آمد خبر ز جانان زان قبله گاه هستي

0
آمد خبر ز جانان زان قبله گاه هستي
برخيز و خود رها کن جانا چرا نشستي

جانا چه غصه داري يکدم در انتظاري
بايد اميدواري در خود چرا شکستي

بين اينهمه علائم در هر طرف ز قائم
پرگشته از ملاحم در جاي جاي هستي

بين اين نشانه ها را آماده باش و برپا
تا شد ظهور آقا بيني ز خود که رستي

حاضر شو بهر ياري ايثار و جان نثاري
بايد جهان گذاري فارغ شوي ز پستي

کن خويش را مهيا بهر ظهور مولا
پاکيزه صحن دل را از شرک و خودپرستي

کن خانه آب و جارو دل را به توبه اي شو
پاکيزه کن سر و رو کش روي خانه دستي

ده روشني دل و جان با نور عشق و ايمان
حس کن شميم جانان در را چرا تو بستي

Loading

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!