بررسی تفصیلی عرفان‌های نوظهور در ایران – تحلیل و بررسی دیدگاه اشو

0

تنها چیزی که از مکتب اشو اثبات می‌شود، عشق است؛ آن هم عشق زمینی و خاکی که در نهایت به شهوت می‌انجامد. همچنین چیز دیگری هم که اثبات می‌شود، خود اشوست. او به صورت مکرر و گسترده دربارة خودش و اهمیت و جایگاه نامش سخن گفته است.

 

 

بخش قبلی

 

ااشاره

در شماره پیشین به برخی از اصول تعالیم اشو از جمله عشق، سم بو دن نفس، نفی ذهن و درون اشاره شد و مورد تحلیل و بررسی قرار گرفت. در این شماره به بررسی سایر تعالیم اشو می‌پردازیم.

اصل پنجم؛ مراقبه

از نظر اشو، مراقبه روشی برای پاکسازی درون، خالی شدن از ذهن و رها کردن نفس است. مراقبه؛ یعنی تهی شدن ذهن از تمام محتویات، افکار، تصورات، خاطرات، امیال و آرزوها. مهم‌ترین لحظة زندگی، زمانی‌ست که انسان چیزی برای بیرون ریختن نداشته باشد. این همان خلأ مطلق یا سکوت درونی‌ست. در این خلأ است که انسان به آگاهی حقیقی دست می‌یابد. مراقبه، هدیه‌ای الهی‌ست.

هر از گاهی فردی از سوی آسمان حمایت می‌شود و این از طریق مراقبه است و هر کسی که به آن می‌پردازد، آسمانی‌ست. مراقبه با کنترل فکر آغاز می‌شود. سپس با کنترل احساسات نسبت به مرحلة قبل حساس‌تر و از ژرفای بیشتری برخوردار می‌شود. پس از این دو مرحله، متوجه می‌شویم که کنترل کننده‌ای هم در کار نیست؛ زیرا دیگر چیزی برای کنترل باقی نمانده است. این سکوت و آرامش غایی‌ست.

او می‌گوید: <تمام هنر مراقبه، ایجاد آرامش و سکوت و سروری جاودانه در وجود تو است که معجزه‌وار درونت را سرشار می‌سازد. مراقبه، خود موانع را حذف می‌کند و به راهش ادامه می‌دهد. آن‌گاه زمانی فرا می‌رسد که در می‌یابی هیچ‌گونه وابستگی به بیرون نداری و آزادی و استقلالی عظیم نصیب تو شده و تو را از همه کس بی‌نیاز ساخته است. در تنهایی‌ات، می‌توانی به اوج سرور و شادی دست یابی. تنهایی‌ات، فروزان است و دیگر نشانی از بی‌کسی در آن به چشم نمی‌خورد و سرشار از نشاط، رقص، ترانه، شعر و موسیقی‌ست>.

نقد

مراقبه در نزد علمای اخلاق، اصل مهم و اساسی‌ست که دارای مراتب خاص و هدف‌های مشخص است؛ اما آنچه که در تعلیمات اُشو به عنوان مراقبه بیان شده و اهدافی که از آن ارائه گردیده است، تنها اشاره به اهداف موهوم است. استفاده از الفاظی مثل خلأ مطلق، سکوت درونی، آرامش غایی، تنهایی محض، سرشار از نشاط رقص و …، تنها هدایت به سمت پوچی و خداگریزی‌ست که با فطرتِ خداجویِ انسان‌ها سر ناسازگاری دارد.

اصل ششم؛ هفت بدن، هفت چاکرا

اشو به طور کامل به کالبدهای هفت‌گانه و هفت چاکرا معتقد است و در کتابش نیز آن را به تفضیل توضیح داده است. یکی از چیزهایی که اشو با دیدة نفی به آن می‌نگرد، شریعت است. او معتقد است، هر مذهبی سه بعد شبیه مفهوم تثلیث دارد. بعد اول مذهب، شریعت است. شریعت می‌تواند زنده یا مرده باشد.آن‌گاه که بودا و محمد(ص) زنده بودند، شریعت آن‌ها نیز زنده بود.

با رحلت ایشان، از شریعت آن‌ها تنها یک نعش ماند. نعش به بدن واقعی شبیه است، اما در آن زندگی جاری نیست؛ بنابراین یک بدن دروغین است. شریعت نوعی عوام گرایی، آداب و رسوم و مذهب رسمی‌ست. چنین مذهبی هیچ تأثیری ندارد؛ بلکه فقط یک خصلت سیاسی دارد و این، چیزی بسیار خطرناک است. شریعت، بعد بیرونی دین و یک مذهب مرده است که هیچ‌گونه طراوتی ندارد.

