تأثیر بنیادگرایی مسیحی بر سیاست خارجی ایالات متحده امریکا-بخش دوم و پایانی

0

با توجه به قدرت یافتن بنیادگرایان مسیحی در آمریکا و همچنین تأکید ایران بر مواضع خود در قبال حمایت از فلسطین،آینده روشنی پیرامون روابط ایران و آمریکا متصور نیست و به احتمال فراوان روابط خصمانه دو کشور در آینده نیز ادامه خواهدیافت.

 

 

2ـ1. بنیادگرایی مسیحی و فروپاشی کمونیسم

پایان جنگ جهانی دوم، آغاز مناقشه‌ای گسترده میان جهان غرب به سرکردگی آمریکا با اتحاد جماهیر شوروی می‌باشد. مناقشه‌ای که اگر با عنوان رقابت و نزاع مابین ایدئولوژی‌های لیبرالیسم، کمونیسم و فاشیسم نامیده شود، به صواب نزدیک‌تر است. جنگ دوم جهانی به واقع چالشی میان ایدئولوژی‌های انسان‌ساز قرن بیستم بود. چالشی که با اتحاد کمونیسم و لیبرالیسم و با به زانو درآمدن فاشیسم به ظاهر خاتمه یافت. اما ادامه نزاع میان ایدئولوژی‌های پیروز به پس از جنگ موکول شد. جایی که لیبرالیسم و کمونیسم که برندگان جنگ دوم جهانی بودند در جنگی جدید با عنوان جنگ سرد درگیری و نزاع را همچنان ادامه دادند.36

نزاع دو ابرقدرت شرق و غرب در خلال جنگ سرد از نظر ماهوی تفاوت‌های اساسی با درگیری‏های پیشین داشت. مهم‌ترین ویژگی این نزاع نبرد تبلیغاتی طرفین بود که هریک سعی در استفاده از ابزارهایی داشتند تا با استفاده از آن عرصه را بر رقیب تنگ کنند. یکی از ابزارهایی که توسط ایالات متحده آمریکا در این نزاع مورد استفاده قرار گرفت، عامل مذهب بود. رهبران ایالات متحده پس از جنگ دوم جهانی استرات‍‍زی مبارزاتی خود را بر علیه کمونیسم با رویکردی مذهبی تدوین کردند و با ایجاد جبهه حق و باطل، کمونیست‌ها را در جبهه باطل و خود را در جبهه حق دانستند.

بر همین اساس، ترومن کمونیسم را با ارزش‌های معنوی، دشمن می‌دانست. وی با وارد کردن عنصر مذهب در مناقشات بین ایالات متحده و شوروی، جنگ طرفین را جنگ بین کفر و ایمان دانست و از این رهگذر و با چنین مقدماتی ضرورت مبارزه با کمونیسم را نتیجه گرفت.رویکرد مذهبی ترومن علیه کمونیسم، پس از وی نیز همچنان ادامه یافت. رئیس‌جمهور آیزنهاور نیز مانند ترومن شمشیر مذهب را جهت مبارزه با کمونیسم کارآمد می‏دانست.

وی به لحاظ فردی، بسیار مؤمن بوده و شعار حکومت او این بود که ما به خدا ایمان داریم. آیزنهاور مراسم برگزاری نماز را وارد جلسات کابینه کرد و همچنین احترام زیادی برای کلیسا قایل بود. اما این اعتقادات مذهبی تنها به مسایل شخصی محدود نماند و بخصوص در نوع نگرش وی به مسایل سیاست خارجی تاثیر گذارد. دیدگاه‌های مذهبی آیزنهاور باعث شد وی خط قرمزی میان کمونیسم و جهان آزاد به سرکردگی آمریکا با معیار مذهب ایجاد کند. وی با تمایلاتی بنیادگرایانه بر این باور بود که دامنة مذهب چنان گسترده و وسیع است که تمامی مسایل جهانی را شامل می‌شود.37

آیزنهاور در ماه مارس 1952م در نامه‌ای خطاب به درو پیرسون38، کارهایی که برای شکست کمونیسم می‌توان انجام داد را این‌گونه شرح می‌دهد:من هرچه با مشکلات پراکنده جهان امروز آشنا می‌شوم، بیشتر متقاعد می‌شوم که برای حل این مشکلات نیاز به راه‌حل‌های معنوی و ارزش‌های اخلاقی است. ما باید اول دقیقاً مشخص کنیم که چرا باید در مقابل تهدید کمونیسم از خودمان حفاظت کنیم … اگر ما قدرت واقعی‌مان را از دست بدهیم و سعی کنیم به ارزش‌های مادی بسنده کنیم، آن موقع ما هم کمونیسم می‌شویم، چراکه دیدگاه کمونیست‌ها ماتریالیستی است. ما نباید دیدگاه خودمان را از دست بدهیم.39

انتشار نامه فوق، دیدگاه رئیس‌جمهور را پیرامون مسائل سیاست خارجی و از جمله مسئله کمونیسم روشن می‌کند. اما برای برخی هنوز هم جای ابهام وجود داشت که آیا وی به خاطر خدا با کمونیسم مقابله می‌کند؟ گفته‌های بعدی او بسیاری از شبهات را از بین برد. وی در یک سخنرانی چنین می‌گوید: «در قلمرو جهانی ما مواجه با یک ایدئولوژی خصم می‌باشیم؛ با خصوصیت الحاد، بی‌رحمی در منظور و خیانت در روش»40 و یا در جای دیگر گفته بود: «وقتی خدا در جایی می‌آید، کمونیسم باید برود.»41

