نگاهی به جریانات عمده سینمای جهان در دهه 2010- 2001 : دهه سینمای آپوکالیپتیک

0

اما روند ساخت این دسته فیلم های متعلق به  سینمای آخرالزمانی با ورود به قرن بیست و یکم و هزاره سوم میلادی بخش اعظم تولیدات سینمای غرب و به خصوص هالیوود را در برگرفت.خیل عظیمی از فیلم ها در ژانرها و سبک های مختلف اعم از علمی/تخیلی، ملودرام، هراس، حادثه ای، پلیسی و حتی انیمیشن به تصویری از آخرالزمان و آپوکالیپس پرداختند. از آن جمله می توان به موارد مهم ذیل اشاره کرد:

 

 

 

 

 

نگاهی به جریانات عمده سینمای جهان در دهه 2010- 2001(بخش اول)     

به بهانه آغاز دهه دوم از هزاره سوم میلادی

 

سینمای جهان در شرایطی به هزاره سوم قدم گذارد که در دهه 90 از هزاره دوم ، لااقل برای کسانی که با نگرش ایدئولوژیک این سینما چندان آشنایی نداشتند ، سمت و سوی عجیب و غریبی یافته بود. در این دهه ناگهان تعداد زیادی فیلم به روی پرده رفت که در آنها به نوعی پایان جهان یا آخرالزمان اشاره شده بود مبنی براینکه خطر یا فاجعه ای تکنولوژیک یا بیولوژیک یا شبه دینی و یا ماورایی ، جهان را به سوی نابودی یا حاکمیت فرد و یا گروهی شرور و خبیث می کشاند. در اغلب این دسته از فیلم ها یک منجی(که در این گونه فیلم ها بعضا با عنوان The One خطاب می شود)  به مقابله با آن خطر یا فاجعه برخاسته و دنیا را از شرش نجات می بخشید.

 

 

در مجموعه آثار یاد شده، تشابهات محتوایی و ساختاری روشنی دیده می شد از جمله اینکه معمولا منبع خطر یا فاجعه از جایی خارج از آمریکا و یا از سوی فرد یا افرادی که نسبت به نظام و ایدئولوژی آمریکایی، بیگانه به شمار  می آمدند، ایالات متحده و شهرهایی از آن (غالبا لس آنجلس ، سانفرانسیسکو یا نیویورک) را هدف قرار داده یا دنیای آمریکایی و ویا سران این دنیا راتهدید کرده و از این طریق نسل بشریت را مورد تهاجم قرار می دادند.

فیلم هایی همچون “ترمیناتور 2: روز داوری”(جیمز کامرون-1991) که نسل سوم کامپیوترها بر علیه بشر وارد نبرد شدند و یک منجی به نام جان کانرز ، در واقع همان انتخاب شده (The One) بود که بایستی در نبرد آخرین دنیا را نجات دهد یا “روز استقلال”(رولند امریش-1996) که موجودات بیگانه به صورت کولی های کیهانی به تخریب کهکشان ها پرداخته بودند و در روی زمین، رییس جمهوری آمریکا به عنوان منجی بشریت با آنها مقابله می کند مانند فیلم “مریخ حمله می کند” (تیم برتون-1996) که در آن فیلم نیز رییس جمهوری آمریکا (جک نیکلسون) ، گروگان مهاجمین مریخی شد و در عین به عنوان منجی با آنها وارد نبرد گردید.

تولید این گونه فیلم ها هرچه که به پایان قرن بیستم و انتهای هزاره دوم میلادی نزدیک شدیم ، روند افزون تری به خود گرفت و به شکل صریح تر و روشن تر موضوع خویش را به نمایش گذارد. از جمله اینکه مستقیما به ماجرایی تحت عنوان “پایان روزها” پرداخت که پایان هزاره را مصادف با وقایعی تعیین کننده در سرنوشت بشریت می دانست. وقایعی که در آستانه غلبه شر بر کلیت جهان ، ناگهان توسط یک منجی تغییر جهت پیدا کرده و به نابودی شر و حاکمیت خیر می انجامید. فیلم هایی همچون “ماتریکس”(برادران واچفسکی-1999)که انسان را به حس تکنولوژی تبدیل می نمود، یعنی یک نیمه انسان / نیمه ربات بایستی بر علیه حاکمیت شبکه ضد بشری اقدام کرده و جهان را به مرکزیت تنها مکان باقیمانده برای بشر آزادیخواه (که در فیلم صهیون نام داشت!) نجات می بخشید

یا در “امگا کد” (رابرت مارکارلی-1999) که براساس باورهای شبه مذهبی اوانجلیست ها ، شیطان از قعر جهنم بیرون آمده بود تا با در اختیارگرفتن رمزی از کتاب تورات (که بازگشای راز و اسرار وقایع مهم تاریخ همچون روی کارآمدن هیتلر یا ترور کندی و یا جنگ خلیج فارس است) ، دنیا را به تسخیر خود درآورد که در این مسیر یک منجی در مقابلش می ایستد و یا آثار دیگری همچون “نشان هفتم”(کارل شولتز) ، “دروازه نهم”(رومن پولانسکی)، “پایان روزها”(پیتر هایمز)، “آرماگدون”(مایکل بی)، “برخورد عمیق”(میمی لدر) ، “مومیایی” (استفن سامرز) و …

در چنین دورانی حتی محصولاتی مانند “جنگ های ستاره ای” جرج لوکاس که 16 سال از نمایش سومین قسمتش به نام “بازگشت جدای” (که قبلا بخش پایانی این سری نیز اعلام شده بود) می گذشت ، مجددا در دستور ساخت قرار گرفتند و با یک فلاش بک غیر قابل باور داستانی چهارمین قسمت آن (که اولین بخش از سری فیلم های “جنگ های ستاره ای” اعلام شد)در سال 1999 تحت عنوان “شبح تهدید” برروی پرده سینماها نقش بست و گفته شد که دو قسمت دیگر نیز طی 5-6 سال آینده جلوی دوربین خواهد رفت.

همچنین پس از ساخت دو قسمت از مجموعه ای به نام “بیگانه” (اسطوره ای که از اعماق تاریخ آمده و شرایط آخرالزمانی فراهم کرده بود )، در سال های 1979 و 1986 توسط ریچارد دانر و جیمز کامرون ، در دهه 90 دو قسمت دیگر به اسامی “بیگانه3” در سال 1992 توسط دیوید فینچر و “احیاء” به کارگردانی ژان پی یر ژونه در سال 1997 ساخته شدند که این آخری ، پیامی کلیدی داشت. منجی قسمت های قبلی(سرگرد ریپلی با بازی سیگورنی ویور) که در “بیگانه3″در یک عملیات انتحاری سامسون وار ، خود و بیگانه درونش را کشته بود ، حالا در قالب یک هیولا/انسان با خون هیولایی و کالبد انسانی (مانند بسیاری از اسطوره های یونان باستان همچون جیسون و هرکول و دیوزیس و …) که هنوز دشمن بیگانه هاست در این قالب التقاطی ، ظهور کرده و آنها را نابود می ساخت و به این ترتیب سازندگان فیلم ، عملا راهی دیگر را برای غلبه انسان بر خطر آخرالزمانی اسطوره ای نشان می دادند.

