ذکر دائمی از مواهب عالیه ذات حق می‌باشد

0

در یک روایتی وارد است که شخصی که در عبادات تند می‌‌رود، مثل آن اسب سواری است که پُشت برای این اسب نمی‌گذارد؛ نه راه را طی می‌کند، و نه پُشت و کمر برای این اسب می‌‌گذارد

 

 

هو العليم

شرح دعای ابو حمزه ثمالی

مجلس سوم :  ذکر دائمی از مواهب عالیه ذات حق می‌باشد

حضرت علامه آیت الله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی

_______________________________________________________________

 

 

أعوذُ باللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ

بِسمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیمِ

و صَلَّی اللَهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ ءَ‌‌‌‌الِهِ الطّاهِرینَ

و لَعنَةُ اللَهِ عَلَی أَعدَائِهِم أَجمَعینَ مِنَ الآنَ إلَی قیامِ یومِ الدّین

 

اللهُمَّ اشغَلنَا بِذِکرِک وَ أَعِذنَا مِن سَخَطِک وَ أَجِرنَا مِن عَذَابِک وَ ارزُقنَا مِن مَوَاهِبِک وَ أَنعِم عَلَینَا مِن فَضلِک.

«خدایا ما را مشغول کن به ذکر خودت، و پناه بده از غضب خودت، و در امان بیاور از عذاب خودت، و ما را روزی کن از بخشش‌ها و عطاهای خودت، و نعمت بده بَر ما، انعام کن بر ما از فضلت».

                          معنی ذکر خدا

اَللهُمَّ اشغَلنَا بِذِکرِکذکر خدا یعنی: «یاد خدا»، مراد از «ذکر» یاد کردن است؛ نه اینکه با، زبان ذکری را جاری کردن. اذکاری که انسان با زبان جاری می‌کند، به او وِرد می‌‌گویند. «ذکر» مال قلب است و مال توجّه به آن معنی مذکور است. می‌‌گویند: فلان چیز در ذُکر من است یعنی: در یاد من است، در خاطر من است؛ آن وقت به این أذکار هم اگر انسان أذکار بگوید از باب اینکه اینها، به یاد می‌‌آورند و ظاهر می‌کنند آن چیزی که قلب انسان یاد او می‌کند؛ و لذا از این باب به اینها ذکر می‌‌گویند.

                                      ذکری که خدا را به یاد انسان نیاورد، قیمت ندارد

علی کلّ تقدیر آن چیزی که در واقع به درد انسان می‌‌خورد این است که یاد خدا باشد و این أذکار لفظی چون موجب یاد کردن خدا می‌‌شود قیمت دارد. هر ذکری که موجب یاد کردن خدا باشد قیمت دارد. و هر ذکری که، خدا را به یاد انسان نیاورد، قیمت ندارد. بنابراین اگر انسان یک ذکر مختصری بگوید، و با آن ذکر یاد خدا باشد بهتر از ذکر مفصّلی است که غافل باشد.

                        ا         اهمیت دوام بر عمل

حضرت امام جعفر صادق علیه ‌السّلام کودک بودند، و خیلی علاقه به ذکر و عبادت و اینها هم داشتند یک روز حضرت امام محمّد باقر علیه ‌‌السّلام آمدند در مسجد‌الحرام دیدند روی زمین‌های داغ این بچّه نشسته و مشغول عبادت است؛ حضرت فرمودند:

یا بُنَیّ! إذَا رَضِی اللَهُ تَعَالَی مِنَ العَبدِ، رَضِی مِنهُ بِالقَلِیل[1]؛ ای فرزند من! ای بچّه! ای پسر کوچک من! اگر خداوند علی أعلی از بنده‌اش راضی بشود به کار کم هم راضی می‌‌شود، بله.

و لذا درروایات داریم:

قَلِیلٌ یدُوم خَیرٌ مِن کثِیرٍ لَا یدُوم؛[2]«آن کار کمی که انسان بکند و دوام داشته باشد بهتر است از آن عبادتی که زیاد باشد امّا دوام نداشته باشد.»

آن کار کمی که دوام دارد آن جاندار است دیگر؛ این بهتر از این است که کار زیادی انسان بکند و دوام نداشته باشد؛ یک شب هزار رکعت نماز بخواند و فردا شب هیچ نخواند؛ یا شب تا صبح عبادت بکند امّا نماز صبحش خواب بماند و قضا بشود.

                                       ضرب المثل «عبادت قورباغه»

بعضی‌ها اوّل شب، ـ عرض می‌‌شود ـ می‌‌نشینند ذکر می‌‌گویند، دعا می‌‌خوانند، آن وقت خسته می‌‌شوند، و آخر شب خوابشان می‌‌برد، نماز شبشان، خوابند و نماز صبح هم خوابند و بین الطّلوعین هم خوابند و أحیاناً هم آفتاب می‌‌زند خوابند. عرب‌ها می‌‌گویند: هذا یعبُد عِبَادَةَ العگروگ؛ اینها مثل «عگروگ» عبادت می‌کنند «عگروگ» به لسان این دهاتی‌های عربی که «مَعیدی» می‌‌گویند اینها را به «قورباغه» می‌‌گویند؛ می‌‌گویند: عبادت اینها مثل «قورباغه» است. چون از سرشب اینها تو باغ‌ها، تو این مرداب‌ها می‌‌خوانند تا نزدیک سحر، سحر دیگر خاموش می‌‌شوند؛ صدای قورباغه دیگر آن وقت بلند نیست. نه بین‌الطّلوعین قورباغه می‌‌خواند نه نزدیک اذان صبح.

                                            آخر شب فضا خالی از ازدحام و غوغای نفوس است

و لیکن، مؤمن به عکس است. اوّل شب نفوس بیدارند، فضا سنگین است؛ عبادت اوّل شب مایه می‌‌خواهد. و لذا می‌‌گویند اوّل شب بخوابید آخر شب که همه نفوس خوابند و غوغا و ازدحامی در عالم نیست و فضا باز است، آن وقت مشغول عبادت بشوید. و لذا مؤمنین شب‌ها زود می‌‌خوابند، و زود هم بلند می‌‌شوند دیگر؛ و مشغولِ کار می‌‌شوند، و یاد خدا می‌کنند با اذکاری که دارند. اذکار هم بایستی که، به اندازه‌ای باشد که نفس را خسته نکند و مَلال نیاورد.

                                         اهمیت رفق و مدارای با نفس در سیر و سلوک

در بسیاری از روایت‌هائی داریم که سندش هم صحیح است و آن روایات مفادش این است که در عبادات طریق «رِفق» را پیشه کنید،[3] یعنی: «مدارا» مدارا کنید با عبادت؛ به اندازه‌ای که ذهنتان، مغزتان کشش دارد، شوق دارید عشق دارید عبادت کنید؛ خسته می‌‌شوید وِل کنید. اگر دو رکعت نماز شب خواندید دیدید گیجید بخوابید، گیجیتان که بر طرف شد حالا برخیزید. حتماً از انسان التزام نگرفتند که انسان، فلان مقدار نماز مستحبّی بخواند؛ نه اینها را مستحبّ کردند تا اینکه نفوس، به اندازه آن مقداری که استعداد و کشش دارند آن ‌را انجام دهند؛ یک نفسی است یک شب حال دارد صد رکعت نماز بخواند؛ یک وقتی از آن صد رکعت را انسان در یک شب، دو رکعتش هم نمی‌تواند بخواند حال ندارد، خوب نخواند. مستحبّات معنایش این است دیگر. به اندازه‌ای که خسته نشود.