با روی کار آمدن ریگان رویارویی ایالات متحده با اتحاد جماهیر شوروی وارد مرحلة تازه‌ای شد. این تقابل از لحاظ شدت و عمق مذهبی، منحصر به فرد بود. ریگان فردی بسیار مذهبی و بنیادگرا بود و به تعلقات مذهبی خود نیز اذعان داشت. وی در خطابة سال 1983م دربارة اهمیت کتاب مقدس در زندگی خود چنین گفت: «در میان دو ورقه مقوایی که این کتاب منحصر به فرد (کتاب مقدس) را در میان گرفته‌اند؛ پاسخ همه پرسش‌ها و همه مسئله‌هایی که امروز در برابر ما قرار گرفته‌اند، وجود دارد.»42

ریگان مانند اسلاف خود راه‌حل مشکلات سیاست خارجی آمریکا را در کتاب مقدس و آموزه‌های مذهبی می‌یافت و مهم‌ترین مسئلة سیاست خارجی آمریکا در دوران وی که می‌بایست بر اساس آموزه‌های دینی حل شود، رویارویی لیبرالیسم با کمونیسم بود. در این راستا ریگان جنگ با کمونیسم را «جنگ صلیبی برای آزادی» خواند.43 جنگی که در آن نیروهای الهی در مقابل نیروهای کفر قرار می‌گیرند و مقصود از آن آزادی انسان‌های در بند اهریمن است تا مسیر آنها نیز به سمت نور هموار گردد.

بر این اساس ریگان اتحاد جماهیر شوروی را امپراتوری شر خواند44 تا رویارویی آمریکا و شوروی تقابل نیروهای خیر و شر را در اذهان مردم آمریکا و بلکه جهان تداعی کند. وی حقیقت با اعمال سیاست‌های بنیادگرایانه و کسب حمایت بنیادگرایان آمریکا توانست بر شوروی فائق آید. پیروزی ریگان در مبارزه با شوروی قدرت بنیادگرایان آمریکایی را دو چندان کرد و زمینه‌های نفوذ هرچه بیشتر تفکرات بنیادگرایانه را در آمریکا فراهم ساخت.

3ـ1. بنیادگرایی مسیحی و سیاست‌های خاورمیانه‌‌ای ایالات متحده

در نگاه بنیادگرایان مسیحی آمریکایی، خاورمیانه منطقه‌ای بسیار حساس و استراتژیک است و در حقیقت مکانی است که تمامی وقایع آخرالزمان در آنجا شکل خواهد گرفت. تشکیل حکومت یهودی در فلسطین، تهاجم نیروهای دجّال از شرق (عراق و ایران) به اسرائیل، ظهور حضرت مسیح، جنگ مقدس آرماگدون و در نهایت تشکیل حکومت جهانی مسیح به پایتختی اورشلیم از جمله وقایعی است که در خاورمیانه رخ خواهد داد و این وقایع جزء اصول اعتقادی بنیادگرایان مسیحی آمریکاست.45 خاورمیانه و مشخصاً فلسطین، پایتخت معنوی مسیحیان بنیادگرای آمریکایی است و بنابراین در مرکز توجه این گروه قرار دارد.

نگاه مسیحیان بنیادگرا به منطقه خاورمیانه کاملاً تحت تأثیر وقایع آخرالزمان است که در این میان فلسطین نقش محوری در آن ایفا می‌کند. بنابراین جای شگفتی نیست‌ اگر ببینیم سیاست‌گذاری‌های آمریکا در خاورمیانه کاملاً در راستای منافع اسرائیل انجام می‌شود. نکتة دیگر اینکه علاوه بر محوریت اسرائیل در سیاست خاورمیانه‌ای آمریکا، جنگ و کشتار را باید محور دیگر سیاست این کشور دانست، محوری که کاملاً متأثر از نبرد خونین آرماگدون است.

خاورمیانه چنان جایگاه استراتژیکی در میان بنیادگرایان مسیحی دارد که جلسات شورای امنیت ملی ایالات متحده راجع به خاورمیانه با حضور نمایندگان کلیسای انجیلی برگزار می‌شوند. این نماینده در حقیقت جهت تطبیق تصمیمات اخذ شده در شورای امنیت ملی با اعتقادات مبتنی بر پیش‌گویی‌های تورات و تفاسیر جدید کلیسای انجیلی در جلسات حضور می‌یابد.46

موضوعاتی نظیر جنگ افغانستان و عراق، مواجهه با ایران هسته‌ای و چگونگی برخورد با مسئلة فلسطین از جمله مواردی است که تنها در چارچوب تفکرات بنیادگرایی مسیحی قابل درک است. از دیدگاه مسیحیان بنیادگرا هر حادثه و اتفاقی که در خاورمیانه رخ می‌دهد باید در راستای پروژة آخرالزمان تفسیر و تبیین شوند. اگر وقایع رخ داده با عقاید آنها همسو نباشد، کنار گذاشته شده و در عوض رویکردهایی اتخاذ شوند که امر ظهور را نزدیک‌تر کنند.

مهم‌ترین اصل اعتقادی بنیادگرایان مسیحی، مسئله تشکیل حکومت یهودی در فلسطین است، زیرا این واقعه مقدمه‌ای برای ظهور حضرت مسیح خواهد بود و این‌گونه جهان به پایان خود نزدیک خواهد شد. بر این اساس هر مانعی که بر سر راه تشکیل حکومت یهودی ایجاد شود، باید برداشته شود. ممکن است این مانع تهدیدات عراق و یا ایران هسته‌ای و یا حتی مبارزان فلسطینی باشد. همه چیز باید در مسیر تحقق وعده‌های الهی قرار گیرد وگرنه به هر طریق که باشد باید از میان برود.

