فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!! – 5 (بخش 9)

14

در مورد تفاوت هاي ژنتيکي اندکي که بين DNA « نئاندرتال ها » و انسان هاي به اصطلاح امروزي وجود دارد، مسايل مداخله گري که مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » را تحت تأثير قرار مي دهند – مانند تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال

 

 


بسم الله الرحمن الرحيم

 

تذکر: مخاطبان محترم وبسایت! با عرض پوزش خدمت شما بزرگواران؛ باید عرض کنیم که این بخش از سلسله مقالات، بسیار سنگین و طولانی است و به علت پیوستگی محتوای آن، چند تکه کردن آن ممکن نمی باشد. به همین دلیل، بارگذاری صفحه و نمایان شدن عکس ها با تاخیر اتفاق می افتد. بنابراین از شما درخواست می نماییم که تا بارگذاری کامل صفحه و تصاویر مربوطه، شکیبا باشید!


آيا ادعاهاي موجود پيرامون اطلاعات کسب شده از DNA نئاندرتال ها صحيح است؟

بعد از بررسي اشکالات، ابهامات و ايرادات مطالعات ژنتيکي فسيل ها بر اساس پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA »، به بررسي ادعاهاي تکامل شناسان پيرامون فسيل هاي « نئاندرتال ها » و نتايج حاصل از مطالعات ژنتيکي اين فسيل ها مي پردازيم. لازم به ذکر است که بيشترين حجم مطالعه ي ژنتيکي بر اساس پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA »، بر روي فسيل هاي « نئاندرتال ها » انجام شده است که ما به همين دليل، به نقد و بررسي آن مي پردازيم.

در اين قسمت، ادعاهاي تکامل شناسان پيرامون يافته هاي حاصل از مطالعات فسيل ها بر اساس روش « DNA باستاني : Ancient DNA » را مجدداً بيان کرده و انتقادات، ايرادات و اشکالات پيرامون آن ها را بيان مي نماييم:


الف) ادعا: « نئاندرتال ها » اجداد انسان هاي امروزي نيستند!!!(176)

نقد: قبلاً و در مباحث مربوط به فسيل شناسي نيز ذکر کرديم که با توجه به اين که ميانگين حجم جمجمه هاي « منتسب » به « نئاندرتال ها » بزرگتر از حجم جمجمه هاي انسان هاي امروز بوده است، و نيز دانستن اين که « نئاندرتال ها »، قطعاً قبل از انسانهاي امروزي، مي زيسته اند، صاحبان اين فسيل ها يعني « نئاندرتال ها » نمي توانسته اند در توالي هاي خطي، قبل از انسان هاي امروزي، قرار بگيرند:

 


توالي فسيلي جمجمه هاي « انسان ساها : Hominids » به ترتيب زمان! همان گونه که ملاحظه مي فرماييد، جمجمه ي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها : Neanderthals » (کادر قرمز رنگ)، حجيم تر از جمجمه ي فسيل هاي انسان هاي امروزي (کادر آبي رنگ)، بوده است! اين مسئله، موجب به هم خوردن توالي فسيلي خطي جمجمه هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » مي شود! خوش بختانه چنين اتفاقي دقيقاً در قسمت آخر توالي فسيلي خطي اتفاق افتاده و ما قطعاً مي دانيم که انسان هاي امروزي در عصر حاضر زندگي مي کنند!!! و اگر « نئاندرتال » وجود خارجي داشته باشد، قطعاً قبل از عصر کنوني مي زيسته است!!! بدين ترتيب، با توجه به بزرگتر و حجيم تر بودن جمجمه هاي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » نسبت به انسان هاي امروزي، قطعاً توالي فسيلي خطي تکامل شناسان به هم خورده و آن ها نخواهند توانست از اين حربه براي پيش بردن ادعاهاي خودشان استفاده کنند!


البته متاسفانه علي رغم وجود اين واقعيت، تکامل شناسان در مجلات عمومي خود، کماکان سياست فريبکاري بي شرمانه ي خود را ادامه داده و هنوز توالي خطي « هومينيدها : انسان ساها » را بدون نمايش ويژگي هاي فسيلي « نئاندرتال ها » به نمايش مي گذارند.

ما نيز در مورد « نئاندرتال ها » چنين مي گوييم: در اين که بگوييم « نئاندرتال ها » گونه اي جدا از انسان ها بوده اند که قرن ها قبل از انسان ها مي زيسته اند و انسان ها از آن ها تکامل يافته اند، دلايل کافي وجود ندارد! ما نيز « نئاندرتال ها » را به عنوان گونه اي جدا از « انسان هاي امروزي » نمي دانيم که انسان هاي امروزي از آن تکامل يافته باشند!

اما سخن ما اين است که اصولاً « نئاندرتال ها » را جدا از « گونه ي انسان » نمي دانيم! بلکه اعتقاد داريم « نئاندرتال ها » ممکن است نژاد خاصي از انسان هاي باستاني ماقبل تاريخ، و يا مبتلايان به بيماري هاي خاصي مانند کمبود ويتامين D و … باشند؛ شواهدي همچون ابزارسازي، سازمان دهي اجتماعي و … در فسيل هاي منتسب به  « نئاندرتال ها » نيز اين مسئله را تأييد مي کند و ما در بخش هاي قبلي مقاله، مفصلاً به آن ها اشاره کرديم.

در مورد تفاوت هاي ژنتيکي اندکي که بين DNA « نئاندرتال ها » و انسان هاي به اصطلاح امروزي وجود دارد، مسايل مداخله گري که مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » را تحت تأثير قرار مي دهند – مانند تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، ناديده گرفتن مسئله ي بروز توارث پدري و هتروپلاسمي در مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA)، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، و نيز برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک -، مانع از اعتماد به ادعاهاي تکامل شناسان در مورد شباهت ها و تفاوت هاي ژنوم « نئاندرتال ها » مي شود!!!

در واقع، به دليل تعدد عوامل مداخله گر مربوط به روش هاي مطالعاتي بر اساس پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » و نيز بي توجهي تکامل شناسان نسبت به اين عوامل مداخله گر و عدم چاره جويي براي اين عوامل مشکل ساز، مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » ارزش چنداني ندارند و به هيچ عنوان قابل اعتماد نمي باشند! چرا که مجموعه ي عظيمي از بي مبالاتي ها، ساده انگاري ها، اشتباهات و ضعف ها، در آن ها وجود دارد!

البته روي ديگر اين مشکلات، مربوط به « DNA مرجع » انسان هاي امروزي است که آن نيز رويايي کودکانه بيش نيست! چرا که تا سال هاي سال، چيزي به عنوان « DNA مرجع » انسان هاي کنوني وجود ندارد! ما در ادامه به اين مسئله نيز خواهيم پرداخت.

اين اشکال در نبود « DNA مرجع » انسان هاي کنوني، ضعف بسيار بزرگي براي مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » مي باشند! چرا که حتي اگر مشکلات مربوط به خود DNA فسيل ها را کنار بگذاريم، باز هم معلوم نيست که DNA هاي حاصل از مطالعات فسيل ها، بايد با کدام DNA انسان هاي امروزي مقايسه شوند! (به ادامه ي همين مقاله، مراجعه فرماييد!)

به عبارت ديگر، گرچه روش « DNA باستاني : Ancient DNA » به نسبت مطالعات مبتني بر ظاهر فسيل ها، يک قدم رو به جلو است، اما به مثابه قدم اول در سفر 1 ميليون کيلومتري است و تا رسيدن به روشي اعتماد ساز، فاصله ي بسيار زيادي دارد!

بدين ترتيب ادعاهاي تکامل شناسان در مورد شباهت ها و تفاوت هاي بين DNA هاي منتسب به « نئاندرتال ها » و انسان هاي به اصطلاح « امروزي »، از نظر علمي با چالش ها و ابهامات جدي مواجه است و نمي توان به آن اعتماد نمود!

به صورت خلاصه، نظر ما در مورد « نئاندرتال ها » چنين مي باشد: « نئاندرتال ها » بخشي از جمعيت « انسان هاي ماقبل تاريخ » هستند که از « گونه » ي ما انسان ها مي باشند و به دلايل مختلفي همچون تفاوت هاي نژادي، ابتلا به بيماري ها و …، تفاوت هاي ظاهري و اسکلتي با ما داشته اند! اگر روزي پيشرفت هاي تکنولوژيک بشر در حوزه ي مهندسي ژنتيک به حد قابل اعتمادي برسد، به اين نکته خواهد رسيد که ژنوم « نئاندرتال ها » با ژنوم ما انسان ها تفاوت هاي جدي ندارد و تفاوت هاي ژنتيکي مختصري که با برخي نژادهاي انساني ممکن است ديده شود، در محدوده ي تفاوت هاي ژنتيکي است که در عصر حاضر نيز در بين جمعيت هاي انساني وجود دارد (به بحث کالاش ها و نيز ادامه ي مطلب مراجعه فرماييد).


ب) ادعا: « نئاندرتال ها » و « اجداد انسان ها »، در حدود 400000 سال، 500000 سال يا 800000 سال پيش از يکديگر جدا شده اند!!!(176) (تنوع اين اعداد شگفت انگيز است!!!)

نقد: وجود اعداد متعدد و کاملاً متفاوت در مورد زماني که تکامل شناس ها در مورد جدا شدن « نئاندرتال ها » و « انسان هاي به اصطلاح مدرن » از « جد مشترکشان » در نظر گرفته اند، خود خبر از تناقض هاي ناشي از تخمين هاي غلط تکامل شناسان پيرامون زمان « جدا شدن نئاندرتال ها از انسان ها » (البته به زعم تکامل شناسان!) مي دهد! به قول ضرب المثل معروف: رنگ رخساره خبر مي دهد از حال درون!

اما اين اعداد متفاوت ذکر شده در مورد زمان جدا شدن « نئاندرتال ها » و « انسان هاي امروزي » از « جد مشترکشان » تا چه حد منطبق بر واقعيت مي باشد؟

روش هاي مختلفي که تکامل شناسان از آن ها براي تخمين زمان جدا شدن « نئاندرتال ها » و « انسان هاي امروزي » از « جد مشترکشان » بهره برده اند، شامل موارد زير هستند که همگي داراي اشکال اساسي هستند:

A) روش زمان سنجي راديومتريک که به خصوص در موارد مربوط به بررسي هاي آناتوميک و ظاهري فسيل ها از آن استفاده مي شود و در مقاله ي « فرضيه ي تکامل: منطقه ي ممنوعه! – 4 »، مفصلاً به اشکالات، ايرادات و ابهامات آن اشاره گرديد.(2)

B) روش استفاده از DNA ميتوکندريال (mtDNA)(170) که نوعي روش مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » است که در طي اين روش، بر اساس تفاوت ها و شباهت هاي موجود بين DNA ميتوکندريال (mtDNA) انسان هاي به اصطلاح « امروزي » و DNA هاي ميتوکندريال (mtDNA) منتسب به « نئاندرتال » و با فرض اين که: 1- ميزان بروز جهش ها در DNA ميتوکندريال (mtDNA) در طول زمان، مقدار ثابتي دارد، 2- DNA ميتوکندريال فقط از مادر به فرزندان انتقال مي يابد، و 3 – ميزان و نوع DNA ميتوکندريال (mtDNA) در همه ي بافت هاي بدن و در تمامي سنين، مقدار و نوع ثابتي است، محل جدا شدن « گونه » هاي مختلف در طي تاريخ تکاملي! و محل انشعاب آن ها از جد مشترک! سنجيده مي شود!

اما اين پيش فرض ها توسط کشفيات جديد علم ژنتيک، به شدت زير سوال رفته است و بطلان اين مفروضات مشخص گرديده است! بدين ترتيب که علاوه بر مشکلات کلي مربوط به مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » – مانند تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، و نيز برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک – که در تمامي مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » وجود دارد، مشکلات جدي اختصاصي نيز در مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA) ملاحظه مي گردد که از مهم ترين آن ها مي توان به ناديده گرفتن مسئله ي بروز توارث پدري DNA ميتوکندريال (mtDNA)(196)، فراواني قابل توجه ناهمگوني DNA ميتوکندريال (mtDNA) يا هتروپلاسمي در سلول هاي بدن انسان(197)، تفاوت ميزان هتروپلاسمي در بافت هاي مختلف و سنين مختلف(198)، و نيز تخمين اشتباه سرعت بروز جهش ها در DNA ميتوکندريال (mtDNA)(199) اشاره کرد!

به عبارت ديگر، با وجود کشفيات جديد علم ژنتيک، ادعاهاي قبلي تکامل شناسان در مورد استفاده از DNA ميتوکندريال (mtDNA) در تبارشناسي و کشف زمان انشعاب گونه ها، از بيخ و بن غلط بوده و در حال حاضر هيچ روش مناسبي که بتوان با استفاده از DNA ميتوکندريال (mtDNA)، زمان انشعاب « گونه ها » را محاسبه کرد، وجود ندارد و با توجه به محدوديت ها و فاکتورهاي مداخله گر شناخته شده و ناشناخته، تا ساليان سال نيز اميد نمي رود که بتوان از چنين روشي استفاده کرد!

جالب اين که بسياري از زيست شناسان نيز به تبعات ناگوار اين گونه کشفيات جديد براي تکامل شناسان پرداخته اند! و لزوم بازبيني مفروضات قبلي در حوزه ي تغييرات زماني DNA ميتوکندريال (mtDNA) که به اصطلاح « ساعت ميتوکندريال : Mitochondrial Clock » ناميده مي شود را مطرح نموده اند!!!:(200)



امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد؛ همچنين اين محققان معتقدند که ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکارهاي نويني براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود. از سوي ديگر، تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند!



امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد؛ همچنين اين محققان معتقدند که ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکارهاي نويني براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود. از سوي ديگر، تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند!

 



امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد و ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکار جديدي براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود. همچنين جالب است بدانيم که تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند!

 


امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد؛ همچنين اين محققان معتقدند که ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکارهاي نويني براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود. از سوي ديگر، تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند!


با توجه به مطالب گفته شده، مي توان دريافت که داده هاي  به دست آمده از مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA)، بر مفروضاتي کاملاً غلط استوار بوده و بسياري از يافته هاي منتسب به چنين مطالعاتي، به هيچ عنوان قابل اعتماد نيست! اما متاسفانه تکامل شناسان با بي اعتنايي به اين کشفيات و سانسور زيرکانه ي اين اطلاعات، خواسته هاي خود را به پيش مي برند!


C) روش سوم مورد استفاده ي تکامل شناسان براي بررسي زمان جدا شدن « گونه » ي موسوم به « نئاندرتال ها » از « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، روش  استفاده از « DNA هسته اي » است که نوعي روش مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مي باشد. در طي اين روش، بر اساس تفاوت ها و شباهت هاي موجود بين « DNA هسته اي » انسان هاي به اصطلاح « امروزي » و DNA هسته اي » منتسب به « نئاندرتال ها » و با فرض اين که ميزان بروز جهش ها در DNA هسته اي در طول زمان، مقدار ثابتي دارد، محل جدا شدن « گونه » هاي مختلف در طي تاريخ تکاملي! و محل انشعاب آن ها از جد مشترک! سنجيده مي شود!

