نقش فراماسونرى در انحراف نهضت مشروطيت

0
mashrute-tahmasbpour.jpg

در عرصه فرهنگى نبرد با تشيع و روحانيان شيعه در دستور كار آن ها قرار گرفت كه در اين صحنه نيز همان دو روش را به كار گرفتند: فردى نظير ميرزا آقاخان كرمانى يا آخوندزاده صراحتا به روحانيان و به تشيع حمله مى كرد. آنان مى كوشيدند ايران دوره باستان را در آثار و نوشته هاى خود احيا كنند. در طيف ديگر شخصى نظير ملكم، همان روش منافقانه را دنبال مى كند و مى كوشد به روحانيان درجه دو و سه شيعه نزديك شود كه در بخشى نيز موفق بود. ملكم خان توانست تعدادى را همراه خود كند كه اتفاقا اين بخش در مشروطه فعاليت چشم گيرى داشتند.

 

 

 نقش فراماسونرى در انحراف نهضت مشروطيت

 

ابتدا لازم است تعريفى از فراماسونرى به صورت مختصر ارايه دهم و بعد به ذكر نقش فراماسونرى در انحراف انقلاب مشروطه بپردازم.

از جهت لغوى، فراماسونرى به معناى بنايى آزاد است. از جهت عملى و تشكيلاتى، فراماسونرى، سازمان مخفى نهان روشى است كه در دهه دوم قرن 18 با صحنه گردانى سازمان مخفى يهود براى بسط سيطره و سلطه يهود بر جهان ايجاد شد. حركت از انگلستان شروع مى شود، به اروپا سرايت مى كند و بعد متوجه مشرق زمين مى شود. كشور ما هم يكى از كشورهاى مشرق زمين است كه مورد تهاجم فراماسونرى قرار مى گيرد.

اگر بخواهيم به صورت خلاصه «خصوصيات اصلى فراماسونرى» را بيان كنيم، اين گونه بايد بگوييم: «نهان روشى و مخفى كارى»، يكى از شيوه هاى اين سازمان است. اينان از ابتداى كار با اتخاذ رويه مخفى كارى كوشيدند از افشاى اسرار و مسايلى كه در داخل لژها مى گذرد، جلوگيرى شود. اين مسأله، شاخصه اصلى اين سازمان است و بسيارى از سوءظن ها و انتقادها هم نسبت به اين سازمان، از همين جهت ايجاد شده و مى شود. اخيرا به نحوى مى كوشند بازتر عمل كنند؛ براى مثال لژهايشان تابلو دارد. اكنون در سايت اينترنتى هم حضور دارند؛ ولى هم چنان اصول و رموز فراماسونرى بر غير فراماسون ها پوشيده است.

دوم، «نفوذ يهوديت پنهان» يا سازمان مخفى يهود در اين سازمان و سيطره يهوديت ممسوخ در تمام مراحل فراماسونرى است كه رنگ و بوى كاملاً يهودى به اين تشكيلات مى دهد. در بررسى ريتوئل ها يا مرام نامه هاى اين سازمان، به خوبى نفوذ و رسوخ مسحيت يهودى و يهوديت مسخ شده قابل مشاهده است.

«ضديت آشكار و نهان با دين»، در غالب طرح مسايلى نظير بى طرفى مذهبى كه دكتر اندرسون در 1723 در قانون اساسى فراماسونرى گنجاند؛ همچنين پلوراليسم، سكولاريسم، دئيسم و نسبى انگارى، راهكارهايى هستند كه اين ها در جهت ضديت با مذهب يا استحاله افراد در داخل لژها و بعد در جوامع مورد تهاجم، از آن استفاده مى كنند.

«تأكيد بر اومانيسم»، يكى ديگر از ويژگى هاى فراماسونرى است. «تأكيد بر اصل ترقى»، ديگر ويژگى اين سازمان مى باشد. «تساهل و تسامح» هم شعارى است كه فراماسونرها سر مى دهند. «شعارهاى اصلى آن ها هم آزادى، برابرى و برادرى است».

با اين مختصرى كه در خصوص ويژگى هاى اصلى فراماسونرى بيان كرديم، بايد گفت كه در فضاى به شدت يهودى زده اروپا كه در قرن 13 ـ 16 مشاهده مى شود، رفته رفته نقش يهودى ها در جوامع اروپايى افزايش پيدا مى كند و جمعيت هايى نظير روزن كروز و يسوييان مسيحى و يهودى، مجال فعاليت پيدا مى كنند. از همين جا زمينه عملى شكل گيرى فراماسونرى فراهم مى شود.

