زنان علیه زنان/ بذرهای خشونت علیه زنان در آموزه‌های فمینیسم

0

سؤال قابل تأمل این است که چرا شعار «برابری زن و مرد» دست‌کم نیم‌قرن بعد از وضع ساختارهای قانونی برای تضمین اجرای آنها در کشورهای غربی در نهایت به خشونت و بازتولید خشونت علیه زنان منجر شده است؟

 
 

  •  

  حادثه قتل اخیر در کالیفرنیا که در خلال آن یک دانشجوی 22 ساله و پسر یک فیلم‌ساز هالیوودی 6 نفر را کشت و 7 نفر دیگر را زخمی کرد بار دیگر بحث درباره ریشه‌های تیراندازی‌های تراژیک خون‌بار در جامعه آمریکا را زنده کرده است.

البته مدتی است که کشته شدن چند نفر در خلال حادثه‌های تیراندازی در  آمریکا به سبب وفور آن از دایره توجه عمومی خاج شده و حساسیت چندانی ایجاد نمی‌کند. با این حال، ماجرای تیراندازی «الیوت راجر»، پسر دستیار کارگردان فیلم «هانگر گیمز»، به سبب ویژگیهای خاصی که داشت پیش از پنهان شدن در مدفنی از انبوه تراژدی‌های مشابه نظیر حادثه دبستان سندی‌هوک، سینمای کلورادو، قتل‌عام ویرجینیا و … به بحث‌های گسترده‌ای در لایه‌های مختلف جامعه آمریکا درباره خشونت علیه زنان دامن زد. 

«راجر» پیش از مبادرت به انجام این قتل فیلمی منتشر کرده که از انگیزه‌های ستیزه‌جویانه‌اش علیه زنان پرده برمی‌دارد. اظهارات او در این فیلم که می‌خواهد از تمامی افراد جنس مخالفش به خاطر آنکه او را پس زده‌اند انتقام بگیرد واکنش قابل پیش‌بینی زنان را به همراه داشت که با راه‌اندازی صفحه‌ای در توئیتر به شرح خشونت‌هایی پرداختند که به گفته آنها حاصل باورهای مردانه موجود در جامعه‌ای زن‌ستیز بوده است.

یکی از زنان در این صفحه (با هشتگ #Yesallwomen)تصویری از یک فیلم قدیمی با موضوع خشونت علیه زنان گذاشته و نوشته 29 سال پس از این فیلم، این خشونت همچنان پابرجاست. سوال قابل تأمل نیز در همین جاست که چرا شعارهای «برابری زن و مرد» و آرمان دست‌یابی به حقوق مساوی با مردان، دست‌کم نیم قرن بعد از وضع ساختارهای قانونی برای تضمین اجرای آنها در کشورهای غربی در نهایت به خشونت و بازتولید خشونت علیه زنان منجر شده است؟

طرفداران جنبش‌های زنان به جای پاسخ به این سوال بر لزوم اجرای روش‌های پیشین اصرار و تأکید می‌کنند و انگار تنها از طریق پیاده‌سازی بیشتر همین شعارهاست که می‌توان به چالش‌هایی از قبیل خشونت علیه زنان فائق آمد. در واقع آنها رفع مشکلات موجود را منوط به تحقق «برابری کامل» زنان و مردان می‌دانند.

با این حال، «برابری» که تأثیرگذارترین آموزه‌ی فمینیستی در عرصه‌ی عمل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی محسوب می‌شود در این نگاه به گونه‌ای تعریف می‌شود که بیش از آنکه گرهی از مشکلات باز کند خود ـ چنانکه خواهیم دید ـ می‌تواند زمینه‌ساز خشونت باشد.

این طنز کنایه‌آمیز در زبان انگلیسی که «اگر فمینیست‌ها اینقدر از مردها بدشان می‌آید چرا تا این حد تلاش می‌کنند شبیه آنها شوند» حاوی واقعیت‌های مهمی درباره یکی از محوری‌ترین تناقضات در مبناهای نظری جریان‌های مختلف جنبش زنان است. اگر بگوییم زن «برابر» در نگاه فعالان و طرفداران این جنبش، زنی شبیه‌تر به مرد در نظر گرفته شده سخن به گزاف نگفته‌ایم. حال باید دید که این نگاه چه تبعاتی دارد و چگونه می‌تواند بستر خشونت فراهم آورد. 

