اسلام و غرب: تعامل یا تقابل

0

اسلام هراسى و اسلام ستیزى در واقع ناظر بر طراحى بازى برد برد از جانب نظام سلطه در برابر بیدارى اسلامى مى‏باشد. بدین معنا که بى حسى و بى تفاوتى مسلمانان در برابر تکرار اهانت‏ها، از یک سو، تلاشى خواهد بود براى پیشروى بیشتر در برابر بیدارى اسلامى و تفوق فرهنگ غربى در مقابل خودآگاهى دینى و بازیابى هویت اسلامى مسلمانان

 

 

 

 

 

مناسبات با عراق و جهان شیعه
به دنبال سرنگونى رژیم صدام و به قدرت رسیدن اکثریت شیعه در عراق، شیعیان عراق توسط آمریکایى‏ها به سه دسته مجزا تقسیم شدند:

1. سکولارها: این گروه، دین را عمدتاً موضوعى شخصى مى‏دانند و معتقد به جدایى دین از سیاست هستند. گروه مزبور تحت نفوذ فرهنگ و تمدن غرب قرار دارد و رویکرد آنها به مسائل و رویدادهاى مختلف غیر ایدئولوژیک است.

بنابراین، شیعیان سکولار به دنبال تشکیل یک حکومت دینى نیستند، بلکه آنان معمولاً مخالف سیاست‏هایى هستند که از سوى ایران در قبال مسائل منطقه‏اى اتخاذ مى‏شود. از آنجا که رویکرد آنان در تقابل با اسلام‏گرایان شیعى قرار دارد که به دنبال تشکیل یک حکومت دینى هستند، لذا اساساً مورد حمایت آمریکا قرار دارند. اما عدم محبوبیت کلى آنان در میان شیعیان و ناکامى جریان‏هاى سکولار در عراق، آمریکا را وادار ساخته تا از حمایت بیش از حد از این جناح خوددارى ورزد.

2. عمل‏گرایان: این جناح، از پایگاه قدرت مستحکم‏ترى در میان شیعیان برخوردارست و به دنبال سرنگونى صدام از این فرصت استفاده کرده تا یک دولت مرکزى قدرتمند بر مبناى اصول دموکراتیک و رأى اکثریت ایجاد کند. این گروه از شیعیان نسبت به سیاست‏هایى که ممکن است به تجزیه عراق منجر شود، حساس است و سخت در تلاش است تا تمامیت ارضى عراق را حفظ کند. شیعیان عمل‏گرا از روابط خوبى، هم با ایران و هم با آمریکا برخوردارند و در از سرگیرى مذاکرات بین ایران و آمریکا پس از 28 سال قطع روابط کارساز بوده‏اند.

3. جهادگرایان: این گروه، از سوى دولت آمریکا، رادیکال‏ترین گروه شیعه و سرسخت‏ترین دشمن آمریکا محسوب مى‏شود. جهادگرایانى که داراى انگیزه ایدئولوژیک بوده و داراى گرایش قوى پان‏عربیستى نیز مى‏باشند. این جریان به نماد مقاومت داخلى به دلیل مخالفتش با حضور آمریکایى‏ها در عراق تبدیل شده است.

پس از سقوط رژیم صدام در عراق، براى نخستین بار از زمان سقوط امپراتورى عثمانى، اکثریت شیعه توانست نقشى مهم و تعیین کننده در حکومت عراق به دست آورد. از سوى دیگر، هم‏چنین در افغانستان اقلیت شیعه متعلق به گروه قومى هزاره موفق گردید در دولت جدید افغانستان به رهبرى حامد کرزاى سهم داشته باشد.

گرچه به قدرت رسیدن دو دولت جدید در غرب و شرق ایران به جاى دولت‏هاى پیشین، که در گذشته چالش‏هاى بزرگى در برابر ایران قرار داده بودند، نفوذ استراتژیک ایران را در منطقه افزایش داده است، اما سیاست خاورمیانه‏اى آمریکا که ملهم از سوء ظن شدید این کشور نسبت به ایران است، سبب گردیده تا ایران موقعیت جدید در منطقه را یک فرصت و در همان حال یک تهدید تلقى‏کند.

تقویت نقش و جایگاه ایران در محیط خود، همراه با پیروزى حزب الله لبنان در نبرد 33 روزه‏اش علیه رژیم صهیونیستى سبب گردید تا آمریکا و حکومت‏هاى محافظه‏کار عرب از نفوذ فزاینده شیعیان در منطقه خاورمیانه هراسان شوند.

مطالعه رفتار سیاست خارجى ایران در قبال عراق پس از صدام بیان‏گر آن است که اختلافات آشکارى‏میان تصویرى که توسط آمریکا و برخى حکومت‏هاى محافظه‏کار عرب از ایران ساخته شده و رفتار واقعى ایران وجود دارد. به عبارت دیگر، از آنجا که ایران تجزیه عراق را تهدیدى مستقیم علیه منافع و امنیت ملى‏خود تلقى مى‏کند، همواره تلاش کرده تا از طریق حمایت از حکومت مرکزى و کمک به آن براى مدیریت بحران‏هاى پیش‏رو، تمامیت ارضى عراق را نیز حفظ کند.

برخى تحلیل‏گران بین‏المللى معتقدند، که انگیزه اصلى آمریکا در معرفى ایران شیعه به عنوان عامل بى‏ثباتى در عراق، تحت‏الشعاع قرار دادن شکست‏ها و ضعف‏هاى خود در برقرارى امنیت در عراق مى‏باشد. به عبارت دیگر، دولت بوش سعى کرده تا از ایران در برابر ناکامى‏هاى خود در عراق به عنوان سپر بلا استفاده کند.

برخى تحلیل‏گران معتقدند: در حالى که هژمونى آمریکا در خاورمیانه در حال فرسایش است، این کشور نمى‏تواند افزایش نفوذ ایران در عراق را تحمل کند، به رغم وجود این واقعیت که ایران و آمریکا منافع مشترکى در آن کشور دارند. البته عراق تنها بخشى از رقابت ژئوپلیتیک بزرگ‏تر میان ایران و ایالات متحده است. در واقع، ایجاد نخستین حکومت شیعه در عراق و در جهان عرب، فصل جدیدى در ژئوپلیتیک منطقه خاورمیانه گشوده است.