                                        تمثیلی جالب در یک روایت از عدم رفق با نفس

در یک روایتی وارد است که شخصی که در عبادات تند می‌‌رود، مثل آن اسب سواری است که پُشت برای این اسب نمی‌گذارد؛ نه راه را طی می‌کند، و نه پُشت و کمر برای این اسب می‌‌گذارد.اگر انسان روی اسب سوار شود و به مدارا برود هم آن حیوان خسته نشده هم انسان به مقصد می‌‌رسد. یک ساعت دیرتر یک روز دیرتر. امّا اگر تند برود نه به مقصد می‌‌رسد، حیوان هم وسط راه می‌‌افتد دیگر؛ کمر برایش نمی‌ماند.

انسان هم که برود دنبال عبادت، از آن عبادت‌های سنگین، نفس خسته می‌‌شود یک مرتبه وِل می‌کند. لذا می‌‌گویند: تب تند، زود بار را می‌‌گذارد. اشخاصی که خیلی داغ می‌‌شوند مشغول عبادت می‌‌شوند اینها زود خسته می‌‌شوند و رها می‌کنند. اگر به مدارا و ملایمت، به نفسِ خود کم کم، آنچه را که اشتها دارد بخورانند ، از آنچه مناسب است با او از أذکار و توجّه و اینها، همیشه نفسشان به حال عشق و ذوق است و خسته نمی‌شود، و دست هم برنمی‌دارد و بار را هم روی زمین نمی‌اندازد.

                                         نفس بایستی به چیزی مشغول باشد پس چه چیز بهتر از یاد خدا

خب انسان همیشه بایستی که به یک چیزی مشغول باشد؛ نفس انسان همیشه مشغول یک کاری است؛ همین‌طوری که بدن انسان که زنده است همیشه دارد کار می‌کند و یک آن، از حرکت نمی‌ایستد، نفس هم همین‌طوره. انسان زنده همیشه بدنش در حرکت است؛ قلبش همیشه می‌‌زند می‌‌خواهد خواب باشد می‌‌خواهد بیدار باشد، می‌‌خواهد صحبت کند، می‌‌خواهد ساکت باشد، می‌‌خواهد بایستد، می‌‌خواهد حرکت کند، می‌‌خواهد غذا بخورد، می‌‌خواهد عبادت کند، قلب می‌‌زند، کلیه کار خودش را می‌کند، خون حرکتش را می‌کند، غذا به سلول‌های وجودیش می‌‌رسد، تمام سلول‌های انسان وظیفه خودش را در آن مسیر حرکت، ـ حرکت جوهری ـ انجام می‌‌دهند، می‌‌خواهد انسان بخواهد، می‌‌خواهد نخواهد، چون لازمه زندگی است. نفس هم همین‌طور است؛ نفس انسان تا هنگامی که زنده است این همیشه مواجهه می‌کند خود را با یک چیزی. و از آن چیز یک صورتی در ذهن خود می‌‌گیرد، در خواب، در بیداری، در سکون، حرکت، کوچک باشد، بزرگ باشد، هیچ تفاوتی نمی‌کند. انسان زنده نفسش مشغول است. انسان مرده هم حالا می‌‌گوئیم نفسش مشغول است امّا نه به سوی زندگی، آن وقت فعلیت است حالا قابلیّت.

                                           ذکر بقاء بهتر است یا ذکر امور فانیه؟!

این نفس مشغول است، همیشه دنبال یک چیزی می‌‌گردد؛ یک صورتی یک خاطراتی همیشه برای ذهن انسان پیدا می‌‌شود؛ و انسان نمی‌تواند ذهن خود را فارغ از خاطرات کند مگر اینکه از عالم صورت بگذرد و وارد در عالم مافوق صورت بشود؛ آن وقت نفس متوجّه است به عالم بسیطی که صورت ندارد و بالاتر از صورت است؛ نه اینکه از توجّه افتاده، نفس از توجّه نمی‌افتد. این لازمه حیات و زندگی است. درست؟! پس بنابراین همیشه ذهن انسان و نفس انسان بایست به یک چیزی مشغول باشد حالا از آن چیزهائی که به او مشغول است چی بهتر است؟! ذکر خدا بهتر است یا ذکر شیطان؟! ذکر خدا بهتر است یا ذکر نفس امّاره؟! ذکر خدا بهتر است یا ذکر مردم؟! ذکر خدا بهتر است یا ذکر مال فانی؟! یا ذکر شهوت؟! یا ذکر تخیلات و توهّمات؟! یا ذکر اموری که موجب استکبار شخصیت انسان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود؟! خلاصه ذکر بقاء بهتر است یا ذکر امور فانیه؟!

مسلّم آن بهتر است دیگر؛ چون آن انسان را گرایش می‌‌‌‌‌‌‌دهد به ابدیت و این امور فانیه توجّه به آنها ذهن انسان را می‌‌‌‌‌‌کشد به سمت خودش. در اینجا می‌‌‌‌‌‌‌فرماید:

اللهُمَّ اشغَلنَا بِذِکرِکخدایا! ما را مشغول کن به ذکر خودت، همیشه یاد تو باشیم. و چقدر خوب است انسان یاد خدا باشد، همیشه یاد خدا باشد ها! همیشه! هیچ غفلت نکند.

                                         اهتمام مرحوم قاضی به یاد خدا و دوری از کلام دنیوی

یکی از دوستان ما در نجف اشرف، ایشان می‌‌‌‌‌‌فرمود که: ما سیزده سال به درس مرحوم قاضی ـ رحمة‌ الله علیه ـ می‌‌‌‌‌‌رفتیم و هر روزی یکی دو ساعت کمتر، بیشتر خدمت ایشان بودیم و در این مدّت سیزده سال یک کلام، دنیوی از ایشان نشنیدیم،که یک روز یک جمله از دنیا بگویند؛ سیزده سال ها!

یکی دیگر از رفقا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گفت یک وقتی از شیراز یک حواله‌ای رسیده بود که ما بدهیم خدمت مرحوم قاضی، و من هم خدمت مرحوم قاضی تردّد نداشتم رفت و آمد نمی‌کردم. یک روز رفتم خدمت ایشان بین نماز مغرب و عشاء آن حواله را خدمت ایشان دادم و بعدش با خودم گفتم یک سؤالی از ایشان بکنم. گفتم که: آقا خیلی معذرت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهم یک سؤالی از حضرتعالی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهم بکنم، گفتند بگو بچّه جان، عزیزم بگو چی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهی بگوئی. گفت که: می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهم عرض کنم اینکه شما دم از وحدت خدا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زنید مثلاً‌‌‌‌‌‌‌‌‌ انسان به مقام وصول می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسد و به مقام لقاء خدا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسد و فانی در ذات پروردگار می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود اینها حقیقت دارد یا خیال است؟

گفت مرحوم قاضی یک نگاه تندی به من کرد، دستش را کشید به محاسن خودش، گفت: عزیز من، من چهل سال است در این وادی هستم، خیال است؟! خیال؟!

این اشتغال به ذکر خداست ها! اللهُمَّ اشغَلنَا بِذِکرِکمعنایش این است که همیشه ذهنِ ما را مشغول به خودت کن. غیر از خودت هیچ پرده‌ای توی ذهن انسان پیدا نشود، هیچ، هیچ، صاف و پاک.

وَ أَعِذنَا مِن سَخَطِک«و ما را پناه بده در دامن خودت از غضب خودت» به ما تو غضب نکن، بگذار مردم غضب کنند، سِوای تو غضب کند، آنها مهمّ نیست. امّا تو بر ما غضب نکن، غضب تو خیلی شدید است؛ عضب تو خیلی خیلی شدید است؛ آدم را قطعه قطعه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند.

