نقش امام سجاد(ع) در هدایت بخشی انقلاب ها

0
emem-sajad.jpg

روزگار زندگى امام سجاد عليه السلام به ويژه اندكى پس از واقعه عاشورا را عصر قيام ها و انقلاب ها نامگذارى كرد.

 پس از شهادت امام حسين ‏عليه السلام، مدينة الرسول به قيام برخاست و عامل يزيد بن معاويه را در مدینه از حكومت بر كنار كرد. در مكّه عبداللَّه بن زبير قيام كرد و خواهان خلافت شد. در كوفه، قيامى به رهبرى سليمان بن صرد و سپس ‏به رهبرى مختار صورت پذيرفت. بدين سان، وقوع قيام ها و انقلاب ها، ويژگى حيات سياسى حاكم بر كشور اسلامى و شيوه و روش شاخص آن در رويارويى با طغيان و تباهى به شمار مى‏آمد.

از اين رو مى‏توان روزگار زندگى امام سجّاد عليه السلام به ويژه اندكى پس از واقعه عاشورا را عصر قيام ها و انقلاب ها نامگذارى كرد.

انقلاب قرآنی کدام است؟

انقلاب به خودى خود، هدفى مقدّس نيست، بلكه هدف مقدّس، همين ‏ارزش هاى والايى است كه موجبات انقلاب ها را فراهم مى‏آورد. و گرنه ‏زيان اين انقلاب ها فراتر و بزرگ تر از سود آن خواهد بود. آيا مگر انقلاب فى ‏نفسه، طغيان عليه نظام حاكم و آشفته ساختن فضاى امنيّت و ايجاد اضطراب و خونريزى نيست؟. البته! بنابراين انقلاب، وضعيتى استثنائى ‏است كه عقلا آن را نمى‏پسندند امّا همين انقلاب شرعيت و قداست خود را از همان ‏اهداف والايى كه قصد رسيدن و تحقّق بخشيدن به آنها را دارد، كسب مى‏كند.

انقلاب به معنى كلّى خود، مردم را از تاريكي هاى جمود و نادانى و ستم به روشنايىِ حركت، عقل و عدالت ‏هدايت مى‏كند که ويژگى ‏و شاخصه زندگى پيامبران و امامان و بندگان نيك خداوند گشته است.

از آنجا كه انقلاب زنگار غفلت و بى تفاوتى را از دل مى‏زدايد و ابرهاى درهم و تاريك ستم و تجاوز را از تشكيلات ‏انقلابيون دور و پراكنده مى‏سازد، و كابوس طغيان و تباهى را از جامعه ريشه كن ‏مى‏كند، مسئوليّت هر رزمنده و نشان حقانيت هر فرد با كرامت و با شرف مى‏گردد. از اين روست كه وحى نيز در ضمن تعبير “قيام براى خدا”بر هدف انقلاب ها تأكيد كرده است. خداوند متعال مى‏فرمايد: (قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا للَّهِ‏ِ.

“بگو همانا شما را به يك سخن پند مى‏دهم آن كه به خاطر خدا قيام كنيد…”

و نيز مى‏فرمايد: (قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ للَّهِ‏ِ. “نگهداران عدالت باشيد و براى خدا گواهى دهيد.”

همچنين وضعيّت انقلاب هايى كه به بركت شهادت امام حسين‏ عليه السلام، تمام‏ آفاق ديار اسلام را فراگرفته بود، به هويّت و رنگ و روح و ارزش نياز داشت تا در ضمير امّت استوار گردد و همچون بارقه‏اى زود گذر و طوفانى‏ گذرا از پرتو افشانى و حركت باز نايستد. اين انقلاب مى‏بايست راهى، ‏مكتبى و مستقيم براى خود برگزيند تا آلت دست افراد آزمند يا متهورى ‏همچون عبداللَّه بن زبير، كه از انقلاب به بدترين شكل سوء استفاده ‏مى‏كردند، قرار نگيرد.