این تحولات در میان برخى کشورهاى عرب و نیز آمریکا در رابطه با نقش آتى شیعیان در منطقه که وابستگى‏هاى نزدیکى با ایران دارند، ترس و شک و تردید پدید آورده است. به دلیل تفاوت‏هاى تاریخى میان پایگاه قدرت شیعیان در مقایسه با جمعیت‏شان در خاورمیانه، این برداشت به وجود آمده که شیعیان اینک در پى سهم شایسته خود از قدرت سیاسى و اقتصادى مى‏باشند، آشکارا این نگرانى‏ها در اعلام »هلال شیعى« که اول بار توسط ملک عبدالله، پادشاه اردن در دسامبر 2004 مطرح شد، تجلى پیدا کرد. این امر، بازتاب نگرانى‏هاى رژیم‏هاى سنى در منطقه بود. این در حالى است که برخى محافل سیاسى تلاش کرده‏اند، »هلال شیعى« را مترادف با مقاومت در برابر حضور آمریکا در منطقه تعبیر کنند.

این موضوع یکى ازعواملى است که باعث شده تا آمریکا روى خوش بیشترى به کشورهاى عرب منطقه نشان دهد. البته مزایاى ژئوپلیتیکى شیعیان و این واقعیت که کلیه میادین عمده نفت و گاز در منطقه خلیج فارس در مناطق تحت تسلط شیعیان در جنوب عراق یا بخش شرقى عربستان سعودى قرار دارند، آشکارا داراى این تأثیر بر سیاست‏هاى آمریکا بوده است که این کشور را از سیاست‏هاى سابق دموکراتیک‏سازى در جهان عرب دور سازد. دموکراتیک‏سازى نهایتاً به معناى توانمندتر گردیدن شیعیان از طریق این فرایند مى‏بود، که در مجموع، استراتژى‏آمریکا در قبال جهان شیعه پس از سقوط رژیم صدام در عراق را مى‏توان به صورت زیر خلاصه کرد:

1. ایجاد موازنه قوا میان شیعیان، کردها و سنى‏ها؛
2. بهره‏بردارى از اختلافات میان جناح‏هاى شیعه و شکاف بین شیعیان و سنى‏ها؛
3. بهره‏بردارى از اختلافات میان اعراب و ایرانیان؛
4. معرفى ایران به عنوان تهدیدى براى اعراب؛
5. جلوگیرى از گسترش نفوذ و قدرت ایران؛
6. ایجاد اتحاد بین ایالات متحده، حکومت‏هاى محافظه‏کار عرب و رژیم صهیونیستى.

ملاحظات ژئوپلیتیکى
به دنبال پایان یافتن جنگ جهانى دوم، منطقه خاورمیانه اهمیت بیشترى در افکار استراتژیک آمریکا پیدا کرد، که پس از جنگ سرد، این اهمیت بیشتر شد، چرا که واشنگتن اهمیت زیادى براى منابع انرژى در منطقه خاورمیانه و خلیج فارس قائل است، زیرا این منطقه به مهم‏ترین منطقه جهان به لحاظ استراتژیکى و به یکى از بزرگ‏ترین ذخایر مادى در تاریخ جهان تبدیل شده است.

کنترل بر این منطقه با ارزش، زمانى به هدف اصلى سیاست آمریکا تبدیل شد، که این کشور جایگزین بریتانیا به عنوان قدرت مسلط در جهان گردید. چنین کنترلى به ایالات متحده در برابر رقباى صنعتى اش حق وتو اعطا کرد و لذا این امر اهرمى حیاتى به آمریکا اعطا کرده که مى‏تواند از آن علیه رقباى صنعتى خود در اروپا و آسیا استفاده کند. از این‏رو، پیش‏بینى‏هاى اطلاعاتى در آمریکا براى هزاره جدید حکایت از تداوم کنترل آمریکا بر نفت خاورمیانه دارد، و تصرف عراق نیز براى همین منظور برنامه‏ریزى و تعقیب شد.

در راستاى این استراتژى، سیاست آمریکا در قبال ایران به عنوان یک قدرت رقیب شکل گرفت. آمریکا با اشاره به قدرت در حال ظهور ایران و با به تصویر کشیدن آن به عنوان منبعى براى تهدید و بى‏ثباتى در منطقه سعى داشت تا کشورهاى دیگر را از ایران بترساند. هدف این سیاست‏ها عمدتاً خنثى کردن قدرت نرم قابل ملاحظه ایران و به طور کلى جلوگیرى از رشد شیعه در منطقه است. البته این سیاست با واقعیات موجود درباره ایران در تضاد است.

نظر سناتور آمریکایى، چاک هاگل، در این زمینه جالب توجه است: البته او استدلال مى‏کند، که »در خاورمیانه قرن 21، ایران یک مرکز ثقل و یک قدرت منطقه‏اى مهم به حساب مى‏آید و لذا آمریکا نمى‏تواند این واقعیت را تغییر دهد. سیاست استراتژیک آمریکا باید نقش ایران را امروزه و طى 25 سال آتى به رسمیت بشناسد.« او در ادامه مى‏افزاید: »برخورد نظامى آمریکا با ایران، خاورمیانه و جمعیت مسلمان جهان را شعله‏ور خواهد ساخت و به امنیت آمریکا و نیز منافع سیاسى، اقتصادى و استراتژیک آمریکا در سراسر جهان لطمه شدیدى وارد خواهد ساخت. هم‏چنین شرایط کنونى در خاورمیانه نشانگر این واقعیت است که مسئله فلسطین دیگر تنها عامل تعیین کننده در موازنه قوا در منطقه نیست؛ زیرا کشورهایى، چون افغانستان، عراق و لبنان نیز مطرح هستند و دورنماى افزایش نفوذ ایران هم وجود دارد«.