وَ أَجِرنَا مِن عَذَابِک«ما را پناه بده در دامن خودت از عذاب خودت» عذاب که می‌‌‌‌کنی پناه بده ما را در دامن خودت؛ بگیر ما را و نگذار از آن عذاب‌های خودت به ما برسد؛ ما یک آدم‌هائی هستیم، موجوداتی هستیم، که طاقتِ خشم و غضب و عذاب و اینها را نداریم، لذا آقاجان ذهن ما عادت کرده با مواهب و نعمت و رحمتِ رحیمیت و جمال و اینها. تو اگر بعضی اوقات هم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهی ما را گوشمالی بدهی، تو خدائی و می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهی امّا یک قسم گوشمالی نده که ما را دور بیندازی‌ ها‌! یک گوشمالی که ما را بیشتر نزدیک کند. ‌خوب گوشمالی عیبی ندارد، ما از دوری تو می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ترسیم؛ حالا به هر قسمی که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهی که ما را نزدیک کنی به رحمت رحیمیت باشد، رحمانیت باشد، جمال باشد، جلال باشد، اختیار با خودت.

                                          طلب امام سجاد از خداوند مواهب لا یتناهی را

وَ ارزُقنَا مِن مَوَاهِبِک«روزی کن به ما از بخشش‌های خودت» بخشش‌های لایتناهی؛ که همیشه از خزانه جودت افاضه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود و می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ریزد بر موجودات و برکائنات، از آنها هم به ما بده دیگر، روزی ما بکن. ما آدم‌هائی هستیم که خیلی اشتها داریم و اشتهای ما غیر از اشتهای مردم است. اشتهای مردم کوچک است، به یک لقمه نان سیر می‌شوند؛ به یک آبگوشتی سیر می‌شوند؛ به یک چلوکبابی قانع می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوند، به یک زندگی قانع می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوند به یک مسندی، به یک حکومتی شاد می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوند؛ روزی خودشون امّا ما یک دهانی داریم مگر اندازه دارد؟! به اندازه فلک، تمام فلک و خورشید و قمر و منظومه و کهکشان را بریزند توی این دهانِ ما باز هم دهان بزرگ است، و گوشه لُپّ ما هم جا نمی‌گیرد؛ یک همچنین اشتهائی داریم ما. مگر نفرمود حضرت سجّاد علیه‌السّلام؟! آخر این اشتها را هم ما از پیش خود نیاوردیم، می‌رویم دعا‌های ابوحمزه را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خوانیم و حضرت در دهان ما می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذارد می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوید: این‌طوری بگو، آن طوری بگو؛ مثل مادر ها! که دهان بچّه‌اش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذارد و یادش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد حضرت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوید:

إنَّ لَنَا فِیک أمَلًا طَوِیلًاما خیلی آروزی بزرگی درباره تو داریم، خُب، وقتی حضرت سجّاد این‌طور می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوید، ما چه بگوئیم؟! یاد می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد به ما دیگر.

وَ ارزُقنَا مِن مَوَاهِبِک«از آن روزی‌های زیاد نصیب ما کن» از این چیزها به ما بدهی ما سیر نمی‌شویم و تو هم خدای رزّاقی؛ ﴿ ان الله هو الرزاق ذو القوة المتین ﴾[4]و وظیفه رزّاق این است که مرزوق را روزی بدهد؛ روزی ما، یک روزی باید باشد که ما را سیر کند و الا حاشا به کرم تو اینکه ما را در سر سفره خودت دعوت کنی آن وقت غذا به اندازه ما نیاوری، این خوب نیست؛ اگر راضی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوی، که بگویند: این خدا، خدائی است که مَرزوق را سیر نمی‌کند و از سر سفره‌اش گرسنه پا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوند، و خصوصاً سر افطار ماه رمضان؟ خوب بکن! اگر نه، اگر خدای رزّاقی هستی که باید سیر کنی، ما را باید سیر کنی دیگر إنَّ لَنَا فِیک أمَلًا طَوِیلًا ما این‌طوری هستیم.

وَ ارزُقنَا مِن مَوَاهِبِک وَ أَنعِم عَلَینَا مِن فَضلِک«إنعام کن بر ما از فضل خودت» بریز، به آن مقداری که دیگر نه ما دست بشناسیم از پا و سر بشناسیم از دست؛ اینچنین! چی بشناسیم، فقط؟ ذکر خودت اشتها، اشتهای به ذکر خودت.

وَ ارزُقنَا حَجَّ بَیتِک‌ وَ زِیارَةَ قَبرِ نَبِیّک صَلَوَاتُک وَ رَحمَتُک وَ مَغفِرَتُک وَ رِضوَانُک عَلَیهِ وَ عَلَی أَهلِ بَیتِهِ، إِنَّک قَرِیبٌ مُجِیبٌ.

ما را روزی کن، اینکه قصد کنیم و بیائیم خانه تو را، زیارت کنیم و حجّ انجام بدهیم و زیارت قبر پیغمبرت را بجا بیاوریم و صلوات و رحمت و مغفرت و رضوان تو بر آن پیغمبر و بر اهل بیت آن پیغمبر باشد، تو هم خیلی نزدیکی و اجابت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنی و و حرف ما را گوش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنی، این دعای ما را هم مستجاب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنی که حجّ را انجام بدهیم.

                                            از مستحبات، دعا کردن برای تشرّف به حجّ است

مستحبّ است که انسان همیشه، از خداوند علی‌ أعلی تقاضا کند برای حجّ. حجّ خیلی عبادت خوبی است، خیلی خوب است؛ و هر سال انسان حجّ کند مستحبّ است؛ مسحتبّ مؤکد است و یک عملی است که واقعاً عوض می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند. افرادی که حجّ نکرده‌اند نمی‌دانند افرادی که حجّ کردند می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دانند که اصلاً عوض می‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند، حجّ، انسان را عوض می‌‌‌کند.

                                       داستان تشرّف خواهر مؤلف به حجّ تمتّع

ما یکی از این همشیره‌هایمان خیلی مقدّس و خیلی یک طریق خاصّ و اینها بود؛ وقتی می‌‌خواستیم برویم مکه چند سال پیش، رفتیم خدمت ایشان که آقا می‌‌توانید شما هم امسال بیائید برویم مکه، گفت: نه! نه! این مکه‌ای که مردم می‌‌روند مکه نیست، تجارت است، سیاحت است، من می‌‌خواهم مکه بروم که خدا پسند باشد، از این حرف‌ها.گفتم خوب حالا شما آن طوری‌ که می‌‌خواهی بیا برویم! گفت: من نمی‌توانم با این خصوصیات و با فلان و اینها، دیگر حالا مُد شده همه مردم آقاها با خانم‌هاشان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌روند مکه؛ خلاصه، محکم گفت که اصلاً. ما دیگر آنقدر صحبت کردیم و یواش یواش و ملایم و این طرف و آن طرف، عیناً مانند ماهی‌گیرهائی که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهند ماهی بگیرند، می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گویند: إنَّ مِنَ البَیانِ لَسِحرًا[5]تا اینکه او یک خورده‌ای نرم‌تر شد؛ و بعد مقدّمات و اینها؛ حالا اینها عکس می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهند، عکس! مگر من عکس می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اندازم، مکه نباید با عکس باشد. گفتیم: آقا عکس نمی‌خواهند که از شما آن ‌طور، چادر سرت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنی و می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کشی روی صورت خودت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌روی پیش یک عکاس زن، می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اندازی من فقط یک مستمسکی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهم اینجا بچسبانند؛ عکس نیست که، این هم اشکال ندارد. خلاصه به هزار وسیله، ما یک همچنین عکسی از ایشان بردیم و گذرنامه ایشان را گرفتم و رفتیم با هم آنجا. رفت آنجا، طوافی کرد و سعیی و منظره‌ای و دادی و بیدادی و لبّیکی و عجیب و عجیب. این می‌‌‌‌‌آمد تو مسجدالحرام دیگر بیرون نمی‌خواست بیاید هیچ، هیچ. ما برگشتیم این از یکی دو ماه که مانده بود به موسم حجّ، دیگر دیوانه شده بود، حرص بَرِش داشته بود گفتیم: چه شده؟ ها؟! تو که می‌‌‌‌‌گفتی این حجّ زیارت نیست، سیاحت است و تجارت است و گردش است و… گفت: نه، آقا! این‌طورها نیست! یک حساب‌های دیگر است. خب خدا إن شاء‌ الله باز قسمت کند مجدّد.