اما روش مطالعه اي و مقايسه اي مبتني بر تفاوت ها و شباهت هاي  DNA هسته اي « نئاندرتال ها » و انسان هاي به اصطلاح « مدرن » نيز با مشکلات و ابهامات مهمي رو به رو است! در واقع، علاوه بر مشکلات کلي مربوط به مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » – مانند تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، و نيز برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک -که در مورد تمامي مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » وجود دارد، برخي مشکلات نيز در حوزه ي مطالعات DNAهسته اي به چشم مي خورد که مفصلاً در پاراگراف هاي بعدي به آن ها اشاره خواهيم نمود.

البته ناگفته نماند که 2 مطالعه ي مهم مرتبط با DNA هسته اي که تکامل شناسان براي بيان زمان انشعاب « نئاندرتال ها » از « انسان هاي به اصطلاح امروزي » يا « انسان هاي خردمند » بهره جسته اند، به شدت مخدوش بوده و تناقضات آشکاري با يکديگر دارند! به نحوي که حتي محققان ديگر نيز، نسبت به تناقضات موجود در اين 2 مقاله، واکنش نشان داده اند!:(208)



2 مطالعه ي مهم مرتبط با DNA هسته اي که تکامل شناسان براي بيان زمان انشعاب « نئاندرتال ها » از « انسان هاي به اصطلاح امروزي » يا « انسان هاي خردمند » بهره جسته اند، به شدت مخدوش بوده و تناقضات آشکاري با يکديگر دارند! به نحوي که حتي محققان ديگر نيز، نسبت به تناقضات موجود در اين 2 مقاله، واکنش نشان داده اند!


بدين ترتيب همان گونه که ملاحظه فرموديد، هيچکدام از روش هاي مطالعه بر روي فسيل ها که به بررسي زمان انشعاب فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » از « انسان هاي به اصطلاح مدرن » مي پردازند، صحت و دقت چنداني نداشته و ادعاهاي مبتني بر آن ها، ادعاي گزافي بيش نيست! چرا که تا سال هاي سال نيز نمي توان در مورد چنين ادعاهايي، شواهد کافي فراهم نمود و اعداد متفاوت و متناقض ذکر شده براي زمان انشعاب « نئاندرتال ها » از « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، بر اين سخن ما صحه مي گذارد!

با توجه به مطالب ذکر شده، بايد به تکامل شناسان متذکر شد که اظهارات آنان در اين خصوص، کاملاً کودکانه و ناشي از کوته بيني و ساده نگري آن ها نسبت به مقوله ي علم مي باشد!


ج) ادعا: ژنوم نئاندرتال ها و انسان ها حدود % 99.5 يا % 99.9 با يکديگر شباهت دارد!(176)

نقد: در مورد ادعاي فوق که از سوي تکامل شناسان مطرح شده است، بايد بگوييم که ما به طور کلي با ادعاهاي مطرح شده درباره ي شباهت بيش از % 99.5 يا % 99.9 DNA و ژنوم « نئاندرتال ها » مشکلي نداريم! بلکه اصولاً معتقديم ژنوم و DNA « نئاندرتال ها »، تفاوت چنداني با DNA « انسان هاي به اصطلاح امروزي » ندارد! در واقع ما معتقديم که « نئاندرتال ها » جزء « گونه » ي « انسان » يا « انسان خردمند » بوده اند و متعلق به « گونه » ي ديگري نيستند! و اختلافات اسکلتي احتمالي آن ها نيز به دلايلي همچون تفاوت هاي نژادي، ابتلا به بيماري ها و … بوده است!

اما آيا اصولاً ادعاهاي مطرح شده در رابطه با نتايج حاصل از مطالعه و مقايسه ي DNA و ژنوم « نئاندرتال ها » و « انسان هاي امروزي »، صحت دارد؟ آيا واقعاً مقايسه ي DNA « نئاندرتال ها » با DNA انسان هاي کنوني، امکان پذير است؟

در يک کلام بايد گفت: خير! در حال حاضر، امکان مقايسه ي صحيح DNA « نئاندرتال ها » با « انسان هاي به اصطلاح مدرن » وجود ندارد و تا ساليان سال نيز چنين امکاناتي در دسترس نخواهد بود!!! دلايل اين امر نيز علاوه بر ضعف ها و مشکلات مربوط به روش « DNA باستاني : Ancient DNA » – همچون تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، ناديده گرفتن مسئله ي بروز توارث پدري و هتروپلاسمي در مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA)، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، و نيز برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک – که بارها به آن ها اشاره شده است، شامل 2 مشکل بزرگ ديگر نيز مي شود:

A) عدم وجود DNA مرجع براي « انسان هاي کنوني »!
B) عدم وجود DNA مرجع براي « نئاندرتال ها »!

در اين قسمت به بررسي اين دو مقوله مي پردازيم:

A) در حال حاضر هيچ DNA مرجع و قابل قبولي که به صورت جامع و جهانشمول، معرف DNA انسان هاي کنوني باشد، وجود ندارد و تا مدت هاي زيادي نيز دسترسي به اين DNA مرجع، ممکن نخواهد بود!

در اين قسمت ممکن است برخي از دوستان سريعاً موضع گيري نمايند و فوراً به مطالعاتي همچون « پروژه ي ژنوم انساني : Human Genome Project »(209)، « پروژه ي سلرا : Celera Project »(209) و امثالهم اشاره نمايند و بگويند که در حال حاضر، DNA مرجع انسان هاي کنوني مشخص شده است!!!

اين سخن برخي از دوستان، يا ناشي از عدم اطلاع کافي از پروژه هاي ژنتيکي انجام شده و در حال انجام، بوده يا ممکن است به دليل تأثيرپذيري از تبليغات تکامل شناسان باشد!

جدول زير، تمامي مطالعات انجام شده بر روي ژنوم انساني را نشان مي دهد که ما با کادرهاي قرمز رنگ، مطالعاتي که بر روي ژنوم و DNA کامل انسان هاي سالم انجام شده اند را مشخص نموده ايم. کادر آبي رنگ و خط آبي رنگ، مربوط به پروژه اي است که در مجامع آکادميک با عنوان « پروژه ي ژنوم انسان : Human Genome Project » شناخته مي شود که بر روي DNA يک فرد آمريکايي اهل منطفه ي « بوفالو » واقع در « نيويورک » موسوم به « RP11 » انجام شده و البته نواقص مهمي نيز داشته است:(209)

 


آن چه که تکامل شناسان از آن به عنوان DNA مرجع انسان هاي امروزي نام مي برند، DNA حاصل از مطالعه ي « پروژه ي ژنوم انسان : Human Genome Project » و چند مطالعه ي ديگر است که مجموع اين چند مطالعه، تاکنون حتي به تعداد انگشتان 2 دست نيز از ژنوم کامل انسان هاي مختلف استفاده نکرده اند!!! جدول زير، تمامي مطالعات انجام شده بر روي ژنوم انساني را نشان مي دهد که ما با کادرهاي قرمز رنگ، مطالعاتي که بر روي ژنوم و DNA کامل انسان هاي سالم انجام شده اند را مشخص نموده ايم. کادر آبي رنگ و خط آبي رنگ، مربوط به پروژه اي است که در مجامع آکادميک با عنوان « پروژه ي ژنوم انسان : Human Genome Project » شناخته مي شود که البته نواقص مهمي نيز داشته است.


همان گونه که ملاحظه فرموديد، آن چه که تکامل شناسان از آن به عنوان DNA مرجع انسان هاي امروزي نام مي برند، DNA حاصل از مطالعه ي « پروژه ي ژنوم انسان : Human Genome Project » و چند مطالعه ي ديگر است که در مجموع اين چند مطالعه، محققان تاکنون حتي به تعداد انگشتان 2 دست نيز از ژنوم کامل انسان هاي مختلف استفاده نکرده اند!!!(209) در واقع از بيش از 7 ميليارد جمعيت انساني فعلي روي کره ي زمين(193)، فقط DNA کمتر از 10 انسان تاکنون رمزگشايي شده که البته اين مطالعات، استانداردهاي يکساني را نيز رعايت نکرده اند!(209)

اما نکته ي جالب اين جا است که در پروژه هاي ژنوميک بزرگ ديگري که در حال انجام هستند و معروف ترين آن ها با عنوان پروژه ي « HapMap »، فاز 3 خود را سپري مي کند، باز هم ضعف تعداد و تنوع نمونه ها به چشم مي خورد!:(210)

در فاز 1 و 2 پروژه ي « HapMap »، حدود 269 (يا به تعبير ديگري 270) نفر انسان از 4 جمعيت مختلف شامل جمعيت « يوروبا : Yoruba » اهل نيجريه، جمعيت اروپايي الاصل (شمال و غرب اروپا) ساکن « يوتا : Utah » ايالات متحده ي آمريکا، جمعيت « هان : Han » ساکن پکن پايتخت کشور چين، و جمعيت ژاپني اهل توکيو جمع آوري گرديد و DNA آن ها تحت بررسي قرار گرفت:(210)

 


در فاز 1 و 2 پروژه ي « HapMap »، حدود 269 (يا به تعبير ديگري 270) نفر انسان از 4 جمعيت مختلف شامل جمعيت « يوروبا : Yoruba » اهل نيجريه، جمعيت اروپايي الاصل (شمال و غرب اروپا) ساکن « يوتا : Utah » ايالات متحده ي آمريکا، جمعيت « هان : Han » ساکن پکن پايتخت کشور چين، و جمعيت ژاپني اهال توکيو جمع آوري گرديد و DNA آن ها تحت بررسي قرار گرفت.

 


در فاز 1 و 2 پروژه ي « HapMap »، حدود 269 (يا به تعبير ديگري 270) نفر انسان از 4 جمعيت مختلف شامل جمعيت « يوروبا : Yoruba » اهل نيجريه، جمعيت اروپايي الاصل (شمال و غرب اروپا) ساکن « يوتا : Utah » ايالات متحده ي آمريکا، جمعيت « هان : Han » ساکن پکن پايتخت کشور چين، و جمعيت ژاپني اهال توکيو جمع آوري گرديد و DNA آن ها تحت بررسي قرار گرفت.


در حال حاضر نيز فاز 3 پروژه ي « HapMap » در حال انجام است که در طي اين فاز، علاوه بر نفرات تحت مطالعه از 4 جمعيت قبلي، افرادي از 7 جمعيت ديگر نيز تحت مطالعه قرار گرفته اند. بدين ترتيب که علاوه بر 4 جمعيت فاز 1و 2 که شامل جمعيت « يوروبا : Yoruba » اهل نيجريه، جمعيت اروپايي الاصل (شمال و غرب اروپا) ساکن « يوتا : Utah » ايالات متحده ي آمريکا، جمعيت « هان : Han » ساکن پکن پايتخت کشور چين، و جمعيت ژاپني اهل توکيو بودند، افرادي نيز از 7 جمعيت ديگر، شامل جمعيت آفريقايي الاصل ساکن جنوب غربي آمريکا، جمعيت چيني الاصل ساکن مادرشهر « کلورادو » در ايالات متحده ي آمريکا، جمعيت « هندي گجراتي الاصل : Gujarati Indians » ساکن شهر « هوستون » ايالت تگزاس آمريکا، جمعيت « لوهيا : Luhya » ساکن ناحيه ي « وبويه : Webuye » ي کشور کنيا، جمعيت « ماسايي : Massai » ساکن ناحيه ي « کينياوا: Kinyawa » ي کشور کنيا، جمعيت مکزيکي الاصل ساکن شهر لوس آنجلس آمريکا، و جمعيت « توسکاني : Toscani » کشور ايتاليا وارد مطالعه گرديدند که از مجموع اين 11 جمعيت، نمونه هاي DNA مربوط به 1184 نفر، جمع آوري گرديد و نهايتاً بعد از طي مراحل کنترل کيفيت، 692 نمونه ي DNA، وارد مطالعه گرديدند!(210)

 


در طي فاز 3 پروژه ي « HapMap »، علاوه بر نفرات تحت مطالعه از 4 جمعيت قبلي، افرادي از 7 جمعيت ديگر نيز تحت مطالعه قرار گرفته اند. بدين ترتيب که علاوه بر 4 جمعيت فاز 1و 2 که شامل جمعيت « يوروبا : Yoruba » اهل نيجريه، جمعيت اروپايي الاصل (شمال و غرب اروپا) ساکن « يوتا : Utah » ايالات متحده ي آمريکا، جمعيت « هان : Han » ساکن پکن پايتخت کشور چين، و جمعيت ژاپني اهل توکيو بودند، افرادي نيز از 7 جمعيت ديگر، شامل جمعيت آفريقايي الاصل ساکن جنوب غربي آمريکا، جمعيت چيني الاصل ساکن مادرشهر « کلورادو » در ايالات متحده ي آمريکا، جمعيت « هندي گجراتي الاصل : Gujarati Indians » ساکن شهر « هوستون » ايالت تگزاس آمريکا، جمعيت « لوهيا : Luhya » ساکن ناحيه ي « وبويه : Webuye » ي کشور کنيا، جمعيت « ماسايي : Massai » ساکن ناحيه ي « کينياوا: Kinyawa » ي کشور کنيا، جمعيت مکزيکي الاصل ساکن شهر لوس آنجلس آمريکا، و جمعيت « توسکاني : Toscani » کشور ايتاليا وارد مطالعه گرديدند که از مجموع اين 11 جمعيت، نمونه هاي DNA مربوط به 1184 نفر، جمع آوري گرديد و نهايتاً بعد از طي مراحل کنترل کيفيت، 692 نمونه ي DNA، وارد مطالعه گرديدند.


اما با دقت در جزييات مطالعات بين المللي ژنتيکي شده ي انجام شده، کاملاً مشخص مي گردد که اين مطالعات، حتي 1000 نفر از انسان هاي عصر کنوني را پوشش نداده اند! به عبارت ديگر، با در نظر گرفتن جمعيت بيش از 7 ميليارد نفري کره ي زمين(193)، مطالعات ژنتيکي انجام شده، حتي به ميزان 1 ميليونيم جمعيت کره ي زمين را پوشش نداده است!(210)

از آن اسفناک تر اين که در حال حاضر نيز مطالعات ژنتيکي انجام شده و در حال انجام، جمعيت هاي بسيار مهمي همچون جمعيت « ملانزي : Melanesian »(167)، اهالي « پاپوا (گينه ي نو) : Papua »(166)، جمعيت « کالاش : Kalash » ها(165)، قبايل مختلف سرخ پوست آمريکاي شمالي، اعراب، جمعيت شرق اروپا، جمعيت شرق، شمال و مرکز آفريقا، اسکيموها، اهالي بومي ساکن در جنگل هاي آمازون مانند « هتا : Heta » ها(155) و … بسياري از جمعيت هاي اصيل و مختلط نژادي دنيا را تحت مطالعه قرار نداده اند(210) و به همين دليل نمي توان نتايج حاصل از آن ها را به عنوان « DNA مرجع » و « ژنوم نماينده » ي انسان هاي کنوني در نظر گرفت و به آن اعتماد نمود!!!

