یارب نرسد آفتی از باد خزانش /// آن یاس که شد دیدۀ نرگس نگرانش

0
عباس شاهزیدی :
 
یارب نرسد آفتی از باد خزانش  
آن یاس که شد دیدۀ نرگس نگرانش 
 
هربار که می‌خواستم از او بنویسم 
دیدم که حیا کرده به صد پرده نهانش 
 
در پردۀ ابهام، زبان شعرا سوخت 
از بس‌که ندیدند کران تا به کرانش
 
ناموس خدا بود که می‌خواست نبیند 
اندازۀ یک بیت به شعر دگرانش
 
می‌خواست که قدرش نشود بر همه معلوم
مانند شب قدر به ماه رمضانش
 
آن قدر عزیز است که از سوی خدا نیست
غیر از ملَک وحی کسی نامه‌رسانش
 
وقتی که به در می‌زند از شوق بلند است 
از سینۀ جبریل صدای ضربانش
 
سرچشمه‌اش از مائدۀ «بَضعَةُ مِنّی»ست 
خونی که دویده‌ست میان شریانش… 
 
کوثر غزلی نیست که آسان بتوان گفت 
جایی که خدا سوره فرستاده به شانش 
 
یعنی که پس از «اَنَّ علیّاً وَلیُ الله» 
یک فاطمه کم داشت مؤذن به اذانش
 
این سورۀ مکّی مدنی، نبض رسول است
نَفسی‌ست که مانند نَفَس بسته به جانش
 
زهرا مَلَکی بود که نازل شد و برگشت 
بیهوده در این خاک نگیرید نشانش…
 
والعصر… که فرزند همین فاطمه، مهدی‌ست
ما منتظرانیم، خدایا برسانش

Loading

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!