ای که در حسن کسی همسر و همتای تو نیست

1

ای که در حسن کسی همسر و همتای تو نیست

سرو  افراخته  چون  قامت  رعنای  تو   نیست

جلوه‌ی ماه فلک چون رخ زیبای تو نیست

کیست آن کو به جهان واله و شیدای تو نیست

 

گر چه پنهان ز نظر روی  نکوی تو بود

چشم ارباب بصیرت همه سوی تو بود

 

آتش عشق تو در سینه نهفتن تا کی

طعنه ز اغیار تو ای یار شنفتن تا کی

همه شب از غم هجر تو نخفتن تا کی

روی نادیده و اوصاف تو گفتن تا کی

 

چهره بگشای ز رخسار که دیدن دارد

سخن از لعل تو ای دوست شنیدن دارد

 

اگر ای مه ز ره مهر بیایی چه شود

غنچه‌ی لب به تکلّم بگشایی چه شود

نظری جانب عشّاق نمایی چه شود

همچو بلبل به چمن نغمه سرایی چه شود

 

بی گل روی تو گلزار ندارد رونق

از صفای تو صفا یافته گیتی الحق

 

روی زیبای تو ای دوست ندیدم آخر

نغمه‌ی روح فزایت نشنیدم آخر

گلی از گلشن وصل تو نچیدم آخر

چون هلال از غمت ای ماه خمیدم آخر

 

روز ما تیره‌تر از شب بود از دوری تو

زده آتش به دل ما غم مستوری تو

 

دل بود شیفته‌ی طره‌ی مویت ای دوست

جان به لب آمده از دوری رویت ای دوست

چشم ما هست شب و روز به سویت ای دوست

کس نیاورد خبر از سر کویت ای دوست

 

ره نبردیم به کوی تو و خون شد دل ما

رفت بر باد فنا از غم تو حاصل ما

 

خاطر ما ز فراق تو پریشان تا چند

خانه‌ی دل بود از هجر تو ویران تا چند

دوستان از غم تو بی سر و سامان تا چند

در پس پرده‌ی غیبت شده پنهان تا چند

 

پرده ای ماه فروزنده ز رخسار فکن

تا جهان را کنی از نور جمالت روشن

 

شب تار همه را ماه دل‌افروز تویی

داور و دادرس و دادگر امروز تویی

عارفان را به خدا معرفت‌آموز تویی

مصلح کل تویی و بر همه پیروز تویی

 

هر که آزاده و دانشور و صاحب‌نظر است

بهر اصلاح جهان منتظِر منتظَر است

 

ما همه بنده، تویی صاحب ما، سرور ما

چون تویی در همه جا حامی ما یاور ما

نبود جز تو کسی قائد ما، رهبر ما

در پناه تو بود ملّت ما، کشور ما

 

سایه‌ی لطف تو تا بر سر احباب بود

دل ز مهر تو چو خورشید جهان تاب بود

 

ما همه عاشق دلداده و جانانه تویی

صدف دین خدا را دُر یکدانه تویی

رهبر مردم آزاده و فرزانه تویی

قدمی رنجه نما صاحب این خانه تویی

 

خانه‌ی صبر ز هجران تو گردید خراب

از ره لطف و کرم منتظران را دریاب

 

خاطر آشفته چنین پیرو قرآن مپسند

بیش از این ذلّت این جمع پریشان مپسند

بی‌پناه این همه افراد مسلمان مپسند

دوست را دستخوش فتنه‌ی دوران مپسند

 

تا به کی نزد کسان بی‌کس و یاور باشیم

چند از دوری روی تو در آذر باشیم

 

سوی ما کن نظری از پی دلدارری ما

تا تو از لطف نیایی به هواداری ما

که کند غیر تو از مهر و وفا یاری ما؟

که دهد خاتمه آخر به گرفتاری ما؟

 

ما همه منتظر مقدم فرخنده‌ی تو

تا ببینم مگر چهره‌ی تابنده‌ی تو

 

دل افسرده‌ی ما را ز غم آکنده ببین

مسلمین را ز هم این‌گونه پراکنده ببین

آشنا را بر بیگانه سر افکنده ببین

جمع در ظاهر و از تفرقه شرمنده ببین

 

چه بگویم که تو خود آگهی از راز نهان

باری آنجا که عیان است چه حاجت به بیان

 

بی تو ما در کف بیگانه گرفتار شدیم

غرق محنت ز هوسرانی اشرار شدیم

خون جگر از ستم دشمن مکّار شدیم

در بر خلق جهان خوارتر از خار شدیم

 

اجنبی پای چو در کشور اسلام نهاد

هستی ملّت ما را ز جفا داد به باد

 

سالها دم زده از مهر ولایت “قدسی”

فکند کاش سر خویش به پایت “قدسی”

می‌کند صبح و مسا مدح ثنایت “قدسی”

تا کند جان خود از شوق، فدایت “قدسی”

 

چه شود گر کنی از لطف به حالش نظری

تا که از نخل وصال تو بچیند ثمری

 

 

غلامرضا قدسی

Loading

1 COMMENT

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!