مسيحيان دست و گوش و بينى مسافران را بريده، سپس مثله شدگان را بى‏رحمانه به كشتى‏ها بازمى‏گردانند و كشتى‏ها را به آتش مى‏كشند تا جسدهاى نيمه جان مسلمانان خاكستر شود.25 يوسف اشباح آلمانى در كتاب تاريخ اندلس مى‏نويسد: نيروهاى مسيحيان، سيل‏آسا به شهرها و روستاها سرازير مى‏شدند و آن‏ها را آتش زده و ويران مى‏كردند. آنان به هر كجا كه مى‏رسيدند با آتش و شمشير به جان مردم مى‏افتادند و به مسجدهاى مسلمانان بى‏احترامى مى‏كردند و صليب‏ها را بر فراز مناره‏ها نصب كرده از آن‏ها براى ناقوس‏ها استفاده مى‏نمودند.26
جامعه‏ى اندلس مسيحى، پس از اخراج و كشتار مسلمانان دچار انحطاط فوق‏العاده گرديد، به گونه‏اى كه گوستا ولوبون، تاريخ نويس فرانسوى مى‏نويسد: انحطاط آندلس پس از اخراج عرب، به اندازه‏اى شديد بود كه شايد در تاريخ قومى يافت نشود كه با اين سرعت به چنان انحطاطى رسيده باشند. علم و دانش، كشاورزى، حرفه و سرانجام همه‏ى چيزهايى كه ابزار پيشرفت است، به يكباره رخت بربست. كارخانه‏هاى بزرگ بسته شد. كشاورزى يكسره مختل گرديد. زمين‏هاى حاصل‏خيز باير ماند. در نتيجه شهرها هم كه بدون كشاورزى و سازندگى آباد نمى‏ماند، رو به خرابى نهاد.
جمعيت مادريد كه بيش از چهار صد هزار نفر بود، به دويست هزار نفر كاهش يافت. در اشبيليه كه در حكومت مسلمانان 1600 كارخانه داير بود و يكصد و سى هزار كارگر در آن‏ها كار مى‏كردند، تنها 300 كارخانه باقى ماند. كارخانه‏هايى كه پارچه‏هايى ابريشمى مى‏بافتند و چهل هزار نفر در آن‏ها كار مى‏كردند، به كلى تعطيل شد. شهرهاى ديگر هم اين گونه رو به خرابى و ويرانى نهادند. به گونه‏اى كه وقتى در قرن هجدهم در سقوبيه يك كارخانه‏ى پارچه بافى تأسيس گرديد، چون از صنعت گران گذشته كسى باقى نمانده بود، ناچار از كشور هلند نيروى ماهر آوردند. ودر جاى ديگر به نقل از “كامپومانس “27 مى‏نويسد:
تا سال 1776.م در تمام كشور، يك نفر شيمى دان نبود كه از عهده‏ى ساختن دارو برآيد، يا بتواند يك كشتى معمولى را تعمير كند يا دست كم بادبان آن را بسازد.28

خيانت وزيران و حاكمان
—————————
بى‏ترديد از نقش اساسى حاكمان و وزيران حكومت اسلامى اندلس، در شكست مسلمانان نمى‏توان چشم پوشيد. در اين جا تنها به نمونه‏هايى از اين مسئله اشاره مى‏كنيم. سيدكمپيادر، مسيحى جاه‏طلبى بود كه پس از مدتى خدمت به آلفونس، از دربار وى رانده شد و به سوى مسلمانان آمد. وى نخست به دربار مقتدربن هود ـ حاكم سرقسطه ـ وارد شد و سپس در دستگاه پسر بزرگتر او، يعنى مؤتمن، مقامى بلند يافت. آن گاه به دستگاه حكومتى مستعين، فرزند مؤتمن نفوذ كرد.
وقتى مردم والنسيا از دست القادر (حاكم مسلمان آن‏جا) به تنگ آمده بودند، عليه او شوريدند و از حاكم شهرهاى لارده و طرطوشه، كمك خواستند و با همكارى هم شهر را به محاصره درآوردند.
