فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!! – 5 (بخش 8)

16

اين سوالات، ابهامات و پيچيدگي ها، موجب شده است تا بعد از فراگير شدن استفاده از کامپيوتر و نرم افزارهاي کامپيوتري، زيست شناسان و تکامل شناسان از نرم افزارها و برنامه هاي کامپيوتري متعددي براي تلفيق و مرتبط کردن الگوريتم هاي ناهمگون بهره ببيند تا شايد بتوانند مشکلات ناشي از ناهماهنگي ها و تناقضات مشاهده شده در آناليز ژن هاي مختلف را به نحوي کاهش دهند!

بسم الله الرحمن الرحيم

ادامه ی مبحث فسيل هاي « نئاندرتال ها » و مطالعات ژنتيک

G) علاوه بر مطالبي که تاکنون پيرامون مشکلات مربوط به انواع مطالعات ژنتيکي انجام شده روي فسيل ها ذکر گرديد، مشکلات جدي نيز در مورد مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » استفاده کننده از DNA ميتوکندريال (mtDNA) وجود دارد.

DNA ميتوکندريال (mtDNA)، نقش مهمي در مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » بازي مي کند و بسياري از آناليزهاي انجام شده بر روي DNA فسيل ها، با استفاده از DNA ميتوکندريال (mtDNA) صورت گرفته است و فسيل هاي « نئاندرتال ها » نيز از آن بي نصيب نبوده اند!(194)

 


DNA ميتوکندريال (mtDNA)، نقش مهمي در مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » دارد و بسياري از آناليزهاي انجام شده بر روي DNA فسيل ها، با استفاده از DNA ميتوکندريال (mtDNA) صورت گرفته است و فسيل هاي « نئاندرتال ها » نيز از آن بي نصيب نبوده اند!

 


DNA ميتوکندريال (mtDNA)، نقش مهمي در مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » دارد و بسياري از آناليزهاي انجام شده بر روي DNA فسيل ها، با استفاده از DNA ميتوکندريال (mtDNA) صورت گرفته است و فسيل هاي « نئاندرتال ها » نيز از آن بي نصيب نبوده اند!

استفاده از DNA ميتوکندريال (mtDNA) در مطالعات فسيلي مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA »، به چند دليل مورد توجه بوده است: اولاً گرچه DNA ميتوکندريال (mtDNA)، درصد بسيار کمي از کل DNA سلولي را تشکيل مي دهد، اما همين درصد کم، در کپي هاي متعدد و فراوان در سطح سلول ها پخش شده اند(170) و بازيابي آن ها امکان پذير است. ثانياً به دليل اين که مطابق مفروضات علمي (تا سال 1995 ميلادي)، انتقال DNA ميتوکندريال (mtDNA)، از مادر به فرزندان در طي نسل ها رخ داده و « توارث مادري » دارد(173)، گزينه ي جذابي براي مطالعات تبارشناسي و  از  جمله  بررسي  زمان  جدا شدن  نسل ها  از  يکديگر  به  شمار مي رود.(173)

 


بنا بر مفروضات قبلي، DNA ميتوکندريال (mtDNA) عمدتاً تنها از مادران به فرزندان انتقال مي يابد و به همين ترتيب، عمدتاً تنها دختران اين مادران مي توانند DNA ميتوکندريال (mtDNA) کسب شده را به فرزندان خود انتقال دهند و … بدين ترتيب، عمدتاً تنها مادران و دختران مي توانند عامل انتقال نسل به نسل DNA ميتوکندريال به نسل بعد از خود باشند! به همين دليل توارث DNA ميتوکندريال (mtDNA) را « توارث مادري » مي نامند که مي تواند تنها از طريق مادران به دختران و سپس نواده هاي دختري و … انتقال يابد. با توجه به اين مفروضات، DNA ميتوکندريال (mtDNA) به عنوان يک گزينه ي جذاب براي و از جمله بررسي زمان جدا شدن نسل ها از يکديگر به شمار مي رود.

البته امروزه، کم کم مطالعه بر روي DNA هسته اي فسيل ها نيز رونق گرفته و اين نوع مطالعات در حال افزايش است!(195)

تا اين جاي کار براي مخاطبان محترم و به خصوص عزيزاني که مطالعاتي در حوزه ي « زيست شناسي » دارند، مسئله ي عجيب و غريبي نيست! اما موضوع هنگامي جالب مي شود که بدانيم، مفروضات قبلي در مورد DNA ميتوکندريال (mtDNA) از حوالي سال 1995 ميلادي به بعد، با ابهامات و ايرادات جدي موجه شده است که برخي از آن ها به شرح زير مي باشند:

الف) برخلاف تصورات قبلي در مورد اين که DNA ميتوکندريال (mtDNA) صرفاً به صورت توارث مادري انتقال مي يابد، شواهدي به دست آمده است که نشان مي دهد در برخي موارد، DNA ميتوکندريال (mtDNA) موجود در اسپرم پدر نيز بعد از لقاح مي تواند زنده مانده و به فرزندان انتقال يابد! (196)

 


برخلاف تصورات قبلي در مورد اين که DNA ميتوکندريال (mtDNA) صرفاً به صورت توارث مادري انتقال مي يابد، شواهدي به دست آمده است که نشان مي دهد در برخي موارد، DNA ميتوکندريال (mtDNA) موجود در اسپرم پدر نيز بعد از لقاح مي تواند زنده مانده و به فرزندان انتقال يابد!

 

 


برخلاف تصورات قبلي در مورد اين که DNA ميتوکندريال (mtDNA) صرفاً به صورت توارث مادري انتقال مي يابد، شواهدي به دست آمده است که نشان مي دهد در برخي موارد، DNA ميتوکندريال (mtDNA) موجود در اسپرم پدر نيز بعد از لقاح مي تواند زنده مانده و به فرزندان انتقال يابد!

بدين ترتيب، مفروضات قبلي در مورد اين که توارث DNA ميتوکندريال (mtDNA) صرفاً به صورت « توارث مادري » است، زير سوال مي رود و احتمال « توارث پدري » يا « توارث توام » نيز در اين ميان مطرح مي گردد!

ب) نکته ي ديگري که مفروضات قبلي را درباره ي DNA ميتوکندريال (mtDNA) زير سوال مي برد، کشف مسئله ي تنوع داخل سلولي ميتوکندري ها يا « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » است.

به عبارت ديگر، قبلاً تصور مي شد که تمامي ميتوکندري هاي داخل سلولي، کپي يکساني از DNA دارند؛ حال آن که در مطالعات بعدي مشخص گرديد که در بسياري از موجودات زنده و از جمله انسان ها، ممکن است ميتوکندري هاي مختلف داخل يک سلول، DNA هاي متفاوتي داشته باشند!:(197)

 


تصوير راست، نمايي از « هوموپلاسمي : Homoplasmy » را نشان مي دهد که در آن تمامي ميتوکندري ها (بيضي هاي زرد رنگ)، حاوي DNA يکساني هستند. قبلاً تصور مي شد که تمامي سلول هاي بدن موجودات زنده از جمله انسان، داراي وضعيت « هوموپلاسمي : Homoplasmy » هستند. تصاوير چپ، نمايي از « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » زا نشان مي دهند که در آن ها، ميتوکندري هاي سلول (بيضي هاي زرد رنگ و قرمز رنگ)، حاوي DNA هاي متفاوتي هستند! امروزه مشخص گرديده است که پديده ي « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy »، يک پديده ي واقعي و شايع در سلول هاي بدن موجودات زنده و از جمله انسان است!

البته پديده ي « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها، پديده ي ناشايعي نيست! بلکه برخي مطالعات، شيوع « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها را در سلول هاي انسان ها، از 10 درصد الي 20 درصد افراد جوامع انساني گزارش نموده اند:(197)

 




پديده ي « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها در داخل سلول ها، پديده ي ناشايعي نيست! بلکه برخي مطالعات، شيوع « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها را در سلول هاي انسان ها، از 10 درصد الي 20 درصد گزارش نموده اند!

اما نکته ي شگفت انگيز تر اين که حتي در بدن يک انسان نيز، ممکن است از بافتي به بافت ديگر، ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها متغير باشد!(198) براي مثال، ممکن است ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها در سلول هاي عضلات اسکلتي، با ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها در سلول هاي پوست، متفاوت باشد! همچنين مشخص شده است که حتي با تغيير سن انسان نيز، ممکن است ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها تغيير کند!:(198)

 


حتي در بدن يک انسان نيز، ممکن است از بافتي به بافت ديگر، ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها متغير باشد! براي مثال، ممکن است ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها در سلول هاي عضلات اسکلتي، با ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها در سلول هاي پوست، متفاوت باشد! همچنين مشخص شده است که حتي با تغيير سن انسان نيز، ممکن است ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها تغيير کند!

 



حتي در بدن يک انسان نيز، ممکن است از بافتي به بافت ديگر، ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها متغير باشد! براي مثال، ممکن است ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها در سلول هاي عضلات اسکلتي، با ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها در سلول هاي پوست، متفاوت باشد! همچنين مشخص شده است که حتي با تغيير سن انسان نيز، ممکن است ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها تغيير کند!

بدين ترتيب با توجه به مطالعات انجام شده در طي سال هاي اخير، مشخص گرديده است که مفروضات قبلي تکامل شناسان، در رابطه با « توارث DNA يکسان مادري » از مادر به فرزندان، نادرست بوده و موارد متعدد و اثبات شده اي از « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها در طي سال هاي اخير کشف گرديده است! به نحوي که نه تنها در افراد يک خانواده، بلکه حتي در سلول هاي مختلف يک انسان و حتي در سنين مختلف عمر وي، ميزان متغير و گهگاه غيرقابل پيش بيني از « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها ملاحظه مي گردد!!! با عنايت به اين کشفيات، مي توان گفت که مفروضات قبلي تکامل شناسان پيرامون « توارث مادري DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، با چالش ها و اشکالات جدي مواجه است!

ج) مسئله ي ديگري که در مقابل ادعاهاي تکامل شناسان، چالش جدي ايجاد مي نمايد، اين نکته است که برخلاف مفروضات قبلي تکامل شناسان که سرعت بروز جهش در DNA ميتوکندريال (mtDNA) را طي نسل هاي مختلف، ثابت و يکسان فرض مي کردند، امروزه مشخص شده است که سرعت جهش هاي ژنتيکي در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، متغير و غير قابل پيش بيني بوده و در برخي از موارد، سرعت بروز جهش ها در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار بيشتر از آن چيزي است که در محاسبات قبلي تکامل شناسان، لحاظ شده بود!(199)

در واقع مطالعات جديد (پس از سال 1995 ميلادي) نشان داده اند که جهش هاي ژنتيکي يا «  موتاسيون : Mutation » ها(172) در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار سريع تر از محاسبات قبلي، به وقوع مي پيوندند!:(199)

 

سایز اصلی تصویر
مسئله ي ديگري که در مقابل ادعاهاي تکامل شناسان، چالش جدي ايجاد مي نمايد، اين نکته است که برخلاف مفروضات قبلي تکامل شناسان که سرعت بروز جهش در DNA ميتوکندريال (mtDNA) را طي نسل هاي مختلف، ثابت و يکسان فرض مي کردند، امروزه مشخص شده است که سرعت جهش هاي ژنتيکي در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، متغير و غير قابل پيش بيني بوده و در برخي از موارد، سرعت بروز جهش ها در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار بيشتر از آن چيزي است که در محاسبات تکامل شناسان لحاظ شده بود! در واقع مطالعات جديد (پس از سال 1995 ميلادي) نشان داده اند که جهش هاي ژنتيکي يا «  موتاسيون : Mutation » ها در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار سريع تر از محاسبات قبلي، به وقوع مي پيوندند!

 

سایز اصلی تصویر
مسئله ي ديگري که در مقابل ادعاهاي تکامل شناسان، چالش جدي ايجاد مي نمايد، اين نکته است که برخلاف مفروضات قبلي تکامل شناسان که سرعت بروز جهش در DNA ميتوکندريال (mtDNA) را طي نسل هاي مختلف، ثابت و يکسان فرض مي کردند، امروزه مشخص شده است که سرعت جهش هاي ژنتيکي در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، متغير و غير قابل پيش بيني بوده و در برخي از موارد، سرعت بروز جهش ها در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار بيشتر از آن چيزي است که در محاسبات تکامل شناسان لحاظ شده بود! در واقع مطالعات جديد (پس از سال 1995 ميلادي) نشان داده اند که جهش هاي ژنتيکي يا «  موتاسيون : Mutation » ها در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار سريع تر از محاسبات قبلي، به وقوع مي پيوندند!

