وصيت‌اميرالمؤمنين(ع) به غسل و دفن‌شبانه مانند همسرش

0

 

خطبه رهبر انقلاب در سال 72؛ تبيين وصيت‌نامه امام علي(ع) به حسنين(ع)/
وصيت‌اميرالمؤمنين(ع) به غسل و دفن‌شبانه مانند همسرش

رهبر معظم انقلاب در خطبه‌ی اول نماز جمعه رمضان سال ۱۳۷۲ به تبیین وصیت‌نامه امام علی(ع) به امام حسن و حسین(علیهم السلام) پرداختند. به مناسبت شب شهادت حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام، در ادامه می‌آید متن این سخنرانی آمده است:

امروز روز بيست و يكم ماه رمضان و روز امير المؤمنين عليه‌الصّلاةوالسّلام است. گر چه اگر در دنياى اسلام و در تاريخ اسلام با چشم انصاف نگاه كنيم، همه روزها متعلّق به على بن‌ابى‌طالب عليه‌السّلام است؛ لكن شيعه آن حضرت، امروز حال و هواى ديگرى دارد. امروز ياد اميرالمؤمنين عليه‌الصّلاة والسّلام بر همه چيز و همه جا گسترده است.

بنده، امروز به مناسبت ياد اميرالمؤمنين عليه‌الصّلاةوالسّلام، خطبه اوّل را به بيان وصيتنامه آن حضرت اختصاص داده‌ام. آن حضرت چند وصيت خطاب به امام حسن و امام حسين عليهما السّلام دارد و گفته‌هاى آن بزرگوار به ديگران نيز، همه در زمره وصيتهاى اوست.

اميرالمؤمنين عليه‌الصّلاة والسلام، بعد از ضربت خوردن در شب نوزدهم، وصيت كوتاهى دارد كه آن را ان‌شاءاللَّه امروز براى شما ترجمه مى‌كنم. علّت هم اين است كه هر كس سعى مى‌كند لُبّ افكار و روحيات و نظرات و منش خود را، در لحظات آخر زندگى، براى بهترين و امين‌ترين اشخاص بيان كند. اميرالمؤمنين عليه‌الصّلاة والسّلام، اعجوبه خلقت است. مسلمان درجه اوّل است. تالى‌تلوّ نبىّ اكرم است. مقامات او در آسمانها معروفتر است تا در زمين. مريدان و محبّين او در بين ملائكه آسمانها بيشترند تا در بين انسانها. اين انسانِ متّصل به ملكوت؛ اين عارف به همه معارف عاليه و راقيه الهى؛ اين مجاهد درجه اوّل فى‌سبيل‌اللَّه كه «جاهد فى‌اللَّه حقّ جهاده» – همان‌طور كه شايسته جهاد بود، در همه مراحل زندگى، جهاد كرد – آن زاهد درجه يك، سياستمدار درجه يك، زمامدار درجه يك، انسانى با اين خصوصيات والا، از دنيا مى‌رود. وقتِ او تنگ است و آن بزرگوار، اين ضيق وقت را پيش از ضربت خوردن هم مى‌دانست. ضربت كه زدند، معلوم شد.

ساعتهاى آخر عمر را مى‌گذرانَد و مى‌خواهد به فرزندانش، به اهل كوفه، به مسلمانان سرگشته آن روزگار و به همه تاريخ، پيامى را خلاصه كند و بدهد. آن پيام، در يك صفحه مى‌گنجد و عباراتش خيلى دقيق انتخاب شده است. با چشم معمولى كه نگاه كنيم، جملات اين وصيت، گاهى ممكن است به نظر، ناهمخوان بيايد. يك جا مطلبِ بسيار مهمّى را از نظر ديدها و تحليلهاى معمولى ما بيان مى‌كند، بعد ناگهان مطلبى را كه از نظر ما داراى اهميت چندانى نيست، مى‌گويد. اما ديد على بن ابى طالب، عليه‌الصّلاة والسّلام، ديد الهى است؛ ديدِ صائب است. مثل نگاه خداوند متعالْ به موجودات عالم است. كوچك و بزرگ در معيار خدايى و در ديد علوى، با كوچك و بزرگ در ديد ما، فرق دارد. لذا، اگر كسى با اين ديد نگاه كند – كه البته دست ما كوتاه است و از دور تحليل مى‌كنيم – با همين تحليل، آن وقت عباراتْ همخوان است. مطالب، بسيار دقيق تنظيم شده است. گوش‌كنيد:

«و من وصيت له، عليه‌السّلام، للحسن و الحسين عليهماالسّلام، لما ضربه ابن ملجم لعنه اللَّه.» اين وصيت را به امام حسن و امام حسين عليهماالسلام كرد. آنها را خواست؛ با آنها سخن گفت و اين كلمات را بعد از ضربت خوردن، بر زبان آورد. مجروح است و بدن نازنينش بر اثر زهر، تب‌دار شده است. ضعف و بيمارى، مانعِ آدمهاىِ معمولى از اداىِ كلام مى‌شود؛ امّا مانع كسى مثل على‌بن ابى طالب عليه‌السّلام نيست. بايد در همين ساعات كوتاه، بين ضربت خوردن تا شهادت، كه كمتر از چهل وهشت ساعت است، همه كارهاى واجب و لازم و درجه يك را انجام دهد؛ و انجام داد. يكى همين وصيّت بود؛ كه چنين شروع مى‌شود: «اوصيكما بتقوى‌اللَّه.» بى‌مقدّمه، اولين كلمه تقواست.