نگاهى به تحولات در منطقه‏اى که از افغانستان تا لبنان گستردگى دارد، آشکار مى‏سازد که تغییرى عمده در قدرت ژئوپلیتیکى رخ داده است. در حالى که جایگاه آمریکا در این منطقه عمدتاً به دلیل سیاست‏هاى شکست خورده آن در عراق در حال تنزل است، محیط منطقه‏اى جدید پس از سقوط رژیم بعث در عراق و رژیم طالبان در افغانستان نفوذ ایران و قدرت نرم آن را تقویت کرده است. به دلیل این تحولات، مشاهده مى‏شود که مسائل منطقه‏اى پیچیده مربوط به ایران و آمریکا از ابعاد جدیدى برخوردار گردیده‏اند؛ زیرا هم ایران و هم آمریکا منافعى در برقرارى ثبات در عراق دارند. آنها از نفوذ و ابزارهاى کافى براى حرکت سریع‏تر به سوى این هدف برخوردار مى‏باشند.

از زمان سقوط رژیم بعثى در عراق، هر یک از دو کشور گام‏هایى در این مسیر برداشته‏اند. با وجود این، شدت و فوریت مسائلى که امروزه عراق با آنها مواجه است، مستلزم تلاش‏هاى هماهنگ‏تر و قدرتمندترى توسط این دو کشور کلیدى است. آمریکا با آگاهى از این واقعیت که نقش ایران در منطقه در حال افزایش است، در چارچوب سیاست چند وجهى خود در مواجهه با ایران تلاش مى‏کند تا با استفاده از نفوذ بین‏المللى خود در برابر برنامه هسته‏اى ایران، اجماع به وجود آورد.

به نظر مى‏رسد، که واشنگتن این تاکتیک را گامى ضرورى براى تقویت موضع ضعیف خود پیش از تعامل با ایران بر سر عراق تلقى مى‏کند. از این‏رو، عراق به عاملى تسهیل کننده در از سرگیرى تعاملات دیپلماتیک بین ایران و آمریکا و نهایتاً نزدیک شدن روابط آنها تبدیل گردیده است.

امواج اسلام هراسى
موج اول: اگر چه اسلام هراسى و اسلام ستیزى، پدیده تازه‏اى در غرب نیست و تقریبا ریشه در تاریخ اروپا و به ویژه جنگ‏هاى صلیبى دارد، اما امواج جدید اسلام هراسى و اسلام ستیزى ، پروژه‏اى کاملا هدفمند و طراحى شده از سوى صهیونیسم بین الملل مى‏باشد، که با بهره‏گیرى از ابزارهاى متنوع و تاکتیک‏هاى پیچیده به صورت پر دامنه‏اى در حال اجرا است.

موج اول این پروژه به صورت مشخص از اواخر دهه 80 میلادى آغاز شده و چرایى عملیاتى شدن اسلام هراسى و اسلام ستیزى نیز به پیروزى انقلاب اسلامى و تحولات گسترده منبعث از آن در جهان اسلام و مناسبات بین المللى باز مى‏گردد. پیروزى انقلاب اسلامى در ایران، باعث به وجود آمدن و ظهور خود آگاهى دینى در میان مسلمانان و بازیابى هویت اسلامى گردید و این مهم نیز گفتمان بیدارى اسلامى را به منصه ظهور رسانید و گفتمان بیدارى اسلامى تدریجا به گفتمان مسلط جهان اسلام تبدیل گردید.

دامنه تحولات منبعث از انقلاب اسلامى تنها محدود به جهان اسلام نگردید و خیلى سریع مناسبات بین المللى را نیز تحت تاثیر خود قرار داد. تا قبل از پیروزى انقلاب اسلامى ایران، دو عنصر مسلط بر سرشت مناسبات بین‏المللى حاکم بود: عنصر قدرت و ایدئولوژى سیاسى سوسیالیسم و لیبرالیسم، اما انقلاب اسلامى، عناصر و معادلات جدیدى را وارد عرصه مناسبات بین المللى کرد. این عناصر و معادلات عبارت بودند از: هویت فرهنگى دینى و ایدئولوژى اسلامى، که برآیند وارد شدن مولفه‏هاى جدید در مناسبات بین المللى، شکل جدیدى از قواعد بازى را در محیط بین المللى بوجود آورد، که در نتیجه، بازى یک‏جانبه و یک طرفه سلطه گر و سلطه پذیر را تا حدود زیادى تحت تاثیر قرار داد و ظهور بازیگران سلطه ناپذیر و مستقل را به ارمغان آورد.

روند موصوف از یک سو و گسترش مهاجرت گسترده مسلمانان به اروپا و آمریکا و مقاومت آنان در برابر هضم شدن در هنجارها و فرهنگ غربى و هم‏چنین تاکید و مقید بودن مسلمانان به اعمال دینى و رشد اسلام گرایى در بین اروپائیان، غربى‏ها را به هراس انداخت و آنان را به چاره جویى واداشت. از این رو، غرب در صدد بر آمد تا با تکیه بر راهبرد اسلام هراسى، از یک طرف تحولات ذکر شده را مهار کند و از طرف دیگر و به زعم خود، مهم‏ترین مانع جدى‏بر سر راه جهانى سازى و استیلاى فرهنگ، سیاست و اقتصاد غرب را بدین ترتیب از سر راه بردارد. این مانع از منظر غربى‏ها همان خودآگاهى مسلمانان، بازیابى هویت دینى و شکل گیرى بیدارى اسلامى بود.

موج اول اسلام هراسى، همزمان با شکل گیرى موج اول بیدارى اسلامى در دهه 80 میلادى به عنوان یک راهبرد مهم در دستور کار نظام سلطه و رسانه‏هاى وابسته به آن قرار گرفت، که در این ارتباط مى‏توان به انتشار کتاب موهن »آیات شیطانى« توسط سلمان رشدى اشاره کرد.