 

سایز اصلی تصویر
مسئله ي ديگري که در مقابل ادعاهاي تکامل شناسان، چالش جدي ايجاد مي نمايد، اين نکته است که برخلاف مفروضات قبلي تکامل شناسان که سرعت بروز جهش در DNA ميتوکندريال (mtDNA) را طي نسل هاي مختلف، ثابت و يکسان فرض مي کردند، امروزه مشخص شده است که سرعت جهش هاي ژنتيکي در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، متغير و غير قابل پيش بيني بوده و در برخي از موارد، سرعت بروز جهش ها در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار بيشتر از آن چيزي است که در محاسبات تکامل شناسان لحاظ شده بود! در واقع مطالعات جديد (پس از سال 1995 ميلادي) نشان داده اند که جهش هاي ژنتيکي يا «  موتاسيون : Mutation » ها در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار سريع تر از محاسبات قبلي، به وقوع مي پيوندند!

همان گونه که ملاحظه فرموديد، با توجه به کشفيات جديد علم ژنتيک، سرعت بروز جهش هاي ژنتيکي در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) » طي نسل هاي مختلف، متغير بوده و عموماً جهش ها سريع تر از آن چيزي که قبلاً تصور مي شد، به وقوع مي پيوندند!(199) اين کشفيات، ادعاهاي تکامل شناسان را که بر اساس مفروضات غلط قبلي شکل گرفته است، باطل مي کند و محاسبات صورت گرفته توسط آنان را که بر اساس پيش فرض هاي قبلي انجام شده است، مبدل به کاغذپاره مي نمايد!

اما از مجموع مطالبي که در بخش هاي (الف)، (ب) و (ج) گفته شد، اين نتيجه به دست مي آيد که ادعاهاي تکامل شناسان در حوزه هاي تبارشناسي و تکامل، کاملاً سست و ضعيف بوده و بر اساس اطلاعات قبل از سال 1995 ميلادي مي باشد! (گر چه هنوز تکامل شناسان با بي شرمي کامل از آن ها در کتب و مقالاتشان استفاده مي کنند و حتي اشاره اي به کشفيات جديد در اين حوزه نمي نمايند!).

امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد؛(200) همچنين اين محققان معتقدند که ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکارهاي نويني براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود.(200)

از سوي ديگر، تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند!:(200)

 

سایز اصلی تصویر
امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد؛ همچنين اين محققان معتقدند که ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکارهاي نويني براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود. از سوي ديگر، تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند!

 

سایز اصلی تصویر

امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد؛ همچنين اين محققان معتقدند که ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکارهاي نويني براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود. از سوي ديگر، تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند!

سایز اصلی تصویر
امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد؛ همچنين اين محققان معتقدند که ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکارهاي نويني براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود. از سوي ديگر، تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند!

 

سایز اصلی تصویر
امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد؛ همچنين اين محققان معتقدند که ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکارهاي نويني براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود. از سوي ديگر، تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند!

بدين ترتيب همان گونه که ملاحظه فرموديد، ادعاهاي تکامل شناسان پيرامون دقت بالاي مطالعات مبتني بر « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، با ابهامات و چالش هاي جدي مواجه شده و با توجه به اين که 50 درصد يا حتي بيش از 50 درصد مطالعات مبتني بر روش  « DNA باستاني : Ancient DNA » که تاکنون انجام شده اند، بر اساس « DNA ميتوکندريال (mtDNA) » و با توجه به مفروضات قبلي، طرح ريزي شده اند، بايد گفت که حداقل نيمي از مطالعات ژنتيکي مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » که تاکنون انجام شده اند، با چالش ها، ابهامات و سوالات جدي مواجه هستند!

گرچه برخي مشکلات ذکر شده در مورد « DNA ميتوکندريال (mtDNA) » همچون « هتروپلاسمي » در مورد DNA هسته اي وجود ندارد، اما ساير مشکلاتي که قبلاً در مورد مشکلات موجود در روش « DNA باستاني : Ancient DNA » ذکر شد – اعم از تغييرات شيميايي DNA بعد از مرگ، آلودگي نمونه هاي DNA، استاندارد نبودن روش هاي مطالعه بر روي DNA باستاني، تعداد کم فسيل هاي مورد مطالعه، و ورود DNA ويروس به DNA بدن انسان و جانوران (که اتفاقاً اختصاص به DNA هسته اي دارد) -، هم در DNA ميتوکندريال (mtDNA) و هم در DNA هسته اي به چشم مي خورد و مطالعات مربوط به هر دو نوع DNA را به چالش مي طلبد! بدين ترتيب هر دو نوع DNA در مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » با مشکلات جدي رو به رو هستند!

H) اما يکي ديگر از مشکلاتي که در مورد مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » وجود دارد، مسئله ي عدم تطابق يافته هاي حاصل از مطالعه بر روي ژن ها و قطعات مختلف DNA است! در واقع اين مشکل که از يک سو، هم در مطالعات « DNA باستاني : Ancient DNA » و هم در مطالعات DNA موجودات امروزي وجود دارد و از سوي ديگر، هم مطالعات انجام شده بر روي DNA ميتوکندريال (mtDNA) و هم مطالعات مربوط به DNA هسته اي را با چالش مواجه مي کند، موجب بروز اشکالات، ابهامات و سردرگمي هاي بسيار مي گردد!

قبل از بررسي اين مشکل، مي بايست توضيح مختصري پيرامون « درخت فيلوژنتيک : Phylogenetic tree »(201)، « درخت اتصال – همسايگي : tree Neighbor joining »(202) و « درخت بايزي : Bayesian tree »(203) بدهيم؛ « درخت فيلوژنتيک : Phylogenetic tree »(201)، « درخت اتصال – همسايگي : Neighbor joining »(202) و « درخت بايزي : Bayesian tree »(203)، يکي از شايع ترين متدها و روش هايي هستند که « تکامل شناسان » از آن ها براي نشان دادن رابطه ي خويشاوندي موجودات بهره مي برند. بدين ترتيب که موجودات زنده ي مد نظر خود را در « درخت » هايي به نمايش مي گذارند که هر شاخه ي اين درخت ها، متعلق به يک « موجود زنده » مي باشد. در اين درخت ها، هر چه موجودات از نظر تکاملي به هم نزديکتر باشند و هر چه خويشاوندي بيشتر و شباهت ظاهري (آناتوميک)، فيزيولوژيک يا ژنتيک بيشتري داشته باشند، در شاخه هاي نزديک تري قرار مي گيرند و هر چه از نظر تکاملي از يکديگر دورتر باشند و هر چه خويشاوندي کمتر، شباهت ظاهري (آناتوميک)، فيزيولوژيک يا ژنتيک کمتري داشته و از همديگر دورتر باشند، در شاخه هاي دورتري نسبت به يکديگر قرار مي گيرند (البته به زعم تکامل شناسان!):

 

سایز اصلی تصویر
تصاويري از « درخت فيلوژنتيک : Phylogenetic tree »، « درخت اتصال – همسايگي : Neighbor joining tree » و « درخت بايزي : Bayesian tree »؛ هر شاخه ي اين درخت ها، متعلق به يک « موجود زنده » مي باشد. در اين درخت ها، هر چه موجودات از نظر تکاملي به هم نزديکتر باشند و هر چه خويشاوندي بيشتر و شباهت ظاهري (آناتوميک)، فيزيولوژيک يا ژنتيک بيشتري داشته باشند، در شاخه هاي نزديک تري قرار مي گيرند (موجودات زنده ي داخل کادر قرمز رنگ) و هر چه از نظر تکاملي از يکديگر دورتر باشند و هر چه خويشاوندي کمتر، شباهت ظاهري (آناتوميک)، فيزيولوژيک يا ژنتيک کمتري داشته و از همديگر دورتر باشند – به زعم تکامل شناسان! -، در شاخه هاي دورتري نسبت به يکديگر قرار مي گيرند (فاصله ي بين موجودات زنده ي کادر قرمز رنگ و کادر آبي رنگ).

البته از نظر علمي، اختلافاتي بين تعاريف « درخت فيلوژنتيک : Phylogenetic tree »(201)، « درخت اتصال – همسايگي : Neighbor joining tree »(202) و « درخت بايزي : Bayesian tree »(203) وجود دارد که از ذکر آن به دليل جلوگيري از طولاني شدن بحث خودداري مي نماييم؛ اما معمولاً « درخت فيلوژنتيک : Phylogenetic tree »(201) براي مقاصد مقايسه ي ظاهري (آناتوميک) و ژنتيک کاربرد دارد، اما « درخت اتصال – همسايگي : Neighbor joining tree »(202) و « درخت بايزي : Bayesian tree »(203) بيشتر براي مقاصد مقايسه ي ژنتيکي يا ساختار پروتئيني و امثالهم کاربرد دارند.

به هر حال، آن چه اهميت دارد، اين است که نزديکي يا دوري ظاهري (آناتوميک)، ژنتيکي، پروتئوميکي و … موجودات زنده (البته به زعم تکامل شناسان!) به وسيله ي درخت هايي همچون « درخت فيلوژنتيک : Phylogenetic tree »(201)، « درخت اتصال – همسايگي : Neighbor joining tree »(202) و « درخت بايزي : Bayesian tree »(203) نمايش داده مي شود که در اين درختان، دوري يا نزديکي شاخه ها ، معرف دوري يا نزديکي موجودات زنده ي مورد نظر است.

قبلاً به مشکل عدم شباهت تقسيم بندي و درخت فيلوژنتيکي اسب هاي موسوم به اسب هاي ماقبل تاريخ بر اساس ظاهر فسيل هاي آن ها، با تقسيم بندي و درخت فيلوژنتيکي آن ها بر اساس آناليز به روش « DNA باستاني : Ancient DNA » در بخش هاي قبلي همين مقاله اشاره کرديم.

اما مشکل هنگامي بيشتر خود را نشان مي دهد که ملاحظه مي گردد که مطالعات مختلف انجام شده بر روي بخش هاي مختلفي از DNA و بخش هاي مختلفي از ژن هاي گوناگون فسيل ها يا موجودات زنده ي کنوني، نتايج متفاوت و متغيري ارايه مي دهند! براي مثال هنگامي که 3 موجود زنده ي A، B و C از نظر ژنتيکي بررسي مي گردند، نتايج آناليز بر روي ژن (الف) اين موجودات زنده، با نتايج آناليز بر روي ژن (ب) اين موجودات زنده، متفاوت مي باشد!

تصاوير زير، « درخت هاي فيلوژنتيک : Phylogenetic trees » چند گونه از « پلاسموديوم : Plasmodium » ها را که انواع انساني آن در انسان، بيماري « مالاريا » را ايجاد مي کند، بر اساس 3 پارامتر شامل « DNA هسته اي کد کننده ي زير واحد کوچک RNA ريبوزومي (rRNA) موسوم به (SSU) »، « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » و نيز « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » نشان مي دهد:(204)

 



تصاوير فوق، « درخت هاي فيلوژنتيک : Phylogenetic trees » چند گونه از « پلاسموديوم : Plasmodium » ها را که انواع انساني آن در انسان بيماري « مالاريا » را ايجاد مي کند، بر اساس 3 پارامتر شامل « DNA هسته اي کد کننده ي زير واحد کوچک RNA ريبوزومي (rRNA) موسوم به (SSU) »، « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » و نيز « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » نشان مي دهد.

همان گونه که در تصاوير فوق مشاهده مي فرماييد، علي رغم اين که طبق ادعاهاي تکامل شناسان، انتظار مي رود که در مقايسه بين «  گونه » هاي مختلف انگل « پلاسموديوم »، آناليز بخش هاي مختلف ژني و DNAهاي قسمت هاي مختلف سلول هاي آن ها (اعم از DNA هسته اي، DNA ميتوکندريال (mtDNA) و DNA پلاستيدي)، درخت هاي فيلوژنتيک کم و بيش مشابهي به دست آيد – تا همگام با هم سير خويشاوندي و تکاملي مشابهي به نمايش بگذارند -، اما ملاحظه مي گردد که آناليز هر DNA، درخت فيلوژنتيک متفاوتي را به نمايش مي گذارد!!!