                                        امام مجتبی علیه‌السلام بیست و پنچ مرتبه پیاده حجّ کردند

خلاصه مطلب حجّ این‌طور است و لذا حضرت امام حسن مجتبی بیست و پنچ مرتبه پیاده حجّ کردند؛ حضرت امام زین‌العابدین ظاهراً با شتر خودشان همین مقدار‌ها حجّ کردند یا مقداری کمتر بیشتر، خلاصه هر سال حجّ می‌‌‌‌‌‌‌‌‌کردند؛ و بخصوص حجّ، حج غیر عمره است ها! حجّ ثوابش خیلی بیشتر از عمره است، و به یک حجّ نزدیک‎تر آن عمره‌ای است که انسان در ماه رجب انجام می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد.

و ما را موفّق کن به زیارت قبر پیغمبرت، که صلوات تو و رحمت و مغفرت و رضوان تو بر او و بر اهل بیتش باد. که اینها آمدند و این راه را باز کردند و طی کردند و آن معانی را به انسان القاء کردند و با این انسان مادّی شهوی، که منغمر در مادیات و قلبش دوخته شده و چسبیده شده به آمال و آرزوها، آنها چه زحمت‌ها کشیدند تا اینکه این قلب‌ها را حرکت دادند و بردند به آن عالم و مردم را دارای عشق و علاقه به ابدیت کردند و راه مردم را با خدا باز کردند، اینها همه به واسطۀ برکات پیغمبر و اهل بیت پیغمبر بوده؛ حتّی آن نعمتی که بر انبیاء سابقین، نازل می‌‌‌‌شده و بر اُمَم دیگر هم به آنها به واسطۀ رحمت پیغمبر ما و اهل بیت پیغمبر ما بوده پس اینها بر ماسوی‌ الله حقّ دارند، رحمتت را زیاد کن و مغفرت و رضوانت را بر آنها زیاد کن و دائماً آنها را در صفات جمال خود حرکت بده و در ذات مقدّس خود که لایتناهاست، روز به روز بر سعه و بر درجه آنها بیفزای.

وَ ارزُقنَا عَمَلًا بِطَاعَتِک وَ تَوَفَّنَا عَلَی مِلَّتِک وَ سُنَّةِ نَبِیک صَلَّی اللَهُ عَلَیهِ وَ ءالِهِ«خدایا ما را موفّق کن، روزی کن ما را که عمل کنیم به طاعت تو» آنچه موجب طاعت توست عمل کنیم. آنچه موجب رضای توست ما عمل کنیم، غفلت نکنیم عمل به غیر طاعت تو نکنیم، دل غیر از تو را خشنود نکینم، «و ما را بمیران بر آئین خودت» هر کس یک آئینی دارد، مردم آئینی دارند، قوم‌ها، عشیره‌ها، طوایف، امم، هر کدام یک سنّتی دارند، سنّت‌های جاهلی، بدعت‌های جاهلی، مغزها را گرفته، همه مردم را متحجّر و مُتَقَشِّر کرده، در اوهام. «خدایا ما را بمیران بر سنّت خودت، بر آئین خودت» تو هم آئین داری، آئین تو چیست؟

لا إله ‌إلا الله یعنی غیر از منِ خدا هیچی در عالم وجود نیست؛ این آئین خداست. ملّت پروردگار، آئین پروردگار، قرآن کریم و احکام اوست که همه بر محور توحید دور می‌‌‌‌‌‌زند؛ ما را بر این آئین بمیران. و از تمام آئین‌ها و سنّت‌های جاهلی، ما را بر حذر بدار و هر آئینی که غیر از آئین تو باشد، بدون استثناء از سنّت‌های جاهلی و از آئین‌های جاهلی است و بین کفر و اسلام چه فاصله‌ای است؟!

                                          معنی اصطلاحی «سنّت»

وَ سُنَّةِ نَبِیک«ما را بمیران بر سنّت پیغمبرت» «سنّت» یعنی: آن عملی که انجام می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهند و آن عمل، نه از نقطه نظر کار شخصی اوست؛ از نقطه نظر یک کار اصولی است که برای تمام امّت مقدّر فرموده و معین فرموده و خودش به عنوان الگو و به عنوان برنامه آن عمل را انجام می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که مردم از روی دست پیغمبر رفتار کنند؛ این را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گویند: «سنّت» ما را بر سنّت پیغمبرت بمیران.

صَلَّی اللَهُ عَلَیهِ وَ آلِهِاللهُمَّ اغفِرلِی وَ لِوَالِدَیّ وَ ارحَمهُمَا کمَا ربَّیانِی صَغِیرًا، اِجزِهِمَا بِالإحسَانِ إِحسَانًا وَ بِالسَّیئَاتِ غُفرَانًا«خدایا مَرا بیامرز، پدر و مادر مَرا بیامرز و آن دو را مورد رحمت خود قرار بده، کما اینکه در حال کودکی آنها مرا تربیت کردند و آنها را به احسانی که درباره من کردند جزای احسان بده و گناهانی هم که انجام دادند همه را مورد غفران و آمرزش خود قرار بده» این هم دعا برای پدر و مادر و مستحبّ است که انسان برای پدر و مادر خودش دعا کند مستحبّ است همیشه دعا کند، پدر و مادر منتظرند. اوّل پدر…

حضرت سجّاد دعا کرد بر پیغمبر و بر اهل بیت پیغمبر، از او گذشتتابه پدر و مادر؛ چون پدر و مادر هم مقدّمه وجود انسانند و تا رحمت به ایشان نرسد رحمت به انسان نمی‌رسد. اوّل انسان باید صلوات بفرستد و دعا کند، بعد برای خودش دعا کند؛ چون آنها هستند و بعد انسان، و پدر و مادر هم همین‌طور است، پدر و مادر نباید فراموش بشوند.

                                         کیفیّت «نماز والدین»

یک نمازی وارد است به نام «نماز والدین» بسیار نماز خوبی است؛ آدم در هر شبانه روز اگر وقت کند دو رکعت بخواند. در رکعت اوّل بعد از حمد ده مرتبه رَبَّنَا اغفِرلِی وَ لِوَالِدَیّ وَ لِلمُؤمنینَ یومَ یقُومُ الحِسَابُدر رکعت دوّم بعد از حمد رَبِّ اغفِرلِی وَ لِوَالِدَیّ وَ لِمَن دَخَلَ بَیتِی مُؤمِنًا وَ لِلمُؤمِنِینَ وَ المُؤمِنَاتِبعد از اینکه نماز تمام شد ده مرتبه رَبِّ ارحَمهُمَا کمَا رَبَّیانِی صَغِیرًادرست؟! این خیلی مؤثّر است و می‌‌‌‌رسد مرتّب به پدر و مادر.[6]

                                        چند شب است محمّدرضا غذای ما را نمی‌فرستد!