به هرحال در دهه 90 ، این نوع سینما حجم عظیمی از فیلم های تولیدی را به خود اختصاص داد و حتی جیمز کامرون در مصاحبه ای، فیلم پرفروش خود یعنی “تایتانیک” را یک فیلم آخرالزمانی خواند که نابودی و پایان روزهای یک جامعه بشری طبقاتی را در اثر غرور و نخوت و گناه به تصویر می کشاند. جک ، جوان کولی که قاچاقی سوار برکشتی شده و عاشق دختری از طبقه اشراف می شود ، در واقع همان مسیح منجی به نظر می آید که حتی در یکی از صحنه های معروف فیلم، با ایستادن صلیب گونه بر دماغه کشتی، ماموریت مسیحاگونه خویش را نمایش می دهد. همان ماموریتی که در انتهای فیلم با فدا کردن جانش به قیمت زنده ماندن دختر به انجام می رسد تا وی سالیان بعد ، روایت گر دنیای اشرافی و مضمحل شده تایتانیک باشد. جیمز کامرون پیش از این در فیلم هایی همچون “ورطه”(1989)، “ترمیناتور”(1984)، “ترمیناتور 2: روز داوری”(1992) و حتی فیلمنامه “روزهای عجیب” (که کاترین بیگلو آن را در سال 1996کارگردانی نمود) به موضوع آخرالزمان پرداخته بود.

اما روند ساخت این دسته فیلم های متعلق به  سینمای آخرالزمانی با ورود به قرن بیست و یکم و هزاره سوم میلادی بخش اعظم تولیدات سینمای غرب و به خصوص هالیوود را در برگرفت.خیل عظیمی از فیلم ها در ژانرها و سبک های مختلف اعم از علمی/تخیلی، ملودرام، هراس، حادثه ای، پلیسی و حتی انیمیشن به تصویری از آخرالزمان و آپوکالیپس پرداختند. از آن جمله می توان به موارد مهم ذیل اشاره کرد:

ساخت و نمایش قسمت های دوم و سوم فیلم هایی مانند “ماتریکس” تحت عناوین”Matrix Reloaded” و “Matrix Revoloutions” در سال 2003 ، قسمت های پنجم و ششم “جنگ های ستاره ای”با نام”حمله کلون ها”و “انتقام سیث” در سالهای 2002 و 2005 ، قسمت های سوم و چهارم “ترمیناتور” به نام های “رستاخیز ماشین ها”( با عنوان اصلی “آرماگدون”) در سال 2003 و “رستگاری” در سال 2009 ، بخش های دوم و سوم “مومیایی” ( “بازگشت مومیایی” در سال 2001 و “قبر امپراتور اژدها” در سال 2008 ) که اسطوره های کهن مصری یا چینی با یک اراده شیطانی برعلیه بشریت وارد عمل می شدند و قهرمان و ناجی همچنان یک آمریکایی بود که با فرهنگ Cool ، روح شجاعت لاابالی گری آمریکایی را تنها راه نجات بشر می دانست و در قسمت سوم بالاخره وارد یک جنگ آخرالزمانی می گردید و نیز  قسمت های پنجم و ششم “بیگانه” (“بیگانه ها علیه غارتگر” در 2007 و “هیولاها علیه بیگانه ها” در 2009 ) که در اینجا سینمای غرب علاوه بر ترویج تفکر آخرالزمانی خود ، تمام فرهنگ های غیر آمریکایی را نشانه گرفته و آنها را زیر پای فرهنگ و ایدئولوژی آمریکایی لگد مال نموده و له می کند.

چنین تولیدات با اهمیتی علاوه بر بازگشت امثال استیون اسپیلبرگ (پس از 20 سال) به سری “ایندیانا جونز” است که به اسم “قلمرو جمجمه بلورین” در سال 2008 ساخته شد و این بار پرفسور جونز در صدد دور ساختن یک جمجمه بلورین از دسترس مخالفان ایدئولوژی آمریکایی (در اینجا روس ها) بود که نکند به وسیله آن جهان را تسخیر نمایند و…و همچنین بازگشت هالیوود به بازسازی “هالک” پس از 3 دهه و در 2 قسمت “هالک” (2003) و “هالک شگفت انگیز” (2007) .

اما در این غوغای سینمای آخرالزمانی، مجموعه ها و کاراکترهای تازه ای نیز به میدان آمدند که در سطح وسیعی سالن های سینما را در طول دهه نخست هزاره سوم میلادی اشغال کردند و اندیشه های آخرالزمانی و منجی گرایی غرب را در سطح وسیعی بسط دادند که از مهمترین آنها می توان به موارد زیر اشاره کرد:

الف) ارباب حلقه ها ( براساس داستان های جی. آر. آر. تالکین در دهه 30 ) که در 3 قسمت ( “یاران حلقه”، “دو برج” و “بازگشت پادشاه” ) طی سالهای 2001 تا 2003 روی پرده رفت و حتی سومین بخش آن در اسکار سال 2004 ، 11 جایزه به خود اختصاص داد.

ب) هری پاتر ( براساس داستان های جی. کی. رولینگ ) که طی سالهای 2001 تا 2010 ، در 7 قسمت (“سنگ جادویی”، “دالان اسرار”، “زندانی آزکابان”، “جام آتش”، “محفل ققنوس”، “شاهزاده دو رگه” و بخش اول از “یادگاران مرگ” ) به نمایش گذارده شد.

ج) نارنیا (براساس داستان های سی. اس. لوییس ) در 3 قسمت ( “شیر ، کمد ، جادوگر”، “شاهزاده کاسپین” و “کشتی سپیده پیما”) طی سالهای 2005 تا 2010 بخش هایی از یکی از جدی ترین متون ادبی – ایدئولوژیک غرب را به تصویر کشید. نارنیا که در اصل یک واژه شرقی به معنای سرزمین آتش است به ماجرای چند جوان مسیحی در خلال جنگ دوم جهانی می پردازد که از یک دروازه برزخی وارد سرزمین اجنه و شیاطین (با تعبیرات انجیلی) شده و سعی می کنند با یاری یک شیر مسیحاگونه به نام اصلان زمینه ها را برای بازگشت قلمرو از دست رفته به شاهزاده ای را فراهم آورند.

به این ها اضافه کنید : “مردان ایکس”(4 قسمت در طول دهه اول قرن بیست و یکم و پنجمی که در سال 2011 نمایش داده می شود)، “بچه های جاسوس”(3 قسمت طی سالهای 2001 تا 2003)، “قطب نمای طلایی”(براساس داستان “نیروی اهریمنی اش” اثر فیلیپ پولمن ) و “ترانسفورمرز”( 2قسمت در سالهای 2007 و 2009) ، “دزدان دریای کاراییب” ( “نفرین مروارید سیاه” در سال 2003 ، “صندوقچه مرد مرده” در سال 2007 و “در انتهای جهان” در سال 2009) ،  “هل بوی” که طی سالهای 2004 و 2007 بوسیله گیلرمو دل تورو در دو نسخه برپرده سینماها رفت و “شیطان ساکن”(در 4 قسمت “شیطان ساکن” 2002، “آخرالزمان” 2004 ، “انقراض” 2007 و “آخرت” 2010 ) که به ایستادگی و مبارزه یک زن خارق العاده در برابر حاکمیت زامبی ها می پرداخت.

علاوه برهمه آنچه ذکر شد در طی سالهای پس از 2001  هالیوود اکثر کاراکترهای شبه منجی خود از سالهای بسیار دور تا امروز را نیز به میدان آورد :

از  “اسپایدرمن” و “مرد آهنی” و کمیک استریپ های مارول مانند “4 شگفت انگیز” گرفته تا تولید گروهی از آنها که طی دهه 80 و 90 هزاره پیش آغاز شده بود، همچون “سوپرمن” که با عنوان “سوپرمن باز می گردد” (2006) تولید شد و مجددا این منجی اسطوره ای را پس از فلج شدن کریستوفر ریو و پس از گذشت 20 سال به صحنه سینما آوردند یا “ماجراهای بتمن” که از اوایل دهه 80 مجددا در دستور کار هالیوود قرار گرفته بود (4 قسمت آن هم با اسامی “بتمن” و “بازگشت بتمن” در دهه 80 و “بتمن برای همیشه” و “بتمن و رابین” در دهه 90 روی پرده رفته بود) توسط کریستوفر نولان در سالهای 2005 و 2008 با عناوین “بتمن آغاز می کند” و “شوالیه تاریکی” این افسانه قدیمی را در قلب ماجراهای آخرالزمانی قرار داد و یا جیمزباند که پس از گذر از “گلد فینگر” و “شما فقط دوبار زندگی می کنید” و “الماس ها ابدیند” و مامورانی مانند شان کانری و راجر مور و تیموتی دالتون و پیرس برازنان در دهه نخست از هزاره سوم به یک منجی تمام عیار به نام دنیل کریگ رسید که با قدرت و زور بازوی خویش در فیلم هایی مثل “کازینو رویال” و “کوانتوم آرامش” در صدد نجات جهان از تروریست های شرور و خبیث بود.