در آن هفته كه اين‌جا آمديم، اجمالاً مطالبى راجع به تقوا عرض كردم. تقوا، يعنى همه چيز يك انسان؛ دنيا و آخرت يك ملت و زاد و توشه حقيقى اين راه طولانى كه بشر مجبور است آن را بپيمايد. اوّل و آخر در كلام اميرالمؤمنين عليه‌السّلام، تقواست. مى‌فرمايد: «پسران من! مراقب خودتان باشيد؛ در راه خدا و با معيار خدايى.» «تقوى اللَّه» يعنى اين. بحثِ ترسيدن از خدا نيست؛ كه بعضى تقوا را به «خدا ترسى» معنا مى‌كنند. «خشيةاللَّه» و «خوف اللَّه» هم ارزش ديگرى است. امّا اين، تقواست. تقوا، يعنى مواظب باشيد هر عملى كه از شما سر مى‌زند، منطبق بر مصلحتى باشد كه خداى متعال براى شما در نظر گرفته است. تقوا چيزى نيست كه كسى بتواند يك لحظه آن را رها كند. اگر رها كرديم، جاده لغزنده است، درّه عميق است؛ خواهيم لغزيد وسقوط خواهيم كرد، تا باز جايى دستمان به مستمسكى، سنگى، درختى و بوته‌اى گير كند، و بتوانيم خودمان را بالا بكشيم.

«ان الذين اتقوا اذامسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذاهم مبصرون.(1)»؛ وقتى كه آدمِ با تقوا، مسِّ شيطان را احساس كرد، فوراً به خود مى‌آيد و حواسش جمع مى‌شود. شيطان كه از ما دور نمى‌شود! پس، اوّلين وصيت، تقواست.

دنبال تقوا، مطلبى ديگر است: «وان لا تبغيا الدنيا و ان بغتكما.» دنبال دنيا ندويد، اگر چه دنيا دنبال شما بيايد. اين هم نكته دوم. اين هم از لوازم تقواست. البته همه كارهاى نيك، از لوازم تقواست. از جمله، همين ندويدن دنبال دنيا. نمى‌گويد كه «ترك دنيا كنيد.» مى‌گويد: «لاتبغيا.» دنبال دنيا حركت نكنيد. دنيا را طلب نكنيد. در حقيقت، با تعبير فارسى ما، چنين معنى مى‌دهد كه «دنبال دنيا ندويد.» دنيا يعنى چه ؟يعنى آباد كردن روى زمين ؟ يعنى احيا كردن ثروتهاى الهى؟ اين است معناى دنيايى كه گفتند طلب نكنيد؟ نه! دنيا يعنى آنچه كه شما براى خودتان، تمتّعات خودتان و لذّات خودتان مى‌خواهيد. اين را دنيا مى‌گويند. و الّا، آباد كردن روى زمين، اگر با هدف خير و صلاح بشريت انجام گيرد، عين آخرت است. اين، همان دنياى خوب است. دنيايى كه مذمّت شده است و نبايد دنبالش برويم، دنيايى است كه ما را، نيروى ما، تلاش ما و همت ما را متوجّه خود مى‌كند و از راه بازمان مى‌دارد. خودخواهى ما، خود پرستى ما، ثروت را براى خود خواستن و لذّت را براى خود طلبيدن، دنياى مذموم و نكوهيده است.

البته اين دنيا، نوع حرام دارد، نوع حلال هم دارد.اين‌طور نيست كه براى خود خواستن، همه نوعش حرام باشد. نه! حلال هم دارد. امّا همان حلالش را هم گفته‌اند دنبالش نرويد. اگر دنيا به اين معنا شد،حلالش هم خوب نيست. هر چه بتوانيد مظاهر زندگى مادّى را در جهت خدا قرار دهيد، سود كرده‌ايد و بهره برده‌ايد. و اين معناى آخرت است. تجارت هم، اگر براى رونق دادن به زندگى مردم باشد و نه اندوختن سرمايه براى خود، عين آخرت مى‌شود. همه كارهاى ديگر دنيا، از همين قبيل است. پس، نكته دوم اين است كه دنبال دنيا ندويد و در طلب دنيا روانه نگرديد.