وقتی که مرحوم دائی ما آقای، آقا میرزا محمّد طهرانی از سامرّاء (دائی پدر ما) آمده بودند تهران و خیلی هم دیدن ایشان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آمدند از طبقات مختلف و مِن‌جمله از افرادی که در منزل ما خدمت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کردند عموهای ما بودند همین آقای آقا سید محمّد تقی که الآن حیات دارند یا آقا سید محمّد رضا و آقا سید محمّدصادق، کاظم اینها می‌‌‌‌‌‌‌‌‌آمدند صبح تا به غروب از مردم پذیرائی می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. یک روز مرحوم آقا میرزا نجم‌ الدّین که پسر دائی ما بود، پسر دائی پدر ما بود او به عموی ما حاج سید محمّد رضا گفت: که من مادرم را خواب دیدم و به من گفت که: محمّد رضا چند شب است غذای ما را نمی‌فرستد؛ محمّد رضا چند شب است غذای ما را نمی‌فرستد. این خواب را می‌‌‌‌‌بیند و فردا تا آقا سید محمّد رضا ـ که عموی ما باشند ـ می‌‌‌‌‌آیند منزل، این خواب را برای ایشان تعریف می‌کند و می‌‌‌‌‌گوید: من والده‌ات را خواب دیدم و ایشان می‌‌‌‌‌گفت که: محمّدرضا چند شب است که غذای ما را نمی‌فرستد. عموی ما می‌‌‌‌رود توی فکر که این یعنی چه؟! ما برای پدر و مادرمان چکار می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کردیم که چند شب است غذای آنها را نمی‌فرستیم؟! یک مرتبه متوجّه می‌‌‌‌‌‌‌شود؛ ( این خواب را خود عموی من برای من تعریف کرد آقا سید محمّد رضا) ایشان می‌‌‌‌‌‌گفت:

بیست و پنج سال، سی سال بود که من هر شب‌ها بین نماز مغرب و عشاء دو رکعت نماز والدین می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواندم. و این چند شبی که می‌‌‌‌آمدم اینجا و به اینها خدمت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کردم، دیگر مجال خواندن این دو رکعت نماز والدین را نداشتم؛ هیچکس هم خبر نداشت از این موضوع. او خواب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بیند مادر سید محمّد رضا گفته او چند شب است غذای ما را نفرستاده.

                                      سالک باید دل پدر و مادر را به دست بیاورد

پس همیشه انسان برای پدر و مادر باید دعا کند و پدر و مادر را تا دارد باید قدرش را بداند وقتی از دست رفتند دیگر رفت؛ تا آخر عمر بگردد انسان نه پدری پیدا می‌کند و نه مادری. و اگر کسی بخواهد که راه برایش باز بشود باید دل پدر و مادر را بدست بیاورد؛ این خیلی عجیب است! دل پدر و مادر را بدست آوردن خیلی عجیب است! خیلی خیلی عجیب است و بسیار مؤثّر است برای باز شدن قفل‌های آسمانی و کلیدش محبّت آنهاست.[7]

اللهُمَّ اغفِر لِلمُؤمِنِینَ وَ المُؤمِنَاتِ الأَحیاء مِنهُم وَ الأَموَاتِ وَ تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیرَاتِپس حالا از پدر و مادر گذشتیم، از آن پائین‌تر، «خدایا! همه مؤمنین و مؤمنات را مورد غفران و رحمت خودت قرار بده» مؤمنین و مؤمنات، تمام مؤمنین و مؤمنات عالم.

الأَحیاء مِنهُم«زنده‌ها» آن طرف دنیا هستند، اِفریقا هستند، مشرق عالم، مغرب عالم، شمال عالم، جنوب عالم، هرجا که مؤمنِ مسلمان است، خوب معتقد به اسلام است بیامرز؛ و از گناهانشان بیامرز؛ قلب آنها را پاک کن صفا بده. «مرده‌هایشان را هم مورد مغفرت قرار بده» آنها را هم بیامرز.

                                           در همه خیرات ما را با مؤمنین عالم شریک کن

وَ تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیرَاتِ«بین ما و آنها را به یک رشته متّصل به واسطۀ خَیرات متّصل کن، جدا نکن» تَابَعَ به معنی: «وَالیٰ» است. وَالیٰ یوَالِی، مُوالاة؛ تَابَعَ، یتَابِعُ، مُتابِعَة یعنی: «پی در پی آمدن» یک چیزی دنبال دیگری آمدن بدون فاصله؛ موالات. بله؟! مثلاً: من برای شما صحبت می‌‌‌‌‌‌‌کنم، می‌‌‌‌گویند: به موالات دارم صحبت می‌‌‌‌‌‌‌کنم؛ امّا اگر نه صحبت کنم بعد پنج دقیقه ساکت بشوم دو مرتبه صحبت کنم، اینجا دیگر آن رشته موالات خود را از دست داد، پی در پی نیست. تَابِع یعنی: به موالات و متابعت؛ یکی پشت سر یکی دیگری. بین ما و بین تمام این مؤمنین و مؤمنات که در عالم هستند از «مرده‌ها و زنده‌ها» به خَیراتی که به ما عنایت می‌‌‌‌‌کنی رشته ما را متّصل کن. ما دعا می‌‌‌‌‌کنیم برای مؤمنین و مؤمنات این رشته متّصل است؛ دو مرتبه دعای دیگر، متّصل است؛ انفاق می‌‌‌‌کنیم به آنها، صله رحم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنیم، تشییع جنازه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنیم، طلب رحمت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنیم، برای آنها، اصلاً برای آنها خیر می‌‌‌‌‌خواهیم این خیری که برای آنها می‌‌‌‌‌خواهیم در خواب و بیداری یک رشته‌ای است که دائماً ما را به تمام دل‌های مؤمنین و مؤمنات اَلأَحیاء مِنهُم وَ الأَموَاتِ همیشه متّصل می‌‌‌کند؛ این اتّصال نباید بریده بشود. دنبال و پی در پی، دل‌های ما را به همه مؤمنین و مؤمنات به خیرات متّصل کن.

اللهُمَّ اغفِر لِحَیّنَا وَ مَیّتنَا وَ شَاهِدِنَا وَ غآئِبِنَا، ذَکرِنَا وَ اُنثَانَا، صَغیرِنَا وَ کبِیرِنَا، حُرِّنَا وَ مَملُوکنَا«خدایا! بیامرز، غفرانت را شامل حال زنده‌های ما بکن، مرده‌های ما بکن، افرادی که حضور دارند، شاهدند، افرادی که غائبند، افرادی که مذکرند: مَردند، افرادی که مؤنّثند: زنند، افرای که صغیرند: کودکند، خُردند: کبیرند: بزرگند، حُرّند: آزادند یا مملوکند و غلام و کنیز همه اینها را بیامرز» همه اینها مال ما هستند: حُرِّنَا،مَملُوکنَا، اُنثَانَا، غآئِبِنَا، شَاهِدِنَاهمه مؤمنند و هرکسی که مؤمن شد برادر انسان می‌‌شود و با انسان ربط پیدا می‌کند و انسان برای، همه آنها باید دعا کند؛ و دعا هم مؤثّر است ها!! نه اینکه خیال کنید دعائی که انسان می‌کند فقط نتیجه‌اش عائد خودش می‌‌‌‌‌شود؛ نه! عائد خودش می‌‌‌‌‌شود به جای خود، همین که دعا می‌کند نور و رحمت می‌‌‌‌‌فرستد برای آنها، برای آنها می‌‌‌‌‌فرستد؛ حالا یکی مشرق عالم باشد، یکی مغرب عالم.