البته مطالعات ژنتيکي انجام شده تاکنون نيز دگرگوني هاي ژنتيکي بسياري را در جمعيت هاي تحت مطالعه نشان داده اند! به نحوي که در بحث تفاوت هاي تک کدي موسوم به « پلي مورفيسم تک نوکلئوتيدي : Single Nucleotide Polymorphism »(211) يا به اختصار « SNP »(211) و نيز در بحث تفاوت هاي چند کدي موسوم به « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation »(212) يا « CNV »(212)، اين تغييرات به وضوح مشهود بوده اند:(213)

 

  
مقايسه ي شماتيک تفاوت هاي تک کدي موسوم به « پلي مورفيسم تک نوکلئوتيدي : Single Nucleotide Polymorphism » يا به اختصار « SNP » (سمت راست) و تفاوت هاي چند کدي موسوم به « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation » يا « CNV » (تصوير سمت چپ).


بسيار جالب است که بدانيم در فاز 1 و 2 پروژه ي « HapMap »، تغييرات ژنتيکي وسيعي در 270 نفر شرکت کننده ي 4 جمعيت مورد مطالعه، ملاحظه گرديد! به نحوي که فقط در مورد « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation » يا « CNV »، ميزان تغييرات مشاهده شده، حدود « 36 مگا باز : 36 Megabase » يا حدود « % 12 » از کل DNA و ژنوم انسان را تشکيل مي داده است!!!(213)

البته اين مقدار فقط مربوط به تغييرات از نوع « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation » بوده است؛ بالطبع، با در نظر گرفتن تغييراتي همچون « پلي مورفيسم تک نوکلئوتيدي : Single Nucleotide Polymorphism » و …، ميزان تغييرات ژني بين افراد مختلف، بسيار بيشتر از مقدار گفته شده، مي باشد! همچنين نکته ي جالب اين جا است که خود مطالعه ي « HapMap » نيز به دليل تعداد کم نمونه ها (270 نفر در فاز 1 و 2، و 692 نفر در فاز 3 مطالعه) و نيز تنوع کم جمعيتي (فقط 11 جمعيت از جمعيت هاي متعدد انسان هاي کره ي زمين)، مطالعه ي جامعي نمي باشد!(213) قطعاً در صورتي که اين مطالعه مي توانسته بيش از 7 ميليارد جمعيت کنوني کره ي زمين(193) را پوشش دهد، مي بايست منتظر افزايشي بسيار بيشتر از % 12 تغييرات ژنومي نيز مي بوديم!

مقاله ي زير که در سال 2006 ميلادي در نشريه ي مشهور « Nature » چاپ شده است، نيز به تفاوت % 12 ي ژنوم افراد تحت مطالعه ي فاز 1 و 2 پروژه ي « HapMap » از نظر « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation » يا « CNV »اشاره مي نمايد:(213)

 


در فاز 1 و 2 پروژه ي « HapMap »، تغييرات ژنتيکي وسيعي در 270 نفر شرکت کننده ي 4 جمعيت مورد مطالعه، ملاحظه گرديد! به نحوي که فقط در مورد « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation » يا « CNV »، ميزان تغييرات مشاهده شده، حدود « 36 مگا باز : 36 Megabase » يا حدود « % 12 » از کل DNA و ژنوم انسان را تشکيل مي داده است!!! البته اين مقدار فقط مربوط به تغييرات از نوع « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation » بوده است. بالطبع، با در نظر گرفتن تغييراتي همچون « پلي مورفيسم تک نوکلئوتيدي : Single Nucleotide Polymorphism » و …، ميزان تغييرات ژني بين افراد مختلف، بسيار بيشتر از مقدار گفته شده قلمداد مي گردد! همچنين نکته ي جالب اين که خود مطالعه ي « HapMap » نيز به دليل تعداد کم نمونه ها (270 نفر در فاز 1 و 2، و 692 نفر در فاز 3 مطالعه) و نيز تنوع کم جمعيتي (فقط 11 جمعيت از جمعيت هاي متعدد انسان هاي کره ي زمين)، مطالعه ي جامعي نمي باشد! قطعاً در صورتي که اين مطالعه، مي توانست بيش از 7 ميليارد جمعيت انسان هاي کنوني را پوشش دهد، مي بايست حتي منتظر افزايشي بسيار بيشتر از % 12 تغييرات ژنومي نيز مي بوديم!


با توجه به مطالب گفته شده، در مي يابيم که تنوع ژنتيکي در جمعيت هاي مختلف انسان هاي عصر حاضر، به ميزان خيره کننده اي بالا است و مطالعات انجام شده تاکنون، نمي تواند « DNA مرجع » و « DNA نمونه » ي مناسبي از جمعيت انسان هاي کنوني تعيين نمايد و اين مشکل نيز تا ساليان سال ادامه خواهد يافت!(213) به خصوص که برخي از اين تغييرات همچون « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation » يا « CNV » به ميزان وسيع، از سال 2002 ميلادي به بعد کشف شده اند!(212و213)

بنابراين، تصورات قبلي تکامل شناسان پيرامون « DNA مرجع » بسيار کودکانه و سطحي بوده و با پيچيدگي هاي ژنتيکي کشف شده، سازگار نمي باشد! گرچه مکرراً در مقالات تکامل شناسان، از پيشرفت هاي ژنتيکي به عنوان شواهد تأييد کننده ي تکامل نام برده مي شود، اما اين ادعاها ، غوغا و هياهوي لمپنيسم علمي است که از سوي مافياي تکامل ارايه مي شود! حال آن که همين به ظاهر دانشمندان، بيان نمي کنند که مفروضات غلط قبلي آن ها که پايه هاي ادعاهاي امروزه ي آن ها را تشکيل مي دهد، با اين کشفيات جديد تحت تأثير قرار گرفته و متزلزل مي شود!

بدين ترتيب مسئله ي « DNA مرجع » انسان هاي امروزي حاصل از مطالعاتي همچون « پروزه ي ژنوم انساني : Human Genome Project » يا به اختصار « HGP »، رويا و خيالي بيش نيست و در کوتاه مدت نيز محقق نخواهد شد! البته تعدادي از دانشمندان، حتي قبل از انجام اين گونه پروژه ها، به پوچ بودن ادعاهاي طراحان آن ها، اشاره نموده بودند!:(214)

 

مسئله ي « DNA مرجع » انسان هاي امروزي و « پروزه ي ژنوم انساني : Human Genome Project »، رويا و خيالي بيش نيست و در کوتاه مدت نيز محقق نخواهد شد! تعدادي از دانشمندان، حتي قبل از انجام اين گونه پروژه ها، به پوچ بودن ادعاهاي طراحان آن ها، اشاره نموده بودند!


با توجه به مطالب ذکر شده، کاملاً مسجل مي گردد که در مقايسه بين « DNA انسان هاي کنوني » و « DNA منتسب به نئاندرتال ها » مشکل بزرگي وجود دارد که همانا عدم وجود « DNA نمونه » يا « DNA نماينده » ي انسان هاي کنوني در زمان فعلي و تا مدت هاي مديد خواهد بود! بدين ترتيب از نظر ژنوم انسان هاي امروزي نيز در مورد چنين مقايسه اي، با مشکل مواجه هستيم!


B) مشکل ديگري که در مورد مقايسه ي « DNA نئاندرتال ها » و « DNA انسان هاي به اصطلاح امروزي » وجود دارد، مسئله ي عدم وجود « DNA مرجع » براي « نئاندرتال ها » است! در بخش هاي قبل به صورت مفصل اشاره کرديم که علي رغم وجود امکانات تکنولوژيک، به دلايل متعددي همچون تعداد بسيار زياد جمعيت انسان هاي عصر کنوني که تنها در بهترين حالت، در طي دهه هاي آينده ي نزديک، تنها 1 ميليونيم آن ها تحت مطالعه قرار خواهند گرفت و نيز با توجه به اين که تنوع و تغييرات زيادي درDNA  انسان هاي کنوني وجود دارد، حتي در مورد انسان هاي عصر حاضر نيز نمي توان « DNA مرجع » و « DNA نماينده » تعريف کرد!

با توجه به اين مسئله، قطعاً تعريف و مشخص نمودن « DNA مرجع » و « DNA نماينده » براي « نئاندرتال ها » با چالش ها و مشکلات به مراتب بيشتري رو به رو است! زيرا:

1) مطالعه ي « DNA فسيلي » بر اساس پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA »، با مشکلات، ابهامات و ايرادات بسياري مواجه است که از مهم ترين آن ها مي توان به تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، ناديده گرفتن مسئله ي بروز توارث پدري و هتروپلاسمي در مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA)، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، و نيز برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک اشاره نمود.

 2) کل فسيل هاي مکشوفه ي « نئاندرتال ها » تا کنون در حدود 400 فسيل مي باشد(188) که البته بسياري از آن ها به دلايل تکنيکي، امکان استفاده را در مطالعات فسيلي مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » ندارند؛ اين در حالي است که قطعاً جمعيت « نئاندرتال ها » بسيار بيشتر از اين تعداد بوده و شامل حداقل چند صد هزار نفر مي شده است! بنابراين DNA هاي استحصال شده از فسيل 400 نفر، هزار نفر و … از جمعيت « نئاندرتال ها »، و آناليز بر روي آن ها، نمي تواند « DNA نمونه » يا « DNA مرجع » جمعيت « نئاندرتال ها » را مشخص نمايد!

با توجه به مطالب گفته شده در مورد عدم وجود « DNA مرجع » و « DNA نمونه » چه براي جمعيت « انسان هاي عصر حاضر » و چه براي جمعيت « نئاندرتال ها »، اين سوال به ذهن متبادر مي گردد که ادعاهاي موجود پيرامون شباهت و تفاوت هاي « DNA » انسان هاي به اصطلاح مدرن و « نئاندرتال ها » و مقايسه انجام شده بين DNA انسان هاي به اصطلاح مدرن و « نئاندرتال ها » از کجا نشأت مي گيرد؟

دو مطالعه ي انجام شده تاکنون که ادعاي شباهت % 5/99 الي % 9/99 بين DNA « انسان هاي امروزي » و « نئاندرتال ها » را مطرح نموده اند، در تصاوير زير ارايه گرديده اند:(215)

 

 


همان گونه که ملاحظه فرموديد، 2 مطالعه اي که ادعاي شباهت % 5/99 و % 9/99 داشتند، بخش اندکي از DNA « نئاندرتال ها » را با DNA انسان هاي مدرن (آن هم DNA يي که هنوز به عنوان DNA نمونه نمي تواند نقش ايفا کند!) مقايسه نموده اند!(215) بسيار جالب است که بدانيم، در يک مطالعه از 2 مطالعه ي فوق، فقط « 65250  جفت باز » مطالعه شده و در مطالعه ي ديگر، در نهايت، « 1 ميليون جفت باز » مطالعه گرديده است!(215) اين در حالي است که در بدن انسان، حدود « 5/3 ميليارد جفت باز » به صورت هاپلوييد (در 23 کروموزوم) و حدود « 7 ميليارد جفت باز » به صورت ديپلوييد (در 46 کروموزوم) وجود دارد!!!(169)

به عبارت ديگر 2 مطالعه ي ذکر شده در بالا، کمتر از 4 ده هزارم! DNA « انسان امروزي » را با DNA « نئاندرتال » مقايسه نموده و به چنين نتايجي رسيده اند! و ادعا نموده اند که شباهت % 5/99 يا % 9/99 بين  DNA « انسان امروزي » و « نئاندرتال ها » وجود دارد!!!(215)

به راستي آن ها با چه جرأتي چنين ادعاي مضحکي را با بررسي و مقایسه ی کمتر از 4 ده هزارم (0004/0) DNA « انسان به اصطلاح مدرن » و « نئاندرتال » مطرح نموده اند؟! پس تکليف بقيه ي ژنوم چه مي شود؟! از کجا معلوم که ميزان شباهت يا تفاوت در بقيه ي ژنوم، به همين ميزان مورد ادعا باشد؟!

البته علاوه بر اشکال بزرگي که در کم بودن نمونه ي مقايسه شده (0004/0 ژنوم) وجود دارد، مسئله ي نبودن « DNA مرجع » و « DNA نمونه »، هم براي « انسان هاي امروزي » و هم براي « نئاندرتال ها »، مشکلات بیشتری ایجاد می نماید!

البته بسيار جالب است بدانيم که محاسبات دو مطالعه ي فوق، با همديگر همخواني نداشته و با يکديگر مطابقت ندارند!: (208)

 


2 مطالعه ي مهم مرتبط با DNA هسته اي که تکامل شناسان  از آن ها براي بيان شباهت % 5/99 و % 9/99  « نئاندرتال ها » و « انسان هاي به اصطلاح امروزي » يا « انسان هاي خردمند » بهره جسته اند، به شدت مخدوش بوده و تناقضات آشکاري با يکديگر دارند! به نحوي که حتي محققان ديگر نيز، نسبت به تناقضات موجود در اين 2 مقاله، واکنش نشان داده اند!


اما نکته ي حائز اهميت اين که محققان مدعي شباهت % 5/99 يا % 9/99 بين  DNA « انسان امروزي » و « نئاندرتال ها »، با وجود مشخص شدن اين نقايص، براي اصلاح اين ادعا و بيان اين اشتباهات در رسانه هاي عمومي، تلاش زيادي نمی کنند و کماکان اين گونه ادعاها را در مجامع عمومي مطرح مي نمایند!

البته مطالعه اي در سال هاي اخير انجام شده و نتايج آن نيز در سال 2014 ميلادي در نشريه ي مشهور « Nature » به چاپ رسيده است که در طي آن ادعا شده که تمامي DNA سلولی موجود در يک نمونه « انگشت پاي » منتسب به يک فسيل « نئاندرتال »، استخراج گردیده است:(216)

 


مطالعه اي در سال هاي اخير انجام شده و نتايج آن نيز در سال 2014 ميلادي در نشريه ي مشهور « Nature » به چاپ رسيده است که در طي آن ادعا شده که تمامي DNA سلولی موجود در يک نمونه « انگشت پاي » منتسب به يک فسيل « نئاندرتال » استخراج گردیده است.


گرچه نتايج مطالعه ي مذکور به نفع نظرات ما است! (در ادامه به آن خواهيم پرداخت!) و نسبت به 2 مطالعه ي قبل، پيشرفت به مراتب بيشتري داشته، و ادعايي همچون 2 مطالعه ي قبلي نداشته است، اما باز هم بايد بگوييم که اين مطالعه نيز همانند ساير مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » با مشکلات و موانع بزرگي مواجه است!

مشکلاتي همچون تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، ناديده گرفتن مسئله ي بروز توارث پدري و هتروپلاسمي در مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA)، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، و نيز برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک، در مورد اين مطالعه نيز مطرح بوده و مانع از اعتماد زياد به چنين مطالعاتي مي گردد! همچنين DNA هاي مورد مطالعه در اين تحقيق، نه « DNA مرجع » و « DNA نمونه »، بلکه فقط DNA مطالعه شده در 1 فسيل « نئاندرتال » مي باشد!(216)

البته از نکات جالبي که در اين مطالعه به چشم مي خورد، همخواني نداشتن اطلاعات و وجود برخي تفاوت ها در درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس « DNA هسته اي » و « DNA ميتوکندريال mtDNA » مورد مطالعه مي باشد!(216) به نحوي که اين دو درخت فيلوژنتيک، در مورد « DNA به نسبت کامل انگشت پاي نئاندرتال » تحت مطالعه، و انسان موسوم به « انسان دنيسووا : Denisovan »(153) شاخه بندي متفاوتي را به نمايش مي گذارند!(216)

در تصوير زير، مقايسه ي 2 درخت فيلوژنتيک رسم شده در اين مطالعه را ملاحظه مي فرماييد که در آن، براي آسان تر شدن مقايسه، ما  از  کادرهاي  رنگي  استفاده نموده ايم:(216)



البته از نکات جالبي که در اين مطالعه به چشم مي خورد، همخواني نداشتن اطلاعات و وجود برخي تفاوت ها در درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس « DNA هسته اي » و « DNA ميتوکندريال mtDNA » مورد مطالعه مي باشد! به نحوي که اين دو درخت فيلوژنتيک، در مورد « DNA به نسبت کامل انگشت پاي نئاندرتال » (کادر قرمز رنگ) و انسان موسوم به « انسان دنيسووا : Denisovan » (کادر آبي رنگ) شاخه بندي متفاوتي را به نمايش مي گذارند!