دیوید بروگ مدیر اجرایی سازمان مسیحیان متحد برای اسرائیل (CUFI) معتقد است که نبرد آمریکا با برخی کشورهای اسلامی، در واقع نبرد اسلام رادیکال با تمدن مسیحی – یهودی غرب است. بنابراین این رویارویی کاملاً مذهبی بوده و در حمایت از یهود شکل گرفته است. وی مخالفت غرب با برنامه هسته‌ای ایران را نیز در این چارچوب تحلیل می‌کند.47 جنگی که در آخرالزمان در منطقه خاورمیانه رخ می‌دهد، بسیار ویران‌گر خواهد بود و به تفسیر بنیادگرایانی چون ریگان، این نبرد، نبردی هسته‌ای است.

بنابراین وجود یک کشور هسته‌ای در خاورمیانه همچون ایران، ممکن است معادلات تئولوژیک بنیادگرایان مسیحی را در هم بریزد. از این‌رو به هر قیمتی باید در مقابل آن ایستاد و از هسته‌ای شدن کشور مسلمانی چون ایران جلوگیری کرد. جان‌ هاگی یکی از شخصیت‌های برجستة جریان بنیادگرا در آمریکا با چنین رویکردی، خطر ایران را به آمریکایی‌ها گوشزد می‌کند و سپس برای حمله نظامی به ایران برنامه‌ای ارائه می‌دهد.

وی در این‌باره چنین می‌گوید:من می‌خواهم بدانید که ایران یک خطر روشن برای آمریکا و اسرائیل است. الان وقت آن است که ما یک حمله نظامی علیه ایران داشته باشیم. رهبر اسلام رادیکال در خاورمیانه ایران است و احمدی نژاد نیز رئیس‌جمهور متعصب این کشور است. تاریخ دوباره در حال زنده شدن است. ایران آلمان است و احمدی‌نژاد همچون هیتلر در مورد کشتن یهودی‌ها صحبت می‌کند….48

هاگی در سخنرانی فوق که در تاریخ 17 جولای 2007م ایراد شد به طور مکرر از واژه‌های انجیلی استفاده کرد تا مقدمات ایجاد یک جنگ جهانی علیه ایران را بر مبنای آموزه‌های انجیلی فراهم کند.49 از نگاه وی ایران تنها به این علت باید مورد حمله قرار گیرد که در مقابل حکومت اسرائیل ایستاده است. به همین دلیل ایران محور شرارت و شایستة یک حمله گسترده نظامی است.

رویکرد بنیادگرایانه ایالات متحده به خاورمیانه تنها در مسئله ایران خلاصه نمی‌شود، بلکه موضوعاتی نظیر طالبان، جنگ عراق و مسئله فلسطین را نیز شامل می‌شود. جرج بوش در جملات کوتاهی رویکرد بنیادگرایانه خود در قبال خاورمیانه را این‌گونه شرح می‌دهد: خداوند از من خواست تا طالبان را از بین ببرم و من چنین کردم. سپس او مأموریت نابودی صدام و آزادی عراق را نصیب من کرد و من نیز قادر به انجام آن شدم و اکنون او از من می‏خواهد که مسئلة اسرائیل و فلسطین را حل کنم و به طور قطع چنین خواهم کرد.50

بوش در عبارات فوق ضمن مشخص کردن اولویت‌های سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه، نقش مذهب را در این سیاست‌ها به خوبی روشن می‌کند. وی تمامی تحولات خاورمیانه را در راستای خواست الهی تفسیر می‌کند و خود را پیامبری الهی فرض می‌کند که وحی الهی، خط‌‌مشی سیاسی وی را در خاورمیانه مشخص می‌کند.البته این حس برگزیدگی الهی نسبت به مسایل خاورمیانه تنها مختص بوش نیست. پیش از وی ریگان نیز چنین حالات اشراقی را تجربه و هدف خداوند در خاورمیانه را درک کرده بود! هارالد بردسن کشیش انجیلی کالیفرنیایی در زمان فرمانداری ریگان مصاحبه‌ای با وی داشت.

بردسن احساس خود را از صحبت‌های ریگان این‌گونه بیان می‌کند:این احساس در من ایجاد شد که ریگان کاملاً از هدف خداوند در خاورمیانه آگاه است و به همین دلیل دورانی را که ما حالا در آن زندگی می‌کنیم دارای اهمیت به خصوص می‌داند. زیرا از نظر وی رویدادهایی که در کتاب مقدس پیشگویی شده‌اند، همگی در این دوران در حال تحقق هستند.51

ریگان مدافع تئولوژی تقدیرگرایانه بود. حتی برخی بر این باورند که وی معتقد بود یکی از مسئولیت‌های او ایجاد سیستمی است تا آمریکا را برای جنگ آرماگدون آماده کند. اگرچه درستی این ادعا در دهه 1980م محل بحث‌های فراوانی بود، ولی شکی نیست که تئولوژی آینده‌نگری تقدیرگرایانه، مستقیماً در سیاست‌های ریگان تأثیر گذاشت. در 15 می‌1981م ریگان در خاطرات خود در مورد بحران‌های خاورمیانه می‌نویسد: «گاهی اوقات فکر می‌کنم که آیا ما مقدر شده‌ایم تا شاهد آرماگدون باشیم … قسم می‌خورم و معتقدم که آرماگدون نزدیک است.»52

چنانچه گفته شد یکی از مسایل مورد توجه آمریکا در خاورمیانه مسئلة فلسطین است. ایالات متحده همواره تلاش کرده تا نقش اصلی را در مناقشة اسرائیل و فلسطین ایفا کند و در این مسیر تعلقات مذهبی سران آمریکا در بسیاری از موارد دخیل بوده است. در آوریل 2002م اسرائیل طی عملیاتی با نام سپر دفاعی به بهانة ریشه‌کن کردن تروریسم به کرانة باختری حمله کرد. در این عملیات شمار زیادی از فلسطینی‌ها کشته و یا اسیر شدند.