آنچه اميرالمؤمنين عليه‌السلام در اين وصيت فرموده، خود، آيينه تمام نماى آن بوده است. زندگى آن حضرت را كه نگاه كنيد، خلاصه همين جملاتى است كه در وصيت كوتاه او آمده است. «و لاتأسفا على شئ‌منها زوى عنكما.» ديگر اين‌كه، اگر از همين دنياى به اين معنا مذموم، چيزى به‌دست شما نرسيد و از شما منع شد، تأسّف نخوريد. اين‌كه فلان ثروت را، فلان لذّت را، فلان مقام و فلان امكان رفاه را نداريد، تأسف نخوريد. اين هم جمله سوم.

جمله بعد: «و قولا بالحقّ.» يا بر طبق نسخه‌اى «و قول الحق.» فرق نمى‌كند. معنايش اين است كه «حق بگوييد.» حق را بگوييد و كتمان نكنيد. اگر چيزى به نظرتان حق بود، آن را در جايى كه بايد بيان كرد، بيان كنيد. حق را مكتوم نگه نداريد. آن وقتى كه زباندارها حق را پنهان و احياناً باطل را آشكار كردند، يا باطل را به جاى حق گذاشتند، اگر حق‌بينان و حقدانان، حق را بگويند، حقْ مظلوم نمى‌شود؛ حق به غربت نمى‌افتد و اهل باطل در نابود كردن حق طمع نمى‌بندند.

جمله بعد: «و اْعملاللاجر.» براى پاداش – يعنى پاداش الهى و حقيقى – كار كنيد. بيهوده كارنكن، اى انسان! اين كارِ تو، اين عمر تو و اين نَفَس زدن تو، تنها سرمايه اصلى توست. اين را بى‌خود از دست نده! اگر عمرى مى‌گذرانى، اگر عملى انجام مى‌دهى، اگر نَفَسى مى‌زنى و اگر قوتى را مصرف مى‌كنى، اين همه را براى پاداشى بكن. پاداش چيست؟ چند تومان پول، پاداش وجود انسان است؟! اين پاداش عمرى است كه من مصرف مى‌كنم؟! خوش آمدن فلان و بهمان، پاداش يك انسان است؟! خير! «فليس لانفسكم ثمن الا الجنّه على فلا تبيعوهابه غيرها.(2)» اين، جمله‌اى از امام سجاد عليه‌الصّلاةوالسّلام است كه مى‌فرمايد: «مزد شما و بهاى مناسب عمر شما، فقط بهشت است. هر چه كمتر بگيريد، سرتان كلاه رفته است. پس، براى اجر وپاداش اخروى كار كنيد.»

اين هم عبارت بعد! آن وقت امام على عليه‌السّلام مى‌فرمايد: «وكونا للظّالم خصماً و للمظلوم عوناً.» خصم ظالم باشيد. «خصم»، غير از «دشمن» است. يك وقت كسى دشمن ظالم است؛ يعنى از ظالم بدش مى‌آيد و دشمن اوست. اين، كافى نيست. «خصم او باش»، يعنى «مدّعى‌اش باش.» خصم يعنى «دشمنى كه مدّعى است»، «دشمنى كه گريبان ظالم را را مى‌گيرد و او را رها نمى‌كند. بشريت بعد از اميرالمؤمنين عليه‌السلام، تا امروز، به سبب نگرفتن گريبان ستمكاران، بدبخت و روسياه شد. اگر دستهاى با ايمان، گريبان ظالمان و ستمكاران را مى‌گرفتند، ظلم دردنيا اين‌قدر پيش نمى‌رفت؛ بلكه از بن برمى‌افتاد. اميرالمؤمنين اين را مى‌خواهد: «كونا للظّالم خصماً.» خصم ظالم باش. در دنيا، هرجا ظلم هست و ظالمى هست، تو كه اين‌جا هستى، خود را خصمش بدان. نمى‌گوييم «اكنون راه بيفت؛ و از اين سوى دنيا به آن سوى دنيا برو و گريبان ظالم را بگير.» مى‌گوييم «حتماً خصومت خودت را نشان بده. هروقت و هرجا فرصتى دست داد، خصم او باش و گريبانش را بگير.» يك وقت انسان نمى‌تواند نزديك ظالم برود و ابراز خصومت نمايد؛ لذا از راه دور، مخاصمه مى‌كند. ببينيد امروز، به خاطر عمل‌نكردن به همين يك كلمه وصيت اميرالمؤمنين عليه‌السّلام، در دنيا چه منجلابى ايجاد شده است و بشريت چه بدبختيهايى دارد! ببينيد ملتها و بخصوص مسلمانان چه مظلوميتى دارند! اگر به همين يك وصيت اميرالمؤمنين عليه‌السلام عمل مى‌شد، امروز بسيارى از ظلمها و مصيبتهاىِ ناشى از ظلمها، وجود نمى‌داشت.

«و للمظلوم عوناً.» هرجا مظلومى هست، به او كمك كن. نمى‌گويد «طرفدارش باش». نه! بايد كمكش كنى. هرچه مى‌توانى و به هرنحو كه مى‌توانى.