با فروپاشى بلوک شرق و شوروى سابق در آغاز دهه 90 میلادى و خلأ بیگانه هراسى و محاصره اندیشى متداول عوام در غرب، راهبرد اسلام هراسى به صورتى جدى تر مورد اهتمام و توجه بازیگران سلطه‏گر قرار گرفت، که در همین راستا، مراکز تصمیم ساز وابسته به لابى صهیونیسم بین الملل سعى کردند تابراى پر کردن خلا بیگانه هراسى و محاصره اندیشى، خطر اسلام را جایگزین خطر کمونیسم نمایند.

از این رو و در فاز جدید، راهبرد اسلام هراسى را از مجارى صرف تبلیغاتى خارج کرده و به آن زیر ساخت به اصطلاح علمى و فرهنگى دادند، که در این رابطه و در سال 1992، تئورى برخورد تمدن‏ها از سوى »ساموئل هانتینگتون« مطرح گردید. هانتینگتون در تئورى برخورد تمدن‏ها تصریح کرد که خطوط گسل بین تمدن‏ها مرزهاى درگیرى آینده است و تمدن اسلامى، بزرگ‏ترین تهدید براى تمدن غرب محسوب خواهد شد.

در واقع، مراکز تصمیم ساز با این تئورى‏پردازى در صدد القاى این مفهوم بودند که مرزهاى جهان اسلام خونین است. متعاقب ایجاد زیرساخت به اصطلاح علمى و فرهنگى براى راهبرد اسلام هراسى، اسلام ستیزى نیز به موازات آن در دستور کار غرب و رسانه‏هاى وابسته به نظام سلطه قرار گرفت. ارائه تصویر غیر واقعى و مخدوش از اسلام و آموزه‏هاى آن، فاز دیگرى از موج اول راهبردهاى اسلام هراسى و اسلام ستیزى بود. عملیاتى شدن این فاز ذهنیت افکار عمومى غرب را به سمت برداشتن یک جانبه و غیر واقعى از اسلام سوق داد. القاى این مفاهیم که قوانین اسلامى ناقض حقوق بشر است، اسلام دینى خشونت طلب و مروج عصبیت است، دین اسلام بنیادگرا و مخالف علم و پیشرفت مى‏باشد، اسلام مولد اندیشه تروریسم است و … بخشى از فاز جدید اسلام هراسى و اسلام ستیزى در موج اول را شامل مى‏شود.

موج دوم: دومین موج اسلام هراسى و اسلام ستیزى، پس از حادثه 11 سپتامبر و انفجارهاى نیویورک و واشنگتن عملیاتى شد.

در موج دوم، رسانه‏هاى تحت کنترل نظام سلطه سعى کردند تا بنیان روابط جهان اسلام و غرب را دگرگون سازند. از این رو، به شدت و حدت گسترده‏اى این عبارت که خطوط گسل تمدنى بین اسلام و غرب فعال شده است را القا مى‏کردند.

دو روز پس از انفجارهاى 11 سپتامبر، روزنامه هرالدتریبون در مقاله اى به قلم جان وینکور نوشت که این حوادث برخورد تمدن‏هاى اسلامى و غرب را آشکار ساخته است. موج دوم اسلام هراسى و اسلام ستیزى توسط امپراتورى‏هاى خبرى و رسانه‏اى نظام سلطه، آن چنان ساماندهى شد که نخست وزیر وقت ایتالیا در اظهاراتى نسنجیده تمدن غرب را اصیل‏تر از تمدن اسلامى خواند و مسلمانان را به علت آنچه او فرودستى مى‏نامید مورد تحقیر قرار داد. در ادامه این روند، فوکویاما یک ماه پس از حادثه 11 سپتامبر، در مصاحبه‏اى با روزنامه گاردین تاکید کرد که اسلام تنها نظام فرهنگى است که مدرنیته غربى را تهدید مى‏کند. او تصریح کرد، که آمریکا مى‏تواند براى شکستن مقاومت کشورهاى اسلامى در برابر مدرنیته از توان نظامى خود استفاده کند.

در همین رابطه ویلیام کوهن، وزیر دفاع اسبق آمریکا و از استراتژیست‏هاى برجسته این کشور اعلام داشت: جنگ آمریکا و متحدانش با اسلام، جنگ چهارم جهانى است. هم‏چنین، بوش، رئیس جمهور آمریکا نیز مدعى جنگ دوم صلیبى گردید. موج دوم اسلام هراسى و اسلام ستیزى در غرب در وهله اول، پدیده عصبیت مسلمانان را گسترش داد و رفتارهایى علیه آنان در اشکال تبعیض، انزجار، اعمال خشونت و .. شکل گرفت؛ ثانیا، موجب رونق بخشى بیشتر بیگانه‏ستیزى و محاصره اندیشى عوامانه در افکار عمومى غرب شد، ثالثا به غرب و به ویژه آمریکا آزادى عمل بیشترى براى اسلام‏هراسى و اسلام‏ستیزى اعطا کرد، به گونه‏اى که پنج کشور از هفت کشورى که نامشان در فهرست وزارت خارجه آمریکا به عنوان حامیان تروریسم قرار گرفت، از کشورهاى اسلامى بودند و رابعاً ساماندهى موج دوم اسلام هراسى و اسلام‏ستیزى، این امکان را براى آمریکا و کشورهایى که داراى فرهنگ مشترک انگلوساکسونى بودند فراهم ساخت تا رویکردى‏سخت افزارانه و میلیتاریستى را در دستور کار خود قرار دهند.

در راستاى تئوریزه کردن لزوم رویکرد سخت افزارى و نظامى در موج دوم اسلام هراسى و اسلام ستیزى، »رود پارسلى« از کشیشان مروج صهیونیست مسیحى با انتشار کتابى به نام »بیش از این نباید سکوت کرد« مدعى شد، که خدا به آمریکا ماموریت داده که اسلام را شکست دهد. وى هم‏چنین در کتاب خود نوشت که این یک حقیقت است، که آمریکا تا حدودى با هدف ویرانى این دین غلط تاسیس شده است.