براي مثال، در آناليز به دست آمده از « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) »، مشاهده مي شود که دو گونه ي « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » قرابت زيادي با همديگر از نظر اين ژن دارند و بر روي دو شاخه ي مجاور قرار دارند، اما همين دو گونه يعني « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » هنگامي که از نظر « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » بررسي مي گردند، تفاوت هاي فاحشي نشان مي دهند و بر روي دو شاخه ي دور از هم قرار مي گيرند!(204)

مثال ديگر در همين آناليز ها، مقايسه ي بين دو گونه ي « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae » مي باشد؛ به نحوي که آناليز « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) »، جايگاه « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae » را در شاخه هاي به نسبت نزديک به هم و داراي قرابت زياد نشان مي دهد، اما آناليز « DNA هسته اي کد کننده ي زير واحد کوچک RNA ريبوزومي (rRNA) موسوم به (SSU) » و « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » براي همين دو گونه، جايگاه به مراتب دورتري را به نمايش مي گذارد:(204)

 


همان گونه که در تصاوير فوق مشاهده مي فرماييد، علي رغم اين که با توجه به ادعاهاي تکامل شناسان، انتظار مي رود که در مقايسه بين «  گونه » هاي مختلف انگل « پلاسموديوم »، آناليز بخش هاي مختلف ژني و DNAهاي قسمت هاي مختلف سلول هاي آن ها (اعم از DNA هسته اي، DNA ميتوکندريال (mtDNA) و DNA پلاستيدي)، درخت هاي فيلوژنتيک کم و بيش مشابهي به دست آيد – تا همگام با هم سير خويشاوندي و تکاملي مشابهي به نمايش بگذارند -، اما ملاحظه مي گردد که آناليز هر DNA، درخت فيلوژنتيک متفاوتي را به نمايش مي گذارد!!! در آناليز به دست آمده از « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) »، مشاهده مي شود که دو گونه ي « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » (کادر قرمز رنگ) و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » (کادر سبز رنگ) قرابت زيادي با همديگر از نظر اين ژن دارند و بر روي دو شاخه ي مجاور قرار دارند، اما همين دو گونه يعني « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » هنگامي که از نظر « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » بررسي مي گردند، تفاوت هاي فاحشي نشان مي دهند و بر روي دو شاخه ي دور از هم قرار مي گيرند! مثال ديگر در همين آناليز ها مقايسه ي بين دو گونه ي « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » (کادر سبز رنگ) و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae » (کادر آبي رنگ) مي باشد؛ به نحوي که آناليز « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) »، جايگاه « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae » را در شاخه هاي به نسبت نزديک به هم و داراي قرابت زياد نشان مي دهد، اما آناليز « DNA هسته اي کد کننده ي زير واحد کوچک RNA ريبوزومي (rRNA) موسوم به (SSU) » و « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » براي همين دو گونه، جايگاه به مراتب دورتري را به نمايش مي گذارد!

البته با دقت بيشتر در درخت هاي فيلوژنتيک ترسيم شده براي گونه هاي مختلف « پلاسموديوم » ها، باز هم موارد زيادي از اين گونه تناقضات و ناهماهنگي ها، مشخص مي گردد! اين مسئله نشان مي دهد که بسته به اين که کدام DNA سلولي مورد مطالعه واقع شود و حتي بسته به اين که کدام قطعه از DNA يا کدام ژن بررسي گردد، درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده، مي تواند متفاوت باشد! و اين واقعيتي است که نه تنها براي درخت هاي فيلوژنتيک مربوط به « پلاسموديوم ها »، بلکه براي ژن هاي متفاوت موجودات زنده ي ديگر اعم از دلفين، خفاش، اسفنج، انسان و … نيز به چشم مي خورد که ان شاء الله در مقالات آتي که مفصلاً به بحث « ژنتيک و تکامل » مربوط مي شود، به مواردي از آن ها اشاره خواهيم کرد!

بدين ترتيب مشخص مي گردد که در بررسي هاي ژنتيکي و مطالعات مبتني بر DNA، درخت هاي فيلوژنتيک مربوط به بررسي هاي خويشاوندي و تکاملي، همواره نتايج يکسان و حتي مشابهي به دست نمي دهند! بلکه بستگي به اين که کدام قطعه از DNA يا کدام ژن موجودات زنده، با يکديگر مقايسه شود، نتايج متفاوت و درخت هاي فيلوژنتيک گوناگوني حاصل مي گردد که اين امر با ادعاهاي تکامل شناسان، قرابت زيادي ندارد! چرا که اگر سخنان آن ها در مورد قرابت برخي از موجودات زنده با يکديگر و دوري برخي از آن ها از يکديگر درست باشد، اصولاً نبايد تفاوت هاي زيادي در بررسي هاي ژنتيکي ژن هاي مختلف آن ها وجود داشته باشد! حال آن که در بسياري از موارد، درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف چند موجود زنده ي « به اصطلاح هم خانواده »، تفاوت هاي فاحشي را به نمايش مي گذارند!

اين سخن تنها ادعايي از جانب ما نيست؛ بلکه مقالات و مطالعات متعدد علمي نيز به وجود چنين ناهماهنگي هايي به صراحت اشاره کرده و در صدد اختراع و ابداع روش هاي آناليز، نرم افزار هاي کامپيوتري و ترفندهاي آماري هستند تا بتوانند مشکلات ناشي از اين ناهماهنگي ها را به حداقل برسانند!:(205)


در بررسي هاي ژنتيکي و مطالعات مبتني بر DNA، درخت هاي فيلوژنتيک مربوط به بررسي هاي خويشاوندي و تکاملي، همواره نتايج يکسان و حتي مشابهي به دست نمي دهند! بلکه بستگي به اين که کدام قطعه از DNA يا کدام ژن موجودات زنده، با يکديگر مقايسه شود، نتايج متفاوت و درخت هاي فيلوژنتيک گوناگوني حاصل مي گردد که اين امر با ادعاهاي تکامل شناسان، قرابت زيادي ندارد! چرا که اگر سخنان آن ها در مورد قرابت برخي از موجودات زنده با يکديگر و دوري برخي از آن ها از يکديگر درست باشد، اصولاً نبايد تفاوت هاي زيادي در بررسي هاي ژنتيکي ژن هاي مختلف آن ها وجود داشته باشد! حال آن که در بسياري از موارد، درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف چند موجود زنده ي « به اصطلاح هم خانواده »، تفاوت هاي فاحشي را به نمايش مي گذارند! اين سخن تنها ادعايي از جانب ما نيست؛ بلکه مقالات و مطالعات متعدد علمي نيز به وجود چنين ناهماهنگي هايي به صراحت اشاره کرده و در صدد اختراع و ابداع روش هاي آناليز، نرم افزار هاي کامپيوتري و ترفندهاي آماري هستند تا بتوانند مشکلات ناشي از اين ناهماهنگي ها را به حداقل برسانند!


در بررسي هاي ژنتيکي و مطالعات مبتني بر DNA، درخت هاي فيلوژنتيک مربوط به بررسي هاي خويشاوندي و تکاملي، همواره نتايج يکسان و حتي مشابهي به دست نمي دهند! بلکه بستگي به اين که کدام قطعه از DNA يا کدام ژن موجودات زنده، با يکديگر مقايسه شود، نتايج متفاوت و درخت هاي فيلوژنتيک گوناگوني حاصل مي گردد که اين امر با ادعاهاي تکامل شناسان، قرابت زيادي ندارد! چرا که اگر سخنان آن ها در مورد قرابت برخي از موجودات زنده با يکديگر و دوري برخي از آن ها از يکديگر درست باشد، اصولاً نبايد تفاوت هاي زيادي در بررسي هاي ژنتيکي ژن هاي مختلف آن ها وجود داشته باشد! حال آن که در بسياري از موارد، درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف چند موجود زنده ي « به اصطلاح هم خانواده »، تفاوت هاي فاحشي را به نمايش مي گذارند! اين سخن تنها ادعايي از جانب ما نيست؛ بلکه مقالات و مطالعات متعدد علمي نيز به وجود چنين ناهماهنگي هايي به صراحت اشاره کرده و در صدد اختراع و ابداع روش هاي آناليز، نرم افزار هاي کامپيوتري و ترفندهاي آماري هستند تا بتوانند مشکلات ناشي از اين ناهماهنگي ها را به حداقل برسانند!

بدين ترتيب همان گونه که ملاحظه فرموديد، مطالعات ژنتيکي بر روي ژن هاي مختلف موجودات زنده، نه تنها نتوانسته معماي خويشاوندي و ارتباط تکاملي موجودات زنده را حل کند، بلکه سوالات، ابهامات و پيچيدگي هاي زيادي را به همراه داشته است!

اين سوالات، ابهامات و پيچيدگي ها، موجب شده است تا بعد از فراگير شدن استفاده از کامپيوتر و نرم افزارهاي کامپيوتري، زيست شناسان و تکامل شناسان از نرم افزارها و برنامه هاي کامپيوتري متعددي براي تلفيق و مرتبط کردن الگوريتم هاي ناهمگون بهره ببيند تا شايد بتوانند مشکلات ناشي از ناهماهنگي ها و تناقضات مشاهده شده در آناليز ژن هاي مختلف را به نحوي کاهش دهند!(205) اما هنوز برنامه اي که بتواند بر اين ناهمگوني ها غلبه کند، ابداع نشده است!(205) همچنين برخي از محققين با مشاهده ي ناتواني الگوريتم هاي مختلف در متحد ساختن اطلاعات حاصل از آناليز هاي ژنتيکي، عنوان کرده اند که اصولاً ممکن است نتوان داده هاي حاصل از آناليزهاي ژنتيکي را در درخت هاي فيلوژنتيک که کامل ترين آن ها به عنوان « درخت فيلوژنتيک زندگي : Phylogenetic Tree of  Life » ناميده مي شود، قرار داد!(205)

البته چنين نتايجي کاملاً قابل انتظار است! اصولاً تا زماني که تمامي موجودات زنده ي کره ي زمين کشف نشوند، نمي توان الگوريتم مناسبي که الگوهاي ژنتيکي موجودات زنده ي مختلف را پوشش دهد، طراحي نمود!

به هر حال ناسازگاري هاي موجود بين نتايج حاصل از مطالعات ژنتيکي و درخت هاي فيلوژنتيک مبتني بر DNA موجودات زنده، چالشي بزرگ براي زيست شناسان و به خصوص تکامل شناسان به شمار مي رود؛ به عبارت ديگر، گرچه قيافه ي حق به جانب تکامل شناسان و ادعاي آن ها در مورد آناليزهاي ژنتيکي شان، ممکن است مخاطبان (به خصوص مخاطبان عام) را فريب دهد، اما اين مسئله، تضادها، بحث ها و چالش هاي جدي در بين دانشمندان به جريان انداخته است که هنوز تا رفع آن ها، فاصله ي زيادي وجود دارد!

البته « تکامل شناسان » که دروغ، دغل و فريبکاري بخش بزرگي از حياتشان را تشکيل مي دهد، معمولاً با ارايه ي درخت هاي فيلوژنتيک هدف دار، سعي مي کنند تا ساير درخت هاي فيلوژنتيک را که با ادعاهايشان تناقض دارد، سانسور نموده و به لطايف الحيل، از چشم مخاطبان خود دور بدارند! در واقع آن ها در مقالات خود که در دفاع از « فرضيه ي تکامل » مي نگارند، فقط به ارايه ي درخت هاي فيلوژنتيکي مبادرت مي ورزند که نشان مي دهد ادعاهاي آن ها درست مي باشد! و درخت هاي فيلوژنتيک متناقض يا ناهماهنگ با ادعاهايشان را سانسور مي نمايند! براي درک بهتر اين مسئله، مجدداً مثال مربوط به مقايسه ي ژن هاي « پلاسموديوم ها » را از اين زاويه نيز بررسي مي نماييم:

فرض مي کنيم که تکامل شناسان بخواهند اثبات نمايند که انگل هاي دو گونه ي « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum »، از نظر تکاملي و ژنتيکي به يکديگر نزديک هستند! آن ها براي اثبات اين ادعاي خودشان، در مقالات مربوط به فرضيه ي تکامل، فقط آناليز به دست آمده از « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » را که مطابق ادعاهايشان بوده و شباهت ژنتيکي دو گونه ي « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » را به نمايش مي گذارد، به مخاطبان خود عرضه مي کنند!

 به عبارت ديگر، آن ها با زيرکي تمام، تنها درخت فيلوژنتيک به دست آمده از « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » را که مطابق ادعاهايشان است، ارايه مي کنند؛ حال آن که درخت هاي فيلوژنتيک ناشي از آناليز بخش هاي ديگر DNA و ژن هاي ديگر « پلاسموديوم ها » را که با ادعاهايشان تناقض و ناهماهنگي دارد، پنهان مي کنند! بدين ترتيب که آناليز « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » را که با ادعاهايشان ناهماهنگ بوده و دو گونه ي « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » را به نسبت دور از هم نشان مي دهد، در کتب و مقالاتشان به نمايش نمي گذارند!:


فرض مي کنيم که تکامل شناسان بخواهند اثبات نمايند که انگل هاي دو گونه ي « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum »، از نظر تکاملي و ژنتيکي به يکديگر نزديک هستند! آن ها براي اثبات اين ادعاي خودشان، در مقالات مربوط به فرضيه ي تکامل، فقط آناليز به دست آمده از « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » (درخت وسط) را که مطابق ادعاهايشان بوده و شباهت ژنتيکي دو گونه ي « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » را به نمايش مي گذارد، به مخاطبان خود عرضه مي کنند! به عبارت ديگر، آن ها با زيرکي تمام، تنها درخت فيلوژنتيک به دست آمده از « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » را که مطابق ادعاهايشان است، ارايه مي کنند (درخت وسط)؛ حال آن که درخت هاي فيلوژنتيک ناشي از آناليز بخش هاي ديگر DNA و ژن هاي ديگر « پلاسموديوم ها » را که با ادعاهايشان تناقض و ناهماهنگي دارد، پنهان مي کنند! بدين ترتيب که آناليز « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » را که با ادعاهايشان ناهماهنگ بوده و دو گونه ي « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » را به نسبت دور از هم نشان مي دهد (درخت سمت چپ)، در کتب و مقالاتشان مخفي مي نمايند!