تا اين‌جا وصيت حضرت، خطاب به امام حسن و امام‌حسين عليهماالسلام است. البته اين حرفها مخصوص امام حسن و امام حسين عليهما السّلام هم نيست. خطاب به آنهاست؛ اما اختصاص به همه دارد.

جملات بعدى وصيت را، اميرالمؤمنين عليه‌الصّلاةوالسّلام، عمومى مى‌فرمايد: «اوصيكما و جميع ولدى.» به شما دو پسرم و به همه فرزندانم وصيت مى‌كنم. «و اهلى.» و به همه اهل و كسانم. « ومن بلغه كتابى.» و به هركس كه اين نامه من به او برسد.

با اين حساب، شما كه اين‌جا نشسته‌ايد و من كه اين وصيتنامه را براى شما مى‌خوانم، همه مخاطب كلام اميرالمؤمنين عليه‌الصّلاة والسلام هستيم. مى‌فرمايد: «همه شما را وصيت مى‌كنم.» به چه چيز؟ باز «بتقوى اللَّه.» مجدداً «تقوا». اولين وآخرين كلمه اميرالمؤمنين، عليه‌السّلام تقواست. به‌دنبال آن: «و نظم امركم.» نظم امرتان. يعنى چه؟ يعنى همه كارهايى كه در زندگى مى‌كنيد، منظّم باشد؟ معنايش اين است؟ ممكن است معنايش اين هم باشد. نفرمود «نظم اموركم.» كارهايتان را منظم كنيد. فرمود «نظم امركم.» آن چيزى كه بايد منظم و محكوم نظم و انضباط باشد، «يك چيز» است. «نظم امور» نفرموده است. فرموده است: «ونظم امركم.» انسان مى‌فهمد كه اين نظم امر، عبارت است از امرى مشترك بين همه است. به نظر من مى‌رسد كه «نظم امركم» عبارت از اقامه نظام و حكومت و ولايت اسلامى باشد. معنايش اين است كه با قضيه حكومت ونظام، منطبق با نظم و انضباط رفتار كنيد و بلبشو نباشد.

دنياى اسلام بر اثر همان بلبشوها وبه خودخوانيها بود كه به آن روزگار رسيد. اگر آن روز كه اميرالمؤمنين عليه‌السلام زمام امور دنياى اسلام را به دست گرفت و امّت اسلام، همه درآن روز با او بيعت كردند، بر آن بيعت مى‌ماندند، كار به نابسامانيها و تلخكاميها نمى‌كشيد. پيغمبر فرموده بود: «اگر كسى امام شد و مردم او راپذيرفتند و مورد رضاى خدا بود، كسى حق ندارد با او مخالفت كند.» اگر به همين جمله پيغمبر عمل مى‌شد، آن جنگها پيش نمى‌آمد؛ نه جنگ جمل، نه جنگ صفيّن و نه جنگ نهروان. اين كه افرادى به ميل و براى دل خود، مردم را متزلزل كنند (از اين طرف بِكش؛ ازآن طرف بِكش) و نظام حكومت را به هم بزنند و انضباط عمومى كشور را مختل كنند، همان بدبختى بزرگى است كه اميرالمؤمنين عليه‌السّلام دراين عبارت از وصيتنامه، ازآن نهى مى‌كند و به خلاف آن امر مى‌فرمايد: «ونظم امركم و صلاح ذات بينكم.»

سومين اصلى كه در بخش دوم وصيت مى‌فرمايد، «صلاح ذات بين» است. يعنى با هم خوب باشيد. دلها باهم صاف باشد. اتّفاق كلمه داشته باشيد و اختلاف و جدايى ميانتان نباشد. اين جمله را كه بيان مى‌فرمايد، يك شاهد نيز از كلام پيغمبر مى‌آورد. پيداست كه روى آنْ خيلى تكيه دارد و از آن مى‌ترسد. نه اين‌كه صلاح ذات بين، اهميتش بيشتر ازنظم امراست؛ ازباب اين‌كه صلاح ذات بين، آسيب‌پذيرتر است. لذاست كه اين عبارت را از پيغمبر نقل مى‌كند: «فانى سمعت جدكما، صلى اللَّه عليه و آله و سلم» يقول: از جدتان شنيدم كه فرمود: «صلاح ذات البين‌افضل من عامّة الصّلاة والصّيام.» صلاح ذات بين و صفاى ميان مردم از هر نماز و روزه‌اى بهتر است. نمى‌گويد «از همه نمازها و روزه‌ها بهتر است.» مى‌فرمايد «از هر نماز و روزه‌اى بهتر است.» شما مى‌خواهيد، دنبال نماز و روزه خود برويد. امّا كارى هست كه از هر دوى اينها، فضيلتش بيشتر است. آن چيست؟ آن، «اصلاح ذات البين» است. اگر ديديد جايى، در بين امّت اسلامى، اختلاف و شكافى وجود دارد، برويد آن شكاف را پركنيد. اين، از نماز و روزه، فضيلتش بيشتر است.

