گزارشی از آخرین ساعات حیات دنیوی پیامبر رحمت(ص)

0
hazrat-mohammad-6.jpg

عزیزترین شخص در نزد پیامبر(ص) گفت: پدرم در نخستين بار مرا از مرگ خود مطلع نمود و اظهار كرد كه من از اين بيمارى بهبودى نمى‏ يابم. براى همين جهت به من، گريه و ناله دست داد، ولى بار ديگر به من گفت كه تو نخستين كسى هستى كه از اهل‏ بيت من، به من ملحق مى‏ شوى…

 

 

 

به گزارش خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا ـ بیست و هشتم صفر مصادف با سالروز رحلت پیامبر اکرم(ص) است. مطابق یک روایت، امام حسن مجتبی(ع) نیز در این روز به شهادت رسیده است.

به این مناسبت، گزارش کوتاهی از آخرین ساعات عمر مبارک حضرت رسول(ص) به خوانندگان ابنا تقدیم می شود. این گزارش، برشی است از کتاب فاخر “فروغ ابدیت” اثر آیت الله العظمی استاد جعفر سبحانی.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اضطراب و دلهره سراسر “مدينه” را فراگرفته بود. ياران پيامبر(ص) با ديدگانى اشكبار و دلهایى آكنده از اندوه، دور خانه‏ پيامبر گرد آمده بودند، تا از سرانجام بيمارى پيامبر آگاه شوند.

گزارش هایى كه از داخل خانه به بيرون مى‏ رسيد، از وخامت وضع مزاجى آن حضرت حكايت مى ‏كرد و هر نوع اميد به بهبودى را از بين مى‏ برد و مطمئن مى‏ ساخت كه جز ساعاتى چند، از آخرين شعله‏ هاى نشاط زندگى پيامبر باقى نمانده است.

گروهى از ياران آن حضرت علاقمند بودند كه از نزديك رهبر عاليقدر خود را زيارت كنند؛ ولى وخامت حال پيامبر اجازه نمى‏ داد در اطاقى كه وى در آن بسترى گرديده بود، جز اهل ‏بيت وى، كسى رفت و آمد كند.

دختر گرامى و يگانه يادگار پيامبر، فاطمه(ع)، در كنار بستر پدر نشسته بود و بر چهره‏ نورانى او نظاره مى‏ كرد. او مشاهده مى‏ نمود كه عرق مرگ، بسان دانه‏ هاى مرواريد، از پيشانى و صورت پدرش سرازير مى‏ گردد. زهرا(ع) با قلبى فشرده و ديدگانى پر از اشك و گلوى گرفته، شعر زير را كه از سروده‏ هاى ابوطالب درباره پيامبر عاليقدر بود، زمزمه مى‏ كرد که در توصیف ایشان سروده بود:

وابيض يستسقى الغمام بوجهه   /   ثمال اليتامى عصمة للارامل

یعنی: چهره‏ روشنى كه به احترام او، باران از ابر درخواست مى‏ شود / شخصيتى كه پناهگاه يتيمان و نگهبان بيوه زنان است.

در اين هنگام، پيامبر ديدگان خود را گشود و با صداى آهسته به دختر خود فرمود: اين شعرى است كه ابوطالب درباره‏ من سروده است؛ ولى شايسته است به جاى آن، آيه‏ زير را تلاوت نمایيد: “و ما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل أ فإن مات أو قتل انقلبتم على اعقابكم و من يتقلب على عقبيه فلن يضر اللَّه شيئا و سيجزى الشاكرين”. یعنی: محمد پيامبر خدا است و پيش از او پيامبرانى آمده ‏اند و رفته‏ اند. آيا هرگاه او فوت كند و يا كشته شود، به آیين گذشتگان خود بازمى ‏گرديد؟ هركس به آئين گذشتگان خود بازگردد خدا را ضرر نمى‏ رساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش مى ‏دهد.

علاقه‏ پيامبر به يگانه فرزند خود، از عاليترين تجلى عواطف انسانى بود تا آنجا كه پيامبر هيچگاه بدون وداع با دختر خود، مسافرت نمى‏ كرد و هنگام مراجعت از سفر قبل از همه به ديدن او مى‏ شتافت. در برابر همسران خود، از وى احترام شايسته‏ اى به عمل مى‏آورد، و به ياران خود مى‏ فرمود: “فاطمه پاره‏ تن من است. خشنودى وى خشنودى من، و خشم او خشم من است”. ديدار زهرا، او را به ياد پاكترين و عطوفترين زنان جهان، «خديجه» مى‏ انداخت كه در راه هدف مقدس شوهر، به سختي هاى عجيبى تن داد و ثروت و مكنت خود را در آن راه بذل نمود.