با توجه به مطالب گفته شده، در مي يابيم که ادعاهاي مطرح شده در مورد ميزان شباهت ها و تفاوت هاي DNA « نئاندرتال ها » و « انسان هاي امروزي »، از اساس و پايه، دچار مشکلات جدي مي باشد و نمي توان به اين گونه ادعاها، از نظر علمي اعتماد نمود.


د) قبلاً در مورد آميزش اجداد « نئاندرتال ها » با اجداد انسان های به اصطلاح مدرن، اختلاف نظر وجود داشته است! اما آخرين مطالعات ژنتيکي که تعدادشان نيز زياد بوده است، رأي به آميزش « نئاندرتال ها » با « اجداد انسان های به اصطلاح مدرن » داده اند!!!(176) ضمن اين که طبق اين مطالعات، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans » که بنابر ادعاي تکامل شناسان، آن ها نيز « انسان سا (انسان تبار) : Hominid (Hominin) » بوده اند و در سال 2010 ميلادي، فسيل آن ها در کوه هاي آلتاي سيبري کشف شده است(153)، نيز با « نئاندرتال ها » و « اجداد انسان ها » آميزش داشته اند!!!(216) البته مطالعات جديد ديگري نيز هستند که علاوه بر « نئاندرتال ها » و « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، به آميزش انسان هاي « راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus »(97) با اجداد « انسان هاي به اصطلاح مدرن » نيز اشاره داشته اند!!!(218)

اما مسئله ي آميزش « نئاندرتال ها » با اجداد انسان هاي به اصطلاح « امروزي » چه تبعاتي دارد؟ آيا بحث آميزش « نئاندرتال ها » و ساير « انسان ساها :  Hominids » اصولاً ادعاهاي تکامل شناسان را تأييد مي کند؟

همان گونه که قبلاً نيز ذکر کرديم، از ديدگاه ما، آن چه که برخي از تکامل شناسان از آن به عنوان « گونه » ي « نئاندرتال » و مجزا از « گونه » ي « انسان خردمند » يا « انسان امروزي » نام مي برند، چيزي جز جمعيتي از انسان هاي ما قبل تاريخ نيستند که به دليل ويژگي هاي نژادي و يا برخي بيماري ها، برخي ازدواج هاي درون گروهي و … داراي برخي تفاوت هاي اسکلتي با جمعيت هاي ديگر بوده اند؛ بالطبع با توجه به اين ديگاه ما، مسئله ي « آميزش نئاندرتال ها » با ساير « انسان ها »، يک مسئله ي کاملاً طبيعي بوده و مثل ساير ازدواج هايي مي باشد که انسان ها با يکديگر دارند! زيرا به اعتقاد ما « نئاندرتال ها » جزء « گونه » ي ما انسان ها هستند، نه موجودي از « گونه » ي ديگر!

در طي سال هاي اخير، مطالعات مختلف فسيلي و ژنتيکي، مسئله ي « آميزش » يا به اصطلاح علمي « Interbreeding » بارور را بين « نئاندرتال ها » و « اجداد انسان هاي مدرن » مطرح نموده اند و حاصل اين « آميزش » را انتقال بعضي ژن ها و به وديعه گذاشتن برخي « ژن ها » در نژادهاي « غير آفريقايي » انسان ها امروز دانسته اند! در اين قسمت، برخي از مهم ترين مقالاتي که به اين مسئله اشاره نموده اند، ارايه مي گردند:(217)

 



در طي سال هاي اخير، مطالعات مختلف فسيلي و ژنتيکي، مسئله ي « آميزش » يا به اصطلاح علمي « Interbreeding » بارور را بين « نئاندرتال ها » و « اجداد انسان هاي مدرن » مطرح نموده اند و حاصل اين « آميزش » را انتقال بعضي ژن ها و به وديعه گذاشتن برخي « ژن ها » در نژادهاي « غير آفريقايي » انسان ها امروز دانسته اند! در بالا به برخي از اين مطالعات، اشاره شده است.

 



در طي سال هاي اخير، مطالعات مختلف فسيلي و ژنتيکي، مسئله ي « آميزش » يا به اصطلاح علمي « Interbreeding » بارور را بين « نئاندرتال ها » و « اجداد انسان هاي مدرن » مطرح نموده اند و حاصل اين « آميزش » را انتقال بعضي ژن ها و به وديعه گذاشتن برخي « ژن ها » در نژادهاي « غير آفريقايي » انسان ها امروز دانسته اند! در بالا به برخي از اين مطالعات، اشاره شده است.


البته بسياري از مطالعات جديد در طي چند سال اخير، تنها « آميزش » يا « Interbreeding » بارور را مختص « نئاندرتال ها » و « اجداد انسان هاي به اصطلاح مدرن » ندانسته اند! بلکه اين مطالعات، قائل به بروز « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « نئاندرتال ها »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors » و « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها و … نيز مي باشند!:(218)



بسياري از مطالعات جديد در طي چند سال اخير، تنها « آميزش » يا « Interbreeding » بارور را مختص « نئاندرتال ها » و « انسان هاي به اصطلاح امروزي » ندانسته اند! بلکه اين مطالعات، قائل به بروز « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « نئاندرتال ها »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors » و « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها و … نيز مي باشند!

 



بسياري از مطالعات جديد در طي چند سال اخير، تنها « آميزش » يا « Interbreeding » بارور را مختص « نئاندرتال ها » و « انسان هاي به اصطلاح مدرن » ندانسته اند! بلکه اين مطالعات، قائل به بروز « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان هاي به اصطلاح امروزي »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « نئاندرتال ها »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors » و « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها و … نيز مي باشند! تصوير پايين، درصد ژن هاي مبادله شده بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا :  Denisovans » و « انسان ساهاي ناشناخته؟! » را در قالب فلش هاي قرمز رنگ نشان مي دهد که طبق ادعاي محققان به صورت تبادل چند طرفه بوده است!


در مورد اين ادعاها نيز بايد بگوييم که قبل از هر چيز، ايرادات، اشکالات و ابهاماتي که قبلاً براي مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » برشمرديم، در مورد مطالعات فوق نيز وجود دارد!

مشکلاتي همچون تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، ناديده گرفتن مسئله ي بروز توارث پدري و هتروپلاسمي در مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA)، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک، و نيز نبود « DNA مرجع » يا « DNA نمونه » براي جمعيت « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها » « انسان هاي دنيسووا : Denisovans » و … که موجب بي اعتمادي نسبت به اين گونه ادعا هاي منبعث از مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مي شوند، تمامی مطالعات مبتنی بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » را با چالش های جدی مواجه می نماید!

اما در کنار تمام مشکلات ذکر شده، ادعاي بروز « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها » و ساير انسان هاي ماقبل تاريخ، چالشي بسيار بزرگ براي تکامل شناسان پديد مي آورد!!! به نحوي که در مقام تمثيل، آن ها را در قفسي گرفتار مي نمايد که با 3 ديوار محکم احاطه شده و راه فراري برايشان نمي گذارد! اضلاع اين قفس عبارتند از:

1 – پذيرش آميزش (Interbreeding) بارور بین « انسان هاي به اصطلاح مدرن » با « نئاندرتال ها » و ساير انسان هاي ماقبل تاريخ، و نیز انتقال ژن ها از « نئاندرتال ها » و ساير انسان هاي ماقبل تاريخ به انسان هاي عصر حاضر: هنگامي که تکامل شناسان بپذيرند که بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors » و « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها و … آميزش اتفاق افتاده و در اثر اين آميزش، فرزنداني بارور ايجاد شده که توانسته اند ژن هاي « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا » و … را به انسان هاي عصر حاضر انتقال دهند(217و218)، در واقع مانند اين است که بپذيرند « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors » و « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها و … از يک « گونه » ي واحد مي باشند! چرا که طبق پذيرفته ترين و شناخته شده ترين تعريف علمي « گونه » که بيش از ساير تعاريف، مورد توافق مي باشد، افراد موجود در يک « گونه » شامل گروهي از موجودات زنده هستند که مي‌توانند با هم توليد مثل کنند و فرزندان آن‌ها در آينده قدرت باروري خواهند داشت.(26)

بدين ترتيب، پذيرفتن اين که « انسان هاي به اصطلاح مدرن » با « نئاندرتال ها » و ساير انسان هاي ما قبل تاريخ آميزش بارور داشته اند، عملاً به معناي پذيرفتن حضور انسان هاي موسوم به « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors »، « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها و … در يک « گونه » ي واحد مي باشد!!! نه « گونه » هايي مجزا از يکديگر!


2 – عدم وجود تعريف مشخصي از « گونه »: تکامل شناسان ممکن است با ملاحظه ي مسئله ي « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها » و ساير انسان هاي ماقبل تاريخ، بگويند که علي رغم وجود مسئله ي « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين اين جمعيت ها، باز هم قايل به اين هستند که « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها » و ساير انسان هاي ماقبل تاريخ، در « گونه هايي مجزا » قرار مي گيرند! چرا که از نظر تکامل شناسان نیز همانند برخی از زیست شناسان، علي رغم پذيرفته تر بودن تعريف مشهور گونه (گروهي از موجودات زنده که مي‌توانند با هم توليد مثل کنند و فرزندان آن‌ها در آينده قدرت باروري خواهند داشت)، هنوز تعريف قطعي و مشخصي از « گونه » وجود ندارد!!!(143)

البته اين مسئله که هنوز تعريف قطعي، مشخص و جهانشمولي از گونه وجود ندارد، توسط دانشمندان بسياري مطرح شده است:(143)

 


علي رغم پيشرفت هاي خيره کننده ي علمي، هنوز مشکلات جدي در مورد اطلاق لفظ « گونه » و تقسيم بندي موجودات زنده وجود دارد و بسياري از دانشمندان نيز به مشکلات موجود در اين زمينه، اشاره کرده اند!


اما اين توجيه نه تنها دردي از تکامل شناسان دوا نمي کند، بلکه کار آن ها را به مراتب سخت تر هم مي نمايد! در واقع اگر آن ها بگويند که تعريف واحد و مشخصي براي « گونه » وجود ندارد، بايد از آن ها پرسيد که به چه مجوزي در حالي که حتي هنوز تعريف دقيق، مشخص و واحدي از « گونه » ارايه نکرده اند، درباره ي « تغيير گونه ها » اظهار فضل مي نمايند؟!!! چگونه است که آن ها هنوز با مفهوم « گونه » برخورد مشخص و یکساني ندارند، اما از « فرضيه اي » به نام « فرضيه ي تکامل » دفاع مي نمايند که به راحتي از « تغيير گونه ها » و « تکامل گونه ها » سخن به ميان مي آورد؟!!!

بدين ترتيب، اين توجيه نيز راه فرار و مفري براي « تکامل شناسان نخواهد بود!

3) عدم امکان استناد به توالی فسیلی خطی « انسان ساها : Hominids »: تکامل شناسان ممکن است بگويند که دوباره مي خواهند به خط اول ادعاهاي خود برگردند و مجدداً « نئاندرتال ها » را اجداد مستقيم انسان ها معرفي نمايند تا به زعم خودشان « ژن هاي به وديعه گذاشته شده » از سوي « نئاندرتال ها » را در انسان هاي عصر حاضر توجيه نمايند!

گرچه بيان چنين ادعاي احمقانه اي آن هم بعد از اين که سال ها از باطل شدن « توالي خطي فسيلي » مربوط به « انسان ساها : Hominids » مي گذرد، بسيار بعيد و دور از ذهن مي باشد!، اما در صورتي که بخواهند مجدداً چنين ادعاي مضحکي را مطرح نمايند، دلايل متعددي وجود خواهد داشت که سد راهشان خواهد شد و « توالي خطي فسيلي » مربوط به « انسان ساها : Hominids » را باطل خواهد نمود و کمترين و در دسترس ترين آن ها نيز مسئله ي حجم جمجمه ي « نئاندرتال ها » مي باشد که « توالي خطي فسيلي » را بر هم زده و آن را باطل مي نمايد:(121)

 


توالي فسيلي جمجمه هاي « انسان ساها : Hominids » به ترتيب زمان! همان گونه که ملاحظه مي فرماييد، جمجمه ي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها : Neanderthals » (کادر قرمز رنگ)، حجيم تر از جمجمه ي فسيل هاي انسان هاي امروزي (کادر آبي رنگ)، بوده است! اين مسئله، موجب به هم خوردن توالي فسيلي خطي جمجمه هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » مي شود! خوش بختانه چنين اتفاقي دقيقاً در قسمت آخر توالي فسيلي خطي اتفاق افتاده و ما قطعاً مي دانيم که انسان هاي امروزي در عصر حاضر زندگي مي کنند!!! و اگر « نئاندرتال » به عنوان جمعيتي مجزا، وجود خارجي داشته باشد، قطعاً قبل از عصر کنوني مي زيسته است!!! بدين ترتيب، با توجه به بزرگتر و حجيم تر بودن جمجمه هاي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » نسبت به انسان هاي امروزي، قطعاً توالي فسيلي خطي تکامل شناسان به هم خورده و آن ها نخواهند توانست از اين حربه براي پيش بردن ادعاهاي خودشان استفاده کنند!


به اين ترتيب، اين مسئله نيز نمي تواند راه فراري براي « تکامل شناسان باز نمايد!

در اين قسمت به صورت شماتيک، قفسي را که « تکامل شناسان » در آن گير افتاده اند، ترسيم مي نماييم:

 


دردسري که پذيرش مسئله ي آميزش (Interbreeding) بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors » و « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها و … براي تکامل شناسان ايجاد مي نمايد!!! با مطرح شدن مسئله ي آميزش (Interbreeding) بارور « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها » و …، تکامل شناسان در حصار و قفسي گرفتار مي شوند که 3 ضلع اصلي آن در تصوير شماتيک فوق، به نمايش در آمده است! براي توضيح بيشتر، به متن مراجعه فرماييد.


با توجه به مطالبي که ذکر گرديد، مشخص مي گردد که مطرح شدن آميزش (Interbreeding) بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها » و ساير انسان هاي ماقبل تاريخ، سم بسيار مهلکي براي تکامل شناسان مي باشد! گرچه آن ها در رسانه ها، اين خطر را عنوان نمي کنند، اما خودشان به بزرگي و هولناکي اين خطر، واقفند و به صورت موذيانه، تلاش مي نمايند تا از مهلکه فرار نمايند! آن هم بدون اين که منتقدان احتمالي، متوجه شوند!