شايان ذكر است كه در جمعيت هاى مذكور، نقش آشكار يهوديت مخفى كه درصدد سلطه بر جهان است، به خوبى مشاهده مى شود. در 1717 كه تاريخ رسمى فراماسونرى است، از تجمع و ادغام چهار لژ در لندن، لژ بزرگ انگلستان به وجود مى آيد. در بين مؤسسان لژ باز هم حضور يهوديان مخفى را مشاهده مى كنيم؛ آنان افرادى نظير اندرسون و دكتر تئوفيل دزاگوليه هستند كه هم در روى كار آوردن خاندان هانودر در انگلستان نقش دارند و هم در تأسيس فراماسونرى سه سال بعد از روى كار آوردن خاندان هانودر. وقتى اين خاندان در انگلستان مستقر مى شود، رفته رفته مى كوشد حوزه نفوذ خود را بر اروپا بسط بدهد. با همكارى افرادى نظير منتسكيو، ولتر، رسو كه همكارى آشكارى با فراماسونرى داشتند، توانستند در فرانسه و بعد با همكارى شخصيت هاى ديگر در ساير نقاط اروپا لژهاى فراماسونرى را ايجاد كنند؛ حركت هاى بزرگى را به وجود بياورند و عملاً غرب جديد را به شكلى كه ما در قرون 18 و 19 شاهد آن بوديم، شكل دهند.

توجه آنان به شرق و ايران از زمانى مطرح مى شود كه قصد مى كنند نفوذ خود را به سمت شرق بسط دهند. طلايه دار سپاه مهاجم غرب به شرق، لژهاى فراماسونرى بود؛ به همين جهت در شرق هم هر جا سپاه استعمارى غربى ها را مشاهده مى كنيم ـ يا در پيش آن ها يا در پس آن ها ـ فراماسون ها، مسيونرهاى مذهبى و جمعيت هاى تبشيرى را مى بينيم؛ يعنى بى درنگ پس از استقرار آن ها در مصر، هند و نقاط ديگر، لژهاى فراماسونرى تأسيس مى شود.

علت چيست كه بلافاصله با سپاه استعمارى لژهاى فراماسونرى هم پيدا مى شود؟ علت را بايد در برنامه جامع آنان براى نفوذ در مشرق زمين و اضمحلال فرهنگى، سياسى و اقتصادى اين جوامع جست وجو كنيم. هدف، ادغام اين جوامع در غرب جديد و سرمايه دارى مسلط غرب است و اين ها با چنين هدفى وارد مشرق زمين مى شوند.

در ايران از ابتداى دوره قاجار (تقريبا دهه هاى اوليه دوره قاجار) حضور فراماسون ها و تلاش آن ها براى بسط فراماسونرى در كشور را شاهديم. اين سازمان ـ با توجه به ويژگى هايى مذكور ـ مى تواند جمعيت هاى مختلف ساختارشكن را در خود جذب كند؛ ضمن اين كه با پنهان كارى و روش مخفيانه اى كه دارد، قادر است از آسيب حكومت ها در امان بماند. بنابراين لژهاى فراماسونرى به مجمعى براى جمع شدن تمام ساختارشكن ها تبديل مى شود؛ يعنى كسانى كه به دنبال شكستن ساختارهاى فرهنگى، اقتصادى، سياسى هستند.

نمونه اى از اين جمع را در ايران شاهديم: آخوندزاده ملحد ـ كه صراحتا الحاد خودش را اعلام مى كند ـ ملكم خان ارمنى منافق ـ كه در مقطعى از زندگى اش مسلمان بودن خود را اعلام مى كند و دوباره مرتد مى شود، و در واقع مى توان گفت كه يك روى ديگر سكه بى دينى است كه با چهره نفاق در كشور ما وارد شد ـ شيخ الرئيس قاجار بابى، سيد جمال واعظ بابى، ملك المتكلمين واعظ بابى، اردشيرجى جاسوس به ظاهر زرتشتى و افراد مؤثر در گرويدن زرتشتيان به بهايى گرى. بررسى نقش اينان، خود مى تواند در تاريخ معاصر ما سرفصلى باشد كه متأسفانه كم تر به آن پرداخته شده. همچنين شاه زاده هاى قاجار؛ نظير مسعود ميرزا ظلّ السلطان و شعاع السلطنه.