حتی برادران کوئن که سالها مخاطبان خود را با طنز و مطایبه و فیلم هایی مانند “بارتون فینک” و “وکیل هادساکر” و “فارگو” و “لبوفسکی بزرگ” و …سرگرم کرده بودند (و حتی هویت یهودی و اهداف ایدئولوژیک خویش را زیر لوای این دسته از آثار پنهان می داشتند) ناگهان با ورود به هزاره سوم ، اگرچه لحن طنز خود را حفظ نمودند ولی به ساخت آثاری با مایه های آخرالزمانی و ایدئولوژیک روی آوردند که “ای برادر کجایی” در سال 2000 شروع این سیر بود. آنها در دهه نخست از هزاره سوم میلادی هر چه جلوتر رفتند، بیشتر و بیشتر ایدئولوژیک نشان دادند تا اینکه بالاخره در سال 2007 با فیلم “سرزمینی برای پیرمردها نیست” براساس رمانی تلخ و سیاه از کورمک مکارتی همه توان خویش را برای ساخت یک فیلم آخرالزمانی به کار گرفتند و از همین روی سرانجام جایزه اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را نیز بدست آوردند. برادران کوئن در آن فیلم نیز جهانی در حال ویران شدن را به تصویر می کشیدند ، جهانی که در آن آدم ها یکدیگر را می کشند نه برای پول یا ثروت و مقام و زن و …بلکه فقط برای اینکه کشته باشند. روایت کلانتر تام بل از دنیای در حال زوال و روایت خوابی از پدرش که در پایان فیلم نقل می کند و حمل آتش و روشنایی توسط او در دنیایی تاریک برای هدایت در راه ماندگان، حکایت همان منجی آخرالزمانی به نظر می رسد که کورمک مکارتی در داستان بعدی اش یعنی “جاده” که دو سال بعد جان هلیکوت به فیلم درآورد ، بیانش می کند.

به جز اینها، پس از 2001 فیلمسازانی که در دهه 90 هم در سینمای موسوم به سینمای آخرالزمانی شناخته شده بودند همچون رولند امریش، با قوت بیشتر به کار خود ادامه دادند. مثلا امریش که در دهه 90 آثاری مانند “سرباز جهانی”(1992) ، “دروازه ستاره ای”(1994) ،  “روز استقلال” (1996) و “گودزیلا” (1998) را ساخته بود ، پس از هزاره دوم و در نخستین دهه از هزاره سوم نیز فیلم های “روز بعد از فردا” (1994) ، “10000 سال قبل از میلاد” (1996) و بالاخره “2012” (2009) را ساخت که تازه ترین تئوری های آخرالزمانی اوانجلیست ها و جدیدترین پیش بینی های مسیحیان صهیونیست را برای پایان جهان نمایش می داد.

از فیلم های کودکان و انیمیشن های پرفروش این سالها نمی توان گذشت که برخی در زیر لایه های خود و بعضی بدون واسطه و صریح دم از ایدئولوژی آخرالزمانی می زدند ؛ کارتون هایی مانند : “شگفت انگیزها” ، “جیمی نیوترون” ، “روبات ها” ، “وال ای” ، “9” ، “بالا” و …

این سیر شگفت انگیز تولید آثار آخرالزمانی در هالیوود بدان حد بود که در همان سالها یکی از منتقدین سینمایی این تعبیر را به کار گرفت که : “سینمای غرب آرایش اخرالزمانی گرفته است” و فیلمساز شناخته شده ای مانند تیم برتن به عنوان تهیه کننده انیمیشن “9” در مصاحبه ای به مناسبت نمایش عمومی آن به طعنه گفت که این فیلم از صدهزار فیلم آخرالزمانی که در هالیوود ساخته شده، بهتراست! این طعنه تیم برتن بیش از هر موضوعی به خیل آثار آخرالزمانی اشاره داشت که محصولات کمپانی های هالیوودی را دربرگرفته است بدان حد که دیگر نمی توان به سان برخی ، چشم های خود را بست و همه چیز را به سرگرمی و اقتصاد و گیشه و فروش این فیلم ها نسبت داد، در حالی که براساس آمار موجود ، کمتر از 10 درصد این گونه فیلم ها از فروش قابل توجهی در جدول اکران آمریکا برخوردارند!!

اما به راستی علت گرایش سینمای غرب و هالیوود به آخرالزمان چیست؟ اصلا غرب با آخرالزمان چه کار دارد؟ مگر نه این است که پس از قرون وسطی و نهضت به اصطلاح اصلاح دینی و پروتستانتیزم و جنبش معروف به روشنگری و محور قرار دادن اندیشه های اومانیستی و سکولاریستی در زندگی بشر ، اساسا بین انسان و آسمان فاصله انداختند و جایی برای اندیشه های الهی در زندگی بشر کنونی باقی نگذاردند؟ مگر نه آن که به اسم تجربه گرایی و پوزیتویسم ، هر آنچه که نشانی از ماوراء و متافیزیک و مقولات فراماده داشت را حذف نمودند؟

اما نقبی به تاریخ تفکر و اندیشه در 3-4 قرن اخیر ، حکایت از آن دارد که همزمان و موازی با برکشیدن نهضت به اصطلاح روشنگری و قراردادن اومانیسم (انسان محوری) و سکولاریسم ( جدایی دین از زندگی) در فقرات تئوری های اجتماعی ، جنبش اصلاح دینی از دل مسیحیت ، فرقه ای را بیرون کشید که عهد جدید را با آموزه های اشراف یهود ترکیب نموده و آرمان های تاریخی/سیاسی آنها را به عنوان تکلیف دینی خویش قرار می داد تا به قول خود زمینه های بازگشت مسیح موعود را فراهم آورند. این آرمان ها (که به عنوان شروط اصلی زمینه سازی بازگشت مسیح موعود ذکر گردید) عبارت بودند از :

1- کوچاندن قوم یهود به سرزمین مقدس فلسطین و برپایی اسراییل بزرگ

2- برپایی جنگ آخرالزمان یا آرماگدون برای دردست گرفتن حاکمیت جهانی به مرکزیت اسراییل

آنها که چنین آرمان هایی را فراراه خود به عنوان تکلیف الهی برشمردند ، در اصطلاح پیوریتن نامیده شدند و در کنار اشراف یهودی که هزینه های سفر کریستف کلمب را برای کشف قاره نو پرداخته بودند ، نخستین مهاجران این قاره به شمار آمدند. (1)

آنها به آمریکا رفتند نه برای اینکه مکان تازه ای برای زندگی و خوشبختی بیابند بلکه براساس اسناد و شواهد معتبر خودشان ، پیوریتن های مهاجر برای عملی ساختن همان تکلیف الهی به آمریکا رفته و ایالات متحده را بنیاد گذاردند و حتی آن را “اسراییل نو” و یا “نئو اورشلیم” نامیدند. این اعتقاد و باور حتی همین امروز در بسیاری از متون و نوشته ها و کتب آمریکاییان به چشم می خورد و حتی در سینما نمودی آشکار دارد .