در حرکتي مذبوحانه و در مقاله اي که اخيراٌ در نشريه ي مشهور « Nature » منتشر گرديده است، مولفان مقاله، ضمن پذيرش مجدد مسئله ي آميزش (Interbreeding) بارور بين « انسان ها » و « نئاندرتال ها »، و ادعاي اين که برخي از « ژن ها » همانند « ژن پروتئين کراتين » و برخي ژن هاي ديگر مرتبط با پروتئين هاي پوست، مو و نيز برخي ژن هاي مرتبط با بعضي بيماري ها، از « نئاندرتال ها » به بسياري از انسان ها انتقال يافته است، مدعي شده اند که برخی از « ژن » های موثر در « ناباروي » مردانه نيز  از « نئاندرتال ها » به انسان ها انتقال يافته است! چرا که تعداد « ژن هاي » مربوط به « نئاندرتال ها »، در کروموزوم « X » و در سلول هاي بافت « بيضه ي مردان »، بسيار کمتر از « ژن هاي نئاندرتال ها » در ساير کروموزوم ها و ساير سلول هاي بدن انسان ها است!:(219)

 


در حرکتي مذبوحانه و در مقاله اي که اخيراٌ در نشريه ي مشهور « Nature » منتشر گرديده است، مولفان مقاله، ضمن پذيرش مجدد مسئله ي آميزش (Interbreeding) بارور بين « انسان ها » و « نئاندرتال ها »، و ادعاي اين که برخي از « ژن ها » همانند « ژن پروتئين کراتين » و برخي ژن هاي ديگر مرتبط با پروتئين هاي پوست، مو و نيز برخي ژن هاي مرتبط با بعضي بيماري ها، از « نئاندرتال ها » به بسياري از انسان ها انتقال يافته است، مدعي شده اند که برخی از « ژن » های موثر در « ناباروي » مردانه نيز  از « نئاندرتال ها » به انسان ها انتقال يافته است! چرا که تعداد « ژن هاي » مربوط به « نئاندرتال ها »، در کروموزوم « X » و در سلول هاي بافت « بيضه ي مردان »، بسيار کمتر از « ژن هاي نئاندرتال ها » در ساير کروموزوم ها و ساير سلول هاي بدن انسان ها است!


گرچه در وهله ي اول ممکن است، نکته ي عجيبي در مقاله ي ذکر شده، ملاحظه نگردد و حتي با مطرح شدن دوباره ي مسئله ي « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن» و « نئاندرتال ها »، تصور شود که اين مقاله نيز مانند مقالات چند صفحه ي قبل مي باشد! اما با دقت بيشتر در اين مقاله، کاملاً مشخص مي گردد که با شدت گرفتن، توسعه يافتن، و منتشر گرديدن مقالات حامي مسئله ي « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن » و « نئاندرتال ها »(217و218)، تکامل شناسان احساس خطر نموده و با توجه به اين که اين مسئله مي تواند « انسان هاي به اصطلاح مدرن » و « نئاندرتال ها » را در يک « گونه ي واحد » قرار دهد، تلاش نموده اند تا به نحوي از شدن یافتن اين خطر جلوگيري نمايند! در واقع هنگامي که « تکامل شناسان » دریافتند که نمي توانند از مسئله ي « آميزش » يا « Interbreeding » بارور را بين « انسان ها » و « نئاندرتال ها » به کلي منکر شوند، تلاش نمودند تا اين نکته را به مخاطبان بقبولانند که: « گرچه فرزندان حاصل از آميزش « انسان هاي به اصطلاح مدرن » و « نئاندرتال ها » به صورت کلي بارور بوده اند!، اما قدرت باروري کمتري نسبت به ساير انسان ها داشته اند! به عبارت دیگر، طبق ای ادعا، افزایش ژن هاي مربوط به  ناباروري در فرزندان حاصل از آميزش « انسان هاي به اصطلاح مدرن » و « نئاندرتال ها »، موجب شده است تا اين فرزندان باروري کمتري داشته باشند و متعاقب آن، امروزه ژن های مربوط به « نئاندرتال ها » را در کروموزوم « X » انسان هاي عصر حاضر و بافت بيضه ي مردان، کمتر ملاحظه می نماييم! »

ابن حرکت آرام، زيرکانه و موذيانه ي تکامل شناسان براي فرار از بن بست حاصل از مقالات متعدد عنوان کننده ي مسئله ي « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان ها » و « نئاندرتال ها »، گرچه بسيار هنرمندانه و البته با خباثت تمام طراحي شده است، اما خوشبختانه، پاسخ هاي متقني براي چنين ادعاهايي وجود دارد که به شرح زير مي باشند:

A) مطالعه ي مذکور، برخي از اطلاعات خود را از مطالعه بر اساس پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » به دست آورده است که همان گونه که قبلاً نيز بارها به آن اشاره نموديم، در اين سبک از مطالعات، مشکلات متعددي همچون تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، ناديده گرفتن مسئله ي بروز توارث پدري و هتروپلاسمي در مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA)، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک، و نيز نبود « DNA مرجع » يا « DNA نمونه » براي جمعيت « انسان هاي به اصطلاح امروزي »، « نئاندرتال ها » « انسان هاي دنيسووا : Denisovans » و … وجود دارد!

B) همان گونه که قبلاً نيز ذکر شد، تا کنون « DNAمرجع » و « DNA نمونه » براي « انسان هاي به اصطلاح مدرن » و « نئاندرتال ها » تعريف نشده است و تا ساليان سال نيز امکان دستيابي به آن ها وجود ندارد! در مطالعه ي مذکور نيز نه از « DNA باستانی » مرجع « نئاندرتال ها »، بلکه تنها از « DNA باستاني » مربوط به يک « نئاندرتال »، براي مقايسه با « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، استفاده شده است! و همين يک فسيل متعلق به « نئاندرتال ها »، مبناي نتيجه گيري واقع شده است:(219)

 


همان گونه که قبلاً نيز ذکر شد، تا کنون « DNAمرجع » و « DNA نمونه » براي « انسان هاي به اصطلاح مدرن » و « نئاندرتال ها » تعريف نشده است و تا ساليان سال نيز امکان دستيابي به آن ها وجود ندارد! در مطالعه ي مدعی انتقال برخی از « ژن » های مربوط به ناباروری « نئاندرتال ها » به انسان های امروزی نيز نه از « DNA » مرجع « نئاندرتال ها »، بلکه تنها از « DNA باستاني » مربوط به يک « نئاندرتال »، براي مقايسه با « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، استفاده شده است! و همين يک فسيل متعلق به « نئاندرتال ها » مبناي نتيجه گيري واقع شده است!


بدين ترتيب برخلاف هياهوي مولفان مقاله، آن ها « DNA » فقط يک « نئاندرتال » را با برخي «  انسان هاي به اصطلاح امروزي » مقايسه کرده اند!(219) بدين ترتيب مسئله ی وجود نداشتن ژن هاي مربوط به کروموزوم « X » منتسب به « نئاندرتال ها »!!!، در انسان هاي عصر حاضر، نتيجه گيري کودکانه اي است که تنها از يک فسيل «  نئاندرتال » حاصل شده است و به همين دليل فاقد اعتبار مي باشد!(219)

C) اذعان نويسندگان مقاله ي فوق (و مقالات متعددي که در چند صفحه ي قبل به آن ها اشاره نموديم) به اين که ژن هاي متعددي در اثر « آميزش » يا « Interbreeding » بارور « انسان هاي به اصطلاح مدرن » با « نئاندرتال ها »، در انسان هاي عصر حاضر به ارث رسيده و « ژن هاي مختلفي » از « نئاندرتال ها » در انسان هاي عصر حاضر به وديعه گذاشته شده است، خود به صراحت نشان مي دهد که فرزندان حاصل از آميزش جمعيت هاي « انسان هاي به اصطلاح مدرن » و جمعيت « نئاندرتال ها » تا چه حد بارور بوده اند!!! (217و218و219)

در واقع تمسک تکامل شناسان به مسايل کودکانه و مضحکي چون کمتر بودن ژن هاي رسيده از « نئاندرنال ها » بر روي کروموزم « X » انسان هاي عصر حاضر نمي تواند در مقابل رسيدن ژن هاي متعدد ديگر از « نئاندرتال ها » به انسان هاي عصر حاضر، قد علم نمايد! چرا که اذعان به حضور ژن هاي متعددي از « نئاندرتال ها » در انسان هاي عصر حاضر (البته به زعم محققان)، بر این مسئله صحه می گذارد که توانايي باروري به ميزان کافي در فرزندان حاصل از ازدواج جمعيت « نئاندرتال ها » با جمعيت « انسان هاي به اصطلاح مدرن » وجود داشته است!

D) ترکيب و نحوه ي ازدواج « نئاندرتال ها » با « انسان هاي به اصطلاح مدرن »» نيز مي تواند در انتقال ژن هاي موجود بر روي کروموزوم « X » موثر باشد! به نحوي که هر چه ازدواج « مردان نئاندرتال » با « زنان به اصطلاح مدرن » بيشتر بوده و ازدواج « زنان نئاندرتال » با « مردان به اصطلاح مدرن » کمتر بوده باشد، کاملاً پذيرفته خواهد بود که « ژن هاي » موجود در کروموزوم « X » منتسب به « نئاندرتال ها »، کمتر از ساير ژن ها به ارث برسد! چرا که در آميزش هاي مذکور، اگر « مرد نئاندرتال » با « زن انسان هاي به اصطلاح مدرن »، ازدواج و « Interbreeding » مي داشت، طبعاً به اين دليل که در فرزندان پسر حاصل از اين ازدواج، الزاماً کروموزوم « Y » از پدر « نئاندرتال » و الزاماً کروموزوم « X » از « مادر به اصطلاح انسان مدرن » مي بايست کسب شده باشد، توارث کمتر ژن هاي موجود بر روي کروموزوم « X » نئاندرتال ها، يک مسئله ي کاملاً طبيعي بوده است!!!

بنابراين با توجه به ندانستن ترکيب آميزش ها و ازدواج هاي بين 2 جمعيت نمي توان نسبت به صحت و سقم ادعاهاي تکامل شناسان درباره ي چرايي تفاوت تعداد « ژن هاي » منتسب به « نئاندرتال ها » بر روي « کروموزوم X » انسان هاي کنوني و « ساير کروموزوم ها »، اظهار نظر نمود!

E) سرانجام مسئله ي بسيار مهمي که نويسندگان مقاله ي مذکور، سهواً يا عمداً از اشاره به آن خودداري نموده اند، مسئله ي تفاوت ژنتيکي در « ژن هاي مربوط به ناباروي » در نژادهاي مختلف انسان هاي امروزي است!

به عبارت ديگر، در انسان هاي عصر حاضر نيز تفاوت هاي بسيار زيادي در بروز « ژن های مربوط به ناباروري » وجود دارد!(220) به نحوي که برخي از نژادها، « ژن هاي عامل ناباروري » را بيش از بقيه ي نژادها بروز مي دهند!(220)

براي مثال، در مقاله ي زير که در سال 2012 ميلادي انتشار يافته است، به اين نکته اشاره گرديده است که بروز ژن عامل ناباروري موسوم به « FMR1 » در برخي نژادهاي انسان هاي عصر حاضر، نسبت به برخي ديگر از نژادها، به وضوح بيشتر مي باشد:(220)

 



در انسان هاي عصر حاضر نيز تفاوت هاي بسيار زيادي در بروز « ژن مربوط به ناباروري » وجود دارد! به نحوي که برخي از نژادها، « ژن هاي عامل ناباروري » را بيش از بقيه ي نژادها بروز مي دهند! براي مثال، در مقاله ي فوق که در سال 2012 ميلادي انتشار يافته است، به اين نکته اشاره گرديده است که بروز ژن عامل ناباروري موسوم به « FMR1 » در برخي نژادهاي انسان هاي عصر حاضر، نسبت به برخي ديگر از نژادها، به وضوح بيشتر مي باشد.


اما بسيار جالب است که بدانيم، ژن « FMR1 » که در بالا پيرامون موثر بودن آن در « ناباروري انسان ها » و نيز تنوع بروز آن در « نژادهاي مختلف » انسان هاي عصر حاضر سخن گفتيم(220)، بر روي کروموزوم « X » سلول هاي بدن انسان واقع شده است!!!:(221)

 


ژن « FMR1 » که در « ناباروري انسان ها » موثر بوده و نيز تنوع بروز آن در « نژادهاي مختلف » انسان هاي عصر حاضر به اثبات رسيده است، بر روي کروموزوم « X » سلول هاي بدن انسان واقع شده است!!!


با توجه به مطالب گفته شده، حتي در « نژادهاي » مختلف عصر کنوني نيز بروز ژن هاي مرتبط با « ناباروري » همچون « ژن FMR1 »، تنوع زيادي دارد و وجود اين تنوع به اين معنا نيست که برخي نژادها در « گونه اي » جدا از ساير « انسان ها » قرار دارند يا لزوماً حاصل « هيبريد (دورگه) » ي « گونه ي انسان » و « يک گونه ي ديگر » مي باشند!!!

بدين ترتيب، اين مسئله که برخي ژن هاي مزتبط با کروزموزم « X » فسیل « نئاندرتال ها »، نسبت به سایر « ژن » های کروموزوم های دیگر، کمتر در انسان های امروزی بروز یافته اند، هيچ چيزي را ثابت نمي کند و لزوماً به اين معنا نيست که « نئاندرتال ها » از « گونه ي انسان » جدا هستند و بدين مفهوم نيست که فرزندان حاصل از ازدواج آن ها با « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « کم بارور » هستند! موکداً يادآوري مي کنيم که هيچ يک از اين ادعاها صجيح نيستند!


جمع بندي مطالعات فسيلي و ژنتيکي « نئاندرتال ها » و ساير « انسان ساها: Hominids »

همان گونه که ملاحظه فرموديد، با توجه به مطالعات دهه هاي اخير در حيطه هاي « فسيل شناسي » و « ژنتيک » (به خصوص مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني :  Ancient DNA »)، سوالات، ابهامات، ايرادات و اشکالات بسيار بزرگي در مقابل ادعاهاي تکامل شناسان در مورد « انسان ساها : Hominids » مطرح مي گردد! که ما در اين مقاله، با توجه به حجم بيشتر مطالعات مربوط به « نئاندرتال ها » و ادعاهاي زياد « تکامل شناسان » در مورد آن ها، به صورت خاص و جزيي به آن ها پرداختيم و ضعيف، دروغ و غلط بودن بسياري از ادعاهاي تکامل شناسان در مورد آن ها را با اسناد و مدارک، بررسي نموديم. لازم به ذکر است که ادعاهاي مطرح شده پيرامون بقيه ي « انسان ساها : Hominids » بسيار ضعيف تر از « نئاندرتال ها » بوده است و بسياري از ايرادات وارده به ادعاهاي پيرامون « نئاندرتال ها »، در مورد بقيه ي  « انسان ساها : Hominids » نيز مطرح مي باشد و حتي اين ادعاها در مورد « انسان ساها : Hominids » ديگر، به دليل مدارک و شواهد کمتر تکامل شناسان درباره ي آن ها، فسيل هاي کم تعداد آن ها، عدم امکان استخراج DNA کافي از بسياري از آن ها جهت مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA »، با اشکالات و ضعف هاي به مراتب بيشتر و بزرگتري رو به رو مي باشد! که ما براي نمونه، به صورت مختصر، به ادعاهاي مطرح شده در مورد فسيل منتسب به « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis » و مشکلات و ضعف هاي آن نيز اشاره کرديم!