در مثالي ديگر، فرض مي کنيم که تکامل شناسان تلاش مي کنند تا به مخاطبان خود اثبات نمايند که انگل هاي دو گونه « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae »، از نظر تکاملي و ژنتيکي به يکديگر نزديک هستند!

آن ها براي اثبات اين ادعاي خودشان، در مقالات مربوط به فرضيه ي تکامل، فقط آناليز به دست آمده از « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » را که مطابق ادعاهايشان بوده و شباهت ژنتيکي دو گونه ي « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae » را به نمايش مي گذارد، به مخاطبان خود عرضه مي کنند!

 به عبارت ديگر، آن ها با زيرکي تمام، تنها درخت فيلوژنتيک به دست آمده از « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » را که مطابق ادعاهايشان است، ارايه مي کنند؛ حال آن که درخت هاي فيلوژنتيک ناشي از آناليز بخش هاي ديگر DNA و ژن هاي ديگر « پلاسموديوم ها » را که با ادعاهايشان تناقض و ناهماهنگي دارد، پنهان مي نمايند!

بدين ترتيب که آناليز « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » و نيز آناليز « DNA هسته اي کد کننده ي زير واحد کوچک RNA ريبوزومي (rRNA) موسوم به (SSU) » را که با ادعاهايشان ناهماهنگ بوده و دو گونه ي « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae » را به نسبت دور از هم نشان مي دهد، در کتب و مقالاتشان به نمايش نمي گذارند و از ديد اکثر مخاطبان (به خصوص مخاطبان عام)، مخفي مي نمايند!:


فرض مي کنيم که تکامل شناسان بخواهند اثبات نمايند که انگل هاي دو گونه « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae »، از نظر تکاملي و ژنتيکي به يکديگر نزديک هستند! آن ها براي اثبات اين ادعاي خودشان، در مقالات مربوط به فرضيه ي تکامل، فقط آناليز به دست آمده از « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » (درخت سمت چپ) را که مطابق ادعاهايشان بوده و شباهت ژنتيکي دو گونه ي « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae » را به نمايش مي گذارد، به مخاطبان خود عرضه مي کنند!  به عبارت ديگر، آن ها با زيرکي تمام، تنها درخت فيلوژنتيک به دست آمده از « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » را که مطابق ادعاهايشان است، ارايه مي کنند (درخت سمت چپ)؛ حال آن که درخت هاي فيلوژنتيک منبعث از آناليز بخش هاي ديگر DNA و ژن هاي ديگر « پلاسموديوم ها » را که با ادعاهايشان تناقض و ناهماهنگي دارد، پنهان مي نمايند! بدين ترتيب که آناليز « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » (درخت وسط) و نيز آناليز « DNA هسته اي کد کننده ي زير واحد کوچک RNA ريبوزومي (rRNA) موسوم به (SSU) » (درخت سمت راست) را که با ادعاهايشان ناهماهنگ بوده و دو گونه ي « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae » را به نسبت دور از هم نشان مي دهد، در کتب و مقالاتشان به نمايش نمي گذارند!

در واقع تکامل شناسان همچون ماهي لغزنده اي که از دست ماهيگير فرار مي کند و از دست صياد مي گريزد، تلاش مي کنند تا با چنين حربه هايي از دست منتقدان احتمالي بگريزند و شواهد علمي که ممکن است از سوي منتقدان عليه آن ها استفاده شود را تا حد امکان در بايکوت رسانه اي قرار دهند! ان شاء الله در سلسله مقالات آتي، مثال هاي عملي و عيني چنين فريبکاري هايي را خدمت مخاطبان محترم، ارايه خواهيم نمود!
 
البته چنين تاکتيک هايي ديگر سودي براي آن ها نخواهد داشت! چرا که با رشد علمي جوامع و نيز دسترسي بيشتر دانشمندان به منابع مختلف، پنهان کاري هاي علمي، بسيار سخت تر از قبل خواهد بود!

با توجه به مطالبي که تاکنون بيان شد، مي توان دريافت که گرچه مطالعه ي فسيل ها با استفاده از آناليز ژني مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA »، دقيق تر از مطالعه بر اساس آناتومي و ظاهر فسيل ها مي باشد، اما اين روش نيز علي رغم ظاهر جذاب، فريبنده و دهان پرکني که دارد، با ايرادات، اشکالات و ابهامات بي شماري مواجه است که اعتماد به آن را نيز غير ممکن مي کند!

ما در صفحات قبل، موارد متعددي از ضعف ها و ايرادات مربوط به مطالعه ي فسيل ها بر مبناي روش « DNA باستاني : Ancient DNA » را برشمرديم و مطالعات بيشتر در اين زمينه را به مخاطبان محترم واگذار مي کنيم. البته اين ضعف ها و اشکالات تنها توهم! ما نيست و محققان ديگر نيز به اشکالات اين روش، اشاره کرده اند و حتي دانشمندان و دانش پژوهان را به دقت بيشتر در اين گونه اشکالات، حفظ روحيه ي انتقادي در مورد اين گونه مطالعات و نيز کنکاش جدي در مورد باورپذيري، صحت و قابل اطمينان بودن نتايج حاصل از اين تحقيقات، دعوت نموده اند!:


بسياري از محققان، به اشکالات موجود در مطالعه ي فسيل ها به روش « DNA باستاني : Ancient DNA » ، اشاره کرده اند و حتي دانشمندان و دانش پژوهان را به دقت بيشتر در اين گونه اشکالات، حفظ روحيه ي انتقادي در مورد اين گونه مطالعات و نيز کنکاش جدي در مورد باورپذيري، صحت و قابل اطمينان بودن نتايج حاصل از اين تحقيقات، دعوت نموده اند!

اما علي رغم مسايلي که گفته شد، مشکل بزرگي دامن گير جامعه ي علمي کشورمان شده است که همانا عدم وجود اعتماد به نفس و عدم پرورش روحيه ي انتقادي در بسياري از دانش پژوهان و دانشمندان اين مرز و بوم مي باشد! اين امر به خصوص در مواردي که اصطلاحات جذاب و فريبنده اي همچون « ژنتيک »، « DNA »، « پروتئوميکس »، « بيوتکنولوژي »، « نانوتکنولوژي »، « سلول هاي بنيادي » و … از سوي دانشمندان غربي عنوان مي شود، بيش از پيش خود را نشان مي دهد! به نحوي که جامعه ي آکادميک کشورمان که سرشار از دانشجويان و اساتيد با هوش و با سواد نيز مي باشد، در مقابل اين اصطلاحات و ادعاهاي دانشمندان غربي در اين زمينه ها، تسليم شده و بسياري از ادعاهاي آن ها را چشم بسته و بدون تفکر مي پذيرد!

البته اين ايراد بيمارگونه مختص جامعه ي علمي ما نيست! بلکه مشابه همين روند، با شدتي کمتر در جوامع غربي نيز مشاهده مي گردد! به نحوي که برخي از دانشمندان متفکر و دغدغه مند نيز زبان به اعتراض در اين زمينه گشوده و جامعه ي علمي را از اعتماد بي محابا و بدون تفکر نسبت به متدهاي جديد « مهندسي ژنتيک » و مطالعات مبتني بر چنين روش هايي، بر حذر داشته و خواهان حاکميت مجدد تفکر بر جوامع علمي شده اند!

براي مثال، در مقاله ي زير که در نقد پروژه ي بين المللي معروف ژنتيکي موسوم به « HapMap » نگاشته شده و در سال 2006 ميلادي در نشريه ي معروف « مجله ي اروپايي ژنتيک انساني : European Journal of Human Genetics » وابسته به انتشارات مشهور « Nature Publishing Group » منتشر شده است، مولفان مقاله، به صراحت، ادعاها و سر و صداهاي زيادي که در مورد پروژه ي ژنتيکي بين المللي « HapMap » به راه افتاده است را زير سوال برده و از حمله ي فله اي! و گروهي! دانشمندان به سمت « مطالعات ژنتيکي »، آن هم بدون اين که پشتوانه ي فکري دقيق و عالمانه اي، زمينه ساز بسياري از اين مطالعات باشد، به شدت ابراز ناراحتي و گلايه نموده اند! به نحوي که در بخش انتهايي اين مقاله، چنين مطلبي را درج نموده اند:(207)
 »It would be far better to spend more time thinking and planning before jumping in to genotyping every sample we can get our hands on. «
« بسيار بهتر خواهد بود که ما وقت بيشتري را به تفکر و برنامه ريزي اختصاص دهيم، قبل از اين که هر نمونه اي که به دستمان برسد را فوراً آناليز ژنتيکي نماييم! »(207)


دانشمندان متفکر و دغدغه مند نيز، زبان به اعتراض گشوده و جامعه ي علمي را از اعتماد بي محابا و بدون تفکر نسبت به متدهاي جديد « مهندسي ژنتيک » و مطالعات مبتني بر چنين روش هايي، بر حذر داشته و خواهان حاکميت مجدد تفکر بر جوامع علمي شده اند! براي مثال، در مقاله ي فوق که در نقد پروژه ي بين المللي معروف ژنتيکي موسوم به « HapMap » نگاشته شده و در سال 2006 ميلادي در نشريه ي معروف « مجله ي اروپايي ژنتيک انساني : European Journal of Human Genetics » وابسته به انتشارات مشهور « Nature Publishing Group » منتشر شده است، مولفان مقاله، به صراحت، ادعاها و سر و صداهاي زيادي که در مورد پروژه ي ژنتيکي بين المللي « HapMap » به راه افتاده است را زير سوال برده و از حمله ي فله اي! و گروهي! دانشمندان به سمت « مطالعات ژنتيکي »، آن هم بدون اين که پشتوانه ي فکري دقيق و عالمانه اي، زمينه ساز بسياري از اين مطالعات باشد، به شدت ابراز ناراحتي و گلايه نموده اند! به نحوي که در بخش انتهايي اين مقاله، چنين مطلبي را درج نموده اند: « بسيار بهتر خواهد بود که ما وقت بيشتري را به تفکر و برنامه ريزي اختصاص دهيم، قبل از اين که هر نمونه اي که به دستمان برسد را فوراً آناليز ژنتيکي نماييم! »

چنين انتقاداتي آن هم نسبت به پروزه هاي مشهوري هم چون « HapMap » که ارتباط مستقيمي هم با مقوله ي « تکامل » ندارد و بيشتر در حيطه ي ژنتيک پزشکي مطرح مي گردد و تعريف ها و تمجيدهاي بي شمار کورکورانه اي از سراسر جهان (حتي از کشور ما!) را نيز نسبت به خود بر مي انگيزد، يک درس بسيار خوب براي ما دارد: « بسياري از پروژه هاي مشهور علمي، متد پيشرفته، اما تفکر و برنامه ي ضعيفي دارند! و متاسفانه اين مطالعات، با اصطلاحات دهان پرکن و روش هاي جديدشان، تلاش مي کنند تا عقبه ي ضعيف فکري و خلاء برنامه ريزي دقيق خود را بپوشانند! ».

ما دانشمندان و دانش پژوهان ايران زمين، نبايد تنها نظاره گر باشيم! هنگامي که اصطلاحات فريبنده و جذابي چون « مطالعه ي ژنتيک »، مطالعه بر روي « DNA »، مطالعه به روش « DNA باستاني : Ancient DNA » و … را مي شنويم، نبايد تصور کنيم که استفاده از اين روش ها در مطالعات، به معناي دقت و صحت نتايج اين مطالعات است! همچنين نبايد تصور کنيم که ادعاي محققان مذکور درباره ي نتايج مطالعات، واقعاً و حقيقتاً با آن چه که مطالعه در عمل ارايه مي کند، مترادف است! چه بسا مطالعات متعدد ژنتيکي با روش هاي پيشرفته انجام مي شوند، اما به دليل ضعف عقبه ي فکري، نتايجي که به دست مي دهند، ارزشي ندارد!

به هر حال با توجه به مطالبي که گفته شد، نتيجه مي گيريم که مطالعه ي فسيل ها به روش « DNA باستاني : Ancient DNA »، گرچه از روش مطالعه ي ظاهري فسيل ها، بهتر و منطقي تر مي باشد، ولي اين روش نيز با مشکلات، چالش ها، ابهامات و ضعف هاي متعددي رو به رو است و به نتايج حاصل از آن نيز نمي توان اعتماد کرد! بنابراين به اين روش بايد به مثابه کودک نوزادي نگاه کرد که راهي بسيار طولاني تا بالغ شدن و قابل اعتماد گرديدن در پيش دارد!

