به دل شعله ورم سایه ی دریا افتاد/عاقبت قرعه به نام من تنها افتاد

0

به دل شعله ورم سایه ی دریا افتاد

عاقبت قرعه به نام من تنها افتاد

زهر هم سوخت به حال جگر سوخته ام
شعله شد آب شد و خون شد و از پا افتاد

باز هم خاطره هایم همگی زنده شدند
راه من باز بر آن كوچه ی غم ها افتاد

یادآن كوچه ی باریك همان كوچه ی تنگ
كوچه ای كه گذر سنگدل آن جا افتاد

شور می زد دلم  و در دل آن وانفسا
چشم نامرد به ناموس علی تا افتاد

آن چنان زد كه ره خانه ی خود گم كردیم
آنچنان که به رخ برگ گلی جا افتاد

مادرم روی زمین بود و پی ام می گردید
من نفس می زدم او از نفس اما افتاد

پاره های جگرم می چكد از كنج لبم
باز در خانه ی من روضه ی زهرا افتاد

یاد آن كوچه كه با مادر خود می رفتم
دیدم آن روز در آن راه چه غوغا افتاد

دست بر شانه ی من دست دگر بر دیوار
مادرم خواست بخیزد ولی از پا افتاد

حسن لطفی

Loading

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!