به دليل کمبود وقت و نيز شباهت زياد استدلال ها و انتقادات مطرح شده در مورد ساير « انسان ساها : Hominids » به استدلالات و انتقادات مطرح شده در مورد « نئاندرتال ها »، از توضيح مجدد اين استدلال ها و انتقادات در مورد آن ها خودداري مي نماييم و مطالعه ي بيشتر را در اين خصوص، به مخاطبان محترم واگذار مي نماييم؛ اما مجدداً متذکر مي گرديم که نقد ادعاهاي موجود پيرامون بقيه ي « انسان ساها : Hominids »، به دلايلي که قبلاً ذکر شد، به مراتب آسان تر است!

اما بسيار جالب است که بدانيم، به موازات پيشرفت هاي علمي، روز به روز شواهد بيشتري از شباهت فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها »، و ساير « انسان ساها: Hominids » به « انسان هاي به اصطلاح مدرن » مشخص مي گردد! به نحوي که خود تکامل شناسان نيز به اين مسئله پي برده اند و به منظور جلوگيري از سقوط و شکست قطعي « فرضيه هاي ضعيف » خود، به عقب نشيني آرام، بي صدا و نامحسوس از ادعاهاي اوليه پرداخته و به اصلاح آن دست زده اند! در واقع مانند فرماندهي که از سقوط و شکست کامل لشکر خود مي ترسد و جهت جلوگيري از شکست سنگين، به نيروهاي تحت امر خود دستور عقب نشيني مي دهد، تکامل شناسان نيز بسيار آرام و نامحسوس، برخي از ادعاهاي به شدت ضعيف تر خود را به مرور زمان تغيير داده اند تا مانع از سقوط و نابودي بقيه ي « فرضيه ها » ي خود شوند!

يک مثال جالب در اين زمينه، تغييرات نامحسوس تصاوير هنري و مجسمه هاي « نئاندرتال ها »، از ابتداي قرن 20 تا زمان کنونی مي باشد!!!(222) به نحوي که در کارهاي هنري و رسانه هاي جمعي، ابتدا « نئاندرتال ها » به صورت موجوداتي « وحشي »  و « مشابه ميمون » معرفي مي شدند، اما به تدريج در طي زمان به ترتيب به صورت موجوداتي « کودن »، « عقب افتاده »، « کمي اجتماعي »، « کاملاً اجتماعي »، « ابزار ساز »، « متفکر »، « داراي شخصيت » و نهايتاً کاملاً مانند « انسان » به نمايش در آمده اند!!! مقاله ي جالبي در اين خصوص به صورت آنلاين منتشر شده است که سير تغييرات « نئاندرتال ها » را در ديدگاه تکامل شناسان طي 100 سال اخير نشان مي دهد!:(222)

 


يک مثال جالب در مورد ديدگاه و تبليغات تکامل شناسان پيرامون « نئاندرتال ها »، تغييرات نامحسوس تصاوير هنري و مجسمه هاي « نئاندرتال ها »، از ابتداي قرن 20 تا زمان کنونی مي باشد!!! به نحوي که در کارهاي هنري و رسانه هاي جمعي، ابتدا « نئاندرتال ها » به صورت موجوداتي « وحشي »  و « مشابه ميمون » معرفي مي شدند، اما به تدريج در طي زمان به ترتيب به صورت موجوداتي « کودن »، « عقب افتاده »، « کمي اجتماعي »، « کاملاً اجتماعي »، « ابزار ساز »، « متفکر »، « داراي شخصيت » و نهايتاً کاملاً مانند « انسان » به نمايش در آمده اند!!! مقاله ي جالبي در اين خصوص به صورت آنلاين منتشر شده است که سير تغييرات « نئاندرتال ها » را در ديدگاه تکامل شناسان طي 100 سال اخير نشان مي دهد که شما در تصاوير فوق، بخش هايي از آن را ملاحظه مي فرماييد (تصاوير به ترتيب از بالا به پايين و از چپ به راست مرتب شده اند)!


بدين ترتيب همان گونه که ملاحظه فرموديد، تکامل شناسان در يک عقب نشيني تاکتيکي آرام، نامحسوس و زيرکانه، از ادعاهاي اوليه ي خود پيرامون « نئاندرتال ها » پا پس کشيدند؛ اما به منظور پرهيز از اطلاع مخاطبان از تناقضات ادعاهاي قبلي آن ها با کشفيات جديد، عقب نشيني خود را به آرامي انجام دهند تا بدون ايجاد هيچ گونه سوء ظني، مانع از انتقادات جدي تر منتقدان شوند!!!

البته چنين حرکات موذيانه اي، اولين و آخرين حقه و دغلکاري « تکامل شناسان » نبوده و نخواهد بود و آن ها همواره سياست هاي مبتني بر دروغ و فريب خود را دنبال خواهند نمود!!

از ديگر موضوعات مورد علاقه ي تکامل شناسان، مسئله ي وجود جد مشترک براي « انسان ها »، « ميمون ها »، « شامپانزه ها » « لمور ها »، « بابون ها »، « انسان ساها : Hominids » و … مي باشد! به خصوص که با توجه به رد « توالي فسيلي خطي » مربوط به « انسان ساها : Hominids » در مجامع آکادميک و جايگزيني اين توالي فسيلي توسط « توالي فسيلي شاخه اي »، مسئله ي « جد مشترک » از ديدگاه تکامل شناسان، اهميت بسيار بيشتري مي يابد!

نکته ي جالب اين که تکامل شناسان به صراحت درباره ي وجود « جد مشترک » براي « انسان ها »، « ميمون ها »، « شامپانزه ها »، « انسان ساها » و … صحبت مي نمايند و به وفور در مقالات، مجلات، کتب و فيلم هاي به ظاهر مستند خود، بر آن تأکيد مي نمايند، اما اين « جد مشترک : Common Ancestor »، هنوز که هنوز است، يک موجود « کاغذي » و « خيالي » است و بجز در کنب و مقالات تکامل شناسان، هيچ رد و اثر مستند، قوي و محکمي از آن يافت نشده است و يک حلقه ي مفقوده ي بسيار مهم، در ادعاهاي تکامل شناسان مي باشد:(75)



تصوير فوق که از يک ويژه نامه ي نشريه ي « TIME » انتخاب شده است، توالي شاخه اي اجدادي انسان! را نشان مي دهد (البته به زعم تکامل شناسان!). در اين توالي نيز شاخه هاي مختلفي از تنه ي اصلي منشعب شده است، اما هيچ شواهد فسيلي براي آغاز انشعاب ها، تاکنون کشف نگرديده است (دايره هاي آبي رنگ)! جالب تر اين که در تصوير نيز به اين مسئله اذعان شده است که حتي در تنه ي اصلي محل آغاز تمامي انشعاب ها که تصوير از آن با عنوان « جد مشترک : Common Ancestor » ياد مي کند، هنوز نيز هيچ فسيلي کشف نشده است (کادر زرد رنگ)!!!


اما در نهايت، در مورد « نئاندرتال ها » و ساير « انسان ساها : Hominids » بايد اين نکته را خاطر نشان نماييم که اطلاعات جديدتر و کشفيات سال هاي اخير، روز به روز، سوالات، ابهامات و ايرادات بيشتري در مورد ادعاهاي تکامل شناسان مطرح مي نمايند و نشان مي دهند که آن چه تاکنون تکامل شناسان به عنوان « گونه »  هاي مختلف « انسان ساها : Hominids » معرفي مي کنند، چيزي غير از آن چه که تکامل شناسان مدعي آن هستند، باشند!

به صورت کلي چنين به نظر مي رسد که بسياري از فسيل هايي که به عنوان « انسان سا ها : Hominids » پيشرفته و به عنوان « گونه » هايي جدا از « انسان ها » مطرح شده اند، در عمل « گونه هايي » جدا از انسان ها نمي باشند!

در واقع، احتمال بسيار زيادي وجود دارد که بسياري از فسيل هايي که به عنوان « انسان سا ها : Hominids » ابتدايي و اوليه و به عنوان « گونه » هايي جدا از « ساير جانوران شناخته شده » مطرح شده اند، در عمل « گونه هايي » جدا از « جانوران فعلي » نباشند! بلکه با توجه به مطالبي که تاکنون در مقاله مطرح گرديد، چنين به نظر مي رسد که فسيل هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » پيشرفته همچون « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors »، « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها، « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis » و …، نه « گونه » اي جدا از انسان ها، بلکه جزء « گونه » ي انسان ها باشند که به دلايلي همچون « تغييرات بين نژادي »، « ابتلا به بيماري هاي مختلف » اعم از ناهنجاري « سر کوچک (ميکرو سفالي) : Microcephaly »(34)، « کمبود ويتامين D » و … دچار تغييرات اسکلتي بوده باشند!

همچنين بسيار محتمل است که « انسان سا ها : Hominids » ي به اصطلاح ابتدايي و اوليه (به زعم تکامل شناسان!) همچون « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis »(14)، « جنوبي کپي سديبا : Australopithecus sediba »(86)، « جنوبي کپي بحرالغزالي : Australopithecus bahrelghazali »(84) و …، در عمل و در عالم واقع، « ميمون ها »، « گوريل ها » و « شامپانزه ها » ي دچار بيماري هاي مختلفي همچون « آکرومگالي (درشت پايانکي) : Acromegaly »، « سر قايقي (اسکافوسفالي يا دوليکوسفالي) : Scaphocephaly » و …T و يا برخي ميمون هاي انقراض يافته، باشند!:(29و30و96)

 

ناهنجاری « سر قایقی (اسکافو سفالی) : Scaphocephaly » یا به عبارت دیگر « دولیکو سفالی : Dolichocephaly » در چند نوزاد. این ناهنجاری در بسیاری از جانوران دیگر نیز دیده می شود.

 


تصاوير مربوط به جمجمه ي « شامپانزه » (کادر سبز رنگ سمت راست) و جمجمه ي منتسب به يک « جنوبي کپي : Australopithecus » (کادر زرد رنگ سمت چپ). مقايسه ي دو جمجمه، اين نکته را به ذهن متبادر مي سازد که ممکن است آن چه که به عنوان جمجمه ي  « جنوبي کپي : Australopithecus »، ارايه شده است، در عمل جمجمه ي يک « شامپانزه ي » مبتلا به يک ناهنجاري جمجمه اي مانند « سر قايقي (اسکافوسفالي يا دوليکوسفالي) : Scaphocephaly » باشد!!!


با در نظر گرفتن مطالب ذکر شده، شايد بتوان گفت که فسيل هاي منتسب به « انسان سا ها : Hominids » در « توالي هاي فسيلي » مختلف شامل توالي هاي فسيلي « خطي » و « شاخه اي »، عملاً و در عالم واقع، به صورت طيف هاي موجود در تصاوير زير، باشند:

 


با توجه به مطالبي که گفته شد، احتمال بسيار زيادي وجود دارد که بسياري از فسيل هايي که به عنوان « انسان سا ها : Hominids » ابتدايي و اوليه و به عنوان « گونه » هايي جدا از « ساير جانوران شناخته شده » مطرح شده اند، در عمل « گونه هايي » جدا از « جانوران فعلي » نباشند! بلکه با توجه به مطالبي که تاکنون در مقاله مطرح گرديد، چنين به نظر مي رسد که فسيل هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » پيشرفته همچون « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors »، « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها، « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis » و …، نه « گونه » اي جدا از انسان ها، بلکه جزء « گونه » ي انسان ها باشند که به دلايلي همچون « تغييرات بين نژادي »، « ابتلا به بيماري هاي مختلف » اعم از ناهنجاري « سر کوچک (ميکرو سفالي) : Microcephaly »، « کمبود ويتامين D » و … دچار تغييرات اسکلتي بوده باشند! همچنين بسيار محتمل است که « انسان سا ها : Hominids » ي به اصطلاح ابتدايي و اوليه (به زعم تکامل شناسان!) همچون « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis »، « جنوبي کپي سديبا : Australopithecus sediba »، « جنوبي کپي بحرالغزالي : Australopithecus bahrelghazali »و …، در عمل و در عالم واقع، « ميمون ها »، « گوريل ها » و « شامپانزه ها » ي دچار بيماري هاي مختلفي همچون « آکرومگالي (درشت پايانکي) : Acromegaly »، « سر قايقي (اسکافوسفالي يا دوليکوسفالي) : Scaphocephaly » و …، و يا برخي ميمون هاي انقراض يافته، باشند!



با توجه به مطالبي که گفته شد، احتمال بسيار زيادي وجود دارد که بسياري از فسيل هايي که به عنوان « انسان سا ها : Hominids » ابتدايي و اوليه و به عنوان « گونه » هايي جدا از « ساير جانوران شناخته شده » مطرح شده اند، در عمل « گونه هايي » جدا از « جانوران فعلي » نباشند! بلکه با توجه به مطالبي که تاکنون در مقاله مطرح گرديد، چنين به نظر مي رسد که فسيل هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » پيشرفته همچون « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors »، « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها، « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis » و …، نه « گونه » اي جدا از انسان ها، بلکه جزء « گونه » ي انسان ها باشند که به دلايلي همچون « تغييرات بين نژادي »، « ابتلا به بيماري هاي مختلف » اعم از ناهنجاري « سر کوچک (ميکرو سفالي) : Microcephaly »، « کمبود ويتامين D » و … دچار تغييرات اسکلتي بوده باشند! همچنين بسيار محتمل است که « انسان سا ها : Hominids » ي به اصطلاح ابتدايي و اوليه (به زعم تکامل شناسان!) همچون « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis »، « جنوبي کپي سديبا : Australopithecus sediba »، « جنوبي کپي بحرالغزالي : Australopithecus bahrelghazali »و …، در عمل و در عالم واقع، « ميمون ها »، « گوريل ها » و « شامپانزه ها » ي دچار بيماري هاي مختلفي همچون « آکرومگالي (درشت پايانکي) : Acromegaly »، « سر قايقي (اسکافوسفالي يا دوليکوسفالي) : Scaphocephaly » و …، و يا برخي ميمون هاي انقراض يافته، باشند!


در هر صورت، احتمالاتي که در چند صفحه ي اخير مطرح است، در حد يک « احتمال » قوي مطرح است! اما آن چه « يقيناً » و « به وضوح » مشخص است، اين است که ادعاهاي تکامل شناسان در مورد فسيل هاي مکشوفه و به خصوص فسيل هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids »، کودکانه، غلط، فريبکارانه و برخلاف کشفيات جديد علمي است و اصرار تکامل شناسان بر مفروضات غلط قبلي و اطلاعات کهنه شده و غير قابل اعتماد دهه هاي قبل از يک سو، و استفاده از سانسور، فشار و بايکوت رسانه اي در خصوص کشفيات جدید نقض کننده ي ادعاهاي باطلشان از سوي ديگر، نشان مي دهد که بر خلاف ژست به ظاهر علمي و روشنفکرانه ي اين جمع، در عرصه ي علمي، عملي و اخلاقي، بسيار ضعيف، دغلکار و خبيث مي باشند! ان شاء الله که جامعه ي علمي ما نيز به اين واقعيت، واقف شود!


