اي دل غافل چرا وامانده اي در کار خويش

0
اي دل غافل چرا وامانده اي در کار خويش
هان نباشي خواب و آيد او نبيني يار خويش

هوش دار از لحظه فجر و طلوع آفتاب
تا نباشي خود اسير بخت نابيدار خويش

وعده ديدار جانان ميرسد از سوي حق
بايدت نزديک داني نوبت ديدار خويش

از چه رو داني بعيد آن لحظه ناب ظهور
تا به کي ماني تو در اين ظلمت انکار خويش

سنگدل گشتي مگر از مکر شيطان رجيم
کاينچنين گشتي اسير حيلت افکار خويش

چشم دل را باز کن بر روي انوار حبيب
برفکن از ديدگانت پرده پندار خويش

چند باشي در پي دنيا و اين بازيچه اش
تا به کي داني دوام و گرمي بازار خويش

باز کن آغوش خود را بهر تکريم عزيز
ميرسد از ره دگر آن مهربان غمخوار خويش

سعي خود کن لايق ديدار جانانت کنند
زين سبب زآيينه دل پاک کن زنگار خويش

خانه را آماده کن از بهر استقبال يار
ميرسد عطر مسيحا نفخه دلدار خويش

Loading

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!