ادامه دارد …

 

خادم الامام (عج) – وعده صادق

 

بخش بعد: آيا ادعاهاي موجود پيرامون اطلاعات کسب شده از DNA نئاندرتال ها صحيح است؟ …

 

 

 

 

منابع و مآخذ

 

194 –
Green, R. E., et al. (2008). A complete Neandertal mitochondrial genome sequence determined by high-throughput sequencing. Cell, 134, 416–426.
    و
Krings, M; Stone, A; Schmitz, R W; Krainitzki, H; Stoneking, M; Paabo, S. Neandertal DNA sequences and the origin of modern humans. Cell 90 (1997): 19-30.

 

195 –
Noonan JP, Coop G, Kudaravalli S, Smith D, Krause J, et al. (2006) Sequencing and analysis of Neanderthal genomic DNA. Science 314: 1113-1118.
    و
Green RE, Krause J, Ptak SE, Briggs AW, Ronan MT, et al. (2006) Analysis of one million base pairs of Neanderthal DNA. Nature 16: 330-336.

 

196 –
Ankel-Simons F, Cummins JM. Misconceptions about mitochondria and mammalian fertilization: implications for theories on human evolution. Proc Natl Acad Sci U S A. 1996 Nov 26; 93(24):13859-63.
    و
Schwartz M, Vissing J (2002). Paternal inheritance of mitochondrial DNA. N Engl J Med 347: 576–580.

 

197 –
Gibbons A (January 1998), “Calibrating the mitochondrial clock”, Science 279 (5347): 28–9.
    و
http://www.dnai.org/teacherguide/pdf/reference_romanovs.pdf
    و
Tully, L.A. et al., A sensitive denaturing gradient-gel electrophoresis assay reveals a high frequency of heteroplasmy in hypervariable region 1 of the human mitochondrial DNA control region. Am. J. Hum. Genet., 2000; 67: 432-443.
    و
Calloway CD, Reynolds RL, Herrin GL, Anderson WW: The frequency of heteroplasmy in the HVII region of mtDNA differs across tissue types and increases with age. Am J Hum Genet 2000, 66(4):1384-1397.
    و
http://ocw.tufts.edu/Content/20/CourseHome/301011/301031
    و
http://www.newcastle-mitochondria.com/mitochondria/what-do-mitochondria-do/

 

198 –
Calloway CD, Reynolds RL, Herrin GL, Anderson WW: The frequency of heteroplasmy in the HVII region of mtDNA differs across tissue types and increases with age. Am J Hum Genet 2000, 66(4):1384-1397.
    و
Sondheimer N, Glatz CE, Tirone JE, Deardorff MA, Krieger AM, Hakonarson H: Neutral mitochondrial heteroplasmy and the influence of aging. Hum Mol Genet 2011, 20(8):1653-1659.
    و
https://www.promega.com/~/media/files/resources/conference%20proceedings/ishi%2010/oral%20presentations/35calloway.pdf?la=en

 

199 –
Gibbons A (January 1998), “Calibrating the mitochondrial clock”, Science 279 (5347): 28–9.
    و
http://www.dnai.org/teacherguide/pdf/reference_romanovs.pdf
    و
Howell N, Howell C, Elson JL (2008) Time dependency of molecular rate estimates for mtDNA: this is not the time for wishful thinking. Heredity, 101, 107–108.
   

 

200 –
Gibbons A (January 1998), “Calibrating the mitochondrial clock”, Science 279 (5347): 28–9.
    و
http://www.dnai.org/teacherguide/pdf/reference_romanovs.pdf
    و
Howell N, Howell C, Elson JL (2008) Time dependency of molecular rate estimates for mtDNA: this is not the time for wishful thinking. Heredity, 101, 107–108.
 و
White DJ, Wolff JN, Pierson M and Gemmell NJ (2008) Revealing the hidden complexities of mtDNA inheritance. Molecular Ecology 17: 4925–4942.

 

201 –
http://epidemic.bio.ed.ac.uk/how_to_read_a_phylogeny
    و
http://guava.physics.uiuc.edu/~nigel/courses/598BIO/498BIOonline-essays/hw2/files/hw2_li.pdf
    و
http://www.answers.com/topic/phylogenetic-tree
    و
http://en.wikipedia.org/wiki/Phylogenetic_tree

 

202 –
Pearson WR, Robins G, Zhang T. Generalized neighbor-joining: more reliable phylogenetic tree reconstruction. Mol Biol Evol. 1999 Jun;16(6):806-16.
    و
http://www.icp.ucl.ac.be/~opperd/private/neighbor.html
    و
http://www.answers.com/topic/neighbor-joining
    و
http://en.wikipedia.org/wiki/Neighbor_joining

 

203 –
http://stat.duke.edu/people/theses/WuY.html
    و
http://www.answers.com/topic/bayesian-inference-in-phylogeny
    و
http://en.wikipedia.org/wiki/Bayesian_inference_in_phylogeny

 

204 –
Rathore, D., A. M. Wahl, M. Sullivan, and T. F. McCutchan. 2001. A phylogenetic comparison of gene trees constructed from plastid mitochondrial and genomic DNA of Plasmodium species. Mol. Biochem. Parasitol. 114:89-94.

 

205 –
Jeffrey R, Eric CR (2007) Review of Phylogenetic Tree Construction University
of Louisville Bioinformatics Laboratory Technical Report Series 1-7.
    و
Bapteste, E., E. Susko, J. Leigh, D. MacLeod, et al. 2005. “Do orthologous gene phylogenies really support tree-thinking?”  Bmc Evolutionary Biology 5: 33-33.

 

206 –
 Gilbert, T., Bandelt H.-J., Hofreiter, M. and Barnes I. (2005) Assessing ancient DNA studies. Trends in Ecology and Evolution, 20, 541-544.

 

207 –
Terwilliger JD, Hiekkalinna T (2006) An utter refutation of the “fundamental theorem of the HapMap”. Eur J Hum Genet 14: 426-437.

 

Loading

16 COMMENTS

  1. درود

    واقعا شرم آوره صفت های دروغگو ، دغلباز و فریبکار رو به یه سری دانشمند (که تعدادشون کم نیست ) نسبت داد اونم در نوشته ایی که … ! در ضمن ما تکامل شناس نداریم ! زیست شناس تکاملی !
    ذات علم و دانش مثل حوزه های دیگه نیست که به آسونی به فریب و دروغ آلوده بشه . یعنی این به اصطلاح مقاله شما خمی به ابروی نظریه تکامل نمیاره .

    تکامل زیستی به تعبیر زیبای ریچارد داوکینز “برزگترین نمایش روی زمینه ” و ما فقط صد و پنجاه سال ازش خبر داریم و برای رسیدن به جزییات دقیقش زمان زیادی لازمه …
    چیزی که خیلی مهمه و شما اون رو نادیده میگیرین اینه که کلیت تکامل به معنی تغییر و تنوع جانداران در طول زمان اثبات شده است . و همون طور که می دونین در کنار مطالب پایه ایی فیزیک و شیمی در کتب زیست مدارس ایران هم تدریس میشه . چون تکامل نظریه ی یک پارچه کننده ی زیست شناسی است …
    این مقالاتی که شما نصفه و نیمه و نفیمیده ازشون استفاده میکنی به جزییات و مکانیسم ها و نحوه ی این تغییر و دگرگونی اشاره داره و جایی کلیت این نظریه رو زیر سوال نمیبره .

  2. Eric Bapteste نویسنده مقاله

    Do orthologous gene phylogenies really support tree-thinking?
    یه زیست شناس تکاملیه یعنی این نظریه رو درست می دونه اما به جای درخت فیلوژنی از شبکه استفاده می کنه . ( بیشتر برای پروکاریوت ها که انتقال ژن افقی دارن )

    مقاله هاش هم که بیشتر به تکامل مربوط میشه
    http://scholar.google.com/scholar?q=eric+bapteste+&btnG=&hl=en&as_sdt=0%2C5&as_ylo=2013&as_vis=1

    Networks allow the investigation of evolutionary relationships that do not fit a tree model. They are becoming a leading tool for describing the evolutionary relationships between organisms, given the comparative complexities among genomes.

  3. برای اطلاعات بیشتر
    Phylogenetic networks provide an explicit representation of the evolutionary relationships among sequences, genes, chromosomes, genomes, or species. They differ from phylogenetic trees by the explicit modeling, by means of hybrid nodes instead of only tree nodes, of reticulate evolutionary events such as recombination, hybridization, or lateral gene transfer, and differ also from the implicit networks that allow for visualization and analysis of incompatible phylogenetic signals

    و این که زیاد شدن نوشته ها ارزش چندانی نداره که بعضی مطالب سه یا چهار بار تکرار شدن …

    ————————-با سلام

    ظاهراً شما کل این سلسله مقالات را مطالعه نکردید که ایرادات وارده را فقط به DNA میتوکندریال و درخت های فیلوژنتیک تصور کردید! در بخش های قبلی مقاله به وضوح و بر اساس مستندات علمی، مشخص کردیم که « تکامل » طبق تعاریف علمی در بهترین حالت تنها یک « فرضیه » است نه بیشتر. (به تعاریف فرضیه، نظریه و فکت در جزوه ی ریاضیات فضایی ناسا که کاملاً واضح و ساده نوشته شده مراجعه کنید.) در سلسله مقاله ی شماره ی 4 به وضوح و بر اساس مستندات علمی، شبهات مطرح شده در رابطه با زمان سنجی رادیومتریک که اتفاقاً از سال 2000 میلادی به بعد مطرح شده اند را ارایه کردیم که می توانید مطالعه کنید. در بخش های قبلی سلسله مقاله ی 5 هم به وضوح به شبهات، فریبکاری ها و اشتباهات فاحش توالی های فسیلی اسب ها، هومینید ها، نئاندرتال ها، هوموفلوروسینسیس و .. که مستند بر مقالات سال 2000 میلادی به بعد نشریات دارای impact factor بالا هستند، اشاره کردیم و از بخش 7 سلسله مقاله ی شماره ی 5 به بعد در باره ی Ancient DNA شروع به بحث کردیم و تا بخش 11 سلسله مقاله ی 5 به آن ادامه می دهیم.

    نگران نباشید! مرحله به مرحله، در همه ی ابعاد مورد ادعای تکامکل شناسان، شبهات وارده به مرور زمان مطرح می شوند. ضمناً در بخش 11 از سلسله مقاله ی 5 که 3 هفته ی بعد روی سایت می رود، بخشی با عنوان « مثالی برای خوش خیال ها! » وجود دارد که فکر کنم مطالعه ی آن برایتان بد نباشد!

    در ضمن تصور نکنید که با کشف این که نویسنده ی مقاله ی مورد اشاره توسط شما یک زیست شناس تکاملی است، نکته ی بسیار مهمی کشف کرده اید!!!

    بنده در بخش 11 از سلسله مقاله ی 5 که تا 3 هفته ی آینده منتشر خواهد شد، اشاره کرده ام که اصولاً بنده تمامی مقالات ISI، Pubmed، Scopus و … مورد استناد در این مقاله را از داخل مقالات خود تکامل شناسان استخراج کرده ام تا ایراد بنی اسراییلی به این اسناد وارد نگردد و گفته نشود که آن ها مربوط به دانشمندان وابسته به موسسات خلقت گرا هستند!!! نکته ی جالب توجه این جا است که چنین تناقضاتی در بین مقالات خود تکامل شناسان وجود دارد! همان هایی که خودشان ادعای اثبات شده بودن فرضیه ی تکامل را با تمام ابعادشان دارند! اما این مدعیان اثبات شدگی، دلیل این همه پراکندگی و اختلافات فاحش را در یافته های خود ذکر نمی کنند! همین درخت فیلوژنتیک که به خورد دانشجویان و دانش آموزان داده می شود، هنوز رویه ی واحدی ندارد! نتایج مطالعات حاصل از ژن های مختلف در آن متفاوت و حتی بعضاً متناقض است! (در سلسله مقاله ی 6 به صورت مفصل در این خصوص با اسناد و مدارک صحبت خواهد شد!)

    ضمناً دوست عزیز! بنده بهتر از شما از وضعیت دانشگاه ها و مدارس خبر دارم و به عنوان فردی با تحصیلات عالیه ی آکادمیک و سابقه ی برجسته ی پژوهشی این مطلب را می گویم! متن ساده شده ی این سلسله مقالات را به دلیل فهم مخاطب عام نگاشته ام، نه به دلیل ضعف علمی!
    جنابعالی اگر تحصیلات عالیه ی دانشگاهی داشته باشید، بعید است که تا مرحله ی کارشناسی ارشد هم از مباحثی مانند هتروپلاسمی، سرعت متفاوت جهش mtDNA، تفاوت های ناشی از سن و بافت در مقوله ی هتروپلاسمی، توارث پدری mtDNA و … مطلبی تا این سطح در دانشگاه شنیده باشید! چرا که جزوات معیوب و سیستم آموزشی نابسامان ما در دانشگاه ها اصولاً چندان به این مقولات توجهی نمی کنند!