همه اين افراد در لژ فراماسونرى با هدف شكستن ساختارهاى فرهنگى سياسى و اقتصادى ايران با هم جمع مى شوند. آن چيزى كه توانست آنان را جمع كند، همان بحث تساهل و تسامح، بى طرفى مذهبى در ظاهر و پلوراليسم است. صراحتا مى گويند كه افراد با هر نظر و ديدگاهى مى توانند در لژ فراماسونرى حضور داشته باشند. البته اين تساهل ظاهر كار است، در باطن در درجات مختلفى كه فراماسونرها طى مى كنند، ـ از سه تا سى و سه درجه ـ از افراد نسبتا مذهبى يا بى تفاوت، به افراد ملحد و معاند با مذهب استحاله مى شوند.

در جريان جنگ هاى ايران و روس، ايران مجبور مى شود براى جلب حمايت دولت هاى غربى، به كشورهاى اروپايى سفير بفرستد. البته قبلاً هم مى فرستادند؛ ولى در اين مقطع براى جذب كمك، فردى به نام «عسكرخان افشار اورومى» به اروپا مى رود و مى كوشد كه كمك انگليسى ها و فرانسوى ها را جلب كند؛ اما بى درنگ او را جذب لژ فراماسونرى مى كنند.

در اين مقطع لژ ماسونى در ايران نداريم و لژهاى خارجى در خارج از كشور عضومى پذيرند.

نگاهى گذرا به تكاپوى فراماسونرى در ايران نشان مى دهد كه نفوذ فراماسونرى، طى سه مرحله در اين صورت گرفته است:

يكى، عضوگيرى خارجى است كه در ابتداى كار شاهد آن هستيم؛ يعنى هر كس از ايران به خارج مى رود ـ اعم از تاجر، فرستاده سياسى يا محصل ـ به نحوى لژهاى فراماسونرى وى را شكار مى كند. حتى در دوره پهلوى نيز كسانى را مى شناسيم كه پس از عزيمت به خارج از كشور، عضو فراماسونرى شده اند.

مرحله بعد، تلاش براى تأسيس لژ در ايران است كه از 1224 قمرى شروع مى شود و در 1276 قمرى به ثمر مى نشيند. ملكم خان نخستين فردى بود كه اولين فراموش خانه يا اولين لژ فراماسونرى را در ايران تأسيس كرد.

مرحله سوم، گسترش فراماسونرى در غالب جمعيت ها و جريان هاست كه در جريان مشروطه به وضوح شاهد آن هستيم.

به هر صورت، در 1224 نماينده ديگرى به نام ميرزا ابوالحسن خان ايلچى به اروپا فرستاده شد. او هم بى درنگ عضو لژهاى فراماسونرى مى شود. عضويت عسكرخان افشار اورومى و ميرزا ابوالحسن خان ايلچى در لژهاى فراماسونرى، مسأله ساده اى نيست، چرا كه آنان ديگر نماينده دولت ايران نبودند و براى منافع ملت ايران تلاش نمى كردند؛ بلكه تلاششان در آن مقطع، خنثا كردن اقدامات كسانى بود كه براى استقلال ايران مى كوشيدند.

به همراه ميرزا ابوالحسن خان ايلچى، نماينده اى از انگليس به نام سِرگوراوزلى به ايران مى آيد. او تلاش دارد لژ فراماسونرى در ايران تأسيس كند كه ظاهرا موفق نمى شود؛ اما صراحتا مى گويد تمام اطرافيان فتحعلى شاه را به جرگه فراماسونرى در آوردم. اين نشان مى دهد كه كاركرد اين جمعيت براى استعمار خيلى مهم است كه سعى مى كنند تمام اطرافيان شاه را به عضويت در بياورند.

گفته شد كه ملكم خان در 1276 لژ فراماسونرى خود را تأسيس كرد و تعداد زيادى از نخبگان ايرانى ـ از جمله برخى اساتيد و دانشجويان دارالفنون ـ را جذب نمود. يكى از علت هايى كه دارالفنون در ايران مورد كم مهرى يا بى مهرى قرار گرفت، عضويت تعدادى از اساتيد و دانشجويان آن در تشكّل فراماسونرى بود.