در هفتة اول این درگیری دولت بوش هیچ‌گونه عملکرد منتقدانه‌ای انجام نداد، ولی در هشتم آوریل علناً از اسرائیل خواست که نیروهای خود را از شهرهای فلسطینی خارج کند. ابتدا اسرائیل به آمریکا جواب منفی داد، ولی پس از دخالت رسانه‌ها مبنی بر اینکه اسرائیل درخواست رئیس‌جمهور آمریکا را رد کرده است در 25 آوریل مجبور به خروج نیروهای خود و اعلام پایان عملیات جنگی شد.53

در جولای 2002م اسرائیل طی عملیاتی دیگر نیروهای خود را مجدداً به شهرهای فلسطینی‌نشین فرستاد و درگیری نظامی شدیدی به راه انداخت. اما این بار ایالات متحده دخالت نکرد و بوش از اسرائیل نخواست که نیروهای خود را به عقب براند. سؤال این است که چرا این بار بوش به خروج نیروهای اسرائیلی فرمان نداد؟ پاسخ در تفاوت فاحشی است که این جنگ با جنگ قبلی داشت. علت حمله مجدد اسرائیل به فلسطین، حمله تعدادی از فلسطینیان به یک کلیسا بود. این موضوع احساسات مذهبی بوش را برانگیخته بود و بنابراین مانع از حمله نظامی اسرائیل به فلسطینیان نشد.54

تأثیر نوع نگرش مذهبی بوش در اتفاق فوق به خوبی روشن است و این مسئله تنها یکی از موارد فراوانی است که نقش مذهب را در نوع سیاست‌گذاری‌های آمریکا در خاورمیانه نشان می‌دهد. اما مهم‌ترین مسئلة سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه جنگ افغانستان و عراق است که به جهت ماهیت میلیتاریستی آن در بخش مربوط به بنیادگرایی مسیحی و گسترش میلیتاریسم در آمریکا بدان خواهیم پرداخت.

4ـ1. بنیادگرایی مسیحی و گسترش میلیتاریسم در آمریکا

تمایل به گسترش خشونت و گرایشات میلیتاریستی را باید یکی از ویژگی‌های اصلی جریان‌ بنیادگرایی مسیحی دانست که به شدت بر سیاست و حکومت ایالات متحده آمریکا سایه افکنده است. مونیب‌ای یونان55 اسقف اعظم کلیسای لوتری در جردن در گفت‌وگو با روزنامه دانیش در مورد جریان غالب بنیادگرایی مسیحی یعنی صهیونیسم‌مسیحی اعلام می‌کند که صهیونیسم‌مسیحی نه تنها یک تئولوژی مریض است، بلکه مرتد نیز هست.

وی علت ارتداد این جریان بنیادگرا را در سه ویژگی عمده آن می‌داند که بدین قرارند: اول معرفی عیسی به عنوان یک فرد نظامی و نه به عنوان یک منجی؛ ویژگی دوم جریان بنیادگرایی، تمایلات ضد صلح آنها و سوم استفاده ابزاری از یهودیان در نبرد آخرالزمان است.56 ویژگی‌های فوق جریان بنیادگرای مسیحی را به سمت میلیتاریسم سوق داده و نظامی‌گر وی را جزو لاینفک این جریان تبدیل کرده است.

تمایلات میلیتاریستی بنیادگرایان مسیحی در حالی است که آموزه‌های اصیل مسیحیت (از نگاه مسیحیان ارتدوکس) ناظر بر صلح و دوستی است. تمایلات صلح‌طلبانه عیسی به گونه‌ای بود که اکثر یهودیانی که منتظر آمدن مسیح بودند، او را مسیح واقعی ندانستند؛ زیرا بسیاری از اشارات عهد عتیق به مسیح، وی را به صورت شخصیتی داودی ترسیم می‌کرد؛ شخصیتی که مردمش را به پیروزی نظامی می‌رساند، ولی عیسی نه تنها رویکردی مبارزه‌طلبانه را در پیش نگرفت، بلکه خود را به عنوان پیامبر صلح و دوستی معرفی کرد.57

تأکید مسیحیان اولیه بر صلح و پرهیز آنها از جنگ، به معنای نفی کامل مقولة جنگ نیست. بیشتر کلیساهای مسیحی در مورد دو مقوله جنگ و صلح نظری بینابینی را پذیرفته و حتی کفة ترازو را به سمت صلح سنگین‌تر دانسته‌اند. آنها بر این عقیده بودند که صلح را باید ترجیح داد، اما همیشه امکان آن وجود ندارد؛ چون در دنیای آلوده به گناه، امکان تحقق صلح دائمی وجود ندارد و تجربه نشان داده است که در چنین فضایی تنها خشونت باعث توقف خشونت می‌شود.

پس جنگ تنها در صورتی مشروع است که باعث کنترل خشونت شود و در غیر این صورت صلح مبنای اصلی است.58 اما بنیادگرایان مسیحی حقیقت را واژ‌گونه کرده و جنگ را شالوده اصلی تفکرات خود قرار داده‌اند. از دیدگاه این گروه جنگ باعث زمینه‌سازی امر ظهور مسیح می‌شود و تنها در چنین شرایطی است که آخرالزمان فرا رسیده و مؤمنان به سعادت واقعی نایل می‌شوند.