ادامه دارد …


خادم الامام (عج) – وعده صادق


بخش بعد: لزوم بازنگري در مورد ساير فسيل هاي مکشوفه! …

 

 

منابع و مآخذ


208 –
Wall JD, Kim SK (2007) Inconsistencies in Neanderthal Genomic DNA Sequences. PLoS Genet 3(10): e175. doi:10.1371/journal.pgen.0030175


209 –
Essentials of Genomic and Personalized Medicine (E-Book), Geoffrey Ginsburg, Huntington Willard,  Academic Press; 1 edition (October 8, 2009), (Page 21).
    و
Gannett, Lisa, “The Human Genome Project”, The Stanford Encyclopedia of Philosophy (Fall 2010 Edition), Edward N. Zalta (ed.), URL = <http://plato.stanford.edu/archives/fall2010/entries/human-genome/>.
    و
http://www.answers.com/topic/human-genome-project
    و
http://en.wikipedia.org/wiki/Human_Genome_Project


210 –
Thorisson, G. A., Smith, A. V., Krishnan, L., and Stein, L. D. (2005) The International HapMap Project Web site. Genome Res. 15, 1592–1593.
    و
The International HapMap Consortium (2007) A second generation human haplotype map of over 3.1 million SNPs. Nature, 449, 851–861.
    و
The International HapMap Consortium (2010) Integrating common and rare genetic variation in diverse human populations. Nature 467: 52–58.


211 –
http://ghr.nlm.nih.gov/handbook/genomicresearch/snp
    و
http://ase.tufts.edu/chemistry/hhmi/documents/Protocols/Maternal%20Ancestry_Introduction_Reworked_Aug_25_2011.pdf
    و
http://www.answers.com/topic/single-nucleotide-polymorphism
    و
http://en.wikipedia.org/wiki/Single_nucleotide_polymorphism


212 –
Lobo, I. (2008) Copy number variation and genetic disease. Nature Education 1(1):65.
    و
Beckmann, J. S., et al. Copy number variants and genetic traits: Closer to the resolution of phenotypic to genotypic variability. Nature Reviews Genetics 8, 639–646 (2007). doi:10.1038/nrg2149
    و
Check, E. Patchwork people. Nature 437, 1084–1086 (2005). doi:10.1038/4371084a
    و
Feuk, L., et al. Structural variation in the human genome. Nature Reviews Genetics 7, 85–97 (2006). doi:10.1038/nrg1767
    و
Iafrate, A. J., et al. Detection of large-scale variation in the human genome. Nature Genetics 36, 949–951 (2004) doi:10.1038/ng1416
    و
Pollack, J. R., et al. Genome-wide analysis of DNA copy number changes using cDNA microarrays. Nature Genetics 23, 41–46 (1999). doi:10.1038/12640
    و
Redon, R., et al. Global variation in copy number in the human genome. Nature 444, 444–454 (2006).
    و
Sebat, J., et al. Large-scale copy number polymorphism in the human genome. Science 305, 525–528 (2004).
    و
http://www.answers.com/topic/gene-copy-number
    و
http://en.wikipedia.org/wiki/Copy-number_variation


213 –
Redon, R., Ishikawa, S., Fitch, K.R., et al., 2006. Global variation in copy number in the human genome. Nature 444, 444–454.
    و
Sebat J, Lakshmi B, Troge J, Alexander J, Young J, et al. (2004) Large-scale copy number polymorphism in the human genome. Science 305: 525–528. doi: 10.1126/science.1098918
    و
Iafrate AJ, Feuk L, Rivera MN, Listewnik ML, Donahoe PK, et al. (2004) Detection of large-scale variation in the human genome. Nat Genet 36: 949–951. doi: 10.1038/ng1416


214 –
Sarker S and Tauber A. Fallacious claims for HGP. Nature 1991; 353: 691.
    و
It Ain’t Necessarily So: The Dream of the Human Genome and Other Illusions (E-Book), Richard Lewontin; New York Review Books; (September 30, 2001), (Page 178).
    و
Gannett, Lisa, “The Human Genome Project”, The Stanford Encyclopedia of Philosophy (Fall 2010 Edition), Edward N. Zalta (ed.), URL = <http://plato.stanford.edu/archives/fall2010/entries/human-genome/>.


215 –
P. Noonan et al., ‘Sequencing and Analysis of Neanderthal Genomic DNA’, Science 314(2006): 1113-18.
    و
Green RE, Krause J, Ptak SE, Briggs AW, Ronan MT, et al. (2006) Analysis of one million base pairs of Neanderthal DNA. Nature 16: 330-336.


216 –
Prüfer, K. et al. (2014) The complete genome sequence of a Neanderthal from the Altai Mountains. Nature 505, 43–9. doi:10.1038/nature12886


217 –
Ehrenberg, R. (2011), Humans: Humans benefited by interbreeding: Important immune system DNA came from Neandertals. Science News, 180: 13. doi: 10.1002/scin.5591800814
    و
Green, R. E., et al. 2010. A Draft Sequence of the Neandertal Genome. Science 328(May 7): 710-722. doi: 10.1126/science.1188021.
    و
Vernot B, Akey JM. Resurrecting Surviving Neandertal Lineages from Modern Human Genomes. Science. 2014 Jan 29.
    و
Prüfer, K. et al. (2014) The complete genome sequence of a Neanderthal from the Altai Mountains. Nature 505, 43–9. doi:10.1038/nature12886


218 –
Hammer MF, Woerner AE, Mendez FL, Watkins JC, Wall JD (2011) Genetic evidence for archaic admixture in Africa. Proc Natl Acad Sci U S A 108: 15123–15128.
    و
Ewen Callaway, “Hominin DNA Baffles Experts,” Nature, Vol. 504, 5 December 2013. pp. 16–17.
    و
Green, R. E., et al. 2010. A Draft Sequence of the Neandertal Genome. Science 328(May 7): 710-722. doi: 10.1126/science.1188021.
    و
Prüfer, K. et al. (2014) The complete genome sequence of a Neanderthal from the Altai Mountains. Nature 505, 43–9. doi:10.1038/nature12886


219 –
Sriram Sankararaman, Swapan Mallick, Michael Dannemann, Kay Prüfer, Janet Kelso, Svante Pääbo, Nick Patterson, David Reich. The genomic landscape of Neanderthal ancestry in present-day humans. Nature, 2014; DOI: 10.1038/nature12961


220 –
Gleicher N, Kim A, Weghofer A, Barad DH: Differences in ovarian aging patterns between races are associated with ovarian genotypes and sub-genotypes of the FMR1 gene. Reprod Biol Endocrinol 2012; 10: 77.


221 –
Bione S, Toniolo D. X chromosome genes and premature ovarian failure. Semin Reprod Med. 2000;18(1):51-7.


222 –
http://www.abroadintheyard.com/evolution-of-neanderthals-over-last-100-years-says-more-about-us/

 

 

 

Loading

14 COMMENTS

  1. http://www.discovery.org/scripts/viewDB/filesDB-download.php?command=download&id=660
    لیست 500 دانشمند از دانشگاه های معتبر جهان که به لحاظ علمی با فرضیه تکامل مخالفند

    ——————————

    دوست بزرگوار چناب آرش

    با سلام و تشکر از پیگیری هایتان

    ضمن احترام به تلاش شما برای ارایه ی لیست فوق، باید عرض کنم که به شخصه چندان با ارایه ی چنین لیست هایی و نیز اتکا به گفته ها و اظهارات سایر دانشمندان، چندان موافق نیستم! حتی اگر گفته ی دانشمندان دیگر در حمایت از نظرات ما باشد!

    علت این مسئله نیز این است که بیش از هر چیزی، خود شواهد و اسناد اهمیت دارند، نه گفته ها و الفاظ! به گفته ی امیر مومنان علی (علیه السلام): انظروا الی ما قال و لاتنظروا الی من قال. و ما نیز به این حدیث گرانمایه، معتقدیم که محتوای سخن از گوینده ی سخن با ارزش تر است.

    البته زحمتی که شما کشیدید، برای تکامل دوستانی که مدام چشم به دهان دیگران دارند، نکته ی بسیار مهم و قابل اعتنایی است و با ملاحظه ی این لیست، شاید دریابند که بسیاری از دانشمندان، در مورد فرضیه ی تکامل، نظری مستقلانه یا حتی انتقادی دارند!

    اما به هر حال، توصیه ی بنده این است که بیشتر به اصل شواهد بپردازیم و کمتر به گوینده ها کار داشته باشیم! خواه این گوینده، « داوکینز » تکامل شناس ملحد باشد و خواه « دمبسکی » منتقد تکامل!

    نگران نباشید! شواهد به قدری متقن، محکم و فراوان هستند که احتمالی برای پیروزی تکامل شناسان، وجود ندارد!

    موفق باشید

  2. سلام علیکم
    ببخشید اگر امکانش هست یه توضیح مختصر هم راجع به تناسب یا عدم تناسب فرضیه تکامل با قانون دوم ترمودینامیک بدهید.
    ممنون

    ————————-

    دوست عزیز جناب آرش

    با سلام

    همانگونه که قبلاً نیز عرض کردیم، ما به صورت مبحث به مبحث در مورد تکامل پیش می رویم و مباحث فعلی درباره ی فسیل شناسی و Ancient DNA است. بنابراین فعلاً از ارایه ی مباحث دیگر خودداری می نماییم.

    البته در مورد مبحث ارتباط قانون دوم ترمودینامیک با « فرضیه ی تکامل » باید بگوییم که این موضوع برای ما اولویت ندارد، زیرا نه به نفع و نه بر علیه تکامل می باشد! در واقع این موضوع کمکی به تایید یا رد تکامل نمی کند!

    علت این امر نیز این مسئله است که قانون دوم ترمودینامیک، مسئله ی افزایش « آنتروپی » یا بی نظمی را در « سیستم های بسته » مورد بررسی قرار می دهد، اما تکامل شناسان می توانند با اشاره به خورشید و انرژی که از آن به کره ی زمین می رسد، ذکر کنند که سیستم حیات کره ی زمین، یک « سیستم باز » است که با خورشید مبادله ی انرژی دارد و انرژی خورشید را دریافت می کند! به همین دلیل می توانند بگویند که سیستم حیات کره ی زمین، به دلیل تبادل انرژی با خورشید و دریافت انرژی از آن، یک « سیستم باز » بوده و به همین دلیل، از بحث افزایش بی نظمی در « سیستم های بسته » نمی توان در این خصوص بهره گرفت.

    بدین ترتیب ما نیز این مسئله را در اولویت کاری قرار نمی دهیم!

    موفق باشید

  3. خیلی برام جالبه دوستانی که انگ غیر علمی بودن میزدن رفته رفته تعدادشون کم شد!!!
    و این مقالات اخر رفته رفته عالی و عالی تر میشه…
    به امید دستیابی به موفقیت های بیشتر

  4. با درود

    شما در مورد نئاندرتال ها نوشتین “از دیدگاه ما ….” این دیدگاه بر پایه ی چه شواهد و آزمایشاتی است ؟و این ما به چه کسانی هستند ؟

    ————————–

    با سلام

    این دیدگاه مربوط به بنده، تیم دانشگاهی همکار ما و تعدادی از دانشمندان خارجی است.

    بنده قبلاً عرض کردم و باز هم تکرار می کنم که توضیحات مفصل دیدگاه ما در آخرین سلسله مقالات خواهد آمد و شواهد مربوط به آن نیز مفصلاً در آن جا اشاره خواهد گردید.

    باید این نکته را متذکر شوم که در مقاله ی مربوط به دیدگاه ما در مورد تاریخ حیات و نیز خلقت انسان و شواهد مربوط به آن مفصلاً سخن خواهیم گفت که البته این دیدگاه ما نیز فقط « فرضیه » خواهد بود!!! و اصولاً ادعایی بیش از فرضیه در باب خلقت و تاریخ حیات، دروغی بزرگ می باشد!

    البته اگر کنجکاو باشید، در لا به لای مطالب نقل شده تا کنون نیز، به راحتی می توانید سرنخ هایی در جهت مطالعه ی بیشتر در مورد سوالی که پرسیدید، به دست آورید! برای مثال مسئله ی شباهت جمجمه ی منتسب به هوموفلورسینسیس به بیماران میکروسفال انسان های امروزی، هوشمندی نئاندرتال ها، هوموارکتوس ها و بسیاری از انسان های موسوم به هومینید، سازمان یافتگی اجتماعی نئاندرتال ها، هوموارکتوس ها و … که حتی از قبایل دورافتاده ی جنگل های آمازون و پاپوا، این سازمان یافتگی بیشتر بوده است! دستکاری در جمجمه (Artificial cranial deformity) در جمجمه ی نئاندرتال ها و … که نیازمند استفاده از ابزارسازی پیشرفته بوده است و در قبایل سرخ پوست نیز ملاحظه می شود. و البته ادعای Interbreeding بارور بین انسان، نئاندرتال ها، هوموارکتوس و هوموهایدابرگنسیس و …، بخشی از آن ها می باشد. مسئله ی Interbreeding بارور معضل بزرگی برای تکامل شناسان می باشد! چرا که اگر آن را بپدیرند، قاعدتاً باید هم گونه بودن انسان ها، نئاندرتال ها و … را بپذیرند و در صورتی که بخواهند با ایجاد ابهام در تعریف گونه، از آن فرار کنند، باید از آن ها پرسید که به چه مجوزی در حالی که هنوز تعریف گونه را به صورت استاندارد در دست ندارند، ادعای تغییر گونه ها، تحول گونه ها و تکامل گونه ها را آن هم با قیافه ای حق به جانب مطرح می کنند و ادعای اثبات شده بودن مباحثشان را دارند!

    در هر حال باز هم می گوییم: چه نظر تکامل شناسان، چه نظر ما و چه نظر سایر دانشمندان با دیدگاه های مختلف، همگی در حد فرضیه خواهند بود و قابلیت اثبات تا مدت های مدید نخواهند داشت.

    اما دوست گرامی! توجه داشته باشید که اولویت اول این سلسله مقالات، بازگرداندن « فرضیه ی تکامل » به جایگاه حقیقی خود یعنی « فرضیه » است! ارایه ی فرضیه ی مد نظر ما اولویت دوم است! چرا که باز هم فرضیه خواهد بود!

    ممکن است بگویید که این چه کاری است که با نقد تکامل آن را به جایگاه فرضیه بخواهیم برگردانیم؟

    پاسخ را با مثالی ساده بهتر می توان دریافت:

    فردی ادعا می کند که با مخلوط شیر و عسل می تواند سرطان پیشرفته ی کلیه را درمان کند! هنگامی که غلط بودن ادعای وی توسط پزشکان مطرح می شود، وی به پزشکان می گوید: اگر اعتقاد به درمان شیر و عسل ندارید، پس روش درمانی خود را ارایه کنید، شما پزشکان این سرطان را درمان کنید!!!

    با توجه به این که بجز داروی سورافینیب که تنها تعداد اندکی از بیماران سرطان پیشرفته ی کلیه را بهبود مختصری می بخشد، داروی موثری در مورد سرطان پیشرفته ی کلیه وجود ندارد، آیا این مسئله به معنای محق بودن فرد مدعی است؟ آیا او حق دارد تنها به این دلیل که هیچ داروی قطعی وجود ندارد، ادعای شیادانه ی خود را بر حق بداند؟ آیا عدم وجود داروی موثر ضد سرطان پیشرفته ی کلیه، موجب می گردد تا بخواهیم به این بهانه، به فرد مدعی و ادعاهایش بها بدهیم؟!!!