ابن زبير پس از شهادت امام حسين‏عليه السلام به منبر مى‏رود و بر آن‏ حضرت‏ درود مى‏فرستد و قاتلش را لعن کرده و آنگاه يزيد را از خلافت خلع ‏مى‏كند؛ امّا همين كه پايه ‏هاى حاكميتش را مستحكم مى‏پندارد، كينه خود را با اهل بيت پيامبر آشكار مى‏گرداند و حتّى بر پيامبر صلى الله عليه وآله هم درود نمى ‏فرستد.

«نقش امام سجاد در هدایت انقلاب ها»

بنابر اين، به خاطر آن كه اوضاع انقلابى، مَركب راهوار هر قدرت ‏طلب نشود، و كسانى همچون ابن زبير از آن سوء استفاده نكنند، امام ‏سجّاد عليه السلام گام به صحنه نهاد تا هويّت مكتبى و رنگ الهى و شكوه و جلال‏ انقلاب را كه در ارزش هاى وحى نمود مى‏يافت و راه راست و استوارى را كه شريعت خداوند آن را ترسيم كرده بود، بدان باز ببخشد.

شايد بتوان گفت كه اين حياتى ترين نقش رهبرى بود كه امام‏ سجّادعليه السلام بدان همّت گمارد. اين نقش هيچ گاه پيامد وضعيّت مزاجى ‏و جسمانى امام نبود و يا ربطى به اين نداشت كه مثلاً آن ‏حضرت خود شاهد وقايع فاجعه آميزى همچون واقعه كربلا بوده و آن واقعه در وى ‏تأثير بسيار نهاده و جز گريه و شيون و زارى در طول زندگى خود، دست ‏به كارى ديگر نزده است!.

«خطبه آتشین امام در کوفه و شام»

آرى، واقعه كربلا “عاشورا” در روح بزرگ آن‏ حضرت اثرى ژرف از خود بر جاى نهاد. امّا نبايد فراموش كرد، كه امام معصوم تكليف الهى ‏خويش را انجام مى‏دهد. نه آنچه را كه حالت هاى روحى روانى اش بر وى ‏مقرّر مى‏دارند. دليل ما بر اين امر آن است كه امام زين العابدين كه روح ‏بزرگوارش به تهجد و گريه عجين گشته پس از شهادت پدرش، همراه با حضرت زينب پيام رسان عاشورا مى‏شود. آيا مى‏دانيد پيام عاشورا چه ‏بود؟؛ اين پيام، پيام زخم هاى فردى انقلابى، و خونى جوشان، و دردى ‏طغيانگر و قيامى آرام ناپذير بود. مگر خطبه آتشين آن ‏حضرت در ميان ‏كوفيان، آن هم پس از گذشت سه روز از فاجعه كربلا را نشينده‏ايد كه چه ‏سان احساس همدردى آنان را برانگيخت و از دل هايشان زنگار ترس ‏و ترديد را زدود تا آنجا كه مردم به آن‏ حضرت گفتند: هر چه مى‏خواهى ‏به ما فرمان ده. مطيع فرمان توييم. ما يزيد را خواهيم گرفت و از كسانى‏كه به تو و ما ستم كرده‏اند، بيزارى مى‏جوييم.

امّا آن‏ حضرت به آن ها فرمود: “درخواست من از شما اين است كه نه با ما باشيد و نه بر ما”.

اينك به قسمتهايى از اين سخنرانى پر شور و انقلابى گوش فرا دهيد.

امام سجّاد عليه السلام به مردم اشاره كرد. همه ساكت شدند. آنگاه خدا را ستود و بر پيامبر صلى الله عليه وآله درود فرستاد و فرمود:

“اى مردم! هر كه مرا مى‏شناسد، خوب مى‏داند كه من كيستم و آن كه مرا نمى ‏شناسد، اينك خودم را به او معرفى مى‏كنم. من على پسر حسين پسر على ‏هستم. من پسر كسى هستم كه در كنار رود فرات سر بريده شد. من پسر كسى ‏هستم كه حرمتش دريده شد و ثروت و دارايى‏اش به يغما رفت. پس شما با كدامين چشم به ‏رسول‏خدا صلى الله عليه وآله مى‏نگريد، آن هنگام كه به‏ شما مى‏فرمايد: عترتم‏ را كشتيد و حرمتم‏ را دريديد پس ‏از امّت من ‏نيستيد” سپس‏آن‏ حضرت ‏گريست.