                                       حکایت مرحوم علامه و دعای رفیقی در حق او

بنده‌ آن زمان‌هائی که نجف بودم یک ماه رمضان آمدم کربلا، ماه رمضان که درس‌ها تعطیل بود کربلا بودیم و یک رفیقی داشتیم خیلی حالش خوب بود و آن چند روز رفت برای بغداد و کاظمین و برگشت. یک روز من خیلی حال قبض عجیبی داشتم و به من خیلی قبض دست داد، خیلی زیاد، علّتش را هم نمی‌دانستم؛ غسل کردم و وضو گرفتم که بیایم حرم نماز بخوانم؛ آمدم تا توی صحن، توی صحن حضرت سیدالشّهداء علیه السّلام باز هم همین‌طور حال قبض بود و نتوانستم بروم توی حرم؛ گوشه صحن گرفتم نشستم تقریباً تا یک ساعت به ظهر، یک مرتبه دیدم یک حال نشاط و سرور و وَجدی پیدا شد خیلی عجیب؛ حال بَسطی که هیچ قابل قیاس با آن قبض سابق و گرفتگی نبود؛ برخاستم رفتم و حرم و زیارت و نماز و بودیم تا ظهر و آمدیم. این آقا فردا برگشت آمد گفت : سید محمّد حسین! دیروز چی بود حالت این‌طوری بود؟! گفت: من دیدم خیلی حالت قبض است و خیلی ناراحتی، رفتم خدمت موسی بن جعفر و دو رکعت نماز خواندم برایت دعا کردم، یک ساعت به ظهر. همان دقیقه‌ای که این برای ما آنجا رفته دعا کرده اینجا به ما رسیده. بین کاظمین و بین کربلا هم چند فرسخ است آقا؟! هیجده فرسخ فاصله است! البتّه فرسخ مهمّ نیست مغرب و مشرق باشد دل‌ها وقتی مرتبط باشد این‌طوری است.[8]

یک وقت شما در منزل خودتان نشستید می‌‌بینید حال قبض برایتان پیدا شد، علّتش را هم نمی‌دانید، یک رفیقی دارید در مغرب عالم او برایش قبض پیدا شده یا برای شما قبض پیدا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، برای او پیدا می‌‌شود دل‌ها وقتی مرتبط بشود، این از آثارش است. حالا تمام مؤمنین و مؤمناتی که در عالم هستند اینها از نقطه نظری با انسان ربط دارند و انسان همیشه برای آنها باید دعا کند؛ اللهُمَّ اغفِر لِلمُؤمِنِینَ وَ المُؤمِنَاتِ وَ المُسلِمِینَ وَ المُسلِمَات، اَلأَحیاء مِنهُم وَ الأَموَاتِبله؟! درست؟!

                                         توصیه‌های پیامبر به حضرت فاطمه زهرا در اعمال قبل از خواب

پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم تشریف آوردند در خانه فاطمه زهرا سلام الله علیها. ـ بچّه‌ها گوش می‌کنید؟ ـ گفتند: ای فاطمه جان! هر شب که می‌خواهی بخوابی، نخواب تا این کارهائی که من می‌گویم بکنی، بکن، حضرت فاطمه عرض کرد: پدر جان چی کار بکنم؟ پیغمبر فرمودند: هر شب که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهی بخوابی یک ختم قرآن بکن و یک حجّ و عمره انجام بده و تمام مؤمنین و مؤمنات را از خود خشنود کن و تمام انبیاء و ملائکه را شفیع خود قرار بده. حضرت فاطمه سلام الله علیها عرض کرد: پدر جان من چگونه می‌‌‌‌توانم این کار را بکنم؟! هرشب یک ختم قرآن کنم قبل از خواب! یک حجّ عمره هم بکنم! مگر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود کرد؟! حجّ اصلاً در زمان معین است در سال؛ در سال هر کسی یک حجّ می‌‌‌‌‌‌تواند بکند من چگونه هر شب یک حجّ بکنم؟! و من چگونه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانم تمام مؤمنین و مؤمنات عالم را از خودم راضی کنم؟! و تمام پیغمبران و ملائکه را شفیع خود قرار بدهم؟!

حضرت فرمودند: ای فاطمه جان! هر کس سه تا ﴿قُل هُوَ اللَهُاحد﴾[9]بخواند ثواب یک ختم قرآن، پس سه تا ﴿قُل هُوَ اللَهُاحد) می‌خوانیم؛ و اگر کسی بگوید: سُبحَانَ اللَهِ وَالحَمدُ للَّه وَ لَا اِلَهَ إلَّا اللَهُ وَ اللَهُ أَکبَرثواب حجّ و عمره دارد و اگر کسی بگوید: اللهُمَّ اغفِر لِلمُؤمِنِینَ وَ المُؤمِنَاتتمام مؤمنین و مؤمنات را راضی کرده چون این دعاست، دعا می‌‌‌‌‌رسد؛ همه راضی می‌‌‌‌‌شوند و بعد بگوید: اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی الأنبِیاءِ وَ المُرسَلِین وَ المَلَائِکةِ المُقَرَّبِیناین صلوات و درود موجب این می‌‌‌‌‌شود که پیغمبر و اهل بیت پیغمبر و ملائکه و فرشتگان مقرّب و انبیاء و مرسلین را شفیع خود قرار داده است.[10]

خیلی آسان است ها! آدم وقتی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد بخوابد سه تا قُل هُوَ اللَهُبگوید، یک تسبیحات أَربَعه، اللهُمَّ اغفِر لِلمُؤمِنِینَ وَ المُؤمِنَات، اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی المَلَائِکةِ المُقَرَّبِین وَ الأنبِیاءِ وَ المُرسَلِیناین کارها را می‌کند و می‌خوابد به این آسانی؛ هدیه کم نیست.

کذَبَ العَادِلُونَ بِالله وَ ضَلُّوا ضَلَالًا بَعِیدًا،«عَدَل بِه» یعنی: یک عِدل قرار داد؛ «عِدل» یعنی: لنگه. این کفّه ترازو عِدل دارد، عِدلش چیست؟ این کفّه دیگر؛ یک دانه نعل انسان، کفش انسان عِدل دارد، عِدلش چیست؟ این آستین انسان عدلش چیست؟ آستین دیگه، دیگر؛ درست است؟ پای انسان عِدل دارد، عِدلش چیست آقا پسر؟ کدام یک دانه پاست؟ این؟!

                                           مزاح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با اصحاب در مسجد

یک روز پیغمبر نشسته بودند پیش اصحاب؛ بعضی اوقات هم پیغمبر مزاح می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کردند ها! بعد یک پایشان را آوردند از زیر جامه بیرون و گفتند: این پای من، بگوئید ببینم شکل چیست؟ تمام اصحاب رفتند تو فکر، یکی گفت: شکل فلان است، یکی گفت: شکل فلان است، هیچکدام هم درست نگفتند.

حضرت آن یک پای دیگرشان را هم درآوردند گفتند: شکل این است؛درست؟! این می‌شود معنی «عِدل» از این مزاح‌ها می‌کردند ها!