فی المثل در آخرین فیلم رابرت آلتمن به نام “همراهان خانه ای در علفزار”(2006) که ماجرای گروههای آوازخوان در یک رادیوی محلی را باز می گوید ، در یکی از آوازهای اصلی که مریل استریپ و لیلی تاملین آن را مشترکا می خوانند و درباره سرزمین مادری و عشق به آن است ، مرتب این بیت را تکرار می کنند که :

“…اجداد ما در این سرزمین ، نئو اورشلیم دفن شده اند…”(2)

همین پیوریتن ها بودند که نخستین رسانه ها ، از جمله روزنامه و رادیو و سپس سینما را در آمریکا بوجود آورده و همان تعریف و ماموریتی را که برای ایالات متحده در نظر گرفته بودند به عنوان ایدئولوژی آمریکایی برای آن رسانه ها و از جمله سینما در نظر گرفتند. بنیانگذاران هالیوود همچون آدولف زوکر ، کارل لیمه لی ، مارکوس لوئه ، جوزف شنک ، هری کوئن و …که به مغول های هالیوود معروف شدند و پشت پرده تاسیس کمپانی هایی همچون متروگلدوین مه یر ، یونیورسال ، پارامونت ، یونایتد آرتیست و فاکس قرن بیستم و …حضور داشتند ، همگی از همان پیوریتن های مهاجر و یا اشراف یهود اروپا به شمار آمده و ایدئولوژی آمریکایی را فراراه خویش قرار داده بودند. (3)

ریک آلتمن از اساتید دانشگاه پرینستن آمریکا درباره ترویج این ایدئولوژی و فرهنگ در دیگر جوامع در یکی از کتاب هایش می نویسد:

“…بیش از نیم قرن آثار سینمای هالیوود ، نقش بزرگی در تحکیم و قوام جامعه آمریکایی و معرفی آن به دنیا داشتند. سینما به عنوان یکی از پرخرج‌ترین تولیدات، خصوصا در ژانرهایی  که پیوند بیشتری با دیگر آداب و سنت های فرهنگی آمریکایی داشت، به طور مرتب برای تبلیغ اهداف فرهنگی و هنری و همچنین اقتصادی و اجتماعی سردمداران آمریکای پس از جنگ (که قصد نفوذ در جهان به عنوان استعمار نو در سر داشتند) به کار گرفته شد…فیلم‌های هالیوودی آنچنان نفوذی در زندگی روزمره جماعت عاشق سینما  داشت  که ناخودآگاه رسوم آمریکایی را در دیگر جوامع گسترش می داد…فیلم هالیوودی همیشه نگاهها را از معضلات عمیق جامعه بشری به دلمشغولی‌های جامعه آمریکایی سوق می داد و به شکلی آرمان شهر فرهنگ یانکی‌ها را به  تماشاگران ساده‌لوح  حقنه می‌کرد (و می‌کند) که آنها حتی در دورترین جوامع نسبت به آمریکا هم دغدغه‌های فرهنگی غربی را مسئله خود به حساب می‌آوردند. ‌آنها قانع شدند که  همچون قهرمانان همان  فیلم‌ها زندگی کنند، لباس بپوشند و حتی موی سر خود را آرایش کنند که همه و  همه در واقع تقلیدی از زندگی اسطوره‌ای آمریکایی بود و بس…”

از همین رو بود که از نخستین روزهای تاسیس سینما در غرب و در ایالات متحده ، ترویج ایدئولوژی آمریکایی عمده ترین هدف به شمار آمد. که این ایدئولوژی فراتر از اندیشه هایی مانند اومانیسم و سکولاریسم و سیستم سیاسی منتج از آن یعنی لیبرال سرمایه داری، نظریه آخرالزمان گرایی را ترویج می کردکه همه اینها به طور وسیع در سینمای غرب به تصویر  کشیده شد.

به‌طور مشخص اولین داستان آخرالزمانی در سال 1910 و در فیلمی به نام “ستاره دنباله دار”  نمود پیدا کرد  که قسمت دوم آن در سال 1916 ساخته شد در سال 1913 فیلم “پایان دنیا” به روی پرده رفت و آثار دیگری درباره پایان دنیا در سال های 1916 و 1922 ساخته شدند و نسخه ای هم در این باره به کارگردانی “ابل گانس” (فیلمساز مشهور فرانسوی) در سال 1931 تولید گردید. همه این ها فیلم‌هایی بودند که به طور مشخص فجایع آخرالزمان را نشان می‌دادند مثل فیلم” روزی که کره زمین از حرکت ایستاد” .

معمولا در این فیلم ها یاموجودات فضایی بودندکه کره زمین را نابود می کردندیا بیماری فراگیری شیوع می یافت که همه موجودات زمین را از بین می برد یا گروهی شیطانی از جنس بشر یا غیر آن موجودیت زمین را تهدید می کرد و یا این تهدید از طرف آدم خبیثی بود که می خواست سلطان همه عالم شود.  مثلا “جنگ دنیاها” که “اورسن ولز” ابتدا نمایشش را در رادیو اجرا کرد و بعد در سینما به فیلم تبدیل شد ، نشان دهنده آن بود که دنیا توسط موجوداتی فضایی در حال نابودی است و البته تنها منجی این شرایط فاجعه بار آمریکا به شمار می آمد. این مسئله(منجی بودن آمریکاییان) موتیف اکثر فیلم های آخرالزمانی بود به طوریکه حتی در برخی آثار به شکلی گل درشت نشان داده می شد.مثلا در فیلم “10 هزار سال قبل از میلاد” (رولند امریش) قبایل ماقبل تاریخ در انتظار منجی‌ می بینیم که گویا موی‌طلایی و چشم‌آبی است!( یعنی همان عامل و پارامتری که تقریبا در شکل و شمایل منجی اغلب این دسته از فیلم های آخرالزمانی شاهدیم).

اما چرا تصویر این تفکر آخرالزمانی در آستانه پایان هزاره دوم و آغاز هزاره سوم ، شتاب شدیدتری به خود گرفت و پس از سال 2001 به مرحله جدی تری وارد گردید که برخی کارشناسان نوشتند شمشیرها از رو بسته شده است؟ چرا پس از آغاز هزاره جدید ، سینمای غرب زبان و لحن شدیدتری در بیان تفکرات آخرالزمانی یافت؟ آیا هالیوود آرایش دخانی به مفهوم ماورایی و آخرالزمانی گرفت تا ذهن بشر را برای انتظار نبرد سهمگین آخرالزمان و یا همان “آرماگدون” آماده نماید؟

در کتب و اسناد منتشره آمده است که بنا بر اعتقاد اوانجلیست ها (اخلاف همان پیوریتن های مهاجر که امروزه نزدیک به یک سوم از جمعیت آمریکا را تشکیل داده و عمده مراکز سیاسی و اقتصادی و نظامی و فرهنگی را در دست دارند)، با آغاز هزاره جدید و عبور از برج حوت (ماهی) به برج حمل (سطل) ، زمان اقدام برای فراهم آوردن زمینه های ظهور مسیح موعودشان فراهم آمده است.(این اعتقاد، صریح و بی پرده در صحنه ای از کتاب و فیلم “رمز داوینچی”نیز به وضوح از جانب سر لی تیبینگ انگلیسی خطاب به پرفسور لنگدون و سوفی بیان می شود، در حالیکه آنها را برای گشودن کریپتکس حاوی راز مکان دفن جام مقدس به گروگان گرفته است).