و نيز هنگامى كه آن‏ حضرت را به اسيرى نزد ابن زياد بردند، با وى كه ‏مى‏پنداشت تا ابد بر خط مكتبى پيروز شده، به ستيز برخاست و فرمود:

“به زودى ما و شما در پيشگاه خداوند خواهیم ایستاد و مورد پرسش ‏قرار خواهيم گرفت. آنگاه شما چه پاسخى خواهيد داد؟ ولى، به خاطر دشمنى‏ با جدّ ما به دوزخ برده خواهيد شد”.

زمانى كه ابن زياد آهنگ قتل امام را كرد، آن‏ حضرت به او فرمود:

“آيا تو مرا به قتل تهديد مى‏كنى؟! مگر نمى‏دانى كه قتل براى ما عادت ‏است، و شهادت، كرامتى براى ما از جانب خداوند است”.

موضع گيرى آن‏ حضرت در برابر طاغوت و جنايتكار بزرگى مانند يزيد كه از هيچ جنايت زشتى در سال هاى كوتاه حكومتش فرو گذارى نكرد، اوج مبارزه و نمونه‏اى والا در جهاد با كلمه به شمار مى‏آيد.

يك بار ديگر نيز، زمانى كه خطيب يزيد در مسجد جامع اموى، اهل‏بيت پيامبر عليهم السلام را مورد دشنام و ناسزا قرار داد، امام سجّاد به پاسخ گويى‏ برخاست و گفت:

“واى بر تو اى سخنران! خشنودى مخلوق را به خشم خالق خريدى ‏و دوزخ را جايگاه خود گردانيدى!”

سپس به يزيد نگاه كرد و از او خواست كه بر منبر رود. يزيد چاره‏اى ‏جز قبول درخواست امام نداشت. چون امام سجّاد عليه السلام بر منبر قرار گرفت ‏آن خطبه بليغ را كه هنوز صداى آن در جهان انعكاس دارد، ايراد كرد.

وقتى طاغوت عراق، حجاج بن يوسف ثقفى، خانه كعبه را ويران كرد امام سجاد عليه السلام به او گفت “اى حجاج! آهنگ بناى ابراهيم و اسماعيل‏كردى و آن را در كوى و خيابان افكندى و به يغمايش بردى. انگار مى‏پندارى كه اين ميراث توست”. حجاج با شنيدن اين سخنان بر فراز منبر رفت و مردم را سوگند داد كه هر چه برده‏اند باز پس بياورند.

بنابراين ‏شجاعت، خوى و خصلت امام چهارم بود امّا شرايطى كه آن‏ حضرت در آن به سر مى‏برد، از كمبود انقلاب و شجاعت خبرى نبود. زيرا واقعه‏كربلا، ضمير امّت را از شجاعت آكنده بود در عوض اين دوران به ويژگى ‏ايمانى كه مرتبط با انقلاب و اهداف ارزشمند آن بود، نياز شديد داشت، و از همين رو، امام كوشش خود را به اين سمت متوجّه كرد! برخى از ساده انديشان مى‏پندارند كه اين امر، از شخصيّت امام سجّاد عليه السلام نشأت‏ مى‏گيرد چنان كه در باره پيامبران نيز معتقدند كه فداكارى ابراهيم و صبر نوح و تندى موسى و زهد عيسى‏ عليهم السلام و اخلاق حضرت محمّد صلى الله عليه وآله و ديگر صفات متمايز هر يك از فرستادگان خدا، ويژگى خاصّ شخصيتى آنان و معلول حالات مزاجى ايشان بوده است. حال آنكه اينان از ياد برده‏اند كه ‏خداوند خود آگاه تر است كه رسالت خويش را در كجا قرار دهد. در واقع ‏خداوند هر كجا حكمتش اقتضا كند رسالت خويش را همان جا مى‏نهد.