                                        مزاح حضرت پیامبر و أمیرالمؤمنین علیه السّلام با همدیگر

یک وقت با امیرالمؤمنین علیه السّلام نشسته بودند و مشغول خرما خوردن بودند بعد این دانه‌های خرما را که پیغمبر می‌‌‌خوردند هسته‌هایش را می‌‌‌گذاشتند جلوی امیرالمؤمنین؛ هسته‌های امیرالمؤمنین و هسته‌های پیغمبر همه جلوی امیرالمؤمنین جمع شده بود؛ بعد پیغمبر یک مزاحی کردند گفتند: یا علی نگاه کن چقدر خوردی؟! امیرالمؤمنین هم شاگرد پیغمبر است گفت: یا رسول اللـه آن کسی که با هسته خورده بیشتر خورده! [11]

                                        مزاح پیامبر اکرم با زن شاکی از شوهرش

یک روز یک زنی آمد پیش پیغمبر و شروع کرد بدگوئی از شوهرش! این شوهر با من قهر کرده، و نمی‌دانم چه کرده و چه کرده و چه کرده! حضرت گوش دادند و گفتند: شوهر تو همان آدمی نیست که سیاهی چشمش غلبه دارد بر سفیدی‌اش؟! گفت: نمی‌دانم یا رسول الله. حضرت فرمودند: برو ببین؛ این حالا شوهرش باهاش قهر است دیگر. آمد و دید همه مردها سیاهی بر سفیدی غلبه دارد دیگر؛ در تمام چشم‌ها سفیدی بر سیاهی غلبه ندارد؛ همیشه سیاهی بر سفیدی غلبه دارد؛ هیچّی، این باعث یک نگاهی شد، کار تمام شد.[12]

کذَبَ العَادِلُونَامّا خدا لنگه ندارد، خدا عِدل ندارد؛ «عادل» یعنی: آن کسی که عِدل درست می‌‌‌‌‌‌کند، «عادلِ بِالله» یعنی: آن کسی که برای خدا عِدل درست می‌‌‌کند، «عِدل» یعنی چی؟ یعنی: أنباز و شریک، خدا یکی است. انسان با یک لنگه کفش نمی‌تواند راه برود، عدل می‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد؛ با یک پا آدم نمی‌تواند راه برود؟! با یک دست می‌‌‌‌‌‌‌‌تواند رانندگی کند؟! مرغ با یک بال می‌‌‌‌‌تواند بپرد؟! امّا خداوند یکی است؛ دو تا پایش در خودش است، دو تا پا در خودش است؛ دو تا دست در خودش است، از خودش است؛ وجود مقدّسش، واحد است و عِدل ندارد. آن کسانی که در عالم وجود به یک چیزی توجّه می‌کنند و از خدا غفلت می‌کنند آن را عِدل برای خدا قرار می‌‌دهند؛ آن می‌‌شود شریک. یعنی: خدایا تو هستی این هم جفت تو! از تو کار تنهائی بر نمی‌آید؛ تو حکم یک پرنده‌ای هستی که یک بالت همان قدرت و عظمت است، یک بالت هم توجّه به امور مادّی؛ زن، فرزند، تجارت، حکومت، زراعت، علم، قدرت، آن چیزهائی که انسان در دنیا به آن توجّه می‌کند و آنها را هم در مقابل خدا مؤثّر می‌‌بیند؛ این می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود عِدل خدا.

                                        مشرکین، وجودشان در عالم گم می‌شود

حضرت می‌‌فرماید: کذَبَ العَادِلُونَ«همه اینها دروغ می‌‌گویند این کسانی که برای خدا عِدل قرار می‌‌دهند، شریک قرار می‌‌دهند، دروغ می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گویند؛» ‌خدا عِدل ندارد.

قَد ضَلُّوا ضَلالاً بَعِیداً «گُم می‌‌شوند در یک محیط خیلی خیلی بعید، دیگر اصلاً پیدا نمی‌شوند» بعضی‌ از چیزها ممکن است گم بشود و لیکن انسان بگردد فوراً پیدا کند، یا با زحمت پیدا کند؛ ولی بعضی چیزها گم می‌‌شود دیگر پیدا نمی‌شود. اصلاً پیدا نمی‌شود، آن افرادی که برای خدا عِدل قرار می‌‌‌دهند و شریک قرار می‌‌‌دهند، گُم می‌‌شوند، وجودشان گُم می‌‌شود؛ از عالم حیات و از حرم أمن و أمان إلهی و از مقام قرب و از وَزِش نسیم‌های جان‌بخش عالم قرب گُم می‌‌شوند اصلاً به مشام آنها از این بوهای علم نمی‌رسد و از این نسیم‌ها نمی‌رسد، گُم می‌‌شود.

و خَسِروا خُسرَاناً مُبِیناً «اینها زیانکار می‌‌شوند، دستشان خالی می‌‌شود یک زیان و یک خسران آشکاری است» ممکن است انسان یک وقت زیان کند ولی خیلی نمود نداشته باشد، ولی یک وقت خیلی نمود دارد این زیان، خیلی نِمود دارد؛ و شکستگی خیلی عجیب می‌‌شود؛ این کسانی که برای خدا شریک قرار می‌‌دهند نتیجه‌اش این است.

اللهُمّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اختِم لِی بِخَیرٍ وَ اکفِنی مَا أَهَمَّنی مِن أَمرِ دُنیای وَ آخِرَتی‌«خداوندا! درود بی پایان خود را بر محمّد و آل محمّد بفرست و عاقبت امر مرا ختم به خیر کن؛ عاقبت امر به خیر باشد». یعنی: انسان وقتی که از دار دنیا می‌‌خواهد برود سیر باشد؟! مال داشته باشد؟! نه نه! اینها عاقبت بخیری نیست؛ عاقبت بخیری یک معنی دیگر است.

                                        بهترین روزها، روز مرگ است با نامه قبولی اعمال

امیرالمؤمنین علیه السّلام آمدند در مسجد دیدند مردم نشستند دارند صحبت می‌‌‌‌‌‌‌کنند با همدیگر؛ یکی در آن حلقه می‌‌‌‌‌‌‌‌گفت بهترین روزها، روز جمعه است؛ یکی می‌‌‌‌‌‌‌‌گفت: نه فلان روز است نیمه شعبان است، یکی می‌‌‌‌‌‌‌‌گفت: روز عرفه است، نزاع بود در بین آنها، یکی می‌‌‌‌‌‌‌‌گفت، بهترین ماه‌ها ماه رمضان است، ‌یکی می‌‌‌‌‌‌‌‌گفت: ماه رجب است، یکی می‌‌‌‌‌‌‌‌گفت: ماه محرّم است، ‌نزاع بود، در ‌ساعت‌ها یکی می‌‌‌‌‌‌‌گفت: ساعت اوّل زوال بهترین ساعت‌هاست، یکی می‌‌‌‌‌‌‌گفت بهترین ساعت‌ها نزدیک غروب است، یکی می‌‌‌‌‌‌‌گفت: نزدیک صبح است. ‌حضرت فرمودند: بهترین روزها، بهترین ماه‌ها، بهترین ساعت‌ها آن وقتی است که انسان از دار دنیا می‌‌‌خواهد برود با نامه قبولی برود. [13]

ماه رمضان باشد، شوّال باشد، ذی القعده باشد، جمعه باشد، شنبه باشد، شب باشد، روز باشد، هرچه می‌‌خواهد باشد، نامه قبولی دستش باشد اگر نامه قبولی نباشد هر چه می‌‌خواهد باشد برای انسان چه فایده‌ای دارد.

وَ اختِم لِی بِخَیرٍ،عاقبت مرا بخیر کن، زحمات در دنیا در این عالم نماند، اثری از چاشنی محبّت تو به این أعمال بخورد و این نفوس سنگین و خسته ما را به عالم قرب حرکت بدهد!