بعد كه اين چند جمله را بيان فرمود، كلمات كوتاه، پرمغز و جانسوزى بيان كرد: «واللَّه اللَّه فى الايتام.» يعنى «اى مخاطبين من! اللَّه اللَّه دريتيمان.» «اللَّه اللَّه» ترجمه فارسى ندارد. ما در زبان فارسى، برايش معادل نداريم. اگر بخواهيم ترجمه كنيم، بايد بگوييم «جان تو وجان خدا، در يتيمان.» يعنى «هر چه مى‌توانيد، به يتيمان برسيد. مبادا فراموششان كنيد!» خيلى مهم است. ببينيد چقدر اين انسان شناسِ خداشناسِ روانشناسِ دلسوز، نكته‌هاى ريز را مى‌بيند! بله! رسيدگى به وضع يتيمان، فقط يك ترحّم شخصى و عاطفه‌اى معمولى نيست. كودكى كه پدرش را ازدست داده، انسانى است كه يكى از اساسى ترين نيازهايش را از دست داده است و آن، نياز به پدر است. بايد به گونه‌اى جبران كنيد. گرچه نمى‌شود جبران كرد، اما بايد مواظب باشيد كه جوان، نوجوان يا كودكِ پدر از دست داده، ضايع نشود.

«واللَّه اللَّه فى‌الايتام. فلا تغّبوا افواههم.» مبادا بگذاريد اينها گرسنگى بكشند! اين طور نباشد كه گاهى چيزى به اينها برسد و گاهى نرسد! «لاتغّبوا» معنايش اين است. از لحاظ وضع زندگى، به اينها برسيد. «ولايضيعوا بحضرتكم.» مبادا اينها ضايع بمانند و با بودن شما، مورد بى‌اعتنايى قرار گيرند! اگر حضور نداشته باشيد، بى‌اطّلاعيد؛ اما مبادا حضور داشته باشيد و يتيمى – هر يتيمى – مورد بى‌اعتنايى و اهمال قرار گيرد! نبايد هركسى فقط دنبال كار خودش باشد و كودك يتيم، تنها بماند. جمله بعد:

«واللَّه اللَّه فى جيرانكم.» يعنى «اللَّه اللَّه درهمسايگانتان!» موضوع همسايگى را كوچك نگيريد. امرِ بسيار مهمى است. يك پيوند عظيم اجتماعى است كه اسلام به آن توجّه دارد و طبق فطرت انسانهاست. منتها در پيچ وخم تمدّنهاى دور ازفطرت انسانى، اين ارزشها گم شده است. بهمان فرد، چند سال در خانه‌اى زندگى مى‌كند و نمى‌داند در همسايگى‌اش چه كسى ساكن است و چگونه زندگى رامى‌گذراند! به نيازها و ضرورتها و اضطرارها و بيچارگيهاى افراد درهنگام بلاها ومشكلات، چه كسى بايد رسيدگى كند؟

بايد همسايگانتان را رعايت كنيد. نه فقط از لحاظ بُعد اقتصادى و مالى – كه آن هم البته مهم است – بلكه ازهمه جهات انسانى. آن وقت ببينيد چه الفتى درجامعه به‌وجود مى‌آيد و چطور دردهاى لاعلاج، دوا پيدامى‌كند. «فانهم وصيّة نبيّكم.» اين، وصيت پيغمبر است، كه: «ما زال يوصى بهم حتى ظنّنا انه سيورّثهم.» پيغمبر آن‌قدر سفارش همسايه را كرد كه ما خيال مى‌كرديم برايشان ارث معيّن خواهدشد! «واللَّه اللَّه فى‌القرآن.» اللَّه‌اللَّه در قرآن. «لايسبقكم بالعمل به غيركم.» مبادا ديگران مفاهيم قرآن را كه اعتقاد به آن ندارند، عمل كنند و جلو بيفتند و شما كه اعتقاد داريد، عمل نكنيد و عقب بيفتيد! يعنى همين امرى كه اتّفاق افتاد! آنهايى كه دردنيا جلو افتادند، با پشتكار، با دنبال‌گيرى كار، باخوب انجام دادن كار، باصفاتى كه خداى متعال آن صفات را دوست مى‌دارد جلو افتادند، نه با فسادشان، با شرب خمرشان و يا با ظلمهايى كه مى‌كنند.