بنیادگرایان مسیحی با تسلط بر ارکان سیاسی ایالات متحده دیدگا‌ه‌های جنگ‌‌‌‌طلبانه خود را بر سیاست خارجی این کشور تحمیل کردند. این گروه با احساس برگزیدگی که از یهودیت به ارث بردند خود را برتر از ملل دیگر دانسته و معتقد بودند که پیامبرانی هستند که از طرف خدا برگزیده شده‌اند تا ارزش‌های الهی را حتی به زور سرنیزه در تمامی جهان حاکم کنند و در این نقطه مسیحیت آمریکایی ردای میلیتاریسم بر تن کرد.

سناتور آلبرت جی. بوراید در سال 1989م با رویکردی بنیادگرایانه تمایلات میلیتاریستی حاکم بر ایالات متحده را این‌گونه توجیه می‌کند: «از میان برداشتن تمدن‌های پست و ملت‌های پوسیده به دست تمدن‌های مستحکم، بخشی از طرح نامحدود خداوند است.»59 وی سپس برای اینکه مصداق تمدن مستحکم را که مورد عنایت خداوند است مشخص کند، چنین می‌گوید: «جمهوری آمریکا همان جمهوری است که توسط برترین نژاد تاریخ پایه‌گذاری شده است و حکومت مورد عنایت خداوند است … رهبران این دولت را نه تنها حاکمان دولت خود، بلکه پیامبران خدا باید دانست.»60

تمایل به جنگ و خونریزی با پشتوانه‌های مذهبی پیش از اظهارات افرادی چون آلبرت بوراید، با صدور «بیانیه سرنوشت»61 نهادینه شد. در این بیانیه که در سال 1845م و توسط جان لی اوسولیوان انتشار یافت، بر بسط اقلیمی ایالات متحده با پشتوانه‌های الهی تأکید شده بود. این واژه در تاریخ آمریکا تداعی‌کنندة مجوز و تأیید الهی برای بسط منطقه‌ای دولت نوپا و جدید آمریکا بود.

اگرچه بیانیه سرنوشت به طور مشخصی به ضمیمه کردن تگزاس متمرکز شده بود، اما این واژه به مذاق بسیاری خوش آمد و بنابراین دولتمردان آمریکایی در جهت اشغال نقاط دیگر جهان، از آن بهره بردند.62 بیانیة سرنوشت را می‌توان اساسنامه بنیادگرایان مسیحی در جهت گسترش میلیتاریسم در آمریکا دانست.

اعتقاد به حمایت خداوند از میلیتاریسم بین‌المللی آمریکا باعث شد تا بین‌الملل‌گرایان حاکم در قرن نوزدهم را به این باور برساند که خدا از آمریکا می‌خواهد تا نیروهای ارتجاع را در سرتاسر جهان از بین ببرد.63 با چنین تفکر میلیتاریستی، پشتوانه‌های اخلاقی توسعه امپراتوری آمریکا فراهم شد و این‌گونه آمریکایی‌ها به نام خدا و برای خدا جنگ‌های فراوانی را به راه انداختند و مردمان بسیاری را در این مسیر قربانی پیشگاه الهی کردند! این تفکر میراث آمریکایی‌های کهن برای نسل‏های آینده این کشور شد.

تمایلات میلیتاریستی بنیادگرایان مسیحی، سایه به سایه سیاست خارجی آمریکا را دنبال می‌‌کند و آن را به سمت تقابل با دیگر کشورها پیش می‌برد. در قرن بیستم تمامی سرزمین‌های کنونی کشور آمریکا؛ یعنی از سواحل اقیانوس اطلس تا کرانه‌‌های اقیانوس آرام از دست بومیان محلی خارج شده و مسیحیان بنیادگرای آمریکایی توانسته بودند حضور خود را در این مناطق تثبیت کنند. آمریکایی‌ها سرمست از پیروزی‌های خود، آن‌ را خواست خدا می‌دانستند و درصدد بودند که این خواست الهی را در سرتا‌سر دنیا گسترش دهند.

اعتقاد به همکاری و رضایت خداوند در لشگرکشی‌های ایالات متحده آن قدر مسلّم بود که حاکمان این کشور ترسی از اظهار صریح آن نداشتند. ویلیام مک کینلی یکی از این دولت‌مردان بود که نحوة تصمیم‌گیری جهت حمله به فیلیپین را این‌گونه توضیح می‌دهد:من در داخل کاخ سفید شب‌ها به طور پیاپی تا نیمه شب قدم می‌زدم و شرمنده نیستم بگویم که در این زمان‌ها زانو می‌زدم و برای روشنی و هدایت، خداوند متعال را عبادت می‌کردم و یک شب آن هدایت به من الهام شد … دیگر تردیدی نبود جز اینکه تمامی فیلیپین را تصرف کرد و مردم فیلیپینی را آموزش داد و آنها را به عنوان آدم‌های برابر؛ متمدن ساخت….64

استفاده از ادبیات مذهبی جهت توسعة مناطق جغرافیایی در آمریکا با حدوث این کشور همزاد است. کاشفان قارة آمریکا در راه مسیح اقدام به اکتشاف و تصرف سرزمین‌های کشف شده و در نهایت کشتار مردمان آن کردند.65 این رویکرد در آمریکا با توجه به زمینه‌های دینی و فرهنگی حاکم در این کشور تبدیل به سنتی غیرقابل خدشه و اجتناب‌ناپذیر شد و به نسل‌های بعدی تسری یافت.