اما در پى ناکامى آمریکا در عراق و شکست طرح خاورمیانه بزرگ، که در واقع شکست رویکرد سخت افزارى در راهبردهاى اسلام هراسى و اسلام ستیزى بود و هم‏چنین پیروزى گفتمان اصولگرایى در ایران در طى چند سال اخیر، موج دوم بیدارى اسلامى در منطقه پدیدار شد.

این موج که با پیروزى اسلام گرایان و به قدرت رسیدن آنان در برخى از کشورهاى اسلامى و به ویژه پیروزى حزب الله لبنان در جنگ 33 روزه با رژیم صهیونیستى همراه بود، نظام سلطه را وادار کرد تا موج سوم اسلام هراسى و اسلام ستیزى را طراحى و اجرا نماید.

این موج که از سال 2005 و با چاپ کاریکاتورهاى موهن و اهانت آمیز به ساحت مقدس پیامبر اعظم (ص) توسط ناشران دانمارکى طراحى و اجرا شده است، با پخش ویژه برنامه شبکه آمریکایى فاکس نیوز، ساخت فیلم ضد قرآنى »فایتنا« از سوى گریت ویلدرز هلندى، که داراى روابط بسیار نزدیکى با ایهود باراک و اولمرت مى‏باشد و هم‏چنین اظهارات موهنانه »رود پارسلى« و چاپ مجدد کاریکاتورهاى اهانت آمیز، شکل و ابعاد جدیدترى به خود گرفته است.

موج سوم: اسلام هراسى: نظام سلطه سعى دارد تا در موج سوم اسلام هراسى با ایجاد انفعال در مسلمانان نسبت به اهانت‏هاى مکرر به مقدسات اسلامى یا ایجاد واکنش‏هاى غیرمعقول، بازى برد برد براى خود طراحى و اجرا کند. نظام سلطه سعى دارد در موج سوم اسلام هراسى با ایجاد انفعال در مسلمانان نسبت به اهانت‏هاى مکرر به مقدسات اسلامى یا ایجاد واکنش‏هاى غیرمعقول بازى برد برد براى خود طراحى و اجرا کند. آنها با چاپ مجدد کاریکاتورهاى موهن علیه پیامبر اعظم (ص)، اظهارات موهنانه »رود پارسلى« کشیش یکى از کلیساهاى بزرگ آمریکا و حامى جان »مک کین« نامزد جمهورى خواهان آمریکا، علیه ذات اقدس الهى و مقدسات اسلامى، پخش ویژه برنامه‏اى از سوى شبکه آمریکایى فاکس نیوز مبنى بر بزرگ نمایى خطر اسلام و دست داشتن مسلمانان در انفجارهاى لندن و اسپانیا و هم‏چنین ساخت فیلم ضد قرآنى فتنه (Fitna ) ساخته گریت ویلدرز هلندى، فاز جدیدى از موج سوم اسلام هراسى و اسلام ستیزى بر منصه ظهور رسیده است.

موج سوم اسلام هراسى و اسلام ستیزى، هتاکانه تر، گسترده تر و پیچیده تر طراحى و اجرا مى‏شود و از تاکتیک‏هایى همچون »القا و توهم سازى، تمسخر، تحقیر، تحریف، تخریب« علیه مقدسات اسلامى، آموزه‏هاى دینى و مسلمانان بهره گرفته مى‏شود. در این راستا، براى تحلیل و بررسى سناریوى نظام سلطه و اهداف پیدا و پنهان آن، ابتدا مى‏بایست به چرایى شکل‏گیرى دو راهبرد اسلام هراسى (phodia Islam ) و اسلام‏ستیزى (Islamism Anti) پرداخت.

اهداف پیدا و نهان سناریوى اسلام هراسى و اسلام ستیزى
اسلام هراسى و اسلام ستیزى در واقع ناظر بر طراحى بازى برد برد از جانب نظام سلطه در برابر بیدارى اسلامى مى‏باشد. بدین معنا که بى حسى و بى تفاوتى مسلمانان در برابر تکرار اهانت‏ها، از یک سو، تلاشى خواهد بود براى پیشروى بیشتر در برابر بیدارى اسلامى و تفوق فرهنگ غربى در مقابل خودآگاهى دینى و بازیابى هویت اسلامى مسلمانان و از سوى دیگر، با واکنش غیرمعقول مسلمانان و یا به عبارتى، با وادار کردن مسلمانان به اشتباه، القاى مظلومیت غرب و پیشبرد اهداف مورد نظر را رقم بزند. بخشى از اهداف پیدا و پنهان سناریوى اسلام هراسى و اسلام‏ستیزى را مى‏توان اینگونه برشمرد:

1) جلوگیرى از مهاجرت مسلمانان به غرب و ایجاد مهاجرت معکوس مسلمانان؛ کشورهاى غربى، روند مهاجرت مسلمانان به غرب را تهدیدى براى رفاه اجتماعى خود تلقى مى‏کنند، که باعث اختصاص منابع و مشاغل به آنان مى‏گردد، لذا بر همین اساس مى‏کوشند تا با اتخاذ اسلام هراسى واسلام ستیزى، عملا نه تنها از روند مهاجرت مسلمانان جلوگیرى به عمل آورند، بلکه این روند را نیز معکوس نمایند. در همین رابطه مى‏توان به انفجارهاى هفتم ژوئیه 2005 لندن اشاره کرد، که متعاقب آن اذیت و آزار مسلمانان باعث شد که حدود 500 هزار مسلمان، انگلیس را ترک نمایند.

2) جلوگیرى از رویکرد مردم غرب به اسلام؛ گسترش جمعیت مسلمانان از یک سو و رویکرد مردم غرب به اسلام و هم‏چنین کاهش و یا بعضا منفى شدن نرخ رشد جمعیت در کشورهاى اروپایى، احساس نگرانى عمیقى را در نزد سردمداران غربى به وجود آورده است، به گونه اى که با انتشار برخى آمارها، پیش بینى کرده اند که تا چند دهه آینده، اروپا قاره‏اى مسلمان خواهد شد. از این رو، عملیاتى شدن راهبردهاى اسلام هراسى و اسلام ستیزى در نزد سیاست گذاران اروپایى، در واقع ترفندى است براى مقابله و مهار روند موصوف.