من مكرّر عرض كرده‌ام: اگربرخى از صفات خوب و پسنديده در اين كشورهاى غربى، كه علم را در دنيا پيشرفت دادند، نبود، آن پيشرفتها پيدا نمى‌شد و همين ظلمى كه به ديگران روا مى‌دارند، نابودشان مى‌كرد. صفات خوب، باعث ماندگارى و پيشرفت آنهاست. ما آن صفات را رها كرده‌ايم. آنها كارها را دنبال مى‌كنند. براى وقت، ارزش قائلند، و به محصولى كه مى‌خواهند توليد كنند، اهميت مى‌دهند. اگر كارگرما، محصّل ما، استاد ما، روحانى ما، بازارى ما، كشاورز ما و ساير اقشار، به خصوصيات مثبت و خوب عمل كنند، كشور يكباره گلستان خواهد شد. بايد به صفات خوب و خصوصيات مثبت روى آوريم كه اين همان عمل به قرآن است. مى‌فرمايد: «مبادا ديگران درعمل به قرآن، از شما جلو بيفتند!» نه اين‌كه اميرالمؤمنين عليه‌السّلام نمى‌خواهد كسى به قرآن عمل كند. بلكه اگر همه دنيا به قرآن عمل كنند، آن حضرت، خوشحالتر است. مى‌گويد مبادا آنهايى كه به قرآن عقيده ندارند، به مفاهيم قرآن عمل كنند و بعد برشما مسلّط شوند. آنها جلو بيفتند و شما عقب بمانيد. «واللَّه اللَّه فى‌الصّلاة. فانّها عمود دينكم.» نماز پايه دين شماست. «و اللَّه اللَّه فى بيت ربّكم.» درباره خانه خدا، «لاتخلّوه مابقيتم.» تا هستيد، نگذاريد خانه خدا خالى بماند. «فانه ان ترك لم تناظروا.» اگر خانه خدا ترك شود، شما مهلت داده نمى‌شويد (يا امكان زندگى نمى‌يابيد). از اين عبارت، معانى مختلفى كرده‌اند.

«واللَّه اللَّه فى الجهاد باموالكم وانفسكم والسنتكم فى سبيل‌اللَّه.» يعنى اللَّه اللَّه در جهاد. مبادا جهاد در راه خدا را با مال و جان و زبانْ ترك كنيد. اين جهاد، همان جهادى است كه امّت اسلامى تا آن را داشت، ملت نمونه دنيا بود و وقتى آن را از دست داد، ذليل شد. نويسندگان مسيحى كه در انجيلشان از قول مسيح نقل كرده‌اند كه «اگر كسى به اين طرف صورتت سيلى زد، آن طرف را جلو بيار»، يعنى كه «ما اصلاً اهل جنگ نيستيم و اهل صلح و سازش مطلق و مهربانى هستيم» – اينها شعارهايشان است. هنوز هم مى‌گويند. هنوز هم ازرو نرفته‌اند – شروع كردند به مسلمانان طعن‌زدن كه «شما اهل جهاديد. شما اهل جنگيد. شما اهل شمشيريد. شما اهل خونريزى هستيد.» آن‌قدر گفتند و گفتند كه مسلمانان را از رو بردند! آن وقت نويسندگان و دانشمندان مسلمان گفتند كه «ما جهاد نداريم! در حقيقت جهاد ما، دفاع است!» خداى متعال مى‌گويد: «جهاد كن!» دانشمند مسلمان مى‌گويد: «جهاد، دفاع است!» خدا مى‌گويد: «…اذا لقيتم‌الذين كفروا زحفاً فلا تولوهم الادبار.(3)»؛ به اينها پشت نكنيد. با اينها مقاتله كنيد: «قاتلواالذين يلونكم من‌الكفار.(4)» نويسنده مسلمان مى‌گويد: «جهاد فى‌سبيل‌اللَّه، جهاد نيست. تهاجمى نيست؛ تدافعى است!» اين همه، عكس‌العمل تبليغات مسيحيان است كه از بس اسم «صلح و سازش» را آوردند و گفتند «جنگ و شمشيركشى بد است و به كسى حمله نكنيد»، مسلمانان اهل جهاد و عزّتمند از جهاد را خانه‌نشين كردند. آن وقت خودِ آن آقايانِ اهل صلح، هرجا توانستند دمار از روزگار مسلمانان درآوردند! كسانى كه امروز دربوسنى هرزگوين و در حرم ابراهيمى – مسجد خليل الرّحمن – در فلسطين اشغالى، به كشتار مسلمانان كمر بسته‌اند، همانها هستند كه از امريكا و اروپا آمدند. همين اروپاييها و امريكاييها و غربيهايى هستند كه يك عمر با مسلمانان سروكلّه زدند كه «شما اهل جهاديد. جهاد بد است.» آن وقت از جنگهاى صليبى به اين طرف، مسيحيان به يك نحو، آنهاى ديگر هم نحوى، هرچه توانستند با مسلمانان مبارزه كردند و جنگيدند و كشتند.

داستان اين وقايع را ما نبايد اين‌جا بگوييم. خلاصه، داستان عجيبى است! كسى كه تاريخ بخواند و كسى كه تاريخ را بداند، از شرح چنين وقايعى خون مى‌گريد. هم به خاطر ظلمها، هم به خاطر دو روييها. اين همه دم ازصلح بزنند و اين همه شمشير وخنجر پنهان و آشكار داشته باشند؟!

جهاد با همان شكل اسلامى‌اش – كه البته حدودى دارد – ظلم نيست. در جهاد، تعدّى و تجاوز به حقوق انسانها نيست. درجهاد، بهانه‌گيرى و كشتن اين و آن نيست. در جهاد، از بين بردن هركسى كه مسلمان نيست ديده نمى‌شود. جهاد، يك حكم الهى است كه بسيار هم با عظمت است. اگر جهاد باشد، ملتها سربلند خواهند شد.