ويژگي هايى كه از هر يك از پيامبران ظاهر شده، مطابق با شرايطى ‏بوده كه در آن مى‏زيسته و نيز طبق روحيه مردمانى بوده كه با آن ها سروكار داشته‏اند.

تا آنجا كه اگر فرض كنيم پيامبرى در مقام و موقعيّت پيامبرى ديگرمبعوث مى‏شد، بدون ذره‏اى كم و كاست همان رفتارى را پيش مى‏گرفت‏كه آن پيامبر صلى الله عليه وآله در پيش گرفته بود.

هر يك از ائمه همچون انبيا، برنامه‏اى داشته‏اند كه مطابق آن عمل ‏مى‏كرده‏اند و اين برنامه در ضمن سياق تاريخى كه در آن مى‏زيسته‏اند، طراحى شده بود.

امام سجّاد عليه السلام نيز بر مبناى اين برنامه الهى عمل كرد. زندگى ‏آن ‏حضرت قلّه عبادت و زارى به درگاه خدا و نشر روح ايمان در جامعه و تربيت مردانى بزرگ همچون زهرى و سعيد بن جبير و عمر بن عبداللَّه ‏سبيعى و… در زهد و تهجد بود.

بدين سان برنامه امام سجّاد عليه السلام راه امامتش را ترسيم كرده بود. برنامه‏ آن ‏حضرت تأكيد بر بُعد روحى بود مضافاً آنكه آن‏ حضرت طلايه دار ديگر امامان در حوادث دشوار پس از خود بود با اين تفاوت كه نياز به اين بُعد روحى در زمان امام زين العابدين بيشتر احساس مى‏شد و براى همين ‏آن ‏حضرت نيز بيشتر در اين جهت تلاش مى‏كرد. امّا پرسش اينجاست كه: امام از چه راهى براى رسيدن به اين‏ هدف بزرگ استفاده كردند؟.

از آنجا كه ائمه هُدى، براى تمام نسل ها در هر ديار و دوره‏اى مشعل هاى ‏فروزان حقّند و از آنجا كه شرايط حاكم بر يك ديار و دوره با آن چه بر ديار و دوره‏اى ديگر تفاوت دارد و از آنجا كه خداوند، رسالت هاى خويش‏ را با بر انگيختن حضرت محمّد صلى الله عليه وآله و جانشينان معصوم حضرتش پايان ‏بخشيده است، پس حكمتش اقتضا مى‏كند كه سيره هر يك از آنان جهت ‏هدايت با روشى خاص متمايز باشد، تا روش هاى گوناگون آنان، گنجينه‏اى ‏پر بار براى مردم باشد. تا هر كس مطابق با خود و شرايط ويژه‏اى كه در آن ‏به سر مى‏برد، از آنها بهره گيرد.

شيوه ايمانى امام على بن الحسين ‏عليهما السلام همان شيوه‏اى است كه به طور كلى با شرايطى كه اينك در برخى از كشورهاى ما به چشم مى‏خورد، تناسب دارد. زيرا خداوند حالت انقلابى را به ما ارزانى داشته كه اين ‏حالت همواره به روح ايمانى روز افزون، نيازمند است تا مبادا انقلاب از راه مستقيم و دينى خويش جدا گردد، و سياست، منافع و شرايط آن، طهارت ايمانى را كه تلاش گران راه خدا بدان نيازمندند از بين ببرد.

«روش و برنامه امام در تربیت شاگردان ممتاز»

اولاً: بندگان مخلص و پاكدل پيش از آنكه به زبان، مردم را به خدا فرا بخوانند، با كردار خويش، راه خدا را تبليغ مى‏كنند. آنان به مردم فرمانى ‏نمى‏دهند مگر آنكه خود پيش از آنان، آن كار را انجام داده باشند.

صحابى مشهور پيامبر صلى الله عليه وآله، جابر بن‏ عبداللَّه انصارى در باره امام سجّاد گفته است: در فرزندان پيامبران كسى را چون على بن الحسين نديدم!.

