شب عاشقان بی دل چه شبی دراز باشد

0
2.jpg

خدایا چه می شود ما را این شب، پر از رحمت و برکت، اما رسم مجنون شدن را نمی داینم، نمی دانیم که اگر لیلای عالم کاسه گدایی تو را می شکند. تو را دوست دارد و در انتظار یک نگاه پر از نیاز توست. شب قدر آمده است تا تویی که خسته عالم دنیایی، خسته بندگی تن شده ای.

 

 

وقتی روز شمار بندگی را ورق می زنی الطاف رحمت ایزدی را در لابه لای روزها می بینی بعضی از ماه ها شور و حال دیگری دارند. اصلا رنگ و بوی خدا در آنها نمایان تر است.
رجب، ماه خدا، ماه خالی شدن از غیر خدا، ماهی که ملائکه در زمین به دنبال جمع کردن استغفار مثل من و تو هستند. باید تخلیه شد باید دید روزها را چگونه گذرانده ایم. تپش قلبهایمان با کدام طنین موزون می نواخت.

آیا با نوای استغفار (استغفرالله و اسئله التوبه) در این میکده دل را گشوشده ای؟! و آیا…

گام ها را فراتر می نهیم تا به کعبه مقصود رسیم. شعبان از راه می رسد. آن هنگام که ظرف بندگی تو از تب هوای نفس اماره خالی شد شعبان با طلوعی سرشار از لبریز از شکوفه های محمدی و عطر ال الله از راه می رسد و قدم بر خانه دل می گذارد. می آید تا این منزل بود را به دسته گل های از ذکر و معنویت بیارآیی. هر چه گام به جلو برمی داریم احساس سبکی در ما ایجاد می شود.

 

 

و دیگر هنگامه جلای دل است. دلی که رجب را وقف پیرایش آن در شعبان را وقف آرایشش کرده ایم. مهربانا شکرت که این گونه مرا، اعضاء و جوارحم را، زبانم، چشمم را، گوشم را و همه وجودم را میهمان این خوان با کرامتت کرده ای، میهمانی که حتی چشم بر هم نهادن آن نیز عبادت است.

آرام آرام دلنشین و سبکبال پاسی را بر بال ملائک می گذاریم و دستان رمضان را در آغوش می گیریم پای بر شمارش معکوس دل می گذاریم و به سوی عشق و مستی در دست.
به میانه ماه خدا نزدیک شده ایم. نوای رحمت ایزدی به گوش می رسد. در قلب زمان اعظم ملائکه آسمان بر زمین می آیند تا بالهایشان را فرش پای ملکوتیان کنند. آمدند تا تو را بخرند. آیند تا تو را نزد آن معبودی ببرند که خریدار هر یوسف بد سرشت است.

لیالی قدر در انتظارند تا فانوس عشق و عاشقی را بنوازند. معشوقه دل عطر شفا و رحمت را می گستراند، دلبری می کند تا تو را که عاشقی و مجنون، ناز او را بخری.

آمده ام به کوی تو گر تو کنی نگاه من
ناز خرج ز روی تو گر تو دهی شفای من

و آنجاست که این عبد سراپا تقصیر روی به سوی حقیقت عالم می کند و منشور آینده ای مبهم را از دست مولامان حجة بن الحسن (عج) بر می گیرد.

خدایا چه می شود ما را این شب، پر از رحمت و برکت، اما رسم مجنون شدن را نمی داینم، نمی دانیم که اگر لیلای عالم کاسه گدایی تو را می شکند. تو را دوست دارد و در انتظار یک نگاه پر از نیاز توست. شب قدر آمده است تا تویی که خسته عالم دنیایی، خسته بندگی تن شده ای. چنگ در ریسمان معنویت زنی و قرآن را که سرچشمه معنویات عالم است با زبان اشک بیارازی با زبانی که تحفه قدح بار است، با زبانی که کیمیای جلای دل است. آن محبوبه ای که شنزار گونه های عاشقان را آبیاری می کند تا نهال خوف و رجا در آن برویاند.

شبنمی که اگر لیلای مجنون، گوشه چشمی (نیم نگاهی) بر آن کند همه گناهانت اگر به عدد ستارگان آسمان باشد آمرزیده می شود. آری باید این اشک ها را تحفه قدم او کرد.

لطیفا! حال که در رحمتت را به روی ضعیفان و ثروتمندان معنویت گشوده ای و حال که من ناچیز قلب رمضان را که با شستن خون در رگها جاری می کند در آغوش خود می فشارم. چگونه می شود این عاشقی که در دام بلای دوست گرفتار است به خود واگذاری؟

چگونه می شود آن حال و هوای شبهای قدر را از من بستانی تا در این بحر فانی دست و پا زنم…

چگونه؟!

ای الهه ناز! با همه نیاز، به درگاه تو آمده ام تا قلم عفو بر در دریای گناهانم بکشی که که با دیدگانی پاک به زیارت آقا حجة بن الحسن (عج) برسم.

ای محرم راز! با دل پر سوز و گداز، آمده ام تا به شب قدر حلقه گمشده انسانیتم را بیابم که مگر سالک راه تو شوم. ای خدای بی نیاز! با عطش و عشق و نیاز آمده ام تا به حق بهترین بندگانت، به حق سید رسولانت و به حق ناله های عصمت عالم ما را هم رنگی الهی بزنی تا خدایی خدایی شویم.

 

منبع: حوزه نت

Loading

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!