دختر فکر بکر من، غنچه لب چو واکند/ از نمکین کلام خود حق نمک ادا کند

2

آیت‌الله علامه شیخ محمد حسین غروی اصفهانی معروف به کمپانی

دختر فکر بکر من، غنچه لب چو واکند
از نمکین کلام خود حق نمک ادا کند


طوطى طبع شوخ من گر که شکر شکن شود
کام زمانه را پر از شکر جانفزا کند


بلبل نطق من زیک نغمه عاشقانه‏‌اى
گلشن دهر را پر از زمزمه و نوا کند


خامه مشکساى من گربنگارد این رقم
صفحه روزگار را مملکت ختا کند


مطرب اگر بدین نمط ساز طرب کند گهى
دائره وجود را جنت دلگشا کند


شمع فلک بسوزد از آتش غیرت و حسد
شاهد معنى من از جلوه دلربا کند


و هم به اوج قدس ناموس اله کى رسد؟
فهم که نعت بانوى خلوت کبریا کند؟


ناطقه مرا مگر روح قدس کند مدد
تا که ثناى حضرت سیده نسا کند


فیض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه
چشم دل از نظاره در مبدأ و منتهى کند


صورت شاهد ازل معنى حسن لم یزل‏
و هم چگونه وصف آیینه حق نما کند


مطلع نور ایزدى مبدأ فیض سرمدى‏
جلوه او حکایت از خاتم انبیا کند


بسمله صحیفه فضل و کمال معرفت
بلکه گهى تجلى از نقطه تحت «با» کند


دائره شهود را نقطه ملتقى بود
بلکه سزد که دعوى لو کشف الغطا کند


حامل سر مستمر حافظ غیب مستتر
دانش او احاطه بر دانش ماسوى کند


عین معارف و کم بحر مکارم و کرم
گاه سخا محیط را قطره بى بها کند


لیله قدر اولیا، نور نهار اصفیا
صبح جمال او طلوع از افق علا کند


بضعه سید بشر ام ائمه غرر
کیست جز او که همسرى با شه لافتى کند؟


وحى نبوتش نسب، جود و فتوتش حسب
قصه‏اى از مروتش سوره «هل اتى» کند


دامن کبریاى او دسترس خیال نى
پایه قدر او بسى پایه به زیر پا کند


لوح قدر به دست او کلک قضا به شست او
تا که مشیت الهیه چه اقتضا کند


در جبروت، حکمران، در ملکوت، قهرمان‏
در نشئات کن فکان حکم به ماتشا کند


عصمت او حجاب او عفت او نقاب او،
سر قدم حدیث از آن ستر و از آن حیا کند


نفخه قدس بوى او جذبه انس خوى او
منطق او خبر ز «لاینطق عن هوى» کند


قبله خلق، روى او، کعبه عشق کوى او
چشم امید سوى او تا به که اعتنا کند


بهر کنیزیش بود زهر کمینه مشترى
چشمه خور شود اگر چشم سوى سها کند


مفتقرا متاب رو از در او بهیچ سو
زانکه مس وجود را فضه او طلا کند

Loading

2 COMMENTS

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!