بنابراین تمایلات میلیتاریستی با پشتوانه‌های مذهبی در ایالات متحده وجود داشته است، اما این تمایلات با روی کار آمدن رونالد ریگان، به چهره‌ای بسیار عریان با خط‌مشی بسیار افراطی خود گرفت. ریگان را باید مشعل‌دار جریان افراطی راست سیاسی و مذهبی دانست. جریانی که با تصمیمات رادیکال خود در حوزة سیاست و با پشتوانه‌های مذهبی، آمریکا را در مسیر جدیدی قرار داد؛ مسیری که زیبنده‌ترین نام برای آن همان میلیتاریسم مذهبی افراطی است که از حیث شدت و عریانی در تاریخ آمریکا بی‌همتا بوده است.

ریگان به همراه گروه مشاوران خود در دهه 1980م با اتخاذ رویکردی مداخله‌گرایانه در برخورد با واحدهایی که به نوعی با ایالات متحده خصومت داشتند، به مبارزة همه‌جانبه برخاست و نگرشی کاملاً میلیتاریستی را در این رهگذر برگزیند. پی‌گیری پروژة جنگ ستارگان، بمباران شهر طرابلس، مداخله نظامی در لبنان به طرفداری از اسرائیل، ربودن هواپیمای مصری، ساقط کردن جنگندة لیبیایی و تصرف نظامی گرانادا و پاناما، وقایعی است که در جریان زمامداری ریگان رخ داد.66

جیمز میلز رئیس موقت سنای ایالت کالیفرنیا در سال 1986م در جمع‌بندی پیش‌فرض‌های بنیادگرایانه ریگان و تأثیر آن بر اتخاذ سیاست‌های میلیتاریستی چنین می‌گوید:یقیناً نگرش‌های او (ریگان) راجع به بودجه نظامی و بی‌اعتنایی او به پیشنهادهای مطرح شده دربارة خلع سلاح هسته‌ای با نظرات ناظر به آخرالزمان هماهنگ است … آرماگدون آن‌گونه که در کتاب‌های حزقیال نبی و مکاشفه پیش‌بینی شده است، نمی‌تواند در جهانی که خلع سلاح شده است، رخ دهد. هر کسی که معتقد است آرماگدون بالاخره رخ خواهد داد، نمی‏تواند انتظار داشته باشد که خلع سلاح اتفاق افتد.

این امر برخلاف طرح خداست آن‌گونه که در کلامش بیان شده است… به اعتقاد رئیس‌جمهور چرا باید نگران محیط زیست بود وقتی همه چیز برای این نسل به فرجامی سوزان منتهی می‌شود ؟… چنین استنباط می‌شود که تمام برنامه‌های داخلی به ویژه برنامه‌هایی را که مستلزم سرمایه‌گذاری کلان هستند، می‌توان و باید برای تأمین منابع مالی گسترش سلاح‌های هسته‌ای محدود کرد تا اینکه هلاکت آتشین بر دشمنان پلید خدا و قومش نازل شود.67

رئیس‌جمهور دیگری که اعتقادات خاص مذهبی در نوع تصمیم‌گیری‌های سیاسی‌اش به ویژه پیرامون سیاست خارجی و جنگ تأثیر فراوان داشت، می‌توان از جرج دبلیو بوش نام برد. جرج بوش پسر به اصول و باورهای بنیادگرایان آمریکایی معتقد بود. او ایمان داشت که بنیادگرایان آمریکایی از سوی خداوند برگزیده شده‌اند تا رسالت آزادی سیاسی و ایمان مذهبی را به سراسر جهان انتقال دهند. این اعتقادات لاهوتی و سیاسی باعث شد که سیاست خارجی وی متأثر از آموزه‌های بنیادگرایان مسیحی بوده و در نهایت نقش اصلی در جنگ‌های افغانستان و عراق ایفا کند.68

بوش در سال 2003م در مقابل کنگره و در برنامه‌ای که از تلویزیون پخش ‌شد، اهداف دولت خود را بیان نمود. وی بیش از نیمی از سخنرانی خود را به جنگ با تروریسم اختصاص داد و جنگ با عراق را در همین راستا تعریف کرد. بوش سپس جنگ خود را این‌گونه توجیه کرد: آمریکایی‌ها مردمی آزاد هستند که می‌دانند آزادی حق هر فرد و آینده هر ملتی است.

آزادی که ما به ارمغان می‌آوریم، هدیة آمریکا به جهان نیست، بلکه هدیة خداوند به بشریت است … ما آمریکایی‌ها به خودمان ایمان داریم. اما نه تنها به خودمان؛ ادعا نمی‌کنیم که تمام راه‌ها را برای حیطه مسئولیت‌هایمان می‌دانیم، ولی ما می‌توانیم به آنها اعتماد داشته باشیم و عشقمان به خداوند را در تمام زندگی و تاریخ جای می‌دهیم، به این امید که او ما را هدایت کند.69

ادبیات مذهبی بوش در مورد جنگ‌های عراق و افغانستان تعجب بسیاری را برانگیخت. این ادبیات چنان عریان و بی‌پرده نقش مذهب را در این جنگ‌ها بیان می‌کرد که استفاده از واژه جنگ مذهبی(Religious War) برای آن دور از واقعیت نیست. وی علناً بیان می‌کرد که جنگ عراق و افغانستان یک جنگ مذهبی است و در این مسیر خداوند به او کمک می‌کند. ولیام بوی کین مشاور وزیر دفاع کابینة بوش همین معنا را به بیانی دیگر ذکر کرد. وی در سال 2003م اعلام کرد: «این جنگی است برای ارواح ما، دشمن ما نامش شیطان است … شیطان می‌خواهد ما را به عنوان یک ملت و به عنوان ارتشی مسیحی نابود کند.»70