به عبارت دیگر اوانجلیست ها(که در فرهنگ سیاسی امروز مسیحیان صهیونیست خوانده می شوند)براین باورند که جهان به آرماگدون وآخرالزمان مورد نظر مسیحیان و یهودیان صهیونست بسیار نزدیک شده و حالا نوبت عمل فرا رسیده است. (4)

از همین روست که از سال 2001 تولید آثار عظیم تاریخی که تقریبا از دهه 60 تعطیل شده بود ، مجددا رونق گرفت. فیلم های مذهبی باردیگر با رویکرد تاریخ انبیاء یهود جلوی دوربین رفتند. فیلم هایی مانند :”داوود” بابازی ریچارد گر ، “سلیمان” و … دیگر از فیلم های رئال کمتر نشانی به چشم خورد. از فیلم های مکتب نیویورک و آثار معترض دهه 70 چه خبر؟!  فیلم های افشاگر اجتماعی کجا رفتند؟!!

مثلا در فیلم “کنستانتین” (فرانسیس لارنس-2005) پیدا شدن سرنیزه ای که گویا بر فراز صلیب، مسیح را کشته، کلیدی برای آغاز وقایع آخرالزمان می شود(مانند آن توتم یا شبه توتم پازوزا در فیلم “جن گیر”). در اینجا هم کنستانتین (با بازی کیانو ریوز) که جسم برزخی قوی دارد و متخصص علوم غریبه است، به عنوان منجی وارد دعوای خیر و شر می گردد. کنستانتین از مرز خیر و شر هم عبور کرده و نظاره گر رقابتی می شود که یک داور سیاه پوست هم دارد! که در جدال مابین خدا (به نمایندگی میکاییل) و شر (به نمایندگی شیطان) قضاوت می کند!! در این فیلم کنستانتین ، موجودی است که قرار است سپاه بشری را هدایت نماید.

در همان زمان فیلم های متعدد دیگری به اکران سینماهای جهان در آمدند که با لحن آخرالزمانی یا مخاطبانشان را از موجودات و پدیده های موهوم، می ترساندند. فیلم هایی مانند : “” Beowulf ، “666 ، جانور ” ، “شب زامبی 2” ، “Cult” ، “غیر مقدس” ، “کیفرهای گناه” ، “برآمدن” ، “درو کردن” ، “28 روز بعد”( از دنی بویل که قبلا فیلم هایی مانند “قطار بازی” و “گور کم عمق” را ساخته بود و در سال 2009 نیز “میلیونر زاغه نشین” را کارگردانی کرد) ، “28 هفته بعد” ، “Gryphon” و… که همگی درباره وضعیت آخرالزمان ، منجی و یا موجودات شریری بودند که می خواستند جهان را به تسخیر خود درآورده و انسان ها را نابود سازند.

در این مسیر بسیاری از فیلمسازان ظاهرا سرگرمی ساز و حتی مولف و شبه مولف غرب (که اساسا مدعی بودند به هیچوجه با فیلم های ایدئولوژیک سازگاری ندارد) هم به ساخت آثار آخرالزمانی کشانده شدند. از لارس فن تریر دانمارکی و از مبدعان نظریه هنری دگما 95 که فیلم آخرالزمانی “ضد مسیح” را در سال 2009 ساخت تا  متیو کاسوویتس از سینمای فرانسه که پس از ساخت آثار شبه هنری همچون “نفرت” و “رودخانه های سرخ” ، در سال 2008 به ساخت فیلم آخرالزمانی “بابل پس از میلاد” وادار شد یا برادران هیوز (سازنده فیلم هایی مانند “از جهنم” و “رییس جمهور مرده” ) در سال 2010 فیلم “کتاب ایلای” را جلوی دوربین بردند یا جان هلیکوت کارگردان وسترن “پیشنهاد” هم در سال 2010 ، یک فیلم پست آپوکالیپتکی ساخت به نام “جاده” درباره شرایط طاقت فرسای پدر و پسری پس از جنگ آخرالزمان در حالی که پسر نشانه های از منجی دارد و پدر تا پای جان از وی محافظت می نماید و یا  الکساندر پرویاس ، کارگردان فیلم “من ، روبات” ، فیلمی درباره مسیحیان نوتولد یافته آخرالزمان ساخت به نام “آگاهی”(2009) که براساس اخبار منتشره ریچارد کلی(سازنده فیلم های آخرالزمانی مانند “دانی دارکو” و “قصه های سرزمین جنوبی”) اصل آن را نوشته و کارگردانی کرده بود. در فیلم “آگاهی” به وضوح الهیات تحریف شده مسیحی آمیخته به آرمان های صهیونی رواج داده می شود. پدیده Rapture  که یکی از باورهای اوانجلیست های در آخرالزمان است برای نخستین بار در این فیلم به تصویر کشیده شد که گویا در زمان احیاء یا Resurrection  همه اعوان و انصار مسیح در آسانسورهایی به سوی آسمان می روند و در جشنی در حضور حضرت مسیح شرکت دارند تا پس از مدتی ( 7 سال) به سوی صحرای آرماگدون برای نبرد آخرالزمان رهسپار شوند.

همچنین کریستوفر نولان کارگردان فیلم های خوش ساخت و آوانگاردی مثل “یادگاری” و “بی خوابی”، به بتمن سازی ، آن هم از نوع آخرالزمانی مانند “بتمن آغاز می کند”(2006) و “شوالیه تاریکی”(2008) رسید و سپس در سال 2010 با فیلم Inception جنگ نرم را در نبرد آخرالزمان وارد ساخت. مارک فورستر خوش ذوق هم که آثار فانتزی همچون در “جستجوی نورلند”(2004) و “عجیب تر از قصه”(2006) را جلوی دوربین برده بود به جیمزباند سازی کشیده شد و جدیدترین تئوری های آخرالزمانی غرب را در “کوانتوم آرامش”(2008) به تصویر کشید.

و بالاخره امثال ام . نایت شیامالان که در دهه 90 با آثاری مثل “حس ششم” و “شکست ناپذیر” جماعتی را به خود جلب کرده بودند ، از سال 2001 به بعد به ساخت فیلم های آخرالزمانی همچون نشانه ها(2002) ، دهکده(2004) ، بانویی در آب(2006) ، اتفاق(2008) و آخرین کنترل کننده هوا(2010) روی آورد یعنی هر دو سال فیلمی ساخت که هر چه پیش تر می رفت ، عناصر و نشانه های آخرالزمانی در آنها هویداتر می شد ، خصوصا تفکرات آخرالزمانی از نوع کابالایی که درفیلم “آخرین کنترل کننده هوا” با تاکید بر موجوداتی خداگونه به نام آواتار، تفکرات شرک آمیز صهیونی را در نمایش آخرالزمان غربی روشن تر بروز می دهد. همان تفکراتی که جیمز کامرون نیز با ساخت فیلم “آواتار”(2010) آن را به نمایش گذارد. حکایت کالبد برزخی یا جسم اختری انسان که در عالم آواتارها یا عالم دخان و اجنه ، یک منجی معرفی می شود. در اینجا بازهم یک قهرمان معلول آمریکایی ، منجی است. منجی دنیای اتوپیایی که به درخت حیات متصل است و براساس تفکرات شرک آمیز کابالایی شکل گرفته است.(5)

نکته قابل توجه اینکه این نوع نشانه های مسیحایی یا آخرالزمانی کابالایی در بسیاری از فیلم هایی که پیش از این نام برده شد نیز قابل ردیابی است . مثلا در فیلم “کتاب ایلای” ، رساندن کتاب مقدس به مکانی خاص در یک شرایط پسا آخرالزمانی می تواند موجب نجات نسل بشر گردد. اما این کتاب مقدس ، انجیل شاه جیمز اول است که اولا بنیاد کتاب مقدس اوانجلیست هابوده وثانیا آمیخته ای از آموزه های کابالایی و مسیحیت است.(6)