ثانياً: تربيّت نسلى از علماى ربّانى كه آنان نيز به نوبه خود دانشمندان، انقلابيون و بندگان صالح را تربيت كردند. بدين سان تعاليم امام از طريق ‏جان هاى پاك سلسله وار به ديگران انتقال مى‏يافت.

در ميان اين افراد، مردانى از عرب و موالى بودند و هر يك داستان ‏و تاريخى براى خود داشتند.

الف – سعيد بن جبير يكى از اين تابعين بود كه روح ايمان را از امام ‏زين العابدين ‏عليه السلام بر گرفته بود. او در عبادت و جهاد سر مشق بود و به”بصير العلماء” شهرت داشت. تمام قرآن ‏را در دو ركعت مى ‏خواند و آوازه علم و دانش او در ميان دانشمندان چنان بود كه مى‏گفتند: بر روى‏ زمين كسى نيست جز آن كه به دانش سعيد بن جبير نيازمند است.

سعيد به دست طاغوت عراق، حجاج، به شهادت رسيد. امام صادق علیه السلام درباره او فرمود:

“سعيد بن جبير به على بن الحسين اقتدا مى‏كرد و على هم او رامى ‏ستود. علّت اينكه حجاج او را كشت نيز همين بود. سعيد مردى راست‏كردار بود”.

از متن گفتگوى پر شورى كه ميان او و جلاّد فرومايه بنى‏اميّه رد و بدل‏شده، مى‏توان به اوج استقامت و پايدارى اين دانشمند ربّانى پى برد.

گفته‏اند چون او را نزد حجاج بن يوسف ثقفى بردند، حجاج به او گفت: تو شقى بن كسير هستى.

سعيد پاسخ داد: مادرم مرا بهتر مى‏شناسد او مرا سعيد بن جبير نام نهاد.

همچنين نقل كرده‏اند: حجاج از وى پرسيد كه دوست دارى چگونه ‏كشته شوى؟. سعيد پاسخ داد: تو خود انتخاب كن. حجاج گفت: چرا؟. سعيد پاسخ داد: چون مرا به هر روشى كه بكُشى من تو را در روز قيامت به ‏همان شيوه به قتل مى‏رسانم.

ب – ابو اسحاق عمر بن عبداللَّه سبيعى همدانى از ياران مورد اعتماد امام ‏سجاد عليه السلام بود. وى در عبادت به مرتبه‏اى رسيده بود كه درباره‏اش مى‏گفتند: در آن روزگار عابدتر از وى كسى نبود، چرا كه هر شب يك بار قرآن را ختم مى‏كرد و چهل سال نماز صبح را با وضوى نماز شب به جاى مى‏آورد. او محدّث بود و در نزد عام و خاص، هيچ كس در نقل روايت از او موثّق‏تربه شمار نمى‏آمد.

ج – “زهرى” در دربار امويّان كار مى‏كرد. روزى مردى را مجازات‏كرد و آن مرد هنگام مجازات جان سپرد.

اين امر موجب ترس و وحشت ‏او شد و در نتيجه از دربار گريخت. و براى مدت نُه سال در يكى از غارها، اعتكاف گزيد. امام سجّاد عليه السلام در سفر خود به حج، در ميان راه او را ديد و به وى فرمود:

“من بر تو از يأست بيش از گناهت مى‏ترسم. ديه‏اى براى خانواده مقتول بفرست و خود به سوى خانواده‏ات روانه شو. در پى دينت باش”.

زهرى گفت: سرورم! مشكل مرا حل كردى. خدا خود آگاه تر است كه‏رسالت خويش را در كجا قرار دهد.

زهرى به خانه خود رفت و در شمار ياران امام على بن الحسين ‏عليهما السلام‏ جاى گرفت. از اين رو يكى از بنی ‏مروان به طعنه به او مى‏گفت: زهرى، پيامبرت، يعنى امام سجاد چه مى‏كند؟!