بعد مى‌فرمايد: «وعليكم بالتّواصل و التّباذل.» با هم ارتباط داشته باشيد. به هم كمك كنيد. بذل كنيد. «واياكم والتّدابر والتّقاطع.» به هم پشت نكنيد. پيوندها را قطع نكنيد. «لاتتركوا الامر بالمعروف والنّهى عن المنكر.» امربمعروف و نهى از منكر را، هرگز ترك نكنيد كه اگر ترك كرديد «فيولّى‌ عليكم شراركم.» آن‌جا كه نيكى، دعوت كننده و بدى، نهى كننده نداشته باشد، اشرار برسركار مى‌آيند و زمام حكومت را دردست مى‌گيرند. اگر مردم به مذموم شمردن بدها و بديها عادت نكنند، بدها بر سرِكار مى‌آيند و زمام امور را در دست مى‌گيرند. «ثم تدعون.» بعد شما خوبها دعا مى‌كنيد كه «خدايا، ما را ازشرّ اين بدها نجات بده!» «فلا يستجاب لكم.» خدا دعاى شما را مستجاب نمى‌كند.

اين، وصيت اميرالمؤمنين عليه‌السلام است كه از اوّل تا آخر، حدود بيست موضوع از مهمترينها را دستچين و بيان فرموده است. بعد هم يك مطلب عمده اساسى و حساس را بيان مى‌كند. آن مطلب عمده چيست؟ مسأله «انتقامجويى» است. فرمود: «يابنى عبدالمطلّب!» اى فرزندان عبدالمطلّب و اى قوم و خويشهاى من كه خود را صاحب خون من مى‌دانيد! «لاالفينّكم تخوضون دماءالمسلمين خوضاً.» مبادا بعد از من، به جان اين و آن بيفتيد؛ «تقولون قتل اميرالمؤمنين». به بهانه اين‌كه اميرالمؤمنين كشته شده، با هركس خرده حسابى داريد پاى او را به ميان بكشيد وبخواهيد پدرش را درآوريد. «الا لا تقتلن بى الاّ قاتلى.» وقتى كشته شدم، بعد از من، فقط قاتلم را اعدام كنيد و بس! «انظروا اذا انامّت من ضربته هذه فاضربوه ضربتاً بضربة.» وقتى با اين زخم از دنيا رفتم، او را فقط با يك ضربت از بين ببريد و قصاص كنيد. يك ضربت، در مقابل يك ضربت. «ولا تمّثلوا بالرّجل.»

خوف اين بود كه بر سر آن مرد شقىِ خبيث – ابن‌ملجم – بريزند و تكّه پاره‌اش كنند. لذا اميرالمؤمنين عليه‌السلام، آن دلِ خداشناس و خداجو و دقيق، مواظب اين نكته هم بود كه مبادا مردمْ به سراغ دشمن او بروند و از خشم وناراحتى و جهت انتفام‌گيرى، تكّه پاره‌اش كنند. فرمود: «ولا تمّثلوا بالرّجل.» مبادا او را مثله و اعضاى بدنش را قطع كنيد! «فانى سمعت رسول‌اللَّه، صلى اللَّه‌عليه‌وآله وسلم، يقول: اياكم والمثله ولو بالكلب العقور.» از رسول خدا شنيدم كه فرمود: حتى سگ هار را هم تكّه‌پاره و مثله نكنيد؛ چه برسد به انسان.

اين، آخرين وصيت اميرالمؤمنين عليه‌السّلام است و مخاطب اين وصيت ماييم و بايد به اين وصيت عمل كنيم.

اميرالمؤمنين عليه‌الصّلاةوالسّلام اين وصيت را فرمود و نمى‌دانم بعد از چند ساعت از دنيا رفت. اين منبع حكمت و اين انسان بزرگ، كه در و ديوار كوفه و مسجد كوفه از كلمات حكمت‌آميزش پر بود و يادگارهاى او را آويزه گوش كرده بود و دردل داشت، درمثل ديشبى از دست مردم گرفته شد.

يك جمله ديگر هم درنهج‌البلاغه هست. آن را هم بنده بخوانم كه در روز عزاى اميرالمؤمنين عليه‌الصّلاةوالسّلام اگر خواستيد، چشم شما به ياد آن بزرگوار قطره اشكى بريزد. اين جمله در نهج‌البلاغه است كه گويا خطاب به امام حسن عليه‌السّلام، فرمود: «ملكتنى عينى و أناجالس.(5)» در شب نوزدهم، قبل از سحر، و قبل از آن‌كه به مسجد روانه شوم، چشمم گرم شد. «فسنح‌لى رسول‌اللَّه.» پيغمبر را در خواب ديدم. «فقلت: يا رسول اللَّه! ماذا لقيت من امّتك من‌الأود و للدد.» به پيغمبر، از دست امت، شكايت كردم.

