تا کي از غصه تو رو به بيابان بکنم

0
تا کي از غصه تو رو به بيابان بکنم
حال دل از غم تو زار و پريشان بکنم

تا به کي از سر احسان ندهي کام مرا
تا به کي کنج دلم کلبه احزان بکنم

تا به کي سيل روان برفکند ديده من
تا به کي ناله ز غم گوشه زندان بکنم

تا به کي در طلب وصل رخ حضرت تو
آه جانسوز کشم گريه و افغان بکنم

در تمناي تو تا کي شده لبريز نياز
ز اشک خود سيل روان گوشه دامان بکنم

تا کي از غيبت تو  گريم و نالم شب و روز
ذکر تو هر نفسي در دل ويران بکنم

تا به کي وصل تو گردد همه روياي شبم
آرزوي گذر از اين شب هجران بکنم

تا به کي گردم و بينم نه فروغ رخ تو
از سر بي کسي ام سر به گريبان بکنم

کي رسد يک خبر از کوي تو اي يوسف من
تا که نور بصر از عطر تو درمان بکنم

کي رسد لطف قدمهاي تو بر ديده من
تا که خاک ره تو سرمه چشمان بکنم

Loading

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!