3) ممانعت از روند واگرایى اروپا نسبت به آمریکا؛ آمریکا با بهره گیرى از القاى خطر کمونیسم، موفق شده بود در طول جنگ سرد، غرب را به عنوان متحد استراتژیک در کنار خود حفظ نماید، که با فروپاشى شوروى سابق و منتفى شدن خطر کمونیزم، روند واگرایى اروپا نسبت به سیاست‏هاى آمریکا تدریجا آغاز گردید، که ادامه این روند، آمریکا را در مناسبات بین الملل و مهار چالش‏هاى پیش رو تنها مى‏ساخت. بر اساس اسلام هراسى و اسلام‏ستیزى، در واقع بازار بیگانه‏هراسى را به عنوان یک الزام براى حفظ وضع موجود و همراهى اروپا با سیاست‏هاى آمریکا فراهم مى‏سازد.

4) ایجاد تقابل مسیحیت با اسلام؛ سناریوى اسلام هراسى و اسلام ستیزى از یک سو، ممکن است مسلمانان را وادار به بازى کردن در زمین غربى‏ها و رفتار اشتباه نماید و از سوى دیگر، باعث رویکردهاى منفى مانند خشونت، انزجار و اشاعه باورهاى نادرست علیه مسلمانان گرداند، که در نهایت مى‏تواند منجر به تقابل بین مسیحیت و اسلام شود.

طراحى مذکور بیش از پیش، نقش لابى صهیونیسم را در چرایى عملیاتى شدن راهبردهاى اسلام هراسى و اسلام ستیزى مشخص مى‏سازد. در این راستا به نظر مى‏رسد که لابى صهیونیسم و مسیحیان صهیونیست با ایجاد جنگ نرم صلیبى در انگاره ایجاد زمینه براى تحقق نبرد آرماگدون مى‏باشد.  5) مهار جمهورى اسلامى ایران؛ از دیگر اهداف مورد نظر نظام سلطه در سناریوى اسلام هراسى و اسلام ستیزى مهار جمهورى اسلامى ایران در ابعاد گوناگون مى‏باشد.

در واقع، اسلام هراسى واسلام ستیزى در نزد طراحان سلطه گر مترادف با ایران هراسى و ایران ستیزى مى‏باشد. بر همین اساس مقامات آمریکایى بارها ایران را محور شرارت و بانک مرکزى تروریسم در منطقه و جهان معرفى کرده اند. از این نظر، راهبرد اسلام هراسى و اسلام ستیزى در واقع ناظر بر تلاش براى مهار همه جانبه ایران از طریق انزواى جمهورى اسلامى در مناسبات بین المللى، ایجاد اجماع و محدودیت‏هاى اقتصادى علیه ایران، ایجاد شکاف و تقابل بین جمهورى اسلامى و کشورهاى عربى منطقه مى‏باشد.

6) تداوم حضور نظامى و اشغالگرى آمریکا در منطقه؛ عملیاتى شدن راهبرد اسلام هراسى و اسلام ستیزى، حضور نظامى آمریکا و متحدان او را در کشورهاى منطقه استمرار مى‏بخشد و باعث تداوم اشغالگرى مى‏گردد. این شرایط، امکان تسلط آمریکا بر منابع کشورها را فراهم مى‏سازد، انرژى مورد نیاز آمریکا و متحدانش نیز تامین مى‏گردد. ضمن آن‏که تداوم حضور نظامى آمریکا، در واقع متضمن ایجاد امنیت براى رژیم صهیونیستى نیز مى‏باشد. البته اهداف دیگرى نیز براى اسلام هراسى و اسلام ستیزى مى‏توان متصور بود، که از جمله سرپوش گذاردن بر شکست آمریکا در عراق و خاورمیانه و شکست رژیم صهیونیستى در جنگ 33 روزه و … است، که بر شمارى آن فرصت و حوصله بیشترى را طلب مى‏کند.

اسلام و اروپا
حدود 20 میلیون مسلمان در کشورهاى عضو اتحادیه اروپا زندگى مى‏کنند، که این مسلمانان در قالب شهروند و مهاجر، در این کشورها حضور دارند و با توجه به نرخ رشد بالاى جمعیت در میان مسلمانان، تعدادشان رو به فزونى است. از دیدگاه برخى کشورهاى اروپایى، حضور این جمعیت مسلمان به دلیل برخوردارى از فرهنگ و باور غیر اروپایى، خود نوعى چالش تلقى مى‏شود و لذا نگاهى تبعیض‏آمیز نسبت به این مسلمانان در این کشورها رواج دارد.

وجود این نگاه تبعیض‏آمیز عمدتاً به هویت اسلامى این جمعیت مربوط مى‏شود. این مسلمانان که از ملیت‏ها، پیشینه اجتماعى و سطوح اقتصادى متفاوتى برخوردار مى‏باشند، به این جهت توانسته‏اند در کشورهاى اروپایى خود را به عنوان اجتماعى متمایز مطرح کنند، که همگى با توسل به اسلام و فرهنگ‏هاى بومى هویت پیدا کرده‏اند، که البته ریشه این امر در این واقعیت نهفته است که زندگى در غربت سبب مى‏شود تا مسئله هویت به موضوعى بسیار مهم و اساسى تبدیل شود.

حملات 11 سپتامبر در آمریکا و به دنبال آن وقوع حوادث تروریستى در مادرید و لندن، توسط گروه القاعده از یک سو و تعمیم دادن اقدام این گروه به مسلمانان همراه با تبلیغات گسترده توسط آمریکا و برخى از رسانه‏هاى غربى از سوى دیگر، موجب شد تا جوامع اسلامى در اروپا بیشتر مورد توجه و موشکافى قرار گیرند و نوعى ذهنیت منفى در افکار عمومى اروپایى نسبت به آنها شکل گیرد.