    بدین ترتیب فکر می کنم از مطالعه ی این مباحث مورد اشاره در مقاله، بشود فهمید که تحصیلات و سابقه ی پژوهشی نویسنده ی این سلسله مقالات، از افق ذهنی و تصوری شما بالاتر باشد! بنابراین سبک ساده و بی آلایش این سلسله مقالات را به سخره نگیرید!

    ضمناً از این شاخه به آن شاخه پریدن شما طرفداران فرضیه ی تکامل نیز در نوع خود بسیار جالب است!
    موقعی که بیان می شود فرضیه ی تکامل فرضیه است، چرا که تمام ابعاد مورد ادعای خود را اثبات نکرده است (مفصلاً در سلسله مقاله ی شماره ی 3 (تکامل؛ باور، فرضیه، نظریه، قانون؟!) مورد بحث قرار گرفته است)، می گویید، به دلیل زمان طولانی مورد بحث در نکامل، به صورت کلاسیک نباید با تکامل برخورد کرد، چرا که زمان کافی برای تایید تمامی ادعاهای خود را در اختیار ندارد (البته مثال تاس ذوزنقه ای در مقاله ی مذکور نیز پاسخی به این ادعاها می باشد!)، برای فرار از پاسخگویی می گویید شواهد زیاد فسیلی، ژنتیک، بررسی درخت های فیلوژنتیک، مطالعات dna میتوکندریال، Ancient DNA و … این خلا را پر می کنند و موقعی که تک تک شبهات این موارد مورد ادعایتان مطرح می گردد، مجددا به سر خانه ی اول برگشته و می گویید این شبهات خدشه ای به اصل تکامل وارد نمی کند!!! کدام اصل؟!!! همان اصلی که به بهانه ی زمان طولانی، نتوانسته است اثبات شود! حتی اگر بسیار منطقی بنماید نیز مادام که تک تک اجزای آن به دفعات اثبات نشوند، از فرضیه بیشتر نخواهد بود!!!

    شما طرفداران فرضیه ی تکامل در حالی که از اثبات مکرر جز به جز فرضیه تان به بهانه ی زمان طولانی شانه خالی می کنید، ادعای اثبات شده بودن را دارید!!! کدام اثبات؟!!! در بهترین حالت و به فرض ظاهر منطقی چنین ادعاهایی، مادام که مکرراً این ادعاها در طول سال های متمادی اثبات نشود، در حد فرضیه خواهند ماند!!!

    ادعاهای تکامل شناسان مانند این است که به بقیه ی مردم بگویند، دارویی را که حدس می زنند احتمالاً موثر و بی خطر است، اما هنوز در مطالعات متعدد به اثبات نرسیده است، مصرف نمایند!!! در همین راستا بنده به شما پیشنهادی می کنم! دوزهای فارماکولوژیک ترکیب پیرازولوپیریمیدین (یک مهار کننده ی تیروزین کیناز) در مراحل مطالعات آزمایشگاهی، مطالعه بر روی cell line و حیوانی، اثر خود را در مهار رشد تومور بدخیم سلول های پاپیلری تیروئید به اثبات رسانده و در مراحل اولیه ی مطالعه در Rat ها ظاهراً کم خطر بوده است! آیا حاضرید چنین ترکیبی را بر روی خود امتحان کنید یا منتظر مطالعات بیشتر حیوانی و مطالعات متعدد انسانی می مانید؟!!!

    قطعاً عقل سلیم منتظر مطالعات متعدد می ماند!

    به راستی چرا چنین استاندارد های دوگانه ای در برخورد با فرضیه ی تکامل در مقایسه با سایر فرضیه های علمی، اجرا می شود؟!!!

    دوست گرامی فعلاً مقالات ما در کمتر از نیمه ی راه است! هنوز راه درازی تا ارایه ی همه ی شواهد موجود علیه فرضیه ی تکامل داریم! ضمناً ما هنوز برگ های برنده ی اصلی را رو نکرده ایم!!!

    موفق باشید

  4. هتروپلاسمی و توارث پدری در میتوکندری و شبکه به جای درخت نشون میده روابط بین برخی موجودات پیچیده تر از اونه که به صورت قبل نشون داده شده . این یعنی بخشی از تبارشناسی که بخشی از نظریه تکامله باید دقیق تر شه نه این که کل نظریه داروین زیر سوال بره ! ( مثل به اصطلاح شبهات دیگر ! )
    این جمله هم از ژنتیک مولکولی انسانی استراخان (2011)
    “فیلوژنی بر پایه مجموعه های بسیار کوچک از داده های توالی می تواند گمراه کننده باشند و نتایج مختلفی را حاصل نمایند . در فیلوژنتیک مولکولی پیشرفته از مقایسه های کل ژنوم بهره گرفته می شود.” (فیلوژنومیکس)

    —————————-

    با سلام مجدد

    دوست عزیز!

    مقالاتی که در این بخش از سلسله مقالات به آن استناد شده از نشریات مشهوری همچون (Science) و امثالهم اقتباس شده و متن اصلی مقالات نیز به وضوح از تبعات شدید و ناگوار کشف مسئله ی « هتروپلاسمی »، « توارث پدری DNA میتوکندریال »، « سرعت های متغیر و بیشتر بروز جهش ها در DNA میتوکندریال » بر ادعاهای و حتی حیات علمی تکامل شناسان یا به اصطلاح تخصصی تر، بیولوژیست های تکاملی پرده برمی دارد:

    But solving the mystery of the Romanov’s
    remains raised another puzzle that first troubled forensics experts and is now worrying evolutionists.

    It could also complicate the lives of evolutionary scientists who use the mtDNA
    mutation rate as a clock to date such key events as when human ancestors spread around the globe.

    Regardless of the cause, evolutionists are most concerned about the effect of a faster mutation rate.
    For example, researchers have calculated that “mitochondrial Eve”–the woman whose mtDNA was
    ancestral to that in all living people–lived 100,000 to 200,000 years ago in Africa. Using the new
    clock, she would be a mere 6000 years old.

    Molecular clock debate: Time dependency of molecular rate estimates for mtDNA: this is not the time for wishful thinking

    For more than a decade, Dr Bandelt has been wholehearted in his efforts to simplify mtDNA evolution and, especially, to champion the use of simple mtDNA clocks. It is our contrary view, based both on our research and that of many other groups, that mtDNA evolution is not clock-like and that the evidence for time-dependent rates should not be dismissed. When it comes to mtDNA, one should not use a sundial as a stopwatch.

    بنابراین توجیهات شما در این خصوص صحیح نیست! چرا که این کشفیات نه یک استثناء کوچک، بلکه یک معضل بسیار بزرگ برای مدعیان استفاده از آن می باشد!!!

    ضمن این که با توجه به این که کشف این موضوع که از بافت و اندامی به بافت و اندامی دیگر و از سنی به سن دیگر میزان هتروپلاسمی تغییر می کند، نشان می دهد که تکامل شناسان تا سال های سال قادر به برداشتن این سنگ بزرگ پیش پایشان نیستند!!! چرا که هنوز میزان استاندارد هتروپلاسمی در هر بافت و هر سن و سال را نمی دانند و …!

    بنابراین این معضل بزرگ قابل ماستمالی کردن توسط آن ها نیست!

    در بحث درخت فیلوژنتیک مسئله ی بررسی ژنوم کامل که فعلاً در حد شوخی بچگانه ای بیش نیست! در بهترین حالت آن که مربوط به انسان می باشد و پروژه هایی مثل HGP، Celera، Hapmap و … امثالهم را شامل می شود، مشکلات بسیار بزرگی وجود دارد که تا سالیان سال نیز قابل رفع نمی باشد!!! (منتظر بخش 9 و 10 همین سلسله مقاله طی دو هفته ی آتی باشید که مختصراً به آن ها اشاره کرده ایم و بازگویی آن در این جا از نظر وقتی مقدور نیست!)

    بنابراین مقایسه های فیلوژنومیک، سال ها قبل از اتمام پروژه هایی همچون HGP و امثالهم از نظر بسیاری از دانشمندان برجسته همچون Mckusick و امثالهم مورد سوال قرار گرفته است (منابع در قسمت 9 و 10 همین سلسله مقالات!)

    ادامه در ذیل نظر بعدی …

  5. یه دانشمند و جامعه علمی خودش رو همه چیزدان نمی دونه و اگر اشتباهی هم بکنه اون رو می پذیره . شما هر کتاب راجع به تکامل رو بخونین نظرات اشتباه داروین هم یاد آوری میشه .

    من کجا نوشته ی شما رو مسخره کردم ؟ در نوشته شما چندین پاراگراف سه چهار خطی سه یا چهار بار تکرار شده ! این تکرار در روزنامه دیواری هم دیده نمیشه !

    منتظر نوشته های دیگه شما هم هستم .

    اما یک سوال از مثالی که زدین . چرا اول این دارو به موش صحرایی تزریق میشه ؟ چه ربطی بین اشرف مخلوقات انسان و موش وجود داره ؟

    —————————-

    —————————–

    با سلام مجدد

    ادامه از نظر قبل …

    دوست عزیز

    پیشنهاد بنده مفهومش آن بود که هر فرضیه ی تا زمانی که تمام ابعاد آن اثبات نشود، فرضیه خواهد ماند، یعنی اگر ادعای داروسازی این باشد که برای مثال داروی سیرامزین موجب رفع افسردگی در انسان می شود، باید این دارو، دقیقاً در انسان، به کرات موثر بودن خود را در درمان افسردگی نشان دهد (به لحاظ آماری) بدین ترتیب حتی تاثیر سیرامزین بر موش ها نیز به معنای تاثیر آن در انسان نیست!

    اما سوال استفهام انکاری شما که بحث موش و اشرف مخلوقات را مطرح کرده اید تا بگویید این مثال، نشان دهنده ی قرابت تکاملی انسان با موش است باید بگویم که ابداً چنین نتیجه ای حاصل نمی گردد! چرا که در برابر بعضی سموم و توکسین ها، پروفایل واکنشی خوکچه ی هندی بسیار شبیه به انسان است، حال آن که در مورد همین توکسین ها، پروفایل واکنشی میمون « رزوش » کاملاً با انسان متفاوت است! در مقابل پروفایل برخی از واکسن ها در خوکچه ی هندی، نسبت به خرگوش ها و رزوش، نسبت به انسان ها، تفاوت بیشتری دارد! بنابراین پروفایل های مربوط به مطالعات حیوانی به راحتی قابل تعمیم ب انسان نیست و نیز قابل انتساب به ادعاهایی همچون ادعاهای تکامل شناسان نمی باشد!

    دوست عزیز! شما به عنوان دانشجوی ژنتیک قطعاً کنجکاوی های زیادی نسبت به مطالبی که در کتاب هایتان نوشته شده است دارید، اما بدانید که متاسفانه اعتماد بی محابا به مطالب مندرج آن ها می تواند وقت گرانبهای شما را در مطالعات مفید تر کاربردی بگیرد! به عبارت دیگر شما گرفتار مسئله ای هستید که بنده بیش از یک دهه پیش در آن مقطع گرفتارش بودم و امروز به حال زمان تلف شده ی ناشی از این مسئله افسوس می خورم!

    تصور نکنید که زیست شناسی، پزشکی، ژنتیک و … بدون تکامل یعنی هیچ! اصولاً تکامل کمتر از 5 درصد مطالب این علوم را تشکیل می دهد و باقی ادعاها تکاملیزه شده اند!!! یعنی ارتباطی با تکامل ندارند، بلکه به نفع آن مصادره شده اند! یعنی چنین القاء شده که مثلاً مقاومت آنتی بیوتیکی اثبات کننده ی تکامل است! حال آن که ادعاهای مطرح شده توسط تکامل شناسان با آن چه که واقعاً از بحث مقاومت آنتی بیوتیکی به دست می آید، حقیقتاً متفاوت می باشد!!! به عنوان فردی که هر روزه با مقاومت آنتی بیوتیکی سر و کار دارد، به عنوان فردی که همواره با بیماری های « سیکل سل »، « کمبود لاکتاز » و … سر و کار دارد به شما می گویم: عدم پذیرفتن « فرضیه ی تکامل » به معنای نپذیرفتن علوم زیستی و پزشکی نوین نیست! بلکه باید مراقب بود تا فریب ادعاهای تکامل شناسان را در مباحث تکاملیزه! شده نخورد!