اميرالمؤمنين، عليه‌السلام، در مقابل پيغمبر، مثل فرزندى در مقابل پدر است. او در آغوش پيغمبر بزرگ شده و پيغمبر، در همه ادوار، پدر او بوده است. اكنون هم كه پيرمرد شصت‌وسه ساله‌اى است، وقتى پيغمبر را درخواب مى‌بيند، باز همان احساس كودكانه را در مقابل پيغمبر دارد. مثل كودكى است كه نزد پدرش شكايت مى‌كند.

بارى! فرمود: «از دست امت، شكايت كردم.» «فقلت: يا رسول‌اللَّه! ماذا لقيت من امّتك من‌الأود وللدد.» «عرض كردم: يا رسول‌اللَّه! از دست امت تو، چه مصيبتها كشيدم.» چه دشمنيها با من كردند، چه لجاجتها با من ورزيدند و چه سختيها از دست آنان كشيدم.

در يك عبارت ديگر، چنين آمده است كه «به پيغمبر عرض كردم: يارسول اللَّه! آنها از من خسته شدند، من هم ديگر از دست آنها خسته شده‌ام.» «فقال: ادع عليهم.» «پيغمبر فرمود: [على جان!] نفرينشان كن.» اميرالمؤمنين، عليه‌السلام، مى‌خواهد امّتى را كه اين‌قدر اذيتش كردند، نفرين كند. ببينيد نفرين على چيست: «فقلت: ابدلنى اللَّه بهم خيراً منهم.» به جاى آنها، بهتر ازآنها را به من بدهد. «و ابدلهم بى‌شراً لهم منّى.» و به جاى من، كسى بدتر از من را به آنها بدهد!

معناى جمله‌ها اين است كه «خدايا؛ مرگ على را برسان.» و اين دعا مستجاب شد.

درمثل ديشبى، اصحاب، اطراف خانه اميرالمؤمنين عليه‌السلام را گرفتند. در اين خصوص، روايت زياد است. من در جايى نديدم كه نوشته باشند كودكان يتيم، با ظرفهاى شير، جلو خانه مولا صف كشيدند. اما بعيد نيست. امرِ ممكن است؛ اگر چه جايى نوشته نشده باشد. وقتى شنيدند كه اميرالمؤمنين عليه‌السلام شير لازم دارد، هركدام كاسه شيرى تهيه كردند و براى آن حضرت آوردند. قدر مسلّمْ اين است كه اطراف بيت ولايت از عاشقان على محاصره شده بود، و همه مى‌گريستند. يكدفعه امام حسن عليه‌السّلام از خانه بيرون آمد و خطاب به مردم فرمود: «پدرم حال مناسبى ندارد. متفرّق شويد.» و مردم متفرّق شدند.

اميرالمؤمنين عليه‌السلام وصيت كرده است كه بدن طيّب و طاهر او را هنگام شب غسل دهند و دفن كنند. به راستى در خاندان پيغمبر، عجب سنّتى قرارداده شد! همان‌گونه كه بدن فاطمه زهرا سلام‌اللَّه‌عليها را شبانه غسل دادند و غريبانه در نيمه شب دفن كردند، بدن اميرالمؤمنين عليه‌السلام را نيز شبانه غسل دادند و غريبانه به خاك سپردند.

كسانى كه سالها بر فراز منبرها، على را لعن كردند، اگر مى‌دانستند محل دفنش كجاست، بعيد نبود بروند قبر را بشكافند و اهانتى به جسد مطهر اميرالمؤمنين عليه‌الصّلاةوالسّلام روا دارند. نيمه شب، بدن را براى تدفين بردند. چه كسانى بودند؟ لابد فرزندان اميرالمؤمنين عليه‌السلام و بعضى خواص اصحاب، جسد مطهّر را بردند، دفن كردند و برگشتند. بنده با خود مى‌انديشيدم كه دراين قضايا، در اين شهادت مظلومانه، در اين تشييع مظلومانه، در اين دفن مظلومانه، در خانه مصيبت‌زده على، به چه كسى از همه سخت‌تر گذشت؟ به نظرم رسيد كه به زينب كبرى سلام‌اللَّه‌عليها از همه سخت‌تر گذشته است. زينب كبرى سلام‌اللَّه‌عليها پيش از آن، دفن مادر را در نيمه شب ديده بود و اكنون دفن پدر را در نيمه شب مى‌ديد. بعدها هم تشييع جنازه امام حسن عليه‌السلام را با آن وضع ديد و تيرهايى را كه به طرف جنازه آن حضرت پرتاب مى‌شد. در روز عاشورا هم، آن منظره سهمگين و هولناك را ديد كه ازهمه سخت‌تر بود. و آن دم كه فرياد برآورد: «يا رسول اللَّه! صلا عليك مليك السماء: هذا حسينك مرمل بدماء و مقطع الاعضاء.» لاحول و لا قوةالا باللَّه العلى العظيم.

Loading

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!