اما مهمترین ظهور تفکرات آخرالزمانی کابالایی را در دو فیلم رمز داوینچی (2005) و فرشتگان و شیاطین (2009) هر دو از نوشته های دن براون و آکیوا گلدزمن و همچنین دیوید کوئپ و ساخته ران هاوارد می توانستیم رویت کنیم. در فیلم “رمز داوینچی” در واقع کد رمز بسیاری از تولیدات هالیوود برای مخاطب گشوده می شود. در این فیلم ضمن روایت تحریف گرانه و مظلوم نمایانه ای از چگونگی رخداد جنگ های صلیبی و ماجرای شوالیه های معبد و شکل گیری فرقه های مخوف کابالا و فراماسونری ، خانقاه صهیون و انجمن برادری فراماسونی را حافظ جام مقدس و نسل عیسی مسیح و مریم مجدلیه می داند که از همان نسل، منجی آخرالزمان بیرون خواهد آمدکه درفیلم “رمز داوینچی”همان سوفی دخترخوانده سونیه، از مسئولین موزه لوور پاریس بود. در این نوع تفکر که امروزه بر اندیشه های آخرالزمانی غرب صلیبی/صهیونی غالب است، منجی آخرالزمان و مسیح موعود، لزوما حضرت عیسی بن مریم (ع) نیست . چنانچه آن حضرت را در این تفکر عیسای بشارت دهنده خوانده اند و عیسی مسیح یا همان مسیح موعود را عیسی بن داوود می دانند که از نسل عیسی بن مریم و مریم مجدلیه است که این نگرش را به آثار آخرالزمانی سینمای غرب نیز منتقل کرده اند، از همین رو در برخی فیلم ها، مسیح موعود یک زن(در فیلم”رمز داوینچی”) است یا دختری نوجوان(در فیلم “قطب نمای طلایی”) یا هری پاتر یا فرودو ( در فیلم”ارباب حلقه ها”) یا لوک اسکای واکر ( در فیلم”جنگ های ستاره ای”) و یا اصلان ( در سری فیلم های “نارنیا”) و یا اصلا این منجی ، خود رییس جمهور آمریکا است آنچنان که در فیلم “مگیدو: امگا کد2” با آنتی کرایست یا ضد مسیح (دجال) می جنگد و پیروز می شود. در صحنه ای از این فیلم رییس جمهوری آمریکا مثل مسیح زیر درختی رفته و با خدا مناجات می کند مثل فیلم هایی که درباره حضرت مسیح ساخته شده و نشان می دهد که عیسی مسیح در شب پیش از تصلیب در باغی مناجات می کند . رییس جمهوری امریکا حتی در لحظه مقابله با آنتی کرایست به طور واضح یک جمله دینی و انجیلی را به کار می برد و می گوید:

God give it and god take it (این خداست که می دهد و اوست که می ستاند).

او سپس به کلیسای اوانجلیستی می رود و فیلم نشان می دهد که چگونه مردم وی را همچون مسیح در برگرفته و مدام فریاد می زنند :Save us  (ما را نجات بده)!

به این ترتیب در سینمای آخرالزمانی امروز، حتی باورهای ماورایی در مورد منجی را با اندیشه های اومانیستی آمیخته و از منجی موعود، موجودی زمینی خلق کرده اند تا با تفکری که بیش از 4 قرن است برای خارج کردن دین از زندگی و اجتماع تحت عنوان سکولاریسم ترویج کرده اند ، دچار چالش نشود!

———————————————————————————————

پانوشته :

1- براساس نوشته “اچ اچ بن ساسون” در کتاب “یک تاریخ از مردم یهود ” از انتشارات دانشگاه هاروارد در سال 1976 ، کریستف کلمب که مامور سفر به ماوراء بحار و گردآوری پول برای خاندان سلطنتی اسپانیا شد ، از زمره “مارانوها” (یهودیان مخفی) بود که برخی از اسناد تازه بدست آمده در جنوای ایتالیا در تبار یهودی وی ، تردیدی باقی نگذاشته است. گفته می شود که وی از یک خاندان یهودی ایتالیایی به نام کلن بود که در گویش اسپانیولی همان کلمب است. امروزه خاندان یهودی کلمبو (کلن های پیشین) در ایتالیا حضور دارند. کریستف کلمب هماره از پیوند خود با “شاه داوود” سخن می گفت که گویای تبار یهودی اوست و شاهد انتسابش به خاندان “شاهزادگان داوودی” و نیز نزدیکترین پیوندها را با جوامع یهودی و مارانوی ایتالیا و اسپانیا داشت. سفر او به قاره آمریکا به پیشنهاد و با مشارکت مالی و سرمایه گذاری یهودیانی بود که دربار اسپانیا را در قبضه خود داشتند. دایره المعارف یهود از یهودیان ثروتمندی همچون اسحاق آبرابانل و لویی سانتانگل به عنوان سرمایه گذاران اصلی سفر کلمب به آمریکا یاد می نماید. در کتاب فوق آمده است که در واقع سفر کریستف کلمب  به کمک نقشه هایی صوت گرفت که این دو یهودی فراهم آورده بودند و در زمره همراهان او تعدادی از مارانوها حضور داشتند. سفر دوم کلمب نیز با سرمایه یهودیان انجام شد و در آن سفر تعداد زیادی از یهودیان در زمره همراهان کلمب بودند و نخستین اروپایی که به خاک آمریکا گام نهاد ، یک یهودی به نام لویی دو تورس بود.

ویل دورانت (مورخ مشهور) نیز در کتاب تاریخ تمدن خود تامین کننده هزینه های سفر کریستف کلمب را همان ها می داند که یک سال قبل از آن ، هزینه تهاجم به غرناطه را فراهم آوردند یعنی اشراف یهود دربارهای سلطنتی اروپا. ویل دورانت می نویسد که وقتی ایزابل اسپانیایی به علت بار سنگین طرح کلمب حاضر به تامین هزینه های آن نشد ، در آن لحظه مهم و قاطع ، یک یهودی تعمید یافته ، چرخ تاریخ را به گردش افکند. او کسی جز لویی دو سانتانگل وزیر مالیه فردیناند نبود که با کمک انجمن برادری (یک انجمن فراماسونری) خزانه داری آن را برای فتح قاره نو اختصاص داد.

2- در دایره المعارف بریتانیکا آمده است که پیوریتن ها چنان خود باخته عهد عتیق شده بودند که می خواستند به جای نیو انگلند، نام نیو اسراییل را به آمریکا بدهند. پیوریتن ها پیام آور ابعاد وحشت آفرین مندرج از عهد عتیق برای دنیای جدید بودند. در آن کتاب برخی دستورات وحشتناک وجود دارد که به هنگام اشغال(یا به قول خودشان بازپس گیری) سرزمین فلسطین، می بایست به مرحله اجرا گذاشته شود که این دستورات دهشتناک طی سالهای گذشته و توسط سربازان اسراییلی به کرات درارتباط با فلسطینی ها اجرا شده است. پیوریتن ها نیز با انتخاب کتاب عهد عتیق به عنوان راهنمای عمل ، اعمال وحشتناک خود را در آمریکا به این کتاب مستندکردند.

نوآم چامسکی (نطریه پرداز و اندیشمند یهودی ) در کتاب خود با نام ” سال 501 : اشغال ادامه دارد” تاریخ انباشته از “پاکسازی های قومی” و فشارهایی که از جانب کریستف کلمب بر بومیان آمریکا وارد آمد را مورد بررسی قرار می دهد و ضمن بیان اینکه پیوریتن ها سرزمین آمریکا را سرزمین موعود نامیدند و بومیان و سرخپوستان آنجا را اشغالگران کنعانی تلقی کردند ، اعمال وحشیانه انجام شده توسط آنها را چنین بیان می دارد:

“…آن جماعت بومی ، مورد علاقه خداوند نبودند ، لذا از بهشت روی زمین پاکسازی شدند. حمد و سپاس از اینکه دیگر کسی از بومیان باقی نماند …”!!