این ذهنیت منفى به نوبه خود سبب شده تا تبعیض‏ها و بى‏عدالتى‏هایى که در گذشته در عرصه‏هاى اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و سیاسى در خصوص اقلیت‏ها در اروپا وجود داشته، در مورد اقلیت مسلمان در کشورهاى اروپایى، با شدت و حدت بیشترى تداوم پیدا کند. در واقع، امروزه برخى از کشورهاى اروپایى ضمن حفظ سیاست تبعیض‏آمیز خود با این چالش در رابطه با جمعیت مسلمان خود روبرو مى‏باشند، که چگونه مى‏توان در شرایطى که تنش‏هاى سیاسى بالا گرفته و تکثر فرهنگى بیش از پیش خود را آشکار و نمایان ساخته، مسلمانان را در بدنه اجتماع ادغام کرد و انسجام اجتماعى را حفظ نمود.

کشورهاى اروپایى براى مقابله با این چالش هر کدام سیاست و روش خاص خود را اتخاذ کرده‏اند. اتخاذ این روش‏ها به عواملى؛ نظیر سنت سیاسى هر کشور در برخورد با نقش مذهب در زندگى سیاسى و اجتماعى؛ نقش اقلیت‏ها و میزان به رسمیت شناختن چند فرهنگ‏گرایى؛ کشور یا کشورهایى، که موطن اصلى مسلمانان مهاجر بوده‏اند؛ تاریخچه و نحوه حضور مسلمانان (به عنوان کارگر مهاجر، پناهنده و غیره) و نیز نوع رابطه با کشور مهاجر فرست (سابقه استعمارى)؛ و سرانجام، تعداد مسلمانان نسبت به کل جمعیت و پراکندگى جغرافیایى آنان (این‏که تا چه اندازه آنان تهدید به شمار مى‏روند)، بستگى دارد.

کشورهایى؛ مانند فرانسه و آلمان تمایل بیشترى به ادغام مسلمانان در جوامع ملى خود دارند به شرطى که آنان با پذیرش فرهنگ و ارزش‏هاى کشور میزبان، چندان تأکیدى بر هویت اسلامى خود به عمل نیاورند. در مقابل، درکشورهایى؛ نظیر انگلستان، امکان پایبندى مسلمانان به ارزش‏هاى اسلامى فراهم گردیده، اما مسلمانان به صورت اقلیتى مجزا باقى مانده و با آنها به همین صورت برخورد مى‏شود.

در میان موضوعاتى که در نتیجه حضور مسلمانان در کشورهاى اروپایى مطرح شده است، مى‏توان به سه دسته از مطالبات اشاره کرد:

دسته اول، به طور مستقیم به مطالبات جوامع مسلمان در رابطه با انجام فرایض و تکالیف دینى مربوط مى‏شود. این مسائل تا حدودى به باورهاى اسلامى مسلمانان ربط پیدا مى‏کنند و عوامل فرهنگى و سنت‏هاى ملى نیز در آنها دخیل مى‏باشند، که در این ارتباط مى‏توان به مسائلى؛ نظیر احداث مساجد و تأمین امامان جماعت براى مساجد اشاره نمود.

در گروه دوم، مسائلى قرار مى‏گیرند که معمولاً با ارزش‏هاى اجتماعى کشور میزبان مغایر است و نشئت گرفته از فرهنگ و سنت‏هاى خاص ملیت‏هاى مسلمان هستند، از جمله این مسائل مى‏توان به حفظ حجاب اسلامى بانوان در موقعیت‏هایى که پوشیدن حجاب از طرف دولت میزبان ممنوع اعلام شده اشاره نمود.

گروه سوم از مطالبات، شامل مواردى مى‏شود، که مبتلا به اقشار وسیعى از مردم است، اما از آنجا که مسلمانان در اقلیت قرار دارند و نسبت به آنان دیدگاه منفى و تعصب‏آمیزى به وجود آمده است، بار مشکلاتشان سنگین‏تر مى‏شود. براى مثال، شرایط نامطلوب اقتصادى و اجتماعى؛ مانند فقر، بیکارى،گرانى، بزهکارى و دیگر نارسایى‏ها با توجه به تبعیض‏هایى که در مورد مسلمانان در برخى از کشورهاى اروپایى روا داشته مى‏شود، بیشتر گریبانگیر آنان مى‏شود.

از یک سو، ذهنیت منفى افکار عمومى که به صورت اسلام هراسى متجلى مى‏شود و از سوى دیگر، وقوع رخدادهاى تروریستى پس از 11 سپتامبر از طرف گروه القاعده، که متأسفانه تلاش گسترده‏اى به عمل آمد تا آن را به کل مسلمانان تعمیم دهند و سبب شد تا دولت‏هاى اروپایى سخت‏گیرى بیشترى بر آنان اعمال کنند و حساسیت بیشترى در خصوص آنان به خرج دهند، شرایط را براى مسلمانان دشوارتر کرده است. این وضعیت دشوار، به ویژه جوانان مسلمان را دچار سرخوردگى کرده و آنان را در معرض آسیب‏هاى اجتماعى قرار مى‏دهد.

طبیعى است که این شرایط ناخواسته، گرایش به خشونت را در میان آنان تقویت نماید، امرى که به نوبه خود سبب تقویت اسلام هراسى‏در جوامع اروپایى شده و باعث مى‏شود که مسلمانان حکم سپر بلا را پیدا کنند. شکستن این دور باطل مستلزم اتخاذ سیاست‏هایى از جانب دولت اروپایى است تا هر چه بیشتر مشارکت مسلمانان در اداره امور جامعه را تضمین کرده و امید به موفقیت و پیشرفت را در آنها زنده کند، بى‏آن‏که در این مسیر آنان وادار به ترک هویت و ارزش‏هاى اسلامى خود شوند. ادغام در جامعه، همراه با پذیرش و به رسمیت شناختن موجودیت فرهنگ‏هاى مختلف و برقرارى مجارى مناسب براى گفت‏وگو میان آنها و همزیستى با یکدیگر، مى‏تواند کلید حل این مشکل باشد.