    ضمناً بارها تکرار کرده ایم که دیدگاه ما با دیدگاه خلقت گرایان مسیحی، تفاوت های بنیادین دارد (به خصوص Young earth Creationist ها) که به وقت آن جزییاتش را بیان خواهیم کرد! بنابراین با پیش زمینه ی ذهنی این که یا باید حرف تکامل شناسان را پذیرفت یا حرف مسیحیان خلقت گرا را! باید بگویم که این تصور در مورد ما و مباحث مورد اشاره توسط ما به هیچ عنوان صحیح نیست!!!

    دوست گرامی! مراقب چرخه ی باطل ایجاد شده توسط تکامل شناسان باشید! از یکسو می گویند که فرضیه ی آن ها اثبات شده و حتی فکت است! اما موقعی که اسناد جزء به جزء این به اصطلاح فکت پرسیده می شود، فوری عقب می نشینند و می گویند، به دلیل زمان طولانی، توانایی اثبات تمام ابعاد آن را ندارند (البته مثال تاس ذوزنقه ای در مقاله ی شماره ی 3 پاسخی به این ادعا است) در عوض آن ها می گویند که به جای اثبات مدعا، به شواهد اکتفا می کنند (نه اسناد) شواهدی مانند فسیل ها، درخت های فیلوژنتیک،Ancient DNA، توالی فسیلی اسب ها، dna میتوکندریال، توالی فسیلی هومینیدها و …!

    هنگامی که تک تک شبهات و ابهامات بی پاسخ در مورد تک تک این ادعاها مطرح می شود، باز می گویند که این ها استثنا است! مشکلی به اصل تکامل وارد نمی شود!!! حال آن که همان اصل نیز به بهانه ی طول مدت زمان سپری شده، اثبات نشده بود!!! این دور تسلسل دائماً توسط آن ها طی می شود!

    دوست عزیز این سلسله مقالات به صورت موضوعی تدوین شده و هر مرحله به یک موضوع می پردازد. سلسله مقاله ی 5 فقط به بحث فسیل ها و Ancient DNA حاصل از آن ها می پردازد! مباحث دیگر مانند آزمایش میلر، بحث مفصل تر مقوله ی ژنتیک و پروتئومیکس و … در سلسله مقالات آتی به جای خود مطرح خواهند شد! ان شاء الله در مقالات آتی بسیاری از پاسخ های خود را خواهید گرفت.

    موفق باشید

  6. فرضیه تکامل در ایجاد اولین سلول زنده هم بسیار
    ساده انگارانه برخورد کرده… برای مثال در ازمایش
    استانلی میلر که امینو اسیدهای راستی فقط تولید
    شدند و درحالی که در موجودات زنده امینو اسیدهای
    دسته چپی حضور دارند! و اینکه در این ازمایش
    امینو اسیدها به منظور جلوگیری از هیدرولیزشان
    از اب جدا شدند!!! در حالیکه اینکار نباید صورت میگرفت…

    ——————–

    ممنون از نظر شما

    آزمایش میلر با مشکلات متعددی رو به رو است که برخی از آن ها را حضرت عالی مورد بحث قرار داده اید. ان شاء الله این مقوله، مقاله ای جداگانه را می طلبد که اگر عمری باقی باشد، به لطف خدا در سلسله مقالات آتی به آن خواهیم پرداخت!

    موفق باشید

  7. احتمالات محاسبه شده برای تشکیل ساختارهی زیستی:در این میان احتمال تشکیل یک زنجیره پلی پپتیدی که برابر یک دهم به توان 110 و احتمال تشکیل مجموعه ای از 239 پروتیین که لازمه حیات در یکی از ساده ترین باکتری ها(مایکوپلاسما)است وبرابر یک دهم به توان 119000 است!!!جالب توجه است
    http://www.google.com/url?sa=t&source=web&cd=1&cad=rja&uact=8&ved=0CCMQFjAA&url=http%3A%2F%2Fwww.talkorigins.org%2Ffaqs%2Fabioprob%2Fabioprob.html&ei=kCs8U_iDBKSI7Aagp4DAAg&usg=AFQjCNEvGOQvUtdsDE2iaoMQpeO8_7_8tg

    http://www.google.com/url?sa=t&source=web&cd=6&cad=rja&uact=8&ved=0CDAQFjAF&url=http%3A%2F%2Fcreationsafaris.com%2Fepoi_c06.htm&ei=kUg8U8LiB4WMO-b1gfAF&usg=AFQjCNHIu6Y9TmP8v4ZRPabBfvHdCrDTfA

  8. با درود

    من فکر نمی کنم علوم زیستی بدون نظریه تکامل یعنی هیچ . اما تکامل زیست شناسی رو یکپارچه میکنه …

    سوالم رو از یه جهت دیگه می پرسم . در فرضیه ی جایگزین شما برای تکامل ،”موش” چه جوری بوجود آمده ؟

    ————————–

    دوست عزیز

    با سلام

    قبلاً هم در مقدمه ی کل مقالات، هم در مقدمه ی سلسله مقاله ی شماره ی 5 و هم در پاسخ نظر قبلی شما عرض کردیم که این سلسله مقالات، در بعد علمی قدم به قدم و مرحله به مرحله پیش می رود. بدین ترتیب که از مباحثی مانند کشفیات جدید در بحث زمان سنجی رادیومتریک شروع شده و با مباحث عام فسیل شناسی ادامه یافته و در امتداد آن بحث Ancient DNA مورد بررسی قرار گرفته و در ادامه نیز مباحثی مانند مسایل مطرح شده از سوی تکامل شناسان در باب ژنتیک، پروتئومیکس، مقایسه های اندامی، ساختاری و ژنتیکی موجودات فعلی و … ادامه می یابد و در انتها نیز نظر ما در این خصوص ارایه می شود.

    تا کنون 170 صفحه مقاله ی pdf در قالب سلسله مقاله های شماره ی 1، 2، 3و 4 و 443 صفحه در قالب سلسله مقاله ی 5 نگاشته شده است و این 610 صفحه، حدود یک چهارم از مطالب علمی که قرار است توسط ما انتشار یابد را تشکیل می دهد! (البته به احتمال زیاد، با توجه به کشفیات جدید، حجم این مطالب بیشتر از این نیز خواهد شد! ضمن این که به منظور حفظ حد وسط بین مخاطبان آکادمیک و مخاطبان عام، کار ما بسیار سخت تر از چیزی است که در ابتدا به نظر می رسید.)

    واضح است که اگر قرار بود در ذیل هر سلسله مقاله پیرامون بخش های آتی سخن بگوییم و بحث نماییم، وقت کافی برای رساندن این سلسله مقالات را تا بدین جا نداشتیم! بنابراین با عرض پوزش باید عرض کنم که بحث مد نظر شما خود یک بخش اصلی سلسله مقالات ما است و سخن گفتن از آن، در این مقطع و آن هم در قالب چند پاراگراف ممکن نیست!

    ما تاکنون وعده ی دروغ نداده ایم. از 2 سال قبل که این سلسله مقالات شروع شد، خبر از ارایه ی اسناد و مدارک در باب مباحث ریز فسیل شناسی داده بودیم که اکنون محقق شده است و در مورد مبحث مد نظر شما نیز قطعاً این گونه خواهد بود!

    بیش از یک و نیم قرن است که تکامل شناسان به صورت همه جانبه در کتب، رسانه ها و حتی فیلم های مستند در خصوص مباحث مورد نظرشان صحبت می کنند! به همین دلیل نباید انتظار داشت که با یک کتاب 150 صفحه ای بتوان به نقد تکامل پرداخت (مانند کتاب های هارون یحیی). به همین دلیل ما در طی برنامه ی 4 الی 5 ساله ی خود به سمت این milestone ها خواهیم رفت.

    اما در مورد نظر ما نکته ی اساسی زیر را اعلام می نماییم:

    در مقیاس علمی، هیچ نظر و عقیده ای در باب خلقت و تاریخ حیات، نمی تواند از حد فرضیه فراتر رود! چرا که استاندارد های علمی، بیش از این مقدار را تایید نمی کند و اصولاً شرایط لازم و کافی برای آزمودن قففرضیات مربوط به شرایط اعصار گذشته تا مدت های مدیدی در دسترس نمی باشد! (به سلسله مقاله ی 3 که در باب تعاریف علمی فرضیه، نظریه و قانون ارایه شده است مراجعه فرمایید!) بنابراین نظر و عقیده ی ما در این خصوص یک « فرضیه » خواهد بود! همان گونه که « تکامل » نیز طبق استانداردهای علمی از حد فرضیه نمی تواند فراتر رود! (گرچه متاسفانه در باب تکامل ،استاندارد ها حالت دو گانه پیدا می کند!)

    ان شا الله به وقت خودش در این خصوص سخن می گوییم.

    موفق باشید

  9. با سلام و عرض خسته نباشید
    خاستم بپرسم این امکان وجود دارد که دانشمدان
    دیگری هم که به فرضیه تکامل نقد علمی وارد
    می کنند را هم چند نمونه همراه اثارشان معرفی نمایید
    و کلا وبسایت های معتبر منتقد فرضیه فوق
    با تشکر

    ——————–

    دوست بزرگوار

    با سلام و احترام

    متاسفانه تعداد وبسایت های فعال در نقد « فرضیه ی تکامل »، چندان زیاد نیستند!

    البته بسیاری از مولفین حوزه های علوم پزشکی و زیستی، دیدگاه های منتقدانه و یا مستقل در این زمینه دارند، اما بسیاری از آن ها چندان این مسئله را بروز نمی دهند و باید رد این مسئله را در لا به لای نوشته هایشان یافت! (مانند آن چه که در بخش 11 این سلسله مقاله خواهید دید و سرآغاز مطالعات مستقل بنده در بیش از یک دهه قبل و در سال های اولیه ی دوره ی طب بود!)

    البته افرادی از حوزه های مختلف همچون پروفسور دمبسکی و … هستند که منتقد وجوه مختلفی از این فرضیه هستند که نام برخی از این افراد را می توانید در مستند « Expelled » بیابید و به وبسایت هایشان مراجعه فرمایید.

    همچنین وبسایت ها و ژورنال های وابسته به برخی موسسات خلقت گرا وجود دارند که در آن ها متخصصان رشته های مختلف علوم زیستی همچون Phd بیولوژی مولکولی، ژنتیک، زمین شناسی و … مقالاتی می نگرند که بعضاً اوریجینال می باشند.

    آدرس برخی از آن ها را در زیر ملاحظه می فرمایید:

    http://www.icr.org/research/

    http://creation.com/journal-of-creation

    http://www.creationresearch.org/crsq.html

    http://nwcreation.net/journalcreation.html

    http://store.nwcreation.net/joofcr.html

    http://store.nwcreation.net/crma.html

    البته این مقالات در برخی موارد بسیار خوب تالیف شده اند، اما از دو جهت مشکلاتی نیز وجود دارد:

    الف) بسیاری از دانشمندان این موسسات، طرفدار فرضیه ی « خلقت گرایی زمین جوان : Young Earth Creationism » بر اساس دیدگاه انجیل تحریف شده می باشند که چنین نظری لزوماً مطابق دیدگاه قرآن کریم در باب خلقت نیست و بعضاً با برخی کشفیات مسلم علمی مغایر است. (البته ما در آینده در خصوص نظر خود که با آیات و روایات اسلامی از یک سو و با کشفیات نوین علمی انطباق مناسبی دارد، سخن خواهیم گفت.)

    ب) به دلیل استناد بیشتر این دانشمندان به مجلات و مقالات خودشان، همواره شبهه ی یکجانبه نگری و عدم استفاده از منابع و نشریات علمی معتبر، در مقابل چنین دانشمندانی وجود دارد.

    به دلیل همین اشکالات و سایر خلاء ها و کمبودها، بر آن شدیم تا به صورت جدی و علمی، به نقد مرحله به مرحله ی « فرضیه ی تکامل » بپردازیم و به منظور پرهیز از ایرادات بنی اسرائیلی طرفداران فرضیه ی تکامل، تمامی منابع اصلی خود را از بین مجلات مشهور علمی همچون Nature، Science، PNAS، PlosOne و … که مورد استفاده ی خود تکامل شناسان است برگزیدیم تا با استفاده از تناقضات، آشفتگی ها و ایرادات مقالات خود تکامل شناسان، این سلسله مقالات را سازمان دهیم که البته به منظور فهم بهتر مخاطب از زبان ساده و عامه پسند در کنار منابع مستند و درجه ی 1 علمی بهره برداری شده است.

    ان شاء الله در این سلسله مقالات مطالبی خواهید یافت که برای اولین بار در دنیا ارایه خواهد گردید و تا به حال از سوی هیچ گروه منتقدی، به آن ها اشاره نشده است!

    موفق باشید

  10. با سلام سوالی داشتم راجع به متن زیر …
    Mitochondrial DNAsfrom 147 people, drawn from five geographic populations have been analysed by restriction mapping. All these mitochondrial DMAs stem from one woman who is postulated to have lived about 200,000 years ago, probably in Africa. All the populations examined except the African population have multiple origins, implying that each area was colonised repeatedly.
    که از نیچر هست… خاستم بپرسم در جهت رد مفروضات تکامل شناسان است یا خیر؟

    —————————

    دوست عزیز جناب آرش

    با سلام و احترام

    ابتدائاً می خواستم به دلیل پیگیری های علمی و دیدگاه نقادانه تان به شما تبریک بگویم!