القادر، براى رهايى از اين تنگنا، از آلفونس مسيحى و مستعين يارى خواست و مستعين كه در فكر به دست آوردن والنسيابود و فرصت را مناسب يافت، به همراه سيدكمپيادر به يارى القادر شتافت.
خطر محاصره‏ى دشمن برطرف شد و سيدكمپيادر پنهانى، هديه‏هايى از القادر گرفت و در تصرف شهر و اطاعت از دستور مستعين، كوتاهى كرد و در واقع او را فريب داد. هم زمان پيامى براى آلفونس مسيحى فرستاد و اطاعتش را از او اعلام داشت، البته به شرطى كه به او در تصرف شهرهاى مسلمانان سخت نگيرد و آلفونس هم پذيرفت. از آن پس كمپيادر شهرهاى بسيارى را به پرداخت وادار كرد. مدتى بعد كه سپاه مرابطين به اندلس رسيد، قاضى والنسيا با كمك آن‏ها، القادر رادستگير كرد و به قتل رساند. سيد كمپيادر به والنسيا يورش برد و سرانجام با جنايت‏هاى بسيارشان، اين شهر تسليم مسيحيان گرديد. سيدكمپيادر، برخلاف قراردادش، قاضى را در آتش سوزانيد و تمام خانواده‏اش را كشت و شكم زنان را دريد.
از نمونه‏هاى ديگر اين خيانت‏ها، هم‏دستى دولت بنى نصر با پادشاهان مسيحى بود كه در نتيجه آن، سراسر اندلس به جز قلمرو بنى‏نصر به دست يهوديان افتاد. بعدها بنى‏نصر نيز كه در غرناطه حكومت مى‏كردند، به دست مسيحيان برچيده شدند. احمد رائف هم نوشته است: با دقّت در متن پيمان صلح غرناطه مشخص مى‏گردد كه مسلمانان هرگز در چنان واگذارى‏ها مجبور نبوده‏اند و روشن است كه مسيحيان براى تنفيذ پيمان نامه، رشوه‏هاى هنگفتى پرداخته‏اند، بدون ترديد سلطان ابوعبداللّه‏ و وزيران او عامل اصلى تسليم غرناطه بوده‏اند؛ چرا كه مردم، حتى زنان با شيون و زارى از او مى‏خواستند كه با مسيحيان جهاد كند تا شهر تسليم نگردد. از سويى خود مسيحيان هم، از قدرت مسلمانان غرناطه آگاه بودند. بنابراين، واگذارى خودسرانه‏ى غرناطه، عملى كاملاً خائنانه است.29
“براق‏بن عمار ” از افسران بانفوذ دربار مالك‏بن عباد ـ فرمانرواى‏قرطبه ـ در قرن پنجم هجرى بود كه مخفيانه، خود را به دستگاه پاپ و كليسا فروخته و به ملت و آيين خود خيانت كرد. وى در ظاهر به عنوان رابط و پيام رسان ميان پادشاهان مسلمان و مسيحى فعاليت داشت، ولى در واقع جاسوس واتيكان و دربار سلطنتى ايلدفونس در ميان مسلمانان و دربار قرطبه بود. روزى در شوراى كوچكى كه تنها با حضور اين افسر خائن مسلمان، ايلد فونس، دوك ونيز فرمانده سپاه مسيحيان تشكيل مى‏شد، درباره‏ى حمله به اسپانيا و تسخير آن گفت‏گو شد. ايلدفونس گفت پاپ مى‏خواهد در مورد باز پس‏گيرى اسپانيا، تصميم خود را اعلام كند، براى همين، از براق نيز خواست تا آن‏ها را در اين امر يارى نمايد. براق كه در ميان مسلمانان اسپانيا بزرگ شده بود و از روحيه‏ى آنان كاملاً آگاه بود، گفت: جنگ شما با مسلمان‏ها در شرايط فعلى اشتباه است و سپاه و قدرت بارون‏هاى اروپا هر چه باشد، نمى‏تواند در برابر مسلمان‏ها بايستد؛ زيرا مسلمانان هرگاه مذهب و آيينشان را در خطر بينند، سرسختانه از آن دفاع مى‏كنند و دشمن را ـ هر كه باشد ـ نابود مى‏كنند. از اين رو، نخست بايد شور فداكارى و دين دارى و شجاعت را در مسلمان‏ها سست كرده، آن‏گاه آنان را از پاى درآوريد. بهتر است هم‏اكنون قرار داد صلحى با سه اصل مهم به آن‏ها پيشنهاد نماييد:
1. آزادى مذهب؛
2. آزادى آموزش و پرورش؛
3. گسترش روابط تجارى و بازرگانى.