وَ اکفِنی مَا أَهَمَّنی مِن أَمرِ دُنیای وَ آخِرَتی«تمام آن اموری که بر عهده من است، خودت متکفّل شو؛ چه امور دنیوی و چه امور اخروی. من آن آدمی نیستم که خودم از عهده دنیا بر بیایم و امور اخروی را از تو تقاضا ‌کنم، نه! از امور دنیوی هم بر نمی‌آیم؛ یعنی: امور دنیوی و اخروی هر دو یک حکم دارد هر دو مال توست، تفاوتی ندارد. امر سنگین و سبک نسبت به اسماء و صفات تو معنا ندارد، علم بزرگ و کوچک معنا ندارد، امر دنیا و آخرت تفاوت ندارد، همه‌اش برای تو آسان است و ‌همه‌اش بدست توست؛ و چیزی از آنها در دست غیر تو نیست تا امر دنیا را ما از دنیا و امر آخرت را از تو طلب کنیم؛ همه‌اش مال توست پس تو هم ما را کفایت کن.

                                           از هر کسی بی‌رحم‌تر،نفس انسان است

وَ لَا تُسَلُّط عَلَیّ مَن لَا یرحَمُنی‌«مسلّط نکن بر من کسی را که بر من رحم نکند» نفس أمّاره باشد، ‌شیطان باشد، آئین ضالّه باشد، هر چی باشد کسی که رحم نکند. و از همه افراد آن کسی که بر انسان بیشتر رحم نمی‌کند همین نفس خود انسان است؛ تمام این بلاهائی که به سر انسان می‌‌آید مال این نفس است؛ تمام بدبختی‌ها، نکبتها، معیشت‌های ضَنک، کوری‌هائی که در این دنیا قلبش، به آن مبتلا می‌‌شود، گرفتاری‌های معنوی همه مال نفس است؛ خدایا! این را بر من مسلّط نکن؛ نفس که از بین نمی‌رود هست؛ ولیکن آن را تسلیم کن او را زنجیر کن؛ مرا موفّق کن که در مجاهدات، بر نفس غالب باشم و نفس تسلیم من بشود و بر من غلبه نکند.

وَ اجعَل عَلَیّ مِنک وَاقِیةً بَاقِیةً «از طرف خودت یک حافظی برای من بفرست، یک حافظِ باقی که مرا نگه دارد در لطف و کنف خود؛ آن حافظِ واقی، واقِی به معنی: حافظ؛ وَقیٰ، یقِی یعنی چی؟ حَفِظَ یحفَظُ دیگر! بله؟! «قِ» امرش می‌‌‌‌‌شود درست نیست؟! هان؟! وقایة یعنی: حفظ کردن؛ وَ اجعَل عَلَیّ مِنک وَاقِیةً یک حافظی بفرست از ناحیه خود بر من که آن حافظ واقی، باقی هم باشد، ادامه داشته باشد و مرا حفظ کند؛ اگر مرا حفظ کند، دیگر خیلی خوب است و اگر انسان «واقی» داشته باشد چقدر خوب است، انسان می‌رود توی دریا، در ته دریا برود اگر «واقی» داشته باشد، برود توی یک کپسول شیشه‌ای، و آنجا هم اکسیژن مقدار معین باشد، باکی ندارد؛ اینها که می‌روند به آسمان در یک محفظه‌ای، در یک فضای متناسبی، خود را در می‌آورند این وقایه آنهاست. خدایا! وقایه‌ای که ما از تو می‌خواهیم، آن واقی است که ذهن ما، فکر ما، سرّ ما را از توجّه به غیر خودت محفوظ بدارد و دائماً متوجّه به خودت کند و در این آستان محفوظ بدارد. و نگذارد که حتّی در یک لحظه‌ این «وِقایة» شکسته بشود و خللی در آن پیدا بشود، این معنی «واقی باقی» است.

                                       خداوندا! آن نعمت صالحی را که دادی از من سلب نکن

وَ لَا تَسلُبنِی صَالِحَ مَا أَنعَمتَ بِهِ عَلَیّ وَ ارزُقنِی مِن فَضلِک رِزقًا وَاسِعًا حَلَالًا طَیّبًاخدایا! بهترین نعمتی که بر من دادی، آن بهترین نعمت، آن نعمت صالحی که به من دادی، او را از من سلب نکن، جدا مکن. خداوند علی أعلی به انسان نعمت‌های زیادی داده، امّا تو این نعمت‌ها یک نعمتش گُل است؛ نیست؟! از تمام نعمت‌ها یک نعمتش گُل است دو نعمتش گُل است؛ آن حال است، آن وجدان است، آن یقین است، آن توجّه است، آن شوق است، آن ذوق است، آن عشق است، آن گرایش است، آن جذبه است، هر چه هست، یک چیزی هست با هر کسی که برای او قیمت دارد، خدایا او را از من نگیر، او را نگیر؛ اگر او را نگرفتی، بقیه چیزها دنبالش هست، اگر او را گرفتی آن چیزهای پائین‌تر به درد نمی‌خورد. وَ لَا تَسلُبنِی صَالِحَ مَا أَنعَمتَ بِهِ عَلَیّو روزی کن به من از فضل خود رزق واسع حلال» به من روزی کن، از این روزی…

پرتال متقین


[1]. الكافي   ج‏2 ص 87:

 عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: اجْتَهَدْتُ فِي الْعِبَادَةِ وَ أَنَا شَابٌّ فَقَالَ لِي أَبِي ع يَا بُنَيَّ دُونَ مَا أَرَاكَ تَصْنَعُ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَحَبَّ عَبْداً رَضِيَ عَنْهُ بِالْيَسِيرِ.(محقق)

[2]. غرر الحكم و درر الكلم، ص 505: قَلِیلٌ يَدُومُ خَیرٌ مِن كَثِیرٍ مُنقَطِعٍ.‏(محقّق)

[3]. جهت اطلاع بر احادیث مذکور ن. ک: رساله سیر و سلوك منسوب به بحر العلوم، ص 148، تعلیقه 1: احادیث راجع به رفق و مدارا.

[4]. سوره الذاریات (51) آیه 58.

[5].من لا يحضره الفقيه ج‏4 ص 376 ونور ملكوت قرآن، ج ‏2، ص 332: بعضى از انواع سخن چنان در افاده معنى و تسخیر افهام مخاطبان، با فنون بلاغت و استعمال مجازات و انواع استعارات مؤثّر است كه میتوان آنها را از اقسام سِحر نامید.

[6]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏2، ص 113.

[7].ن. ک: معاد شناسى، ج ‏3، ص 19: رؤیاى آقا میرزا نجم الدّین راجع به غذاى ملكوتى‏.و نیز نور ملکوت قرآنج 1 ص141: داستان دوره گردى كه در اثر خدمت به مادر براى او كشف حجاب ملكوت شد.

[8]. معاد شناسى، ج ‏9، ص 114.

[9]. سوره الإخلاص (112) آیه 1.

[10].عوالم العلوم و المعارفج‏11ص 857 به نقل از خلاصة الأذکارفیض کاشانی

[11].منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة(خوئى) ج‏6 ص : 94 به نقل از زهر الربیعجزایری

[12].همان مصدر

[13].نصايح ص  163نسخه دیجیتال نور  با قدری اختلاف ؛ كشكول منتظرى، ص 93: از ابن عباس پرسيدند: بهترين روزها و بهترين ماه‏ها و بهترين اعمال كدام است؟ پاسخ داد: بهترين روزها روز جمعه و بهترين ماه‏ها ماه رمضان، وبهترين اعمال نمازهاى پنج‏گانه است آن هم به وقت. چون اين مسائل به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد فرمود: اگر از علما و حكماى مشرق و مغرب اين سؤالات می ‏شد غير اين جواب نمی ‏گفتند، اما جواب من اين است: بهترين عمل عملى است كه خداوند بپذيرد و بهترين ماه‏ها ماهى است كه در آن توبه كنى و بهترين روزها، روزى است كه مؤمن از دنيا خارج شوى

Loading

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!