بعد دوم دین، حقیقت به معنای درستی و راستی‌ست. حقیقت، روح هر مذهبی‌ست و تنها با طریقت (بُعد سوم) می‌توان به آن رسید. طریقت، یک راه و روش است که انسان را به مرکز ـ که حقیقت است ـ می‌رساند. اشو می‌گوید: <این کلمه را به یاد داشته باشید: در شریعت، شما بیچاره می‌مانید؛ زیرا در کنار یک پیکر بی‌جان قرار می‌گیرید>. آن‌گاه در ادامه فقه را به سخره می‌گیرد و می‌گوید: <فقها دیگران را فریب می‌دهند و …>.

آنچه از گفته‌های اشو به دست می‌آید، چیزی جز روح عصیان و سرکشی نیست و این، همان چیزی‌ست که اشو از آن به شدت حمایت می‌کند. او می‌گوید:<تمرّد، وحشت می‌آفریند و اطاعت، طمع و در این میان روح آدمی به اسارت کشیده می‌شود. این انسان‌نماها، گاهی خود را در لوای مذهب پنهان می‌کنند و تمنیّات خود را در این قالب برآورده می‌سازند، در حالی که مذهب حقیقی، نه تنها هیچ گونه ارتباطی با بردگی و اسارت ندارد؛ بلکه سراسر قیام است.

در حال حاضر، ما محتاج انسان‌های شجاعی هستیم که بتوانند همة این سیاست‌ها را که همچون بیماری در آگاهی آدمی ریشه دوانده‌اند، ریشه‌کن سازند. مدت‌های مدیدی‌ست که بشریت به بند کشیده شده و اکنون زمان آن فرا رسیده است که برای همیشه از آن رها شود و این روند خاتمه یابد>.

نقد

اشو با بیان سخنانی متعصبانه، متناقض و خداگریز سعی در نفی شریعت و آیین‌های مذهبی دارد و در عین حال، راه رسیدن به حقیقت را طریقت معرفی می‌کند؛ طریقتی که یک راه و روش است. او طریقت خود را که همانند شریعت دارای آداب و رسوم و آیین خاص است، معرفی می‌کند. سؤالی که مطرح می‌شود این است که آیا طریقت او دوام خواهد داشت و آیا زنده می‌ماند یا فقط شریعت بودا و محمد(ص) از بین رفته است؟ در حالی که به وضوح می‌بینیم که شریعتِ محمد(ص) در سرتاسر عالم جاری‌ست و همه روزه تعداد فراوانی به آیینِ یکتاپرستی که توسط شریعت محمدی(ص) ارائه شده، گرایش پیدا می‌کنند.

تحلیل و بررسی

دیدگاه اشو دربارة خدا

برای نقد دیدگاه اشو دربارة خدا نیازی به قضاوت نیست. نیم نگاهی به برخی از جملات فراوانی که او در این زمینه گفته است، ما را به مطلوبمان خواهد رساند: <خداوند یک شخص نیست؛ بلکه تنها تجربه‌ای‌ست که تمام هستی را به پدیده‌ای زنده مبدل می‌سازد. تنهایی او مطرح نیست، او با زندگی می‌تپد؛ با زندگی که دارای ضربان است. لحظه‌ای که دریابی که دل هستی می‌تپد، خداوند را کشف کرده‌ای>.

او در جای دیگر می‌گوید: <اگر از من بپرسید، من به شما می‌گویم، خدا را فراموش کنید. حقیقت را فراموش کنید. من به شما می‌گویم، تنها به دنبال عشق باشید>. همچنین می‌گوید: <کلمة خدا، فقط یک بهانه است. ابزاری برای ابراز احساسات ما به کل است. در واقع کل هستی، خداست. کل، الهی‌ست و وقتی شما لبریز احساس الوهیت شوید، با کل هستی یکی خواهید شد. راه حل مشکل شما، رسیدن به آن وحدت است… . هرگاه انسان به نقطه‌ای برسد که خودش را به طور کامل خارج از ذهن ببیند؛ آن وقت انسان، خدا شده است>.