    شما بنده را به یاد بیش از 1 دهه قبل که دانشجوی دوره ی پزشکی عمومی بودم، می اندازید! چرا که همچون شما ضمن مطالعات فراگیر و گسترده، دیدگاه نقادانه و نیز مشی پیگیر داشتم که به لطف خدا در موفقیت های آکادمیک بنده تا زمان فعلی و مقاطع تحصیلی بالاتر ادامه داشته و زمینه ساز جایگاه امروزی آکادمیک بنده شده است! ان شاء الله شما نیز به یاری خدا آینده ی درخشانی خواهید داشت!

    اما در مورد سوالاتتان باید بگویم که مقاله ی اول مورد اشاره ی شما، دو دیدگاه « حوای میتوکندریال » و « تکامل چند ناحیه ای » را که برای تکامل انسان مطرح شده است را مورد بررسی قرار داده است. جالب است که برخلاف آن چه که در کتب و نشریات عمومی و بعضاً جزوات دانشگاهی ملاحظه می شود، دیدگاه تکامل شناسان در مورد منشأ انسان یکسان نیست! برخی از تکامل شناسان، قایل به منشأ واحد کلون های انسانی هستند و منشأ آن را از قاره ی آفریقا می دانند و مسئله ی « حوای میتوکندریال » را مربوط به این مسئله می دانند. (با حضرت حوا (ع) متون دینی اشتباه نشود! این تنها یک اصطلاح است!) برخی دیگر از تکامل شناسان، قایل به چند منشأ بودن انسان ها و شکل گیری کلون های مختلفی جمعیتی انسان ها در نقاط مختلف جهان می باشند که بالطبع در مورد این دیدگاه، مسئله ی « حوای میتوکندریال » چندان مطرح نیست! بنابراین مقاله ی اول مد نظر شما، بیشتر به بحث درباره ی این دو دیدگاه می پردازد نه رد فرضیه ی تکامل.

    البته باز هم همین مقاله، چند خبط و خطای عمده دارد:

    ا – موقعی که صحبت از نمونه ی 200000 ساله می کند! این عدد 200000 سال نیز چه به روش زمان سنجی رادیومتریک و چه به روش Ancient DNA محاسبه شده باشد، صحت هر دو روش با کشفیات سال 2000 میلادی به بعد، به شدت زیر سوال است!

    2 – تکامل شناسان که مدعی اثبات شده بودن ادعاهای خود هستند، هنوز نتوانسته اند بسیاری از وجوه این فرضیه را به صورت یکدست و استاندارد بپذیرند و تعدد دیدگاه ها در مورد موارد کلیدی این فرضیه، به وضوح به چشم می خورد که از آن جمله می توان به ندانستن دقیق تک منشأیی یا چند منشأیی بودن انسان اشاره کرد! حال باید به این فضلا یادآوری کرد که آن ژست روشنفکرانه ی اثبات شده بودن فرضیه ی تکامل کجا و این ندانم کاری ها و عدم قطعیت در ابعاد مختلف مورد ادعای این فرضیه کجا؟

    البته اشکالات بیشتر از این موارد است که ان شا الله در مقالات آینده به برخی از آن ها اشاره خواهیم نمود!

    اما در مورد مقاله ی دوم از آکسفورد، باید بگویم که آن چه که شما اشاره نمودید، کشف تیزبینانه ی یک مورد خیلی مهم از گاف های تکامل شناسان در مورد شباهت انسان با شامپانزه و …. می باشد که البته مقاله ی مذکور سعی در ماستمالی کردن این موضوع دارد! خدمت شما باید عرض کنم که در سلسله مقاله ی شماره 6 و 7 ان شاء الله مفصلاً به این موضوع خواهیم پرداخت و شواهد بسیاری محکمی علیه ادعاهای تکامل شناسان درباره ی شباهت یا تفاوت انسان با شامپانزه بیان خواهیم نمود!!! (مخ دوستان از این همه پنهان کاری سوت خواهد کشید!) اما به هر حال مقاله ی مد نظر نیز با ادعاهای قبلی در باره ی شباهت بیش از 95 درصد یا بیش از 98 درصد انسان و شامپانزه در ابعاد ژنومیک!!!! همخوانی ندارد! ان شاء الله در مقالات آینده و آن هم بدون این که توسط تکامل شناسان قابل ماستمالی کردن باشد، با اسناد و مدارک معتبر در این زمینه سخن خواهیم گفت!

    در مورد ادعاهای مضحک مربوط به مقایسه ی ژنوم موجودات زنده ی مختلف نیز، مقاله ای که امشب روی سایت خواهد رفت، مطالب جالبی برایتان خواهد داشت!!! با خواندن این مقاله، خواهید فهمید که اصولاً ادعاهای مربوط به مقایسه های ژنومیک موجودات زنده، فعلاً و تا سال های سال، ادعایی عوامانه و کودکانه می باشد!

    موفق باشید

  11. و همچنین لینک زیر :
    http://mbe.oxfordjournals.org/content/24/10/2266.short
    مقاله فوق هم در مقابل نظرات متداول است درست فهمیدم؟
    با تشکر

    —————————

    دوست عزیز جناب آرش

    با سلام و احترام

    ابتدائاً می خواستم به دلیل پیگیری های علمی و دیدگاه نقادانه تان به شما تبریک بگویم!

    شما بنده را به یاد بیش از 1 دهه قبل که دانشجوی دوره ی پزشکی عمومی بودم، می اندازید! چرا که همچون شما ضمن مطالعات فراگیر و گسترده، دیدگاه نقادانه و نیز مشی پیگیر داشتم که به لطف خدا در موفقیت های آکادمیک بنده تا زمان فعلی و مقاطع تحصیلی بالاتر ادامه داشته و زمینه ساز جایگاه امروزی آکادمیک بنده شده است! ان شاء الله شما نیز به یاری خدا آینده ی درخشانی خواهید داشت!

    اما در مورد سوالاتتان باید بگویم که مقاله ی اول مورد اشاره ی شما، دو دیدگاه « حوای میتوکندریال » و « تکامل چند ناحیه ای » را که برای تکامل انسان مطرح شده است را مورد بررسی قرار داده است. جالب است که برخلاف آن چه که در کتب و نشریات عمومی و بعضاً جزوات دانشگاهی ملاحظه می شود، دیدگاه تکامل شناسان در مورد منشأ انسان یکسان نیست! برخی از تکامل شناسان، قایل به منشأ واحد کلون های انسانی هستند و منشأ آن را از قاره ی آفریقا می دانند و مسئله ی « حوای میتوکندریال » را مربوط به این مسئله می دانند. (با حضرت حوا (ع) متون دینی اشتباه نشود! این تنها یک اصطلاح است!) برخی دیگر از تکامل شناسان، قایل به چند منشأ بودن انسان ها و شکل گیری کلون های مختلفی جمعیتی انسان ها در نقاط مختلف جهان می باشند که بالطبع در مورد این دیدگاه، مسئله ی « حوای میتوکندریال » چندان مطرح نیست! بنابراین مقاله ی اول مد نظر شما، بیشتر به بحث درباره ی این دو دیدگاه می پردازد نه رد فرضیه ی تکامل.

    البته باز هم همین مقاله، چند خبط و خطای عمده دارد:

    ا – موقعی که صحبت از نمونه ی 200000 ساله می کند! این عدد 200000 سال نیز چه به روش زمان سنجی رادیومتریک و چه به روش Ancient DNA محاسبه شده باشد، صحت هر دو روش با کشفیات سال 2000 میلادی به بعد، به شدت زیر سوال است!

    2 – تکامل شناسان که مدعی اثبات شده بودن ادعاهای خود هستند، هنوز نتوانسته اند بسیاری از وجوه این فرضیه را به صورت یکدست و استاندارد بپذیرند و تعدد دیدگاه ها در مورد موارد کلیدی این فرضیه، به وضوح به چشم می خورد که از آن جمله می توان به ندانستن دقیق تک منشأیی یا چند منشأیی بودن انسان اشاره کرد! حال باید به این فضلا یادآوری کرد که آن ژست روشنفکرانه ی اثبات شده بودن فرضیه ی تکامل کجا و این ندانم کاری ها و عدم قطعیت در ابعاد مختلف مورد ادعای این فرضیه کجا؟

    البته اشکالات بیشتر از این موارد است که ان شا الله در مقالات آینده به برخی از آن ها اشاره خواهیم نمود!

    اما در مورد مقاله ی دوم از آکسفورد، باید بگویم که آن چه که شما اشاره نمودید، کشف تیزبینانه ی یک مورد خیلی مهم از گاف های تکامل شناسان در مورد شباهت انسان با شامپانزه و …. می باشد که البته مقاله ی مذکور سعی در ماستمالی کردن این موضوع دارد! خدمت شما باید عرض کنم که در سلسله مقاله ی شماره 6 و 7 ان شاء الله مفصلاً به این موضوع خواهیم پرداخت و شواهد بسیاری محکمی علیه ادعاهای تکامل شناسان درباره ی شباهت یا تفاوت انسان با شامپانزه بیان خواهیم نمود!!! (مخ دوستان از این همه پنهان کاری سوت خواهد کشید!) اما به هر حال مقاله ی مد نظر نیز با ادعاهای قبلی در باره ی شباهت بیش از 95 درصد یا بیش از 98 درصد انسان و شامپانزه در ابعاد ژنومیک!!!! همخوانی ندارد! ان شاء الله در مقالات آینده و آن هم بدون این که توسط تکامل شناسان قابل ماستمالی کردن باشد، با اسناد و مدارک معتبر در این زمینه سخن خواهیم گفت!

    در مورد ادعاهای مضحک مربوط به مقایسه ی ژنوم موجودات زنده ی مختلف نیز، مقاله ای که امشب روی سایت خواهد رفت، مطالب جالبی برایتان خواهد داشت!!! با خواندن این مقاله، خواهید فهمید که اصولاً ادعاهای مربوط به مقایسه های ژنومیک موجودات زنده، فعلاً و تا سال های سال، ادعایی عوامانه و کودکانه می باشد!

    موفق باشید

  12. با سلام خدمت شما … نظر لطف شما به بنده است …اتفاقا بنده هم دانشجوی پزشکی مقطع فیزیوپاتولوژی در یکی از دانشگاه های دولتی معتبر کشور هستم و به دنبال کردن بحث فوق به صورت جانبی در کنار دروس اصلی بسیار علاقه مندم…افسوس که حجم درس ها اجازه مطالعات وسیعتر در زمینه تکامل را نمی دهد… ضمن اینکه بسیار عالی میشد در دانشگاه ها همایش های تخصصی وسیمنارهایی در این زمینه به صورت دوره ای برگزار میگردید…و درخواست بنده این است این کار ارزشمند شما گسترش یافته و از بقیه متخصصین فن هم دعوت به عمل اید… پیروز باشید

    ————————

    دوست بزرگوار

    ان شاء الله در ادامه ی مسیر نیز موفق باشید

    البته در مورد آرزویتان در مورد مطالعات جدی در سطح آکادمیک باید بگویم که از چند ماه قبل به صورت پایلوت در یکی از دانشگاه های تیپ 1 کشور در حال اجرا است. ان شاء الله در صورت توسعه ی آن، اطلاع رسانی خواهد شد.

    موفق باشید

  13. [quote name=”bigane”]
    واقعا شرم آوره صفت های دروغگو ، دغلباز و فریبکار رو به یه سری دانشمند (که تعدادشون کم نیست ) نسبت داد.
    تکامل زیستی به تعبیر زیبای ریچارد داوکینز “برزگترین نمایش روی زمینه ” و ما فقط صد و پنجاه سال ازش خبر داریم و برای رسیدن به جزییات دقیقش زمان زیادی لازمه …
    چیزی که خیلی مهمه و شما اون رو نادیده میگیرین اینه که کلیت تکامل به معنی تغییر و تنوع جانداران در طول زمان اثبات شده است . [/quote]

    اتفاقا جالبه ! 😀 ظاهرا فقط همین جناب داوکینزه که حق داره مثلا تو مستند «Expelled» با بی شرمی تمام ، مخالفان تکامل رو stupid (کودن) لقب بده . اون مجازه و کسی هم حق اعتراض نداره !
    برعکس گفته اون ، سناریوی تکامل کثیف ترین و احمقانه ترین سناریوییه که تا به حال از جانب دستگاه تبلیغاتی نوشته شده . یعنی چی که حیات خود به خود به وجود بیاد ؟ واقعا چه قدر رو مخ ما کار کردن که این فرض احمقانه رو باور کنیم ؟

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!