در تواریخ مختلف آمده است که پیوریتن ها ، قتل عام ها را به طور مرتب تحت کنترل و نظارت رهبران دینی خود انجام داده و ماموریت مقدس خود به شمار می آوردند. (همین به اصطلاح رهبران دینی مانند  هال لیندسی و جری فالول و بیلی گراهام هستند که امروزه از صدها کانال تلویزیونی ، پیروانشان را به قتل و غارت مسلمانان تشویق و ترغیب می کنند! این اقدامات مبتنی بر آموزه های عبرانی پیوریتن ها، حتی توجه آرنولد توین بی( نظریه پرداز معروف تاریخ) را نیز به خود جلب کرده است.

به نظر تامس اف گاست ، جامعه شناس آمریکایی در کتاب خود موسوم به “نژاد: تاریخ یک ایده در امریکا” ، توین بی از این نظریه که “اعتقادات فزاینده کلنی نشینان انگلیسی به عهد عتیق موجب پیدایش این باور در آنها شده بود که آنها به عنوان مردمی انتخاب شده اند تا کافران را نیست و نابود سازند” ، دفاع می کند. گاست سپس می افزاید : “…اسراییلی های ماساچوست ( یعنی همان پیوریتن ها) به همان شیوه ، سرخپوستان را نابود ساختند که اسراییلیان موردنظر کتاب عهد عتیق ، کنعانیان(فلسطینیان) را معدوم نمودند…”

3-“ایدئولوژی آمریکایی” عنوان مقاله معروفی است از سمیر امین ، اقتصاددان مصری ـ فرانسوی. این مقاله نخستین بار در سال 1381(2002) در روزنامه الاهرام به چاپ رسید. در این مقاله او به فرهنگ سیاسی آمریکا می پردازد و آن را چنین تعریف می کند:

“…فرهنگ سیاسی محصول دراز مدتِ تاریخ است. از این رو، فرهنگ سیاسی در هرکشور ، مختص همان کشور می باشد. فرهنگ سیاسی آمریکایی توسط فرقه های افراطیِ پروتستان در نیوانگلند (شمال شرقی آمریکا) شکل گرفت. این فرهنگ سیاسی علاوه بر این جنبه دینی، با این ویژگی ها مشخص می شود: قتل عام بومیانِ قاره آمریکا ، به برده کشیدن آفریقاییان، و ایجاد اجتماعات متعددی از مهاجران که ، مرحله به مرحله، طی قرن نوزدهم به قاره آمریکا رفته اند و میان شان افتراق های قومی وجود داشته است…”

سمیر امین در توضیح دیدگاه خود در باره فرهنگ سیاسی و ایدئولوژی آمریکایی می نویسد:

“…اصلاحات دینی در مسیحیت ، [مشروعیت] عهد عتیق را احیاء کرد، همان [مشروعیتی] که کاتولیسیسم و کلیسای ارتدوکس آن را به حاشیه رانده بودند. به حاشیه راندن عهد عتیق توسط کاتولیسیسم ، هنگامی صورت گرفت که مسیحیت با قطع رابطه با یهودیت تعریف شد. اما پروتستانها بار دیگر جایگاه مسیحیت را به عنوان جانشینِ راستین یهودیت احیاء کردند. شکل مشخص پروتستانتیسمی که به آمریکا آمد [در نیوانگلند ، شمال شرقی آمریکا] تا همین امروز ایدئولوژی آمریکایی را شکل می بخشد. ابتدا، این ایدئولوژی، با رجوع به نصّ کتاب مقدس ، مقهور کردن قارهء جدید را مشروعیت بخشید. (در گفتار [فرهنگی] آمریکای شمالی، مضمون توراتی ـ انجیلیِ تسخیرِ خشونت بارِ ارض موعود توسط اسرائیل مدام تکرار می شود.) سپس ، آمریکا مأموریتی را که از سوی خدا به آن محول شده بود به سراسر پهنه عالم تعمیم داد. مردم آمریکای شمالی خود را “قوم برگزیده” به شمار می آورند. در عمل مترادف اصطلاح فاشیستی نژاد برتر (“هِرن فولک”) در زمان نازی ها در آلمان. این همان خطری است که ما امروزه با آن روبرو هستیم. و به همین دلیل است که امپریالیسم آمریکایی (نه “امپراتوری”) به مراتب درنده خوتر از امپریالیسم های پیشین است که اکثرشان هرگز مدعی نبودند که مأموریتی الهی را به اجرا گذاشته اند…”

4- به گفته مسیحیان صهیونیست، میلیون‌ها نفر از دشمنان مسیح از عراق حرکت کرده و از فرات گذشته و به سمت قدس خواهند رفت. در میان راه نیروهای مومن به مسیح ، راه آنها را سد کرده و در آرماگدون به هم می‌رسند و جنگ در می‌گیرد. در تفسیر جنگ آرماگدون هم می‌گویند که سپاه ایرانی، قفقازی، سودانی، لیبیایی و… به عنوان سپاه شر از عراق حرکت می‌کنند. ( توجه کنید که سالها پیش بوش و دار و دسته اش ، کشورهایی مانند ایران را “محور شرارت ” خواندند!) طبق نظر مفسرین اونجلیست، این جنگ بایستی بین سال 2000 تا 2007 روی می داده است!!

5- جیمزکامرون پس از “تایتانیک” و به خصوص در دو اثر مستندی که برای “سیمخا جیکوبوویچی” (مستند ساز یهودی کانادایی) تهیه کرد یعنی ” گور گمشده مسیح” و ” راز گشایی مهاجرت یهودیان” (که حتی نریشن اش را خود کامرون گفت) تمایلات کابالایی خود را آشکارتر ساخت.

پیش از این پال اسکات در نشریه معتبر “دیلی میل” در سال 2004 پس از پیوستن برخی از هنرپیشه ها و سینماگران هالیوود به فرقه کابالا ، از فعالیت های شدید این فرقه صهیونیستی و رهبر 75 ساله آن به نام فیووال کروبرگر یا فیلیپ برگ پرده برداشته و تاکید کرده بود که فرقه کابالا عملا بر هالیوود حکومت می کند.

فیلیپ برگ برای اوّلین بار در سال 1969 دفتر فرقه خود را در اورشلیم (بیت‌المقدس) گشود و سپس کار خود را در لس‌آنجلس ادامه داد. دفتر مرکزی فرقه کابالا در بلوار رابرتسون، واقع در جنوب شهر بورلی هیلز (در حومه لس‌آنجلس و در نزدیکی هالیوود)، واقع است. این رهبر «خودخوانده» فرقه کابالا فعالیت خود را بر هالیوود متمرکز کرد، در طی دو سه ساله از طریق جلب هنرپیشگان و ستاره‌های هالیوود و مشاهیر هنر غرب به شهرت و ثروت و قدرت فراوان دست یافت، خانه‌های اعیانی در لس‌آنجلس و مانهاتان خرید و شیوه زندگی پرخرجی را در پیش گرفت. امروزه، شبکه فرقه برگ از توکیو تا لندن و بوئنوس‌آیرس گسترده است و این سازمان دارای چهل دفتر در سراسر جهان است. در سال 2002 دارایی فرقه برگ حدود 23 میلیون دلار تخمین زده می‌شد ولی در سال 2004 تنها در لس‌آنجلس 26 میلیون دلار ثروت داشت. فرقه کابالا ادعا می‌کند که دارای سه میلیون عضو است.