گفت‏وگو و تعامل مثبت میان مسلمانان مقیم کشورهاى اروپایى با جوامع اروپایى با هدف درک متقابل به منظور همزیستى بیشتر و احترام گذاشتن دولت‏هاى اروپایى به باورهاى دینى و دادن آزادى‏هاى مدنى، علاوه بر آثار نیکویى که مى‏تواند در سطح داخلى در روابط احترام‏آمیز متقابل مسلمانان با جوامع اروپایى داشته باشد، سبب تبعیت بیشتر مسلمانان از قانون در کشورهاى محل زندگى‏شان خواهد شد.

این مناسبات مثبت، پیامدهاى سازنده‏اى نیز براى روابط جهان اسلام با غرب در پى خواهد داشت. از آنجا که مسلمانان اروپا در خط مقدم ارتباط با غرب قرار دارند، در جایگاهى مناسب براى درک و شناخت غرب و بهره‏گیرى از تجربیات مثبت آن از یک سو و طرح دیدگاه‏هاى مسلمانان و انتقادهاى آنان از غرب از سوى دیگر قرار دارند.

از این‏رو، مى‏توان تصور کرد که این مسلمانان مى‏توانند از طریق ایفاى نقش واسطه‏اى تا حدود زیادى در تنظیم روابط میان جهان اسلام و غرب تأثیرگذار باشند. در واقع، براساس یک الگوى »جامعه‏پذیرى« ملایم و قابل تحمل، فضایى به وجود خواهد آمد که مى‏تواند به جرح و تعدیل رفتارهاى دو طرف منجر شود. به عبارت دیگر، مسلمانان این کشورها مى‏توانند پلى بین نخبگان جوامع اسلامى و جوامع غربى باشند و زمینه را براى تعامل بیشتر و روابط سازنده‏تر میان اسلام و غرب فراهم آورند. از سوى دیگر، رفتار توأم با مدارا و تسامح غرب با مسلمانان سبب تلطیف جو روابط حاکم بر جهان اسلام و غرب خواهد گردید و مى‏تواند زمینه‏ساز رفع سوء تفاهمات و به وجود آمدن اعتماد متقابل بین دو طرف گردد.

نتیجه‏گیرى
به دنبال پایان یافتن جنگ سرد، برخى استراتژیست‏ها در آمریکا در تلاش براى یافتن یک دشمن ایدئولوژیک جدید، سعى کردند اسلام رادیکال را جایگزین کمونیسم سازند. از این‏رو، یک استراتژى جدید تدوین شد که به موجب آن اسلام رادیکال به صورت یک دشمن ایدئولوژیک جدید به تصویر کشیده مى‏شود. در این راستا، آمریکا خواستار همکارى سایر قدرت‏هاى بزرگ شد.

با وجود این، به نظر مى‏رسد که آمریکا قادر نخواهد بود از مقابله با اسلام براى پیش برد اهداف ژئواستراتژیک و ژئوپلیتیک خود با نادیده انگاشتن واقعیات موجود بهره‏بردارى کند. به رغم اظهار نظر برخى تندروها در آمریکا، اسلام هیچ گونه تضاد ذاتى با دموکراسى و آزادى ندارد و به این دلیل آمریکا نباید اسلام را مانند کمونیسم رقیب ایدئولوژیک خود به حساب آورد. درواقع، زمینه‏هاى مشترک زیادى وجود دارد، که اسلام را با مسیحیت به عنوان دو آئین معتقد به وحدانیت پیوند مى‏دهد.

خلاصه این‏که، استراتژى آمریکا در قبال جهان اسلام از سیاست‏هایى رنج مى‏برد که تحت تأثیر اسرائیل یا گروه‏هاى با نفوذ طرفدار اسرائیل قرار دارند. آمریکا در دفاع از سیاست‏هاى اسرائیل علیه فلسطینى‏ها و با نادیده گرفتن اصولى که خود آنها را گرامى مى‏شمرد؛ مانند حقوق بشر، حق تعیین سرنوشت و غیره در حال از دست دادن اعتبار خویش است. در سطح استراتژیک، استراتژى آمریکا در قبال جهان اسلام عمدتاً بر منطقه نفت‏خیز خاورمیانه و خلیج فارس تمرکز دارد؛ منطقه‏اى که کنترل بر منابع انرژى آن و دسترسى به مسیرهاى آن از پایان جنگ جهانى دوم به این سو؛ موضوع رقابت میان قدرت‏هاى عمده بوده است.

با وجود این، رقابت ژئوپلیتیکى در این منطقه حیاتى از پایان جنگ سرد و فروپاشى نظام دو قطبى تغییر قابل ملاحظه‏اى پیدا کرد. رویدادهاى 11 سپتامبر و متعاقباً مداخله و حضور آمریکا در افغانستان و عراق از سوى برخى تحلیل‏گران، تلاش آمریکایى‏ها براى تسلط بر این منطقه تعبیر شد؛ تلاشى که در راستاى اهداف هژمونیک جهانى آمریکاست.

استراتژى آمریکا به دنبال پیروزى‏هاى نظامى سریع‏اش در افغانستان و عراق با شکست‏ها و مشکلات زیادى روبرو شد، مشکلاتى که به نظر مى‏رسد عمدتاً ناشى از سیاست‏هاى متناقض دولت بوش و نادیده گرفتن واقعیات در صحنه باشند. دولت بوش که از حمایت و همکارى کامل ایران در سرنگونى رژیم طالبان در افغانستان برخوردار بود، خیلى زود ایران را در محور شرارت قرار داد و مواضع خصمانه‏اى علیه ایران اتخاذ کرد و تنها پس از متحمل شدن تلفات و دشوارى‏هاى فراوان در عراق بود که واشنگتن بار دیگر با شناسایى نفوذ ایران در عراق خواستار کمک و همکارى ایران شد، هر چند دو کشور هنوز به مصالحه‏اى در زمینه عادى‏سازى روابط دست نیافته‏اند.

نویسنده:مجید دیوسالار

منبع : پگاه حوزه شماره 311

Loading

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!