از اين روايت مى‏توان پى ‏برد كه خداوند چگونه مردم را به وسيله ‏امام هدايت مى‏كند تا آنجا كه كارگزار بنى اميّه و يكى از بزرگ ترين ‏و مشهورترين علما در نزد فرقه‏هاى اسلامى همچون زهرى را به راه‏ راست رهبرى مى‏نمايد.

د – سعيد بن مسيب بن حزن از تابعين بزرگى بود كه به دست اميرمؤمنان تربيّت شده بود و در خط اهل بيت‏عليهم السلام جاى داشت و جزو اصحاب برگزيده امام سجّاد بود آن‏ حضرت در باره وى فرموده است:

“سعيد بن مسيب، داناترين مردم به آثار گذشتگان است”.

روزى، مردى به سعيد گفت: هيچ كس را از فلانى، پرهيزگارتر نديدم. سعيد گفت: آيا على بن الحسين را ديده‏اى؟. مرد گفت: نه. سعيد گفت: من هيچ كس را از او پرهيزگارتر نديدم.

علاوه بر اينها گروه بسيارى از علماى بزرگ اسلام نيز بوده‏اند كه درس‏ زهد، تقوا، تفسير، حكمت و فقه را از محضر امام سجّاد عليه السلام ‏فراگرفتند.

«فعالیت های امام از زبان علمای شیعه»

شيخ مفيد در اين باره مى‏گويد: فقها از آن‏ حضرت، دانش هاى‏ بسيارى فراگرفتند و مواعظ، دعاها، فضايل قرآن و حلال و حرام را از آن‏ حضرت ياد گرفته، و حفظ كردند.

ابن شهرآشوب گويد: كمتر كتابى در زهد و موعظه يافت مى ‏شود كه در آن از قول امام زين العابدين روايتى نقل نشده باشد.

امام سجّاد به طلاب علم كه در مدينه به ديدارش مى‏آمدند، بسيار احترام مى‏گذاشت و اين امر را سفارش رسول خدا صلى الله عليه وآله مى‏دانست. دانشمندان پيش از آنكه از علم و معرفت آن‏ حضرت بر خوردار گردند از رفتار ايشان، هدايت و پرهيزكارى را الهام مى‏گرفتند.

به راستى چه كسى بود كه نور خدا را در اين چهره الهى و از چشمى كه از ترس خدا سرشار بود و پيشانى كه در اثر سجود پينه بسته بود و زبانى كه‏ هيچ گاه از ياد خدا غافل نمى‏شد و كلاً از سيره او كه نور خدا از آن تابان‏ بود، الهام نگيرد؟!.

عبداللَّه بن حسن مى‏گويد: مادرم فاطمه دختر امام حسين ‏عليه السلام به من مى‏گفت: در محضر على بن الحسين بنشينم. من هيچ گاه در محضر او ننشستم، مگر آن كه وقتى بر مى‏خاستم از او خيرى آموخته بودم. اين خير يا ترس از خدا بود كه با ديدن خدا ترسىِ امام، در دلم ايجاد مى‏شد و يا دانشى ‏بود كه از ایشان بهره‏ مند مى ‏شدم.

«فتوحات جدید و نیاز تازه مسلمانان به معارف الهی»

موج فتوحات اسلامى، هر روز كشور جديدى را فرا مى‏گرفت و بخش ‏تازه‏اى به پيكر حكومت اسلامى اضافه مى‏كرد امّا اين پيكر به محركى ‏ايمانى نياز داشت تا فرهنگ ها، سنّت ها و منافع گوناگون را در بوته امّت‏ واحده، ذوب كند.

امام زين العابدين ‏عليه السلام، ياران و هواداران وى، با به كار بستن راه ها و شيوه‏هاى گوناگون مسئوليّت اين مهم را بر دوش داشتند. آن‏ حضرت به ‏موالى بسيار احترام مى‏گذاشت. موالى مردمى بودند كه پس از فتح ‏كشورهايشان به وسيله اسلام و بهره‏ ورى كافى از معارف الهى؛ به دين ‏اسلام گرايش مى ‏يافتند.