سازمان برگ خود را “فرا دینی” می‌خواند و مدعی است که کابالا “فراتر از دین، نژاد، جغرافیا، و زبان است” و با این تعبیر ، درهای خود را به روی همگان گشوده است. اعضای فرقه، فیلیپ برگ را “راو” می‌خوانند. “راو” همان”رب” یا “ربای” یا “ربی” است که به خاخام‌های بزرگ یهودی اطلاق می‌شود.

فعالیت فرقه کابالای برگ در سال 2004 به‌ناگاه اوج گرفت و با اعلام پیوستن مدونا ( خواننده مشهور آمریکایی)به این فرقه در رسانه‌ها بازتابی جنجالی داشت. بسیاری از خاخام های سنت گرای یهودی ، عقاید فیلیپ برگ و فرقه اش را منشاء گرفته از جادوگران و ساحران مصر باستان و حتی شیطان پرستی یا پاگانیسم  دانستند.

واقعیات نشان می‌دهد که برگ تنها نیست. کانون‌ها و رسانه‌های مقتدری در پی ترویج فرقه او هستند و مقالات جذاب و جانبدارانه‌ درباره‌اش می‌نویسند. “کابالا هالیوود را فرا گرفته است” عنوانی است که مدتهاست در این نشریات به چشم می‌خورد.

تایمز لندن در سال 2004 گزارش مفصلی درباره پیوستن مدونا به فرقه کابالا منتشر کرد. گزارش تایمز همدلانه بود و تبلیغ به‌سود فرقه برگ به‌شمار می‌رفت. به‌نوشته تایمز، در جشن یهودی پوریم، که در دفتر مرکزی فرقه کابالا برگزار شد، صدها تن از مشاهیر لس‌آنجلس و هالیوود حضور داشتند. یکی از مهم‌ترین این افراد ، مدونا بود که از هفت سال پیش از آن در مرکز فوق در حال فراگیری کابالا بود و اکنون رسماً کابالیست شده بود. نه تنها او بلکه بسیاری دیگر از مشاهیر سینما و موسیقی جدید غرب، از پیر و جوان، به عضویت فرقه کابالا درآمدند: از الیزابت تیلور 72 ساله و باربارا استریسند 62 ساله تا دیان کیتون، دمی مور،استلا مک‌کارتنی، بریتنی اسپیرز،اشتون کوشر، ویونا رایدر، روزین بار، میک جاگر،پاریس هیلتون (وارث خانواده هیلتون، بنیانگذاران هتل‌های زنجیره‌ای هیلتون) و دیگران. این موج ، ورزشکاران را نیز فرا گرفت: دیوید بکهام (فوتبالیست انگلیسی) و همسرش، ویکتوریا، آخرین مشاهیری بودند که در ماه مه 2004 ، به عضویت فرقه کابالا درآمدند. شواهد و قرائن موجود و برخی خبرها حاکی از آن است که جیمز کامرون نیز در سال 2005 به این فرقه صهیونیستی پیوسته و گفته می شود از همان زمان کلید تولید فیلم “اواتار” زده شد . چنانچه برای اولین بار خبر تولید فیلم “اواتار” تحت عنوان “پروژه 880″ در ژوئن 2005 در مجله هالیوود ریپورتر به طور رسمی انتشار یافت. در همان زمان طرح تولید آثار مستندی همچون :”راز گشایی مهاجرت یهودیان” در سال 2006 و “گور گمشده مسیح” در سال 2007 نیز ارائه گردید.

این فیلم ها به خصوص “گور گمشده مسیح” ، جهان مسیحیت و پیروان ادیان توحیدی به سختی تکان داد. در این فیلم به دنبال آثار کابالیستی همچون “رمز داوینچی” ( ران هاوارد) ، عقاید و باورهای اصیل و راستین موحدان و معتقدان به ادیان ابراهیمی(که اعتقاد دارند حضرت عیسی مسیح زنده و نزد خداوند است و همچنین ایشان از رحم پاک حضرت مریم زاده شده و هیچ گاه ازدواج نکرده و بنابراین فرزندی نداشته است) ، زیر علامت سوال رفت و ادعا شد که در سرزمین فلسطین اشغالی ، گور بزرگی که در آن حضرت عیسی مسیح (ع) و همسرش مریم مجدلیه و پدر و مادرش و همچنین فرزندش دفن شده اند ، کشف گردیده که نماهایی از آن به همراه تابوت های حضرت عیسی و خانواده اش ، در حالی که اسامی آنها برروی تابوت حک شده بود ، به نمایش گذارده شد و توسط شخص جیمز کامرون ، معرفی شد.

اگرچه کلیسای کاتولیک و واتیکان موضع گیری خاصی درباره این اهانت های آشکار اتخاذ نکردند ولی بسیاری از پیروان ادیان توحیدی برآشفتند و زبان به اعتراض گشودند.

اخیرا شنیده شد در روزنامه های واتیکان به باورهای مطرح شده در فیلم “اواتار” نیز انتقاد شدید شده است. فیلم “فرشته جنگ” اثر دیگری از جیمز کامرون ، قرار است در سال 2011 به نمایش عمومی دربیاید و ماجرای آن به قرن 26 میلادی ربط پیدا می کند که 300 سال از آخرالزمان و جنگ آرماگدون گذشته و زندگی به صورت ربات های سیبورگ سهل تر ادامه    می یابد تا اینکه رباتی برای نجات جهان اقدام می کند.

6- در تاریخ آمده است که بنیانگذاران فرقه کابالا یعنی اسحاق کور و موسی بن نهمان معروف به نهمانیدس از حامیان شاه جیمز اول در جنگ های صلیبی بودند و وی را از جنبه های مختلف از جمله اعتقادی و ایدئولوژیک تقویت می نمودند. قابل ذکر اینکه جیمز اول از خونخوارترین فرماندهان صلیبی بود که ده ها هزار زن و مرد و کودک مسلمان را قتل عام کرد.

و نکته مهم اینکه براساس اسناد و مدارک تاریخی ، اساسا تفکر مسیحاگرایی و آخرالزمانی در قرن سیزدهم میلادی از همین فرقه صهیونی کابالا به درون مسیحیت رسوخ داده شد و بعدا در قرن شانزدهم و پس از جنبش پروتستانتیزم و نهضت به اصطلاح اصلاح دینی ، از مهمترین باورهای مسیحیان انشقاق یافته یعنی همان پیوریتن ها و سپس اوانجلیست ها بود.

در واقع مکتب کابالا کارکرد احیاء و ترویج آرمان‏های مسیحایی و آخرالزمانی را به دست گرفت که این آرمان‏ها در بنیاد تحریکات جنگ‌افروزانه صلیبی سده سیزدهم و تکاپوهای شِبه‌صلیبی و نو‌صلیبی سده‌های پسین جای داشت. در سده چهاردهم میلادی، هسته‌های فرقه کابالا در جوامع یهودی سراسر جهان، به‏ ویژه در بنادر ایتالیا، گسترده شد. از طریق ایتالیا، که قلب جهان مسیحیت به شمار می‌رفت، پیشگویی‏های اسرارآمیز درباره ظهور قریب‌الوقوع مسیح و استقرار سلطنت جهانی او، به مرکزیت بیت‌المقدس(اورشلیم) ، رواج یافت و دربار پاپ در رم و سایر کانون‏های فکری و سیاسی دنیای مسیحی را به شدت متأثر ساخت. در تمامی این دوران منجمین بانفوذ یهودی، یکی پس از دیگری، درباره ظهور قریب‌الوقوع «ماشی‌یَح» (مسیح) پیشگویی می‌کردند. یک نمونه گرسونیدس، نوه نهمانیدس، است که ظهور مسیح بن داوود را در سال 1358میلادی پیش‌بینی می‌کرد.

 

منبع: مستغاثی دات کام

Loading

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!