میشل گرسون نویسنده متن‌های سخنرانی بوش بیان کرد که تقریباً تمام سخنرانی‌های وی از ادبیات مذهبی و نقل‌قول‌های انجیلی تشکیل شده بود. این ارجاعات انجیلی مؤید افکار پروتستان اوانجلیکی بوش بود. رهبران مذهبی چون جان هاگی، جیمز دابسون و گری بوور اعلام کردند که دکترین سیاست خارجی بوش، انعکاسی از افکار مذهبی آنهاست. هاگی در همین راستا اعلام کرد که دکترین بوش سیاست خارجی خداوند است.71

تأثیر مذهب متداول بنیادگرایان مسیحی بر سیاست‌های جنگی بوش پسر چنان گسترده و عمیق است که جایگاه وی را در میان بنیادگرایان آمریکا تا حد پیامبری بالا برده است. دیگر برای بسیاری از آمریکایی‌ها جای هیچ شکی باقی نمانده بود که خداوند خواستار دخالت نظامی آمریکا در خاورمیانه است و این مهم را به دستان بندة برگزیدة خود، جرج دبلیو بوش، انجام خواهد داد! بوش و همراهان وی این باور را به جامعة آمریکایی تحمیل کرده بودند که حقیقت مطلق در دستان آنهاست و نیروهای معارض با آنها لشگر شیطان و نیروهای شر هستند. دیدگاه مطلق‌نگر بوش و همراهان وی لباس تفکر و عقلانیت را از تن آمریکا برکند و تنها احساسات تند بنیادگرایی مسیحی را جایگزین آن ساخت. ریچارد پرل از بانفوذترین مردان سیاسی دولت بوش با چنین رویکردی جایگاه آمریکا را این‌گونه توضیح می‌دهد:

من مطمئن هستم که قدرت آمریکا برای همة جهانیان سرچشمة خیر است. فکر می‌کنم این ابرقدرت واحد، رسالت تاریخی دارد که با هر خطری که کرة زمین را تهدید می‌کند مبارزه کند.72

بنیادگرایان مسیحی آمریکایی بسیار تلاش کردند تا با دمیدن روح اخلاق بر پیکرة ناخراشیدة جنگ، تحمل آن را برای مردم آمریکا آسان‌تر کنند. آنها دائماً جنگ‌های آمریکا با افغانستان و عراق را از نوع جنگ‌های اخلاقی قلمداد کرده و این‌گونه مذهب را در معادلات نظامی و سیاسی دخالت دادند.

روبرت پی مک گاورن ژنرال آمریکایی در کتاب خود با عنوان چرا من به فوتبال، خدا و جنگ عراق معتقدم، در مورد جنگ عراق چنین می‌گوید: من معتقدم که درگیری در عراق معیارهای یک جنگ عادلانه را دارد و شک ندارم که عملکرد ما در عراق بر مبنای معیارهای اخلاقی بوده است … همان‌طور که روزولت قبل از جنگ دوم جهانی تأکید کرد، آمریکا از ‌جنگ تنفر دارد. آمریکا امید به صلح دارد. وقتی ما وارد جنگ می‌شویم می‌خواهیم مطمئن باشیم که دلیل ما فقط گسترش عدالت است… من معتقدم که ایالات متحده آمریکا نمادی از لشگر خوبی‌ها برای جهان است.73

سخنان فوق به خوبی نشان می‌دهد که پیشبرد سیاست‌های میلیتاریستی آمریکا تا چه حد متکی به مذهب، آن هم از نوع تحریف‌شدة آن است. اعتقاد به توسعة ارزش‌های اخلاقی و مذهبی آمریکا از طریق جنگ، منحصر به دولت خاصی نیست و به اعتقادی عمومی در سطح آمریکا تبدیل شده است. این اعتقاد حتی دامان دولت دموکرات و مدعی‌صلح باراک اوباما را نیز آلوده کرده است. اوباما در کوران مبارزات انتخاباتی خود پیرامون این مسئله چنین گفت: «ارزش‌های آمریکا بهترین صادرات آمریکا به دنیاست … آمریکا باید با قدرت‌ترین نیروی نظامی در کرة زمین باشد… نیروی نظامی باید با دیپلماسی مؤثر و جدید همراه شود.»74

اوباما در ابتدا بهترین صادرات آمریکا را ارزش‌های این کشور می‌داند و بلافاصه به نیروی نظامی این کشور اشاره می‌کند. گویی بین ارزش‌های آمریکایی و میلیتاریسم حاکم بر این کشور پیوند ناگسستنی وجود دارد. پیوندی که حتی گریبان دولت اوباما را هم گرفته است. میلیتاریسم مذهبی حاکم بر نظام سیاسی آمریکا امری مسلم و پذیرفته شده است و حتی دولت تحول‌خواه اوباما نیز قادر به تغییر آن نیست و شاید هم تقدیر الهی، حاکمان آمریکا را به پیروی از این اصل اجتناب‌ناپذیر فراخوانده است!

نتیجه‏گیری

بنیادگرایی چنان‌که دکمجیان بیان می‌کند پاسخی به بحران‌های اجتماعی است. وی به خوبی نشان می‌دهد که هر زمان بحران‌های اجتماعی نظیر جنگ، بیماری، قحطی و … در کشوری گسترش می‌یابد، بنیادگرایی در آن کشور شکل گرفته و پیشرفت می‌کند. انسان‌ها در شرایط سختی و مشقت جهت تسکین خود به ماوراء متوسل می‌شوند و در جست‌وجوی یک منجی می‌باشند؛ کسی که آنها را از مشقت رهایی بخشد و به وادی سعادت رهنمون شود.