او در جمله دیگری دربارة خدا می‌گوید: <چهرة اصیل هر کودک، چهرة خداست. البته خدای من، خدای یک مسیحی، خدای یک هندو، خدای یک یهودی نیست. خدای من حتی یک شخص نیست؛ بلکه یک حضور است. کمتر شبیه به گل و بیشتر شبیه به یک رایحه است. تو می‌توانی آن را احساس کنی، ولی نمی‌توانی آن را با دست بگیری، تو می‌توانی به وسیلة آن غرقه شوی، ولی نمی‌توانی آن را مالک شوی. خدای من چیزی عینی، آنجا نیست؛ خدای من همان ذهنیت است، اینجا>.

نقد

دربارة سخنان اشو، چند نکته قابل توجه است. وی در جایی شناخت خدا را به تجربه شخصی متوقف می‌کند؛ در جای دیگر سفارش به فراموش کردن حقیقت و خدا می‌کند و در جای دیگر یکی شدن انسان را با خدا توضیح می‌دهد. در جای دیگری نیز خدا را فقط در ذهن جای می‌دهد. سخنان وی بیشتر به توهم و نفی خدا و حقیقت می‌انجامد تا اثبات او.

نفی زهد و توجه

<انسان به زعم تمام جستجوهایش در معابد، مساجد، کعبه، غارهای دور افتاده و کوهستان‌ها، با زهد و ترک دنیا هرگز قادر به یافتن او نخواهد بود. توبة شما فقط نَفْستان را تقویت می‌کند. زهدتان، تنها شأن و منزلتتان را ارتقا می‌دهد. خیراتی که می‌کنید، فقط برایتان شهرت و نام می‌آورد>.

نقد

البته توبة سفارش شده اشو همان توبه گرگ است که نتیجه‌اش، تقویت نفس سرکش است و زهد او، ترک دنیا و گوشه‌نشینی‌ست؛ در حالی‌که زهد حقیقی و توبه واقعی نتایج دیگری را به دنبال دارد که در این باب باید به منابع اصیل دینی مراجعه کرد.

نفی زیارت

<کبیر گفته است، او خداوند را جستجو نکرد و سرگردان و حیران به این طرف و آن طرف نرفت. او در خانه‌اش مانده و با این همه، به او دست یافته است. نیازی به جایی رفتن نیست. در حقیقت چیزی تحت عنوان راه، سفر زیارتی و زیارت وجود ندارد>.

نقد

اگر صِرف نشستن در خانه و عدم جستجوی حقیقت خداوند راه رسیدن به خداست، چرا افراد در طول قرن‌ها نه تنها به خدا نرسیده‌اند؛ بلکه بسیاری او را انکار هم کرده‌اند. از کجا معلوم خدایی که او در خانه به دست آورده، همان خدای واقعی است؟ ملاک شناخت خدای واقعی نزد او چیست؟ و … .

نفی الگو

اشو از یک طرف می‌گوید: <هیچ راهی وجود ندارد، مگر اینکه خود شما یک بودا شوید> و در جای دیگری به طور کلی، هر گونه مدل و الگو را نفی می‌کند: <ممکن است انسان با عقل خودش فکر کند که یک مدل دارد. حماقتی از این بالاتر نیست. سعی کنید شبیه خودتان باشید. هیچ کس دیگری هم شبیه شما نیست. لزومی ندارد که شبیه بودا شوید>.

نقد

تناقض گویی و بازی با الفاظ در اکثر سخنان و دیدگاه‌های او به وضوح قابل مشاهده است؛ مانند اینکه در جایی بودا را به عنوان الگو معرفی و در جای دیگر الگو را به طور کلی نفی می‌کند.

نفی تقدیر

<اگر نظری به زندگی‌تان بیندازید، می‌بینید که همه چیز اتفاقی و تصادفی روی داده است. شانسی، تصادفی رخ می‌دهد و کل زندگی شخصی براساس آن تغییر می‌کند> و باز می‌گوید: <انسان آزاد است. او بدون سرنوشت، پا به دنیا می‌گذارد. آینده گشوده است و چیزی مقدر نیست>.

نقد

این نظر وی شانسی و اتفاقی بودن همه چیز را نه تنها عقلاً نمی‌پذیرند؛ بلکه لازمة آن عدم تحرک، نفی زشتی‌ها و خوبی‌ها و از بین رفتن ارزش‌های انسانی و الهی‌ست. معلوم نیست سخن وی در مورد سرنوشتِ انسان بر چه پایه‌ای استوار است. هیچ عقل سلیمی لوازم این سخنان را نمی‌پذیرد.