    قطعاً خیر! عدم وجود شواهد قطعی که در مورد خلقت و تاریخ حیات انسان،اظهار نظر می کنند و نمی توانند از حد فرضیه بالاتر روند، به معنای مشروعیت بخشیدن به ادعاهای تکامل شناسان نیست! یعنی چون هیچ نظر قطعی در مورد تاریخ حیات و خلقت وجود ندارد، دلیل نمی شود که بخواهیم تادعاهای تکامل شناسان را بپذیریم! آن هم با اشکالات و ایرادات و ابهامات فراوان و جدی که در مورد اجزای این فرضیه وجود دارد!

    دوست عزیز!

    فرضیه ی تکامل بسیار پرایراد است! هنوز تا بررسی ایرادات مختلف آن، راه درازی در پیش داریم! عجله نکنید!

    ضمناً ما به خوبی واقفیم که زمینه ی اعتقادی افراد در قبول یا رد این فرضیه، بسیار موثر است! خداپرستان، راحت تر با این مباحث ارتباط می یابند و بی خدایان و ملحدان، به هر قیمتی، سعی می کنند از مباحثی که توسط منتقدان مطرح می شود، فرار کنند! بنابراین ما مطمئن هستیم که بسیاری از مخاطبین ممکن است به دلیل زمینه ی اعتقادی خود، به هیچ وجه زیر بار نقدها نروند!

    موفق باشید

  5. من دیدگاه کلی شما رو نخاستم و فقط نظرتون رو پیرامون “نئاندرتال ها ” خواستم . و بر پایه ی کدوم آزمایش ؟؟ تیم همکار در کدوم دانشگاه ؟

    ——————————-

    با سلام

    خوشبختانه حدس بنده از ابتدا در مورد سوال شما درست بود! و در پاسخ قبلی پاراگرافی را درج کرده بودم که به دلیل این که قصاص قبل از جنایت انجام نداده باشم، آن را حذف نمودم، اما با توجه به رویه ی شما در طرح این دو سوال، مجبورم مجدداً پاراگراف های حذف شده را در این جا ذکر کنم! گرچه در انتهای نظر قبلی نیز تلویحاً اشاره کردم که امیدی به تغییر نظر برخی از دوستان ندارم!

    به هر حال دوست بزرگوار! یا شما صحبت های انجام شده تا به حال را متوجه نشده اید (که بعید می دانم!) یا این که با طرح این دو سوال تلاش می کنید تا برای فرار از نتایج فاجعه باز کشفیات اخیر برای شما و دوستان تکامل شناس حضرتعالی، توپ را به زمین ما بیندازید!

    دوست عزیز! دانشگاه موزد اشاره ی بنده، دو دانشگاه تیپ 1 علوم پزشکی کشورمان است که بنده و همکارانمان از رشته های مختلف علوم بالینی (طب داخلی، نورولوژی، و …)، علوم پایه همچون (ژنتیک)، Phd آمار و احتمالات، و رشته هایی همچون بیوتکنولوژی پزشکی در سطح هیِأت علمی و نیز تعدادی از دانشجویان استعدادهای درخشان مشغول به فعالیت هستیم! البته نام بردن از دانشگاه های نامبرده از نظر بنده مانعی ندارد، اما همکاران به دلیل نگرانی از مافیای تکاملی موجود در ایران که فشار مضاعف به هیأت علمی می آورند، این دوستان فعلاً تمایل به ذکر نام و نشانشان ندارند! (همان شخصیت های به ظاهر دوست داشتنی که در ظاهر روشنفکر به نظر می رسند!)

    اما در مورد مطالعه ی فسیل نئاندرتال! سخن شما کاملاً با منظور خاصی بیان شده است و هدفتان این است که بگویید: شما که مطالعه ی فسیل های نئاندرتال را از نزدیک در دست ندارید، چرا مطالعات تکامل شناسان را زیر سوال می برید؟!!!

    این سخن شما کاملاً جانبدارانه و به دور از بدیهی ترین اصول مطالعات ژورنال های آکادمیک است!

    در واقع به نظر می رسد که شما نمی دانید مسئله ای به نام Critical appraisal چیست؟! چرا که اگر می دانستید، چنین سوالات جهت داری نمی پرسیدید!

    در Critical appraisal، هر فرد آکادمیک، چه دانشجو، چه استاد، می تواند بر اساس استانداردهای علمی، مقالات منتشر شده را مورد ارزیابی قرار دهد و انتقادات خود را ارایه نماید! بسیاری از مجلات معتبر علمی همچون NEJM و … مقالات زیادی منتشر کرده اند که در Critical appraisal های منتشر شده در نفد آن ها، ادعاهای نویسندگان مشهور مقالات اصلی آن ها توسط بسیاری از دانشجویان و اساتید حتی از جهان سوم زیر سوال رفته است!

    در ضمن، ما بايد کدام فسيل را مورد بررسي قرار دهيم که نماينده ي مناسبي از نئاندرتال ها باشد؟! مگر 1 الي 10 فسيل نئاندرتال، مي تواند نماينده ي خوبي براي کل نئاندرتال ها باشد؟!! از سوي ديگر، در حالي که هنوز dna مرجع انساني و dna مرجع نئاندرتال وجود ندارد، ما بايد dna نئاندرتال را با کدام dna انسان امروزي مقايسه کنيم؟! همچنين با باطل شدن مفروضات قبلي درباره ي dna ميتوکندريال، چگونه مي توان به dna ميتوکندريال اتکا نمود؟! بنابراین هنگامی که از سوی ما و سایر منتقدین، انتقاد علمی بر اساس استانداردهای علمی مطرح می شود، پاسخ این انتقادها، این نیست که مولف مقالات مذکور یا طرفداران سبک های نامبرده، توپ را به زمین ما منتقدان بیندازند! بلکه باید ادعاهای مقالات خود دفاع کنند!

    اما در مورد ادعاهای تکامل شناسان در ابعاد مختلف، هیچ تفاوتی بین ما منتقدان و نیز تکامل شناسان از نظر استنادات وجود ندارد! چرا که نه ما و نه آن ها توانایی اثبات فرضیه ی خود را به صورت قطعی نداریم! اصولاً زمان طولانی سپری شده، شرایط غیر قابل پیش بینی اعصار ما قبل تاریخ و هزاران عامل مداخله گری که در این زمینه ها وجود دارند، اجازه نمی دهند که تا سال های سال هیچ دانشمندی بتواند فرضیه ی خود را در مورد ماقبل تاریخ به اثبات برساند! خوشبختانه آن ادعاهایی که دوستان تکامل شناس شما، حدود یک و نیم قرن روی آن مانور می داده اند، امروزه مشخص شده است که به شدت مخدوش می باشند! از کشفیات جدید در حوزه ی زمان سنجی رادیومتریک تا مشخص شدن وجود بیماری های اسکلتی و … در فسیل های مورد ادعا گرفته تا به هم خوردن مفروضات تکامل شناسان در مورد DNA میتوکندریال و … که امروزه همگی مورد سوال و ابهام می باشند! در واقع آن دست پر تکامل شناسان، چیزی جز کوه بادکنکی نبود که با ترکیدن بادکنک های آن، خالی بودن دست آن ها مشخص شده است!

    بنابراین دست آن ها در مورد شواهد کاملاً خالی است! آن چه که آن ها هوموفلورسینسیس نامیده بودند، مشکوک به میکروسفالی است! آن چه که نئاندرتال می نامیدند، مشکوک به کمبود ویتامین D است! آن نئاندرتالی که گونه ای جدا از انسان می نامیدند، امروز صحبت از Interbreeding بارور آن ها با انسان مطرح می نمایند! Interbreeding ی که معضل بزرگی برای آن ها است! حتی ادعاهای آن ها در مورد مقایسه ی ژنومیک موجودات نیز بی بنیه و فاقد استانداردهای لازم برای مقایسه است!

    دوست عزیز! دست تکامل شناسان خالی است و نهایتاً ادعاهای آن ها، فقط فرضیه خواهد بود!

    صادقانه بگوییم! دست ما نیز خالی است! ما منتقدان نیز برای فرضیه ی جایگزین، توانایی شبیه سازی شرایط ما قبل تاریخ را نداریم! فسیل های مکشوفه نیز نماینده ی مناسبی از موجودات صاحب آن ها نیستند! بنابراین نظرات ما نیز در حد فرضیه خواهد ماند!

    اما این بدین معنی نیست که نتوانیم ادعاهای شیادانه ی تکامل شناسان را برملا کنیم! چرا که ادعاهای آن ها برخلاف استانداردهای علمی است! بنده دیگر مثال ذکر شده در نظر قبل را در مورد شیادی که مدعی است با شیر و عسل، سرطان کلیه ی پیشرفته را درمان کند، مفصلاً ذکر نمی کنم! اما ما همانند همان پزشکانی هستیم که گرچه خودشان نیز درمان سرطان کلیه ی پیشرفته را در دسترس ندارند، اما به راحتی می توانند ادعاهای شیادانه ی افراد مدعی را رد کنند!!! چگونه است که این مثال قابل فهم و پذیرفتنی است، اما در مورد تکامل شناسان، به گونه ای دیگر رفتار می شود!

    دوست گرامی! بنده می دانم که شما نه به دلیل یافتن حقیقت، بلکه به جهت طرفداری از فرضیه ی تکامل شناسان در این وبسایت به فعالیت مشغولید! و امیدی به تغییر نظرات شما ندارم! اما به شما توصیه می کنم که برای این منظور وقت خود را تلف نکنید!

    در پایان پیشنهاد می کنم که به جای این که برای فرار از سوالات و ابهامات پیرامون ادعاهای دوستان تکامل شناستان، به فرافکنی بپردازید، یا به مطالعه ی بیشتر بپردازید، یا جواب دقیق و علمی این سوالات را بیابید! این گونه فرافکنی های شما مانند این است که بنده وسط بحث از شما بپرسم که آیا به خدا اعتقاد دارید؟! و در صورتی که پاسختان نه باشد، از آن جهت سوق دادن بحث، به نفع خود استفاده نمایم.

    همچنین در انتها این نکته را متذکر می گردیم که حتی اگر نظرات ما در حد فرضیه باقی بماند، چیزی را از دست نداده ایم! اما با پسرفت تکامل به حد « فرضیه »، بسیاری از تکامل شناسان که مدعی نظریه، یا فکت بودن و اثبات شده بودن فرضیه ی تکامل هستند، به کلی متضرر خواهند شد و از آن ها بیشتر، طرفدارانشان که چشم و گوش بسته، به ادعاهای آن ها دل بسته و حتی بعضاً از اعتقادات خود دست کشیده اند، ضرر خواهند کرد!

    از این به بعد، تنها نظراتی از شما که جنبه ی علمی و آموزشی داشته باشد، پاسخ داده خواهند شد! چرا که هنوز ایرادات بسیاری در مقالات تکامل شناسان وجود دارد که بررسی آن ها وقت زیادی را می طلبد! بالطبع، وقت کافی برای پرسش های جهت دار و فرافکنانه موجود نیست!

    موفق باشید!

  6. سلام علیکم وقت بخیر
    ایا این ادعا مطرح هست که پخته خواری باعث
    تکامل مغز انسان امروزی از ناندرتال ها شده؟
    امکانش هست اطلاعتی در این زمینه بدهید؟
    باتشکر

    —————————–

    دوست عزیز جناب آرش

    با سلام

    همانگونه که فرمودید، مطلب مذکور در حد ادعا است و ما evidence کافی در این مورد نداریم.

    ضمن این که مسئله ی استفاده از آتش، امروزه حتی به « هوموارکتوس ها » نیز منتسب شده است! (در بخش های قبلی این مقاله نیز شواهد مربوط به استفاده ی هوموارکتوس ها و نئاندرتال ها از آتش، اشاره شد.)

    ضمناً توجه بفرمایید که خود تکامل شناسان نیز به دلایل مختلف از جمله حجم جمجمه ها قایل به توالی خطی و تکامل مستقیم انسان مدرن از نئاندرتال ها نیستند و نئاندرتال ها را شاخه ای جدا از انسان های مدرن می پندارند! بنابراین ادعای تکامل مغز انسان از نئاندرتال ها به انسان امروزی، حتی با ادعاهای امروزی تکامل شناسان در جدا دانستن شاخه های نئاندرتال ها از انسان های امروزی نیز انطباق ندارد!

    موفق باشید

  7. چیزی که مشهود است اینجا کلاه گذاشتن بر سر مردم هست. مردم عادی که چیزی از ژنتیک نمی دونن و شما دارین فریبشون میدین.
    خوب در مورد نبودن یک مرجع برای DNA انسانی: این گفته بسیار خنده داره. چون DNA انسان ها 99.1 درصد با هم شباهت داره و فقط یک دهم درصد متفاوته که هیچ تغییری در بررسی ها ایجاد نمی کنه.
    منبع از Science: http://www.telegraph.co.uk/news/worldnews/northamerica/usa/1416706/DNA-survey-finds-all-humans-are-99.9pc-the-same.html

    اما در مورد CNV ها: CNV ها تفاوت ذر توالی نوکلئوتیدی در کل نوکلئوتید های ژنوم نیست. بلکه تفاوت در تعداد کپی های توالی های خاصی از DNA هست نه تفاوت در تعداد نوکلئوتید های متفاوت در کل ژنوم. یعنی تفاوت در تعداد کپی هایی از DNA که انسان ها دارند. این تفاوت فرق میکنه با تفاوت در تعداد کل نوکلئوتید ها و تناقضی با اون نداره. CNV در یک مارکر ژنتیکی هست نه توالی کل ژنوم که بخواد معیاری برای تناقض باشه.

    http://abcnews.go.com/Health/story?id=2673307

    —————————-

    با سلام

    خیلی جالب است که شما مقالات nature سال های 2006 تا 2014 را رها کرده اید و از سایت telegraph مدرک آورده اید و ادعای علمی بحث کردن را دارید!

    ظاهرا متوجه نشده اید که هنوز حتی 10 انسان از 7 میلیارد نفر هم ژنومشان به صورت کامل بررسی نشده است و ادعاهای پوچ شباهت ها انسان و شامپانزه و نئاندرتال ها و … بر اساس همین اطلاعات ناقص شکل گرفته است!!!

    هر وقت قبول کردید که نمره ی ادبیات فارسی شما به جای میانگین کل نمرات شما در کارنامه و دانشنامه تان درج گردد، ما هم می پذیریم که یک یا دو انسان، نماینده ی 7 میلیارد انسان هستند!

    اما در مورد CVN ظاهرا دانش حضرت عالی برای هضم این مسئله کافی نیست! قبل از جار و جنجال در این خصوص، به تصویر همین مقاله که از نشریه ی Nature برداشته شده و CNV با انواع مختلف جهش مثل Insertion و … مقایسه شده است، توجه کنید! به وضوح مفهوم CNV مشخص شده است. اهمیت CNV این است که تا زمانی که وضعیت CNV نرمال در جامعه مشخص نشود، نمی توان فهمید که چه تعداد کپی از هر ژنی، نرمال بوده و چه تعداد کپی مشغول تعریف Insertion، Deletion