نگاهی به فیلم “شرلوک هلمز : بازی سایه ها”

0

اما گای ریچی برای ساخت فیلم “شرلوک هلمز ” یک ویژگی دیگر نیز داشت که شاید سایر فیلمسازانی که نام برده شدند ، از آن بی بهره بودند. گای ریچی 8 سال همسر مدونا بود که در سال 2004 به اتفاق به فرقه صهیونی کابالا پیوستند و این پیوند رسمی در مطبوعات و روزنامه ها جنجال بسیاری برپا نمود. مدونا ، نامش را به استر ( از اسطوره های یهودیان ) تغییر داد و در مسافرت های متعددی به اسراییل ، همه سرسپردگی اش را در قبال آرمان های صهیونی به سران رژیم اسراییل اعلام کرد. در همان سال 2004 گفته شد که گای ریچی قصد دارد فیلمی درباره کابالا بسازد. اما پس از مدتی وی از این کار سرباز زد و حتی از مدونا نیز جدا شد.

 

 

 

Sherlock Holmes: A Game of Shadows

 

23 سال بعد اتفاق افتاد!

 

 

 

شاید این شروع خوبی برای یک نقد فیلم نباشد و احتمالا تعصب برخی دوستان جوان را برخواهد انگیخت. اما ناگزیر بایستی در یک جمله بگویم که این دومین ماجرای شرلوک هلمز ، شخصیت معروف یک سری داستان های سر آرتور کانن دویل اسکاتلندی است که توسط گای ریچی ( فیلمساز تقریبا نامتعادل آمریکایی ) خراب شده است! شاید بگویند که گای ریچی شخصیت و داستان خودش را از آثار سر آرتور دویل بیرون آورده. خیلی خب ! اگر واقعا چنین است ، چه نیازی به شرلوک هلمز و آقای واتسون و موریاتی و امثال آن بود ؟! او می توانست مثل فیلم های اولیه اش همچون :” قفل ، انبار و دو بشکه باروت” یا ” قاپ زنی” و یا “Swept away” ، داستان خود را بگوید و آدم های خویش را روایت نماید. اما اینکه ریچی از شخصیت معروف داستان های سر آرتور دویل استفاده کرده و او را به آدم خودش بدل ساخته ، موضوعی است که قابل توجه و تعمق است.

در طول تاریخ همراهی سینما و ادبیات ، هنر هفتم ، بسیاری از شخصیت های مشهور داستان ها، نوول ها ، رمان ها و نمایشنامه های معروف را برروی پرده سینما برده است؛ از امثال هملت و شاه لیر و لیدی مکبث شکسپیر گرفته تا ژان والژان ویکتور هوگو و رودیان رومانویچ راسکولنیکف داستایوسکی و تام سایر و دیوید کاپرفیلد و رابین هود و  …

ولی تقریبا در اکثر موارد اقتباسی اگرچه در داستان ها و ماجراها دخل وتصرفی صورت گرفته اما اصل و اساس و هویت شخصیت اقتباسی دگرگون نشده و کاراکتری متضاد با آنچه خالقش بوجود آورده ، پیدا نکرده است. حتی در روایت های به اصطلاح فضایی از شخصیت های کلاسیک مثل مورد لانگ جان سیلور “جزیره گنج” اگرچه در یک روایت قرن بیست و یکمی و در انیمیشنی به جای کشتی سواری ، کاپیتان سفینه فضایی شد و به جای جزیره به دنبال سیاره گنج رفت ولی ذره ای از خصوصیات دزد دریایی با معرفت و خوش قلب داستان رابرت لویی استیونسن را از دست نداد.

اما شرلوک هلمز گای ریچی اصلا شخصیت دیگری است و با آن کاراگاه ساکن شماره 221 خیابان بیکر که براساس تحلیل جزییات و استنتاج منطقی به رازهای سر به مهر جنایات و قتل ها پی می برد ، اساسا در تناقض آشکار است. شاید وقتی اولین داستان های ماجراهای شرلوک هلمز از جولای 1891 تا ژوئن 1892 در مجله استراند انگلیس به چاپ رسید ، آرتور کانن دویل ، اصلا فکرش را هم نمی کرد که روزی کاراگاه باهوش و متفکر و نکته سنجش به یک بزن بهادر و خرده بوکسور کوچه پس کوچه های پایین رودخانه تیمز بدل شود!

تقریبا می توان گفت از نخستین روزهای پیدایش سینما ، شرلوک هلمز و دوست پلیسش یعنی واتسون ، یکی از پروپا قرص ترین شخصیت های پرده نقره ای بوده اند. در سال 1900 نخستین فیلم برگرفته از این داستان ها ، در قالب یک فیلم کوتاه توسط آنتونی ماروین (فیلمبردار معروف اغلب فیلم های کوتاه دیوید وارک گریفیث )ساخته شد و پس از آن در طی این 112 سال ، 230 اثر دیگر در قالب فیلم کوتاه ، سریال تلویزیونی ، فیلم داستانی بلند ، فیلم ویدئویی و …ساخته شده که 52 فیلم آن متعلق به سالهای 1921 تا 1923 است! به جز فیلم ” شرلوک هلمز : بازی سایه ها ” که از 10 دسامبر 2011 روی پرده سینماها رفت ، هم اکنون یک مینی سریال آن نیز در حال پخش از برخی شبکه های تلویزیونی است . البته معروفترین شرلوک هلمز هم برای ما ایرانی ها ، جرمی برت است که سالها سریال وی را از تلویزیون شاهد بودیم.

در تمامی 229 فیلم و سریالی که براساس کاراکترهای آرتور دویل ساخته شدند ، شخصیت شرلوک هلمز تقریبا همان کاراگاه دقیق و منضبط و نکته سنج اسکاتلندی بود که براساس جزییات و ریزه کاری ها ، به زمینه ها ، علل و عوامل یک یا یک سری قتل دست می یافت. اما آنچه گای ریچی و فیلمنامه نویسانش پرداخت کرده و برپرده سینما بردند ، از جنس دیگری است ؛ چه در  فیلم سال 2009 به نام “شرلوک هلمز ” که مایکل رابرت جانسون و آنتونی پکهام( نویسنده فیلمنامه “مغلوب نشدنی” برای کلینت ایستوود ) و سیمون کینبرگ (نویسنده فیلمنامه هایی مانند :”سه ایکس : گزارش رییس جمهوری”،” مردان ایکس : آخرین ایستادگی”،”آقا و خانم اسمیت”،”پرش کننده”و …)براساس داستانی از لیونل ویگرام( تهیه کننده معروف برخی قسمت های هری پاتر ) و خود مایکل رابرت جانسون نوشتند  و چه همین فیلم “شرلوک هلمز : بازی سایه ها” که فیلمنامه آن را دو تازه کار به اسامی میشل مالرونی و کی ران مالرونی ( که البته از سال 1988 بازیگر بوده ) به رشته تحریر درآوردند. در هر دو فیلم ، شخصیت شرلوک هلمز دیگر هیچ نسبتی با آن کاراگاه باهوش و زیرک دویل که اصلا با استنتاج های منطقی اش شاخص می شد ، ندارد.

همواره ورودی شخصیت های سینمایی از مهمترین نقاط پرداخت کاراکتر آنها در یک فیلم به شمار آمده و از همین روست که فیلمسازان و فیلمنامه نویسان برای این لحظه و این نقطه از پرداخت شخصیتی کاراکترشان ( آن هم اگر کاراکتر اصلی باشد ) دقت و زمان بیشتری را به کار می گیرند. از همین روی  ورودی شرلوک هلمز گای ریچی در فیلم قبلی اش یعنی “شرلوک هلمز”( 2009) ،می تواند گویای ابعاد مختلف شخصیتی این کاراگاه  شناخته شده از دیدگاه فیلمساز باشد. در آن فیلم اولین ملاقات ما با جناب شرلوک هلمز در یک مسابقه بوکس کنار خیابانی اتفاق می افتد که در آن مسابقه،  هلمز در حال زورآزمایی و زد و خورد با یک گنده لات گردن کلفت است! و طبق معمول هم، گروهی از اراذل و اوباش و همچنین افراد بیکار و ولگرد در کنار ایستاده و به تشویق و شرط بندی و معاملات مختلف غیرقانونی و غیراخلاقی پیرامون آن زورآزمایی مشغولند!! چنین ورودی می تواند ، بعد مهمی از شخصیت شرلوک هلمز گای ریچی را معلوم گرداند.

نکته دیگر که کاراکتر شرلوک هلمز ریچی را در این سکانس افتتاحیه متمایز می سازد ، پیش بینی حرکات حریف مسابقه، پیش از عمل و تدارک فنون ضد آن حرکات است که وی را می تواند در آن مبارزه پیروز گرداند. در واقع این پیش بینی که با توجه به نوع تصاویر گای ریچی ، گویا از یک به اصطلاح مکاشفه درونی یا شبه عرفان عملی برمی آید ، در تمامی اتفاقات و حوادث دو فیلم یاد شده ، به کمک هلمز و دوستانش آمده و وی را از مهلکه ها به در می برد.( تا آن آخرین مقابله اش با جیمز موریارتی در فضای باز بالکن کاخ سوییسی صلح در فیلم “شرلوک هلمز : بازی سایه ها ” ) .

به جز این دو بعد شخصیتی،  مشخصه ای دیگر از کاراکتر شرلوک هلمز در فیلم های گای ریچی ، نشان داده نمی شود.  هیچ هوش و نبوغ و ذهن خلاق و استنتاج منطقی و دقت برجزییات و مانند آن که در شخصیت شرلوک هلمز سر آرتور کانن دویل موج می زد، در هلمز گای ریچی به چشم نمی آید. در واقع ریچی و فیلمنامه نویسانش ، کاراکتر شرلوک هلمز را به نوعی جیمزباند و مت هلم ( از قهرمانان آمریکایی جنگ سرد ) با ملغمه ای از جیم وست ( قهرمان سریال معروف ” غرب وحشی وحشی ” ) و ایتن هانت “ماموریت : غیرممکن ” بدل کرده اند که شاید از همین رو ، کار هلمز از کشف راز و رمز قتل های مختلف محلی، به کشف راز و رمز قتل های زنجیره ای در یک تشکیلات فراماسونری که برای تسخیر جهان انجام می شده (در فیلم ” شرلوک هلمز”) و یا مقابله با تروریست های بین المللی کشیده شده که با انباشت سلاح های مخرب و مرگبار ، در صدد به راه انداختن جنگ جهانی و نابودی دنیا هستند. آنچه موضوع اصلی فیلم “شرلوک هلمز : بازی سایه ها ” را تشکیل می دهد.

این موضوعی است که نه در آثار پیشین گای ریچی به چشم می خورد و نه در نوشته های فیلمنامه نویسانش! پس چه اتفاقی افتاده که از مجموع عواملی مانند شرلوک هلمز و گای ریچی ( که هیچیک نسبتی با فیلم های ضد تروریستی و آخرالزمانی ندارند)،این نوع آثار سینمایی بیرون می آید؟ به نظر می آید تنها پاسخ این سوال را می توان در حضور تهیه کننده ای به نام جوئل سیلور دید که در کارنامه اش ، انبوهی از فیلم های آخرالزمانی و تروریستی و مانند آن به چشم می خورد . از “پریدیتور” و “اسلحه مرگبار” و “جان سخت” گرفته تا ” تئوری توطئه” و سه گانه “ماتریکس” و “وی برای وندتا” و “تهاجم” و …

در اینجا ماجرای شرلوک هلمز تنها بهانه ای می شود برای به تصویر کشیدن دغدغه های ایدئولوژیک امثال جوئل سیلور که در سینمای امروز آمریکا به همراه کسانی چون برایان گریزر و جری بروکهایمر و اسکات رودین و …به عنوان تهیه کننده های مولف مشهور هستند. تهیه کنندگانی که به همراه برخی کارگردان /تهیه کننده ها مانند استیون اسپیلبرگ و جیمز کامرون و …سینمای ایدئولوژیک امروز هالیوود را شکل می بخشند.

اما چرا برای برداشت آخرالزمانی از قصه شرلوک هلمز ، گای ریچی انتخاب شده که اساسا در آثارش هیچ قرابتی با این نوع سینما نشان نداده بود. او با فیلم “قفل ، انبار و دو بشکه باروت” در سال 1998 به شدت مورد توجه نسل جوان قرار گرفت. نوعی سینمای عجیب و غریب که همه قواعد را به هم می ریخت ؛ فیلمنامه غیر متعارف که بیشتر براساس شخصیت ها شکل می گرفت ( شخصیت هایی که بعضا به دلیل تعدد ، هویتشان از دست تماشاگر در می رفت ) ، نماهای اسلوموشن در نقاط غیر قابل پیش بینی هر پلان ( برخلاف مثلا اسلوموشن سام پکین پا در “دار و دسته وحشی ” یا همان “این گروه خشن” که به طور مشخص در صحنه های پر خشونت برای تلطیف فضا و القاء به اصطلاح شاعرانگی در خشونت استفاده می شد ) و بالاخره زاویه های نامتجانس دوربین در این پلان ها ، شیوه ای در فیلمسازی نشان داد که اگرچه امثال کویینتین تارانتینو را پشت سر گذارد ولی به خاطر اینکه به نوعی تداعی کلیپ های اواخر دهه 90 MTV را می کرد ، چندان رهرویی نیافت.

این سبک گای ریچی در فیلم “قاپ زنی ” به اوج خود رسید. او در فیلم یاد شده ، همه چیز را به هجو کشید. دنیای گنگسترهای فیلم “قاپ زنی” مملو از یک مشت احمق هالو بود که گویی سوار بر چرخ و فلکی سرگیچه آور ، همدیگر را دنبال می کنند و هر از گاهی هم یکی از آنها به بیرون این چرخ و فلک پرتاب می شود. دنیای کاریکاتوری گای ریچی در این فیلم نشانی از نگاه تمسخر آمیز به کاراکترهایی داشت که در جهان دیگر سینماگران ، بسیار هم جدی می نمایند.

به نظر می آید این نوع ساختار شکنی ریچی برای انتخاب به عنوان برگزیده جوئل سیلور جهت ساخت تازه ترین اثر آخرالزمانی اش ، کافی باشد تا بتواند گروهی از مخاطبان خسته از ساختارهای کلاسیک سینما را هم جذب جریان غالب سینمای هالیوود گرداند. اگرچه او پس از “قاپ زنی ” در آثار بعدی اش از جمله “Swept away” دیگر آن سرحالی و شوخ و شنگی قبلش را تکرار نکرد. این همان کاری است که هالیوود با فیلمسازان خوش ذوق و ساختار شکنی همچون کریستوفر نولان و مارک فورستر و متیو کاسوویتس و … انجام داد و آنها را نیز به ورطه سینمای ایدئولوژیک و آخرالزمانی کشانید.

اما گای ریچی برای ساخت فیلم “شرلوک هلمز ” یک ویژگی دیگر نیز داشت که شاید سایر فیلمسازانی که نام برده شدند ، از آن بی بهره بودند. گای ریچی 8 سال همسر مدونا بود که در سال 2004 به اتفاق به فرقه صهیونی کابالا پیوستند و این پیوند رسمی در مطبوعات و روزنامه ها جنجال بسیاری برپا نمود. مدونا ، نامش را به استر ( از اسطوره های یهودیان ) تغییر داد و در مسافرت های متعددی به اسراییل ، همه سرسپردگی اش را در قبال آرمان های صهیونی به سران رژیم اسراییل اعلام کرد. در همان سال 2004 گفته شد که گای ریچی قصد دارد فیلمی درباره کابالا بسازد. اما پس از مدتی وی از این کار سرباز زد و حتی از مدونا نیز جدا شد. اما خبر یا سخنی از جدایی اش از فرقه کابالا اعلام نگردید. اینک حضور گای ریچی به عنوان کارگردان دو فیلم “شرلوک هلمز” و “شرلوک هلمز : بازی سایه ها” که هر یک مملو از نمادهای ماسونی و کابالیستی است ، شبهه فوق را برطرف  می سازد و نشان می دهد که ریچی همچنان در فرقه فوق الذکر باقی مانده است.

آیا وجود نمادها و نشانه ها و اصلا داستان و ماجرای ماسونی فیلم های “شرلوک هلمز” گای ریچی اتفاقی است؟ نگاهی به آثار و سوابق سر آرتور کانن دویل ، نشان از آن دارد که خود وی وابسته به سازمان فراماسونری بوده و در کتاب ها و داستان ها و رمان های مختلفش ، نشانه های این فرقه مخوف صهیونی را فراوان بروز داده است( خصوصا در زمینه سحر و جادو و علوم غریبه مطالعات و آثاری داشت که نتایجش در یکی از کتاب های او نیز انتشار یافت) . یعنی گای ریچی به طور سرخود و از روی علاقه و سلیقه شخصی ، اقدام به استفاده از نمادها و سمبل های ماسونی / کابالیستی در فیلم های “شرلوک هلمز” ننموده است.

برخی براین باور هستند که اصلا شرلوک هلمز در مقابل شخصیت هایی همچون پوارو و خانم مارپل (از کاراکترهای های معروف کتاب های آگاتا کریستی ) بوجود آمد تا اذهان را از قصه های ضد اشرافیت ماسونی/ انگلیسی آن کتاب ها و ماجراها دور سازد. شرلوک هلمز برخلاف مارپل و پورارو ، اصلا یک نجیب زاده و ازطبقه اشراف انگلیس بودکه به همراه واتسون،اغلب به قتل هایی می پرداخت که در میان مهاجرین یا افرادغیر انگلیسی و یا از طبقات فرودست اتفاق می افتاد و مثلا توسط خدمتکارها و پیشخدمت ها یا مسافرینی که از فرانسه و یا آلمان آمده بودند، به وقوع می پیوست.

اما گای ریچی در فیلم”شرلوک هلمز” ( 2009 ) اصلا به ماجرایی حول و حوش یک تشکیلات فراماسونری در لندن پرداخت که گرفتار یک سری قتل های زنجیره ای می شود. آنچه جوئل سیلور تهیه کننده توسط ریچی و فیلمنامه نویسانش در این فیلم از تشکیلات فراماسونری ارائه کرد،می تواند جدیدترین صورت های این تشکیلات مخوف هزار ساله را نمایش دهد. از آنجا که یکی از روش های بقای سازمان فراماسونری در طول بیش از 10 قرن فعالیت رسمی آن ، به اصطلاح پوست اندازی در بزنگاههای تاریخی بوده و هست و یکی از مهمترین این پوست اندازی ها در ورود به هزاره سوم صورت گرفت ، از خلال فیلم “شرلوک هلمز” گای ریچی این نوع پوست اندازی را به خوبی می توان مشاهده نمود. ورود به هزاره سوم ، توقع و مطالبه بسیاری از صهیونیست ها را برای عملیات پایان جهان و جنگ آخرالزمان به همراه داشت . این خواست و مطالبه را پرفسور سر لی تیبینگ به صراحت در صحنه ای از فیلم “رمز داوینچی ” (ران هاوارد- 2005) بیان می کند، در یکی از فیلم هایی که در قرن جدید ، به روشنی حضور تشکیلات فراماسونری در روند تحولات سیاسی تاریخی دنیا را به نمایش می گذارد. آنچه که یک سال پیش تر یان ترتل تاب در فیلم “گنجینه ملی” نشان داده بود. اگرچه در سال 1999 استنلی کوبریک در آخرین فیلم خود یعنی “چشمان باز بسته” نیم نگاهی خوفناک به برگزاری مراسم ماسونی داشت ( و شاید از همین روی حدود 4 ماه پیش از نخستین نمایش محدود فیلم ، به طرز ناگهانی در گذشت ! ) اما در واقع در “گنجینه ملی” ، برای نخستین بار در تاریخ سینما بود که به گونه ای صریح ، این تشکیلات مخفی و مرموز بر پرده نقره ای به نمایش در آمد و محور داستان پردازی قرار گرفت . پس از آن فیلم هایی مانند ” چوپان خوب ” ( رابرت دونیرو-2006 ) ، ” گنجینه ملی : کتاب اسرار ” ( یان ترتل تاب – 2007 ) ، “فرشتگان و شیاطین ” ( ران هاوارد – 2008) ، ” تحت تعقیب ” ( تیمور بکمامبتوف – 2008) ، و … و دو فیلم گای ریچی درباره شرلوک هلمز ، هر یک به نوعی در صدد تطهیر این تشکیلات بدنام برآمدند که از خلال این به اصطلاح گندزدایی ، همان قضیه پوست اندازی به خوبی هویدا شد.

این پوست اندازی در اغلب آثار یاد شده به صورت طغیان یکی از اعضای اصلی برای دردست گرفتن تشکیلات و عملی ساختن حاکمیت جهانی وبه قول خودشان همان Novos Ordos Seclarum یا همان نظم نوین جهانی انجام می گیرد و در واقع فیلم ، آن را به صورت یک جریان انحرافی نشان می دهد که حالا فرد منجی از داخل همان تشکیلات با این جریان انحرافی مقابله می نماید و در حقیقت دکترین جدید را ترسیم می نماید که در اکثریت آثار یاد شده به نوعی همان مفهوم جنگ نرم را در برمی گیرد.

در فیلم “گنجینه ملی” طغیان یاد شده برای تصاحب مجموعه ای است که میراث همه ملل و سرزمین ها را شامل می شود و منجی، فردی از تبار شوالیه های صلیبی و بنیانگذاران فراماسونری است به نام “بنجامین فرانکلین گیتس” ( چه اسم بامسمایی که اشاره ای هم به بنیانگذاران ماسون ایالات متحده برای نجات این تشکیلات دارد!!) و در ” رمز داوینچی” ، پرفسور سر لی تیبینگ برعلیه راه و رسم تشکیلات بر آشفته و منجی ، دختری به نام سوفی است که پرفسور نشانه شناس هاروارد یعنی لنگدون را هم در کنار خود دارد.

در فیلم “تحت تعقیب” ، فردی به نام اسلون ، تشکیلات را وارد سلسله عملیات تروریستی کرده و مخالفین این نوع عملکرد را تصفیه نموده است که منجی ، پسر یکی از این تصفیه شدگان است که برای اصلاح راه، وارد عمل می شود. از این جهت،”شرلوک هلمز”گای ریچی( 2009) بیش از همه به همین فیلم “تحت تعقیب” شبیه است که در آن فردی به نام بلک وود با یک سری قتل های زنجیره ای، سر نخ تشکیلات را در دست گرفته و می خواهد با قتل عام هیئت حاکمه بریتانیا ، حکومت آن و سپس دنیا را تصاحب کند که منجی یعنی شرلوک هلمز وارد عمل شده و سازمان فراماسونری و دنیا را از این انحراف نجای می بخشد!!! خود شرلوک هلمز هم در دو اثر گای ریچی به کرات ، نشانه های فراماسون بودنش را آشکار می سازد. از جمله حضورش در مراسم جادوی سیاه ، صدور فرمان هرج و مرج Order Out of Chaos) ) ماسونی توسط هلمز برای حشرات داخل شیشه در یکی از صحنه های “شرلوک هلمز” و نوع قراردادن دست ها توسط وی بر روی سینه که برگرفته از آیین ماسون هاست در “شرلوک هلمز : بازی سایه ها”.

اما در فیلم “شرلوک هلمز : بازی سایه ها ” ظاهرا تشکیلات فراماسونری حضور متظاهرانه ای ندارد. یک سری بمب گذاری های زنجیره ای در سال 1891 انجام می شود که در طی آن افرادی به قتل می رسند.(این بمب گذاری ها به گروه آنارشیست ها نسبت داده می شود). عامل بمب گذاری های یاد شده ، ظاهرا پرفسور نابغه ای به نام “جیمز موریارتی ” است (که در مجموعه داستان های سرآرتور کانن دویل ، فقط در داستان “مسئله نهایی”حضور دارد و در هیچیک از دیگر ماجراهای شرلوک هلمز اثری از این شخصیت نمی بینیم. اما به دلیل شخصیت باهوش و همطرازش با شرلوک هلمز ، سایه وی بر بسیاری از فیلم های و حتی داستان هایی از شرلوک هلمز که توسط نویسنده هایی غیر از دویل نوشته شده ، به چشم می خورد). ولی در اهداف این بمب گذاری ها ، به وضوح می توان نشانه هایی صریح از علائم ماسونی را رویت نمود:

یکی از قربانیان بمب گذاری ها ، انگشتری با نشانه ای از فراماسونری بردست دارد و بمب گذاری دیگری در یک مراسم مزایده اثاثیه عتیقه کارگذارده شده که وسایلی از جمله تابوت فراعنه مصر باستان (یکی از مهم ترین نمادهای ماسونی ) جزو آن اثاثیه است و همین تابوت مصری است که انفجار بمب را در خود خفه کرده و مانع از آسیب رسیدن به سایرین می شود . بمبی که در آستانه انفجار توسط یک پلاک با عدد 33 ( بالاترین درجه استادی در تشکیلات فراماسونری ) که از سوی شرلوک هلمز روی چاشنی اش قرار می گیرد، به طور موقت متوقف می شود.

و بالاخره مجلس آخر که گویا برای صلح با حضور سران کشورها در سوییس برگزار شده ، دقیقا به یک مراسم ماسونی شبیه است. سالنی با کف شطرنجی و دستکش های سفید و مدال های متعدد با ستاره های پنج پر بر برخی لباس ها که در کادر دوربین قرار می گیرند و …و از همه مهمتر خود شخصیت شرلوک هلمز است که در قسمت قبل به دفاعش از تشکیلات فراماسونری واقف شدیم.

اما جیمز موریارتی که عامل بمب گذاری ها معرفی می شود نیز علائم فراماسونری را به کرات از خود بروز می دهد. اولا نام وی اسم جیمز موریه ( سیاستمدار و مورخ ماسون معروف قرن نوزدهم ) را به ذهن متبادر می سازد و ثانیا در محاسبات مختلفش از اعداد فیبوناچی ( اعداد پر رمز و راز کابالا ) بهره می گیرد.

جیمز موریارتی در صدد است با ترورهای هدف دار ، جنگ جهانی را کلید بزند تا با زرادخانه ای که از سلاح های مختلف گردآورده ، بتواند پس از این جنگ ویرانگر ، کنترل جهان را در اختیار بگیرد. آخرین این ترورها ، قرار است در همان اجلاس صلح سران به سال 1891 اتفاق بیفتد که شرلوک هلمز به عنوان منجی وارد عمل شده و به کمک دوستانش ، از ترور فوق و آغاز جنگ جلوگیری می کند. ( سال 1891 همان سالی است که پس از تنش های فراوان ، قرارداد صلح مابین فرانسه و روسیه تزاری بسته شده و جهان از یک جنگ قریب الوقوع نجات می یابد. در همین سال است که اولین داستان شرلوک هلمز نیز انتشار می یابد!)

این همان اتفاقی است که دقیقا 23 سال بعد و در سال 1914 ،  باعث شروع جنگ جهانی اول می شود. جنگی که علاوه بر ویرانی ها و خرابی های بسیار ، نظام سلطه جهانی (که در اختیار تشکیلات فراماسونری بوده و هست) را در موقعیت حاکمیتی مطلق قرار داد.در طی جنگ فوق دو امپراتوری مزاحم توسعه ماسونی جهان یعنی تزارها در روسیه و عثمانی ها نابود شده و نقشه خاورمیانه ( به عنوان ” Heart Land” جهان) تغییر عمده ای یافت . به این صورت که با تقسیم امپراتوری عثمانی و سرنگونی برخی رژیم های مستقل در این منطقه ، یک سری دولت های دست نشانده در ترکیه و عراق و عربستان و اردن و ایران و …تاسیس شدند تا زمینه های ایجاد رژیم صهیونیستی ( که با بیانیه بالفور در 1917 جدی شده بود ) برای 30 سال آینده ، فراهم آید.

جنگ جهانی اول ظاهرا با ترور ولیعهد امپراتوری اتریش – مجارستان توسط چند جوان صرب در 28 جولای 1914 ، آغاز شد. اما بعدا مشخص شد که برای آغاز این جنگ دول متفق مانند انگلیس و فرانسه ، سالها برنامه ریزی و تدارک دیده و زرادخانه های تسلیحاتی عظیمی ( مانند زرادخانه موریارتی ) بوجود آورده بودند . در واقع تنها مترصد یک شعله کبریت بودند تا اروپا مانند یک انبار باروت منفجر شود. ضمن اینکه بعدا در دادگاه مربوطه معلوم شد که “پرنزیب” (همان ضارب ولیعهد اتریش)عضو تشکیلات فراماسونری بوده است! واقعیتی که در بسیاری از تواریخ راجع به جنگ اول جهانی حذف شده است!!

 

منبع:مستغاثی دات کام

Loading

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!