بسيارى از موالى، جزو ياران خوب امام سجّاد عليه السلام بودند امام نيز در استوار ساختن ارزش هاى الهى در دل گروهى از افراد برگزيده آنان، شيوه‏ اى ‏بى نظير داشت. بدين ترتيب كه برده‏اى را مى‏خريد و با بهترين شيوه با او بر خورد مى‏كرد و پس از مدّتى وى را آزاد مى‏كرد و براى آنان امكانات ‏يك زندگى خوب را فراهم مى‏نمود بنابراين هر يك از اين بردگان آزادشده، به صورت يك رسانه تبليغاتى براى امام سجّاد در ميان افراد قوم ‏خود در مى‏آمدند.

يكى از راويان به نام عبد الرزاق مى‏گويد: كنيز على بن الحسين ‏عليهما السلام‏ براى ايشان آب آورد تا آماده نماز شود. ناگهان آفتابه از دست كنيز افتاد و به صورت امام سجّاد اصابت كرد و صورت آن‏ حضرت را مجروح نمود. امام سرش را بلند كرد و به كنيز نگريست. كنيز گفت: خداوند مى‏فرمايد: وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ امام فرمود: خشم را فرو خوردم. كنيز گفت: «وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ» امام به او فرمود: خداوند تو را ببخشايد. كنيز گفت: «وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» امام فرمود: برو كه در راه خداوند عزّوجل آزادى!.

آن ‏حضرت با بردگانى كه در نظر گروهى از مردم آن روزگار، سرشتى ‏جز سرشت انسان داشتند، اين گونه برخورد مى‏كرد، چگونه مى‏توان قبول‏كرد كه اين اخلاق والا در آنان مؤثر واقع نشود؟!.

روايت زير نيز صحنه ‏والايى از گذشت، جوانمردى و ايثار آن ‏حضرت را به نمايش مى‏گذارد:

«رأفت امام به خادم خطاکار»

عدّه‏اى ميهمان نزد آن‏ حضرت نشسته بودند. امام از خدمتكارش ‏خواست كه زودتر گوشتى را كه در تنور بود، برايش بياورد. خدمتكار به ‏سرعت آن را به طرف امام آورد امّا ناگهان چنگكى كه در دست داشت، افتاد و به سر يكى از پسران آن ‏حضرت كه زير پلكان بود، خورد و او را كشت امام به خدمتكار كه متحيّر و نگران شده بود فرمود: “تو آزادى ‏چون عمداً مرتكب اين قتل نشدى” وآن گاه خود به كار كفن و دفن ‏فرزندش پرداخت.

«چگونگی محاسبه امام»

ابن طاووس در كتاب “شهر رمضان” كه ‏معروف به “اقبال الاعمال” است از امام صادق‏ عليه السلام نقل كرده است كه ‏فرمود: وقتى ماه رمضان فرا مى‏رسيد، على بن الحسين هيچ يك از غلامان و كنيزانش را توبيخ نمى‏كرد، و چنان چه بنده‏اى مرتكب خطا و گناه ‏مى‏شد آن گناه را پيش خود يادداشت مى‏كرد كه فلان غلام اين گناه را در روز فلان انجام داد و يا فلان كنيز اين گناه را مرتكب شد. تا اينكه شب‏ آخر ماه مبارك فرا مى‏رسيد، امام همه را به گرد خود جمع مى‏كرد و يادداشت هاى خود را بيرون مى‏آورد. سپس مى‏فرمود: فلانى تو چنين ‏و چنان كردى امّا من تو را تاديب نكردم و آيا به خاطر مى‏آورى؟ بنده‏ مى‏گفت: آرى به ياد دارم اى فرزند رسول خدا. امام به همين ترتيب تمام ‏بندگانش را باز خواست مى‏كرد و از آنان اقرار مى‏گرفت، سپس خود در ميانشان مى‏ايستاد و مى‏گفت : بانك بر آريد و بگوييد:

