آمد خزان و پائيز دنيا شده دل انگيز

0


آمد خزان و پائيز دنيا شده دل انگيز
اما بدون رويت دل شد ز غصه لبريز
دل بي تو جان سپارد هر لحظه را شمارد
دنيا صفا ندارد بي تو شده غم انگيز
پر شد ز فتنه هرجا هم از فغان و غوغا
بين ظلم اهل دنيا اي منتقم بپاخيز
کي آوري بهاران فصل وصال ياران
الطاف خود چو باران بر عاشقان خود ريز
کي آوري ز يزدان دوران عشق و احسان
بر کل ملک امکان بر قلب عاشقان نيز
جانا فشان تو نورت خود کن عيان حضورت
بر عالم از ظهورت شوري دگر برانگيز
اي دل ز کس جدا شو با دلبر آشنا شو
از خويشتن رها شو خود از ميانه برخيز
خواهي اگر سعادت کن پيروي ز عترت
تا بر دهد بصيرت نيروي فهم و تمييز
منجي آدم است او هم قلب عالم است او
ريسمان محکم است او بر حبل او بياويز
نور هدايت است او درياي رحمت است او
راه سعادت است او با او فقط بياميز
گر در پي ثباتي خواهي اگر حياتي
هست رمز هر نجاتي تقواي نفس و پرهيز
گر تو ز رتبه خاک خواهي رسي به افلاک
بايد کني دلت پاک با نفس دون تو بستيز
خواهي کمال و اجلال نور يقين به هر حال
از کيد مکر دجال در اين زمانه بگريز

Loading

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!