در نتيجه آزادى مذهب ،كشيشان و مبشران شما مى‏توانند جوانان مسلمان را از راه بيرون كرده يا دست كم در دينشان لاابالى نمايند. با آزادى آموزش و پرورش و تشكيل مدرسه‏ها و آموزش‏گاه‏هاى مسيحى، جوانان مسلمان به شما به چشم استادى نگريسته و در دست شما خواهند بود. گسترش روابط تجارى سبب مى‏شود كه نشست و برخاست و آميزش آن‏ها با شما زياد شده، به طرف خواهش‏هاى نفسانى كشيده شوند؛ به ويژه مى‏خوارگى و باده‏گسارى كه اكنون در ميانشان ممنوع است، كم‏كم رواج يابد. آن‏گاه مى‏توانيد، آنان را مانند گوسفندان برانيد و به سان خرگوش شكار كنيد.30 اين پيشنهاد در مجمع عمومى بارون‏هاى مسيحى مطرح گرديد و به تصويب رسيد. آن گاه به دربار مالك‏بن عباد فرستاده شد.
مالك پيشنهاد را در جلسه اميران شهرها، مطرح كرد كه آنان صلح‏نامه را پذيرفتند و بدين سان بامزدورى و خيانت يك افسر مسلمانِ دين‏فروش، بر سر مسلمانان آن‏چه نبايد مى‏آمد، آمد. اين عنصرِ خودباخته، بعدها، آخرين خوش‏خدمتى‏اش را نيز به لشگريان مسيحى نشان داد و با دسيسه بازى‏هايش موفق شد، يكى از پطرس‏ها به نام “شيل ” را به عنوان “افسر رشيد ارتش ” به مالك‏بن عباد معرفى كند. او هم به اين منظور كه سربازان مسلمان از چگونگى تجهيزات نظامى مسيحيان وفنون جنگى‏شان آگاه شوند، وى را به عنوان “مشاور نظامى ” استخدام نمود و به او اجازه داد هر كه را صلاح مى‏داند، براى آموزش نظامى به خدمت ارتش مسلمانان وارد كند. با اين نقشه‏ى خائنانه، ارتش اسلام هم يكسره در اختيار مسيحيان قرار گرفت.31
در نتيجه‏ى اين خيانت‏ها، هنگامى كه هنوز چند سالى از بسته شدن آن پيمان نا مبارك نگذشته بود، در سال (633 ه . ق/ 1236 م) ايلدفوس پس از فتح اشبيليه (سويل) و چند شهر ديگر بر قرطبه دست يافت و بر تخت امارت آن جانشست سپس دستور داد تا مسجد جامع قرطبه را كه بنايى بى مانند و از آثار تاريخى مسلمانان بود با خاك يكسان كنند و محل آن را مركز فساد قرار دهند. كتاب خانه‏ى عمومى قرطبه را كه بيش از 80 هزار جلد كتاب داشت، به آتش كشيد و چهار هزار نفر از ساكنان آن جا را قتل عام كرد. آن گاه بسيارى از دوشيزگان اشراف و بزرگان مسلمانان را در ميان اميران ارتش مسيحى تقسيم نمود.32
لازم به ياد آورى است كه اين شهرها هيچ گاه به دست مسلمانان باز نگشت و سقوط آن‏ها پيش زمينه‏ى سقوط تمام اندلس در 5/ 2 قرن بعد بود.