“اى على بن الحسين، پروردگارت تمام اعمال تو را گرد آورده ‏همچنان كه تو تمام اعمال ما را گرد آورده‏اى. نزد او كتابى است كه به حق‏ بر تو سخن مى‏گويد و هيچ كوچك و بزرگى را فرو گذار نكرده، جز آن كه ‏تمام آن ها را گرد آورده است. و تو هر آن چه را كه كرده‏اى نزد او حاضر مى‏يابى چنان كه ما تمام آن چه را كه كرده‏ايم، نزد تو حاضر مى‏بينيم. پس‏ عفو كن و بگذر تا خداوند تو را ببخشايد و از تو بگذرد. كه او مى‏فرمايد:پس ببخشاييد و چشم بپوشيد. آيا دوست نداريد كه خداوند گناهانتان‏را براى شما بيامرزد”؟!.

امام سجّاد عليه السلام اين سخنان را مى‏گفت و به آنان ‏تلقين مى‏كرد و خدمتكارانش با آن ‏حضرت همصدا مى‏شدند. امام در ميان ‏آنان مى‏ايستاد و مى‏گريست و مى‏گفت:

“پروردگارا! تو ما را فرمودى كه از كسانى كه به ما ستم كرده‏اند، بگذريم ‏و ما كسانى را كه در حق ما ستم كرده بودند، بخشيديم چنان كه تو خود به ما فرموده بودى پس از ما بگذر كه تو، به عفو و بخشش از ما و مأموران‏ سزاوارترى.

معبودا! كَرَم كردى. پس مرا مورد اكرام قرار ده، چون من با درخواست از تو  به خير و نيكى دست يافتم پس مرا با بهره‏مندان از خودت درآميز. اى كريم!”.

سپس به خدمتكارانش روى مى‏كرد و مى‏گفت: من شما را بخشيدم‏ پس آيا شما هم از بدي هاى من درگذشتيد؟. غلامان و كنيزان مى‏گفتند: سرورا! ما از تو گذشتيم حال آن كه تو هيچ ‏بدى در حق ما مرتكب نشدى. آن گاه امام سجاد به آنان مى‏فرمود: بگوييد خداوندا! از على بن الحسين بگذر چنان كه او از ما گذشت. و او را از آتش‏ رهايى بخش چنان كه او ما را از بندگى رهانيد.

غلامان اين سخنان را تكرار مى‏كردند و امام سجّاد عليه السلام مى‏فرمود:”آمين رب العالمين. برويد كه شما را عفو كردم و آزادتان ساختم به اين ‏اميد كه من نيز مورد بخشش قرار گيرم و آزاد شوم”.

پس چون روز عيد فطر فرا مى‏رسيد، به آنان انعام‏ هايى مى‏داد كه ايشان را مصون مى ‏داشت ‏و از آنچه مردمان داشتند، بى‏نياز مى‏ساخت.

هر ساله در آخرين شب ماه رمضان، بيست بنده يا اندكى كم و زيادآزاد مى‏كرندد و مى‏فرمود: خداوند متعال در هر شب از ماه رمضان، هنگام ‏افطار، هفتاد هزار دوزخى را از آتش مى‏رهاند. چون آخرين شب ماه‏ رمضان فرا می رسید، حضرت سجاد عليه السلام به همان تعداد كه در طول ماه، بنده آزاد كرده بودند، بنده آزاد مى‏كردند و مى‏فرمود: “من دوست دارم كه خداوند مرا ببيند كه در خانه‏ام در سراى دنيا بنده‏ها را آزاد مى‏كنم، به اين اميد كه او هم مرا از دوزخ برهاند”.

هيچ خدمتكارى را بيش از يك سال به كار نمى‏گرفت. وقتى بنده‏ هايى ‏را در آغاز يا ميانه سال مى‏خريد، با فرا رسيدن شب عيد فطر آن ها را آزاد مى‏ساخت، و به جاى آن ها غلامان ديگرى به خدمت مى‏گرفت و سپس ‏آنها را هم آزاد مى‏كرد. شيوه آن‏ حضرت تا هنگام شهادت اين چنين بود.

منبع: کتاب زندگانی امام سجاد علیه السلام (هدایتگران راه نور) سید محمد تقی مدرّسی

حوزه نیوز

Loading

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!