 نوعی «از خودبیگانگی جنسیتی» و تعارض در کنار آمدن با طبیعی‌ترین خصلت‌های زنانه از جمله بارزترین نمودهای روان‌شناختی چنین دیدگاهی است. 

فعالان و طرفداران جنبش زنان، برای اصلاح کلیشه‌های نادرست اجتماعی در گذشته که خشونت علیه زنان را در پی داشته در هم شکستن احساس زنانگی و هر گونه رفتارهای مظهر زن بودن و ایجا حس منفی نسبت به آنها را به تلاش برای معرفی شأن آن رفتارها و ایجاد نگرش درست نسبت به آنها ترجیح داده‌اند. نتیجه اینکه، امروزه کمتر زنِ متأثر از این جنبش را می‌توان یافت که مثلاً وظیفه مقدس مادری را به اندازه حضور در محیط کار منشأ عزت نفس و رضایت از خویشتن تلقی کند.

به عنوان یک مثال، یافته‌های روان‌شناسی اجتماعی و روان‌شناسی اختلافی زن و مرد تصریح می‌کنند که هویت جنسیتی در پسران از بدو کودکی بر اساس مفاهیم استقلال، رقابت و فردیت و در دختران بر اساس مفاهیم همکاری، صمیمیت و مراقبت شکل می‌گیرند، اما در میان زنانِ جریانِ فمینیست، ستیزی هم در صحنه بیرونی (کنش‌های اجتماعی) و هم در صحنه درونی (احساسات و هیجانات درونی) برای مخالفت با این اصل که زن به حکم یک میل درونی وظایفی مانند فرزندپروری و نقش حمایتی در فضای خانواده را به پیگیری آمال و امیال شخصی در فضای بیرون از خانواده ترجیح می‌دهد، در جریان است.

هم وجه درونی و هم وجه بیرونی چنین جدالی، نوعی استحاله و احساس بیگانگی با خویشتن در شخصیت و همچنین ساختار روابط زن و مرد پدید می‌آورند که می‌توانند زنان را قربانیان اشکال جدید و پیچیده ای از خشونت (هر چند متفاوت از گونه‌های اولیه آن) کنند.

در وجه درونی، جدال با خواسته‌های طبیعی عامل ایجاد شکاف بین «خود واقعی» (آنچه انسان هست) و «خود آرمانی» (آنچه باید باشد) است که خود منشأ احساس اضطراب ناخودآگاه، بیگانگی با خویشتن و نوعی خشم درونی نسبت به خود است.

در گام دیگر، این احساسات منفی و خشم درونی ـ که چنانکه گفتیم از کشمکش درونی زنان برای رفتار بر اساس طبیعی‌ترین احساس‌های زنانه یا رفتار بر اساس انتظارات همراه با برچسب «زن مدرن» ناشی می‌شوند ـ به بیرون «فرافکنی» می‌شوند.

با این نگاه، احساسات مردستیزانه زنان فمینیست که نمونه‌های عینی آن در صفحه کمپین توئیتری زنان آمریکایی هم فروان به چشم می‌خورند اگرچه شورش علیه باورهای اجتماعی لقب گرفته‌اند در وهله اول شورشی علیه خود هستند که به بیرون فرافکنی شده‌اند.

 محققان عرصه روان‌شناسی اجتماعی نشان داده‌اند احساس‌های عدم خویشتن‌پذیری و نارضایتی از خویشتن می‌توانند با تنظیم واکنش‌های عاطفی و هیجانی دیگران اثرات منفی خود را بر فضای زندگی و محیط روان‌شناختی ادراک شده انسان اعمال کنند.

بنابراین، به کلامی توصیفی ـ و نه تجویزی ـ باید گفت که خشم فرافکنی شده زنان به بیرون و به سوی مردان، خشونت علیه زنان را دست‌کم کاهش نمی‌دهد و در موارد افراطی و بیمارگونه مانند «الیوت راجر» ممکن است به خشونت مستقیم و مفرط علیه آنها منجر شود. (البته در اینجا باز هم تأکید بر این نکته لازم است که خشونت، علیه هر کسی که باشد و هر دلیلی که داشته باشد، قابل توجیه نیست.)