بعد از مرگ ناصرالدين شاه و ترور او، فضا براى فعاليت جمعيت هاى سرّى فراهم مى شود؛ چون مظفرالدين شاه، آن اقتدار ناصرالدين شاه را نداشت. از طرف ديگر، در دربارش افراد نفوذى از فراماسون ها حضور گسترده اى داشتند. تشكّل هاى مخفى در دوره مظفرالدين شاه فعال مى شوند. در آستانه انقلاب مشروطه دو جريان عمده در كشور قابل مشاهده است: يك جريان، جريان روشن فكرى است كه از ابتداى قاجار تقريبا فعاليت خود را شروع مى كند و دو طيف عمده دارد: يك طيف، الحادى است كه آخوندزاده در رأس آن مى باشد، و يك طيف، منافق است كه ملكم خان آن را اداره و رهبرى مى كند. تعداد زيادى از مشروطه خواهان در طيف دوم قرار دارند؛ يعنى ابتدا با ظاهر اسلامى و با اعلام اين كه مشروطيت همان برقرارى اصول اسلامى است، وارد صحنه مى شوند.

اين ها ـ همان طور كه گفته شد ـ اضمحلال فرهنگى، اقتصادى و سياسى ايران را در دستور كارشان قرار دادند؛ به همين دليل ملكم خان، ميرزا حسين خان سپهسالار و تعداد ديگرى از فراماسون ها در عرصه اقتصادى سعى مى كردند پاى فراماسون ها و كمپانى هاى غربى را به ايران باز كنند. از قرارداد رويتر تا بحث رژى، و تنباكو تا بانك شاهنشاهى و مسايل ديگرى كه اينان در كشور ما به وجود آوردند، موجب نابودى استقلال اقتصادى شد.

در عرصه فرهنگى نبرد با تشيع و روحانيان شيعه در دستور كار آن ها قرار گرفت كه در اين صحنه نيز همان دو روش را به كار گرفتند: فردى نظير ميرزا آقاخان كرمانى يا آخوندزاده صراحتا به روحانيان و به تشيع حمله مى كرد. آنان مى كوشيدند ايران دوره باستان را در آثار و نوشته هاى خود احيا كنند. در طيف ديگر شخصى نظير ملكم، همان روش منافقانه را دنبال مى كند و مى كوشد به روحانيان درجه دو و سه شيعه نزديك شود كه در بخشى نيز موفق بود. ملكم خان توانست تعدادى را همراه خود كند كه اتفاقا اين بخش در مشروطه فعاليت چشم گيرى داشتند.

ناگفته نماند كه منظور از روحانيان شيعه، افرادى غير از مراجع شيعه است؛ چرا كه در سطوح دوم و مخصوصا در سطوح سوم، هم نوايى برخى از روحانيان با اين جريان را شاهديم. البته عده اى از آن ها متوجه خطاى خود مى شوند (نظير سيد محمد طباطبائى) و از اين همكارى اعلام پشيمانى مى كنند و برخى هم تا آخر ادامه مى دهند (شيخ ابراهيم زنجانى و افرادى نظير او) و حتى به سمت بى دينى و الحاد هم پيش مى روند.

به هر حال در اين مقطع طيفى از روحانيان را مى بينيم كه تعدادشان چندان زياد نيست؛ اما فعالند. از سوى ديگر يك طيف روحانيان آگاه شيعه نيز، هستند كه با دو روش در اين مقطع حضور دارند كه هماهنگى و هم نوايى آن ها بعد از فتح تهران به خوبى محسوس است: يكى، جناح مرحوم آيت الله حاج شيخ فضل اللّه نورى است كه در مقابل بدعت گذارى جريان نفوذى در مشروطه موضع گيرى مى كند، و يك جريان، جريان حوزه نجف است كه آيت الله آخوند خراسانى، ميرزا عبداللّه مازندرانى، ميرزا حسين تهرانى نجل، ميرزا خليل و علمايى نظير مرحوم نايينى در آن حضور دارند. آنان هم مانند حاج شيخ فضل الله، قصدشان آبادانى ايران، برپايى و اقامه احكام شرع در ايران و… است؛ ولى در روش و مقام عمل با يك ديگر اختلاف دارند.