جواز بت‌پرستی

اشو می‌گوید: <بت ساختن از خداوند ممکن نیست؛ زیرا او همه‌جا وجود دارد>. سپس می‌گوید: <این موضوع را از زاویة دیگر هم می‌توان نگاه کرد. خداوند در همه‌جا هست؛ پس چگونه می‌تواند در آن بت‌ها نباشد. پس او در یک بت سنگی نیز وجود دارد. اگر او در یک قطعه سنگ معمولی وجود دارد، چرا در یک سنگ کنده کاری شده نباشد؟ پس نیازی نیست تا بت دیگری یا پرستشگاه دیگران تخریب شود>.

نقد

اگرچه خداوند در همه جا حاضر و آثار او قابل مشاهده است؛ اما دلیل بر پرستش اشیاء، حیوانات و سنگ‌ها نمی‌شود؛ زیرا نتیجه پرستش مظاهر او به جای خود او، انحراف از مسیر حق و پرستش امور باطل خواهد بود.

نفی اعتقادات

<یک باور هرگز نمی‌تواند کامل باشد. چگونه ممکن است اعتقادات یا باورهای یک انسان جاهل کامل باشد؟ آن باورها مانند بنایی‌ست که روی شن ساخته شده و هر لحظه در معرض سقوط و واژگون شدن است؛ مثل قصرهای مقوایی که با کوچک‌ترین نسیمی می‌لرزد و فرو می‌ریزد. برای همین است که همواره از روبه‌رو شدن با هر چیزی که به نظر مغایر با باورهایتان است، می‌هراسید و با آن رو در رو نمی‌شوید. از کسانی که می‌ترسید بنیاد تفکرتان را بلرزانند، اجتناب می‌کنید. ممکن است آن‌ها در اعتقادات شما رسوخ کنند. چنین اعتقاداتی چه ارزشی می‌توانند داشته باشند>.

نقد

اعتقاداتی که اشو آن‌ها را سست می‌پندارد و هر لحظه در معرض واژگون شدن می‌داند، همان اعتقادهای خرافی و جاهلانه‌ ساخت خود بشر است و جنبه وحیانی ندارد. چنین اعتقاداتی که نمونه آن دیدگاه‌های اشوست، تا اندازه‌ای سست و خرافی‌ست که با کوچک‌ترین تأملی می‌توان به پوچی آن پی برد.

نفی مذهب

او می‌گوید: <همواره گمان بر این بوده که هر چه چیزی کهنه‌تر باشد، بهتر است؛ چون وقتی ادعا می‌شود چیزی کهنه‌تر است، به نظر مطمئن‌تر جلوه می‌کند. مغازه‌ای را که سال‌ها می‌شناسید، با اطمینان خاطر از آن خرید می‌کنید؛ چون همه می‌گویند: باید محصولاتش مرغوب باشد؛ چون نمی‌توانست این همه سال سر مردم کلاه بگذارد! این طور است که فروشگاهی اسم و رسم پیدا می‌کند و معتبر می‌شود. آن وقت می‌تواند به راحتی هر آشغالی را بفروشد. علت ادعای قدیمی بودن مذاهب نیز همین است … . خداوند به تازگی معتقد است و مذهب به کهنگی>. او حتی مکتب خود را یک <مذهب> و خودش را <مدرّس دیانت نو> معرفی می‌کند.

از مجموع مطالب گفته شده، چنین به دست می‌آید که اشو چیزهای زیادی را نفی می‌کند. در مکتب او، علم و فن آوری، قانون، فلسفه، شریعت، فقه، زیارت، اعتقادات، توبه و زهد نفی می‌شود. همه چیز تصادفی‌ست؛ بنابراین تقدیر هم نفی می‌شود و سرانجام مذهب نیز می‌شود. تنها چیزی که اثبات می‌شود، عشق است؛ آن هم عشق زمینی و خاکی که در نهایت به شهوت می‌انجامد.

همچنین چیز دیگری هم که اثبات می‌شود، خود اشوست. او به صورت مکرر و گسترده دربارة خودش و اهمیت و جایگاه نامش سخن گفته است. به طور کلی اگر انسانی به گونه‌های مختلف به <خود> دعوت کرد، این امر چیزی جز شرک، دوری از خدا و سقوط نیست و این ملاک مدعیان دروغین است، اما اگر انسانی به <خدا> دعوت کرد و هیچ قدرت و مزیتی را به خود نسبت نداد، این نشان دهندة آن است که او به خدا نزدیک شده است.

زینب برجی نژاد

منبع: ماهنامه نامه جامعه – شماره هفتاد و پنج و هفتاد و شش

Loading

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!