نقش توده‏ى مسلمانان اندلس
———————————–
از مسائل تاسف آورى كه پيش‏تر بدان اشاره گرديد، دودستگى ديرينه‏ى اعراب قيسى و يمنى در مركز خلافت اسلامى بود كه دامنه‏ى اين كشمكش‏ها بعدها به كارگزاران و دولت مردان و سرانجام به توده‏ى مسلمانان مانند مردم اندلس نيز كشيده شد33 همان‏گونه كه گفتيم ريشه‏ى بسيارى از فجايع، ستم‏ها و خيانت‏ها گرديد و در نهايت به شكست نهايى انجاميد.
از سوى ديگر برترى جويى نژادى عرب‏ها (قيسى و يمنى) نسبت به بربرهاى مسلمانان شمال آفريقا ـ كه بيش‏ترين تلاش در فتح اندلس داشتند و در اين راه هزاران قربانى داده بودند ـ سبب گرديد كه اختلاف‏ها و چند دستگى‏ها در ميان توده‏ى مردم، بيش‏تر شود كه در نهايت به سست شدن پايه‏هاى قدرت حكومت انجاميد. اعراب، رفتار ناشايستى با بربرها در پيش گرفتند و آنان را كوچك انگاشتند به گونه‏اى كه حتى سردار بزرگ و فاتح اندلس طارق بن زياد ـ كه بنابر قول معروف از قبايل بربر بود ـ مورد بى مهرى موسى بن نصير حاكم آفريقا قرار گرفت. آنان دست بربرها را از مقام‏هاى حكومتى كوتاه كردند؛ در حالى كه عرب‏ها در فتح اندلس تنها چند صد نفر كشته داده بودند. هم چنين جمعيت آنان در اندلس، در مقايسه با بربرها بسيار كم بود.
انگيزه بدرفتارى عرب‏هاى اندلس با بربرها به دليل برترى جمعيتى بربرها نسبت به اعراب بود، به گونه‏اى كه آنان را به پرهيز از بربرها و دورنگه داشتن آن‏ها از حكومت و قدرت وا مى‏داشت. حتى اميرى همچون يزيد بن ابى‏مسلم با بربرهاى مسلمانى كه نيروى محافظ شخصيت‏هاى مسلمانان بودند به بدى رفتار مى‏كرد و آنان را حقير مى‏شمرد.
اين عوامل سبب جدايى توده‏ى مردم مسلمان اندلس از حكومت گرديد.
و تخم كينه‏ى اعراب را در دل آنان كاشت و اختلاف‏ها را در ميان مسلمانان ريشه دارتر گردانيد.
به عنوان نمونه عبيداللّه‏ بن حبحاب ـ با تعصّب شديد نژادى و قبيله‏اى ـ در سال 116 ه . ق (734 م) به حكومت افريقا و اندلس رسيد. او كه از طايفه‏ى قيسى‏ها بود، با اذيت و آزار عرب‏هاى يمنى و شكنجه‏ى آنان جور و ستم را در حق بربرها به نهايت رسانيد.
حتّى عبيداللّه‏ براى خوار شمردن بربرها تصميم گرفت همه‏ى آن‏ها را (مسلمان و غير مسلمان) غنيمت مسلمانان (اعراب) قلمداد كند. وى در راستاى اجراى اين تصميم به كارگزارانش دستور داد51 بربرها را به عنوان برده در اختيار گيرند.35
هم‏چنين، سستى و تن پرورى ـ كه از عوارض زمان صلح است ـ در دولت مردان و گروهى از مردمان اندلس، رسوخ كرد و ناز و نعمت، فرصت انديشيدن به حيله‏هاى دشمن زخم ديده را از آنان گرفت.

نتيجه‏گيرى
————-
مى‏توان خلاصه‏وار عوامل شكست مسلمانان در اندلس را اين گونه جمع بندى كرد:
1ـ تلاش پى‏گير حكومت‏هاى محلى مسيحيان در سرنگونى حكومت اسلامى اندلس: اين حكومت‏هاى محلى در اثر غفلت مسلمانان با پشتيبانى كليسا شكل گرفتند و رفته رفته سرزمين‏هاى مسلمانان را باز پس گرفتند.