اگر وجه درونی جدال با خواسته‌های طبیعی برای دست‌یابی به برابری به دگرگونی در شخصیت زنان و ایجاد تعارض‌های درونی در آنان منجر شده است، وجه بیرونی آن استحاله در ساختار روابط زن و مرد، و در نگاه کلی‌تر، در ساختار خانواده و روابط اجتماعی را به همراه داشته است.

فمینیسم هر گونه نقش اجتماعی و خانوادگی برآمده از تفاوتهای روحی، جسمی و فیزیولوژیکی زن را در چارچوب تلاش مرد برای سلطه‌جویی و کامجویی تفسیر کرده و در پی براندازی آن برآمده است. ازدواج و عملکرد بیولوژیک مادری در این نگاه  نهادی برای سلطه‌جویی مرد است که با آسان کردن امکان طلاق و وارد شدن در رابطه‌های جنسی بدون ازدواج می‌توان به مقابله با آن برخاست.     

در این میان توجه به نظرات «دوبوار» و «فریدان»، که به عنوان سردمداران موج دوم فمینیسم مطرح‌اند حائز اهمیت بسیاری است. آنها معتقدند زنان زمانی به کمال خود می‌رسند که نقش سنتی خود، یعنی مادری و همسری را رها کنند و تنها به دنبال کار اقتصادی و تحصیلات باشند. به عقیده‌ی آنان، کار در خانه و همسری، زن را مانند یک بچه نگه می‌دارد و او را از محیط بیرونی جدا می‌کند.

با در نظر گرفتن ویژگیهای روحی و عاطفی زنان اگر خود این نظرات را خشونت علیه آنها تلقی کنیم، سخن به گزاف نگفته‌ایم، اما لازم است به واقعیت‌های دیگری از وضعیت امروز زنان متأثر از این دیدگاه نیز اشاره کنیم.

 امروزه زنان در مجموع، تکالیف اقتصادی بیشتری نسبت به گذشته را تحمل می‌کنند و در ازای آن، از حقوق اقتصادی اندکی نیز برخوردارند. در واقع، زنان وارد یک رقابت اقتصادی نابرابر با مردان شده‌اند که با توانایی‌های روحی و جسمی آنها متناسب نیست.

علاوه بر این کارکردهای خانواده نیز تحت تأثیر آموزه‌های جنبش زنان به گونه‌ای تغییر یافته که نیازهای روحی زنان و مردان در آن ارضا نمی‌شود.

توضیح مکانیسم‌های این فرایند از حوصله این بحث خارج است، اما لازم است در این باره به نتایج یک تحقیق علمی که در سال 2012 در نشریه معتبر «American Sociological Review» چاپ شده اشاره کنیم. 

نتایج این تحقیق نشان میدهد زوج‌های برابرطلب، یعنی زوج هایی که در آنها نقش های زن و مرد در خانواده به هم شبیه شده است، از رضایت زناشویی بسیار کمتری برخوردارند.

و در نهایت اینکه «هیولت» در کتابی به نام «آثار اقتصادی فمینیسم بر زندگی زنان» پس از اشاره به کاهش آمار ازدواج و افزایش طلاق در میان زنان می‌نویسد: «زنان اکنون پشتیبان و نقطه‌ی اتکای گذشته‌ی خود را از دست داده‌اند و در عین حال، نتوانسته‌اند با فعالیت بازار کار موقعیت درآمد خود را بهبود بخشند؛ چرا که شکاف درآمد میان زنان و مردان به همان عمق و گستردگی پیشین خود باقی مانده است.»

بنابراین باید گفت فمینیسم که با شعار افزایش برابری های زنان و مردان و کاهش خشونت علیه زنان روی کار آمد امروزه نه تنها موفقیتی در اهدافش نداشته بلکه با ایجاد تعارض ها و تناقض هایی در میدان روان شناختی و جامعه شناختی زندگی زنان، فشارهای روحی مضاعفی را هم بر آنها تحمیل کرده است.

به واقع، امروزه فمینیسم حیاتش را بر پایه مبارزه با همان خشونتی بر پا کرده که خود به آن دامن می‌زند.

 

* دکتر احسان مال‌احمدی – روانشناس

فارس

Loading

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!