امید رهایی از مشکلات اگر نمی‌توانست عملاً مشکلات را حل کند، اما موجب تسکین روان انسان‌های مبتلا می‌شد و تحمل مصائب را بر آنان تسهیل می‌کرد. بنیادگرایان مسیحی با تأکید بر آخرالزمان زودرس و ظهور حضرت مسیح، بارقه‌های امید را در دل انسان‌های مصیبت زده، روشن کرده و جایگاه خود را در جامعة آمریکا هرچه بیشتر تثبیت کردند.

بنابر تحلیل فوق به هر میزان که بحران‌های اجتماعی عمیق‌تر باشد، بنیادگرایی رواج بیشتری می‌یابد. پذیرش این مطلب ما را به این حقیقت رهنمون می‌سازد که جریان‌های بنیادگرا در آینده در جوامع غربی و بخصوص ایالات متحده بیشتر نفوذ می‌کنند؛ زیرا بحران‌های اقتصادی و سیاسی (علاوه بر بحران هویت) در غرب روزبه‌روز شدیدتر می‌شوند.

کاهش تقاضا در بازارهای جهانی، تورم، بیکاری، کسری بودجه و … اقتصاد لیبرال را با مشکلات جدی مواجه کرده که این مشکلات سرمنشأ بسیاری از بحران‌های اجتماعی در غرب شده است. به علاوه از نظر سیاسی دنیای غرب با چالش اسلام سیاسی مواجه شده که به تدریج از نفوذ غرب در کشورهای مسلمان‌نشین می‌کاهد و در نتیجه موجب افول قدرت سیاسی غرب و به ویژه آمریکا می‌شود. مجموع عوامل فوق باعث ایجاد بحران‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی گشته و از این رهگذر رشد بنیادگرایی را در غرب تسهیل می‌کند.

بنیادگرایی مسیحی با تأکید بر حمایت از صهیونیسم عملاً با کشورهای معارض صهیونیسم در تقابل قرار گرفته است؛ از طرفی تأکید ایران بر حمایت از فلسطین و به رسمیت نشناختن اسرائیل به دشمنی میان بنیادگرایان مسیحی و جمهوری اسلامی ایران دامن زده است، از این‌رو، با توجه به قدرت یافتن بنیادگرایان مسیحی در آمریکا و همچنین تأکید ایران بر مواضع خود در قبال حمایت از فلسطین، آینده روشنی پیرامون روابط ایران و آمریکا متصور نیست و به احتمال فراوان روابط خصمانه دو کشور در آینده نیز ادامه خواهد یافت.

پی‌نوشت‌ها:

36. علی‌رضا ازغندی، ظام بین الملل، بازدارندگی و همپایگی استراتژی، ص26-21.

37. Iboden, William, Religion and American Foreign Policy, p257

38 . مقاله‌نویس و روزنامه‌نگار.

39. Ibid, 258

40. کگلی و ویتکوف، سیاست خارجی آمریکا؛ الگو و روند، ترجمه اصغر دستمالچی، ص 73

41. هالسل، تدارک جنگ بزرگ، ص 86-85

42. Ibid, p 258

43. پیتر شوایتزر، جنگ ریگان، ترجمه علیرضا عیاری، ص 301

44. منوچهر محمدی، استراتژی نظامی آمریکا بعد از یازده سپتامبر، ص 199.

45. Lindsay, Hall, The Late Great Planet Earth, p 42-43.

46. هحمد السماک و دیگران، تخریب بیت المقدس و واکنش مسلمین، ترجمه قبس زعفرانی،ص 189

47. Smith, pp 8-9

48. Bryan E Lewis, How Has Dispensationalist Affected American Policy in the Middle East p 9-10.

49. Ibid

50. علی عبدالله‌خانی، کتاب آمریکا، ص 34.

51. هال سل، تدارک جنگ بزرگ، ص 83.

52. Lewis, p 7

53. Bard, Mitchell G. “Deconstruction George W. Bush’s middle east strategy,”pp 47-53

54. Ibid

55. Munib A.Younan

56. Smith, p9

57. ویلیام مونتگومری وات، حقیقت دینی در عصر ما، ترجمه ابوالفضل محمودی، ص 66.

58. مری جوویور، درآمدی بر مسیحیت، ترجمه حسین قنبری، ص 375.

59. نصیر صاحب خلق، همان، ص 70

60. همان، 71.

61. Manifest Destiny

62. The Encyclopedia Americana, vol 18, p 218

63. دهشیار، حسین، سیاست خارجی آمریکا و هژمونی، ص14.

64. کگلی و ویتکوف، همان، ص 53.

65. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 3، ص 317.

66. ابراهیم متقی، تحولات سیاست خارجی آمریکا، ص 77-76.

67. استیون سایزر، صهیونیسم مسیحی، ترجمه حمیده بخشنده و قدسیه جوانمرد، ص 165-146

68. لایدینز و دیگران، پیشگویی ها و آخر الزمان، ص300-299

69. David Domke, God willing Political fundamentalism in the white house, p 1-2.

70. Paul Froese, and F, Carson Menken, Social Science Quarterly Aus Holy war P. 103

71. Ibid, p104

72. اریک لوران، جنگ بوش‌ها، ترجمه سوزان میرفندرسکی، ص112

73. P.mc Govern, All American: why I believe in Football, God and the War in Iraq, p 297-302.

74. کیهان،14/9/89، ص 16.

احمد عزیزخانی/ دانشجوی دکتری اندیشة سیاسی، دانشگاه علامه طباطبایی

منبع: دوفصل‌نامه معرفت سیاسی شماره5

Loading

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!