در تمام روزهايى كه پيامبر بسترى بود، فاطمه در كنار بستر پيامبر نشسته و لحظه ‏اى از او دور نمى‏ شد. ناگاه پيامبر به دختر خود اشاره نمود كه با او سخن بگويد. دختر پيامبر قدرى خم شد و سر را نزديك پيامبر آورد. آنگاه پيامبر با او به طور آهسته سخن گفت. كسانى كه در كنار بستر پيامبر بودند، از حقيقت گفتگوى آنها آگاه نشدند. وقتى سخن پيامبر به پايان رسيد، زهرا سخت گريست و سيلاب اشك از ديدگان او جارى گرديد. ولى مقارن همين وضع، پيامبر بار ديگر به او اشاره نمود و آهسته با او سخن گفت. اين بار زهرا با چهره‏ اى باز و قيافه ‏اى خندان و لبان پر تبسم سر برداشت.

وجود اين دو حالت متضاد در وقت مقارن، حاضران را به تعجب واداشت. آنان از دختر پيامبر خواستند كه از حقيقت گفتار پيامبر آگاهشان سازد. زهرا فرمود: “من راز رسول خدا را فاش نمى ‏كنم”. تنها پس از درگذشت پيامبر بود که زهرا(ع) روى اصرار «عائشه»، آنان را از حقيقت ماجرا آگاه ساخت و فرمود: “پدرم در نخستين بار مرا از مرگ خود مطلع نمود و اظهار كرد كه من از اين بيمارى بهبودى نمى‏ يابم. براى همين جهت به من، گريه و ناله دست داد، ولى بار ديگر به من گفت كه تو نخستين كسى هستى كه از اهل ‏بيت من، به من ملحق مى‏ شوى. اين خبر به من نشاط و سرور بخشيد، فهميدم كه پس از اندكى به پدر ملحق مى‏ گردم”.

در آخرين لحظه‏ هاى زندگى، پیامبر(ص) چشمان خود را باز كرد و گفت: “برادرم را صدا بزنيد تا بيايد و در كنار بستر من بنشيند”. همه فهميدند مقصودش «على(ع)» است. على در كنار بستر وى نشست، ولى احساس كرد كه پيامبر مى‏ خواهد از بستر برخيزد. على پيامبر را از بستر بلند نمود و به سينه‏ خود تكيه داد. چيزى نگذشت كه علائم احتضار، در وجود شريف او پديد آمد.

شخصى بعدها از «ابن‏ عباس» پرسيد: پيامبر در آغوش چه كسى جان سپرد؟ ابن‏ عباس گفت: “پيامبر گرامى در حالى كه سر او در آغوش على بود، جان سپرد”. همان شخص افزود: عايشه مدعى است كه سر پيامبر بر سينه‏ او بود كه جان سپرد. ابن‏ عباس گفته‏ او را تكذيب كرد و گفت: “پيامبر در آغوش على جان داد؛ و على و برادر من «فضل» او را غسل دادند”.

خود امير مؤمنان(ع) نیز در يكى از خطبه‏ هاى خویش به اين مطلب تصريح كرده و مى‏ فرمايد: “و لقد قبض رسول اللَّه و ان رأسه لعلى صدري… و لقد وليت غسله والملائكة أعواني” یعنی: پيامبر در حالى كه سر او بر سينه‏ من بود، قبض روح شد. من او را در حالى كه فرشتگان مرا يارى و كمك مى‏ كردند، غسل دادم.

احمد مختار(ص) ؛ تنها انسانی که در زمان مرگ، حق انتخاب داشت

گروهى از محدثان نقل مى‏ كنند كه آخرين جمله‏ اى كه پيامبر در آخرين لحظات زندگى خود فرمود، جمله‏ ” لا، مع الرفيق الاعلى “بود.

گويا فرشته‏ وحى او را در موقع قبض روح مخير ساخته است كه بهبودى يابد و بار ديگر به اين جهان بازگردد؛ و یا پیک الهى، روح شریفش را قبض بکند و به سراى دیگر بشتابد.

اما رسول اکرم(ص) با گفتن جمله بالا، به پيك الهى رسانيده است كه مى‏ خواهد به سراى ديگر بشتابد و با كسانى كه در این آيه‏ به آنها اشاره شده، بسر برد: “فأولئك مع الذين أنعم اللَّه عليهم من النبيين والصديقين والشهداء والصالحين و حسن أولئك رفيقا” یعنی: آنان با كسانى هستند كه خداوند به آنها نعمت بخشيده؛ از پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان؛ و اينها چه نيكو دوستان و رفيقانى هستند.

پيامبر اين جمله را فرمود و ديدگان و لب هاى وى روى هم افتاد…

Loading

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!