2ـ حمايت پاپ و كليسا از جنبش‏هاى ضد اسلامى اندلس و پيوند دادن مسئله اندلس به حيثيت مذهبى مسيحيان و بسيج كردن نيروهاى مذهبى براى اين كار.
3ـ اختلاف‏هاى داخلى حاكمان مسلمان و دامن زدن دست نشانده‏هاى مسيحى به آن.
4ـ تجزيه‏ى حكومت يگانه‏ى اسلامى اندلس به دولت‏هاى كوچك و ضعيف. اين سياست در اثر هواى نفس و خوى مقام خواهى برخى سران مسلمان و در نتيجه تضعيف قدرت دفاعى مسلمانان صورت گرفت.
5ـ رقابت حاكمان مسلمان براى برترى جويى بر هم كيشان ديگرش، كه به ناتوانى روز افزون قدرت نظامى و دفاعى آنان انجاميد.
6ـ پشتيبانى نكردن جدّى و مؤثر حكومت‏هاى اسلامى مركزى و آفريقا از حكومت‏هاى ضعيف شده‏ى اندلس.
7ـ خيانت كردن وزيران و زمامداران ترسو و دين فروش.
8ـ نژادپرستى عرب‏ها و كوچك شمردن مسلمانان ديگر مانند بربرها و افراد بومى اندلس كه به بروز شكاف و چنددستگى در صف‏هاى واحد مسلمانان انجاميد.
9ـ نفوذ مشاوران و افسران ارشد نظامى مسيحى در ارتش مسلمانان.
10ـ كم توجهى مسلمانان به امور فرهنگى كه به ركود دانشگاه‏هاى مسلمانان منجر شد و جوانان به آموزش گاه‏هاى مسيحى روى آوردند و سرانجام در فرهنگ مبتذل بيگانه حل شدند.
11ـ فروش باغ‏ها و زمين‏هاى كشاورزى به مسيحيان كه به نفوذ و حضور هر چه بيشتر مسيحيان در جامعه مسلمانان انجاميد.
12ـ غفلت و كم كارى مسلمانان در بازرگانى و تجارت كه در نتيجه افسار مسلمانان را به عنوان اهرم فشارى در دست مسيحيان گذارد.
13ـ آزادى افسار گسيخته‏ى جوانان در مسايل اخلاقى كه سرانجام بدنه‏ى فعال حكومت اسلامى را درمجلاب فساد غوطه ور كرد.
14ـ گستردن دام‏هاى شراب خوارگى و مى‏گسارى در ميان جوانان.
15ـ نبودن محيط‏هاى سالم تفريحى و آموزشى براى جوانان و دانشجويان مسلمان.
16ـ دنيازدگىِ دوران صلح و حاكم شدن روحيه‏ى بى تفاوتى و راحت‏طلبى در مردم.
17ـ عدم نظارت بر كار روحانيون و مبشران مسيحى، كه به شكل توريست و استاد دانشگاه و معلم و تاجر و غيره، آزادانه در حقيقت جاسوس كليسا بودند.
18ـ حضور كم فقيهان و عالمان مسلمان در نقش آفرين نبودن آنان در جلوگيرى از كج‏روى‏هاى جوانان.
سرنوشت ناگفتنى مسلمانان در اندلس تنها يك حادثه و اتفاق نيست، بلكه بايد اين قضيه را به عنوان يك مسئله‏ى حيثيتى براى مسلمانان در نظر گرفت، كه سبب سرافكندگى تاريخى مسلمانان گرديد.
داستان اندلس، مصرعى از قصيده‏ى شومى است كه اربابان كليسا در تاريكىِ خيالِ باطلشان براى همه‏ى مسلمانان سروده‏اند، قصيده‏اى كه نخستين مصرع آن را به خون مسلمانان اندلس آغشته‏اند و هر بيتش را با پايان بخشيدن به زندگى مسلمانانِ ديگر عالم به فرجام خواهند رسانيد.
داستان اندلس شرح حالِ انسان‏هاى بريده از آرمان است. توصيف مسلمانان اسير در بند شهوت و خودخواهى و كوته‏فكرى است.
اكنون ماييم و اين رُمانِ تلخ تاريخى؛ ماييم و اين همه عبرت‏هاى تاريخى. اكنون ماييم كه فردا آيندگان درباره‏ى عملكرد ما داورى خواهند كرد كه آيا مانند اندلسى‏ها عمل كرديم يا نه، حماسه آفريديم.

ادامه دارد…

 

پي نوشت
___________________________________________________________________________________
1 . خاطره‏ى سقوط اندلس، احمد رائف، برگردان: محمدرضا انصارى، صص 99 ـ 105.
2 . خاطره‏ى سقوط اندلس، صص 105 ـ 106.
3 . محل وقوع جنگى ميان لشكريان سلطان مرابط يوسف بن تاشفين و سپاه آلفونس ششم در نزديك قُرطُبه در سال 1086 ميلادى.
4 . محلى در نزديكى “حصن سالم “.
5 . خاطره‏ى سقوط اندلس، ص 41 ـ 44 و 55 ـ 57 و 72.
6 . مركز تحقيقات اسلامى سپاه، ص 18، برگرفته از فرهنگ و شبه فرهنگ، محمد على اسلامى،
ص 11.
7 . همان، ص 18، برگفته از فرهنگ و شبه فرهنگ محمد على اسلامى، ص 16.
8 . همان، ص 18، برگرفته از فرهنگ استقلال، جواد منصورى، ص 9 و 10.
9 . پيشين، ص 23، برگرفته از تعليم و تربيت اسلامى، ص 36و37.
10 . اندلس سرزمين خاطره‏ها، على محقق.
11 . “و من كلام بعض الصالحين: آخرُ ما يخْرُجُ مِن رئوس الصديقين حبُ الرياسه “. شرح نهج‏البلاغه‏ى ابن ابى‏الحديد، ج 2، ص 181.
12 . سيماى اندلس، على محمدى، ص 149؛ تاريخ فتوحات اسلامى در اروپا، شكيب ارسلان،
برگردان: على دوانى، ص 88.
13 . سيماى اندلس، ص 127و اندلس سرزمين خاطره‏ها، ص 46.
14 . سارا كوسا.
15 . صحنه‏هاى تكان دهنده در تاريخ اسلام، محمد عبداللّه‏ عنان، برگردان على دوانى، ص 151 ـ 153.
16 . سيماى اندلس، ص 135 و 136.
17 . برادرزاده‏ى حاكم غرناطه كه پس از اسير شدن به دست مسيحيان با دادن قول همكارى به آن‏ها آزاد گرديده بود.
18 . اندلس سرزمين خاطره‏ها، ص 50.
19 . اندلس، دكتر آيتى، ص 199.
20 . ximenes.
21 . gastilla.
22 . sedillot.
23 . salamanca.
24 . آندلس، دكتر آيتى، ص 198 ـ 199.
25 . سرزمين اسلام، على رضا گلى زواره، ص 482، برگرفته از تمدن اسلام و عرب، جرجى زيدان، ص 338.
26 . سرزمين اسلام، ص 499.
27 . يكى از نويسندگان اسپانيا، campomans.
28 . آندلس، دكتر آيتى، ص 200 به بعد.
29 . خاطره‏ى سقوط اندلس، احمد رائف، ص 106.
30 . اندلس سرزمين خاطره‏ها، سيدعلى محقق، ص 72.
31 . همان، ص 73.
32 . اندلس سرزمين خاطره‏ها، ص 73. برگرفته از تفسير طنطاوى، الجواهر، ج 21، ص 183 به بعد.
33 . سپيده دم اندلس، دكتر حسين مؤنس، ص 159.
34 . سپيده دم اندلس، دكتر حسين مؤنس، ص 160 به بعد.

منبع : كتاب “عبرت‌هاي اندلس “

 

Loading

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!