مرحوم حاج شيخ فضل اللّه معتقد است كه روحانيان و نهضت مى بايستى حسابشان را از جريان نفوذى جدا كنند و مشخص نمايند كه چه مى خواهند؛ اما طيف ديگر برخورد با آنان را به غلبه بر استبداد محمدعلى شاهى موكول مى كنند. در مقام عمل با تردستى عوامل غرب گرا، نفوذ آنان در انجمن هاى مخفى و چالاكى شان در جذب و جلب افكار عمومى، نظريه علماى نجف در ايران با شكست مواجه مى شود. در نتيجه هم مرحوم حاج شيخ فضل اللّه نورى در تهران به دار آويخته مى شود، هم سيد عبداللّه بهبهانى كم تر از يك سال بعد از شهادت مرحوم حاج شيخ فضل اللّه در تهران ترور مى شود و به شهادت مى رسد.

اين دو جريان (روحانيان شيعه و روشن فكرى غرب گرا) در اين مقطع در برابر يك ديگر ايستادند. جريان غرب گرا مى كوشيد با ايجاد بحران يا با دامن زدن به بحران هاى موجود، فضاى كشور را به سمت راديكاليسم كور و افراطى بكشاند. در بحران بازار و چوب زدن تجار قند ميرزا حسن رشديه، علاءالدوله، حاكم تهران، را براى چوب زدن تجار تحريك مى كند و مى گويد اگر تجار را چوب بزنى، قند در تهران ارزان مى شود. از طرف ديگر، شعاع السلطنه فراماسون، عين الدوله را برمى انگيزد تا بر مردم اعتراض كننده سخت بگيرد. بدين ترتيب با چوب زدن علاءالدوله و سخت گيرى عين الدوله ـ كه در هر دو فراماسونرى نقش پنهانى دارد ـ يك بحران در مشروطه به وجود مى آيد. در جريان هاى ديگر نيز نقش فراماسونرى قابل پى گيرى است.

مسايل بعدى هم چون تحصن در سفارت انگليس كه به تحريك غرب گرايان به وقوع پيوست و آن چه در ابتداى مجلس در تدوين قانون اساسى متأسفانه شاهد آن هستيم، مسير نهضت دينى مشروطيت را منحرف مى كند. تحرّك اين افراد كه در قالب سازمان فراماسونرى لژ بيدارى ايران منسجم شده بودند، هر دو طيف روحانيان را از سر راه برمى دارد و كشور در اختيار فراماسون هاى غرب گرا قرار مى دهد. بعد از فتح تهران، عملاً همه اركان كشور به دست فراماسون ها مى افتد. نفوذ در مجلس و استفاده از امكانات آن، يكى از كارهايى بود كه فراماسون ها انجام دادند و در به هم زدن اوضاع ايران نيز موفق بودند.

آنان در مطبوعات هم نفوذ كردند. مطبوعات اين دوره در تخريب فضاى فرهنگى ـ سياسى ايران نقش بسزايى داشتند. روزنامه هايى چون «الجمال» كه مطالب سيد جمال واعظ را منتشر كرد، و «صور اسرافيل» كه دهخدا و ميرزا جهانگيرخان شيرازى در آن مطلب مى نوشتند، و هر دو به لژ بيدارى وابسته بودند و بعضا انحرافات مذهبى داشتند؛ يعنى با فِرَق ضاله هم مرتبط بودند. در تمام اين جريان ها حضور فراماسونرها محسوس است.

در واقع بعد از فتح تهران ايران به اشغال سازمان فراماسونرى درمى آيد و آن ها عملاً با آشكار كردن كامل ديدگاه هاى افراطى خود، روحانيان اصول گراى شيعه ـ چه علماى نجف، چه علماى تهران ـ را كنار مى گذارند، پاى غربى ها را در ايران باز مى كنند و صراحتا به جنگ مفاهيم دينى مى آيند. پس از مدتى تلاش، وقتى مقاومت مردم را مشاهده مى كنند، تصميم مى گيرند كه ساختار سياسى ـ فرهنگى ايران را به يك باره تغيير دهند. ابتدا با كودتاى 1299 خلع قاجاريه را سامان مى دهند و بعد با اقدامات ضد دينى رضا شاه، نابودى تشيع را در ايران هدف مى گيرند كه خوشبختانه توفيق زيادى در اين زمينه به دست نمى آورند.

 

●  نويسنده:   ‌موسي‌  –   حقاني‌

● منبع: فصلنامه – آموزه – شماره 6 – تاريخ شمسی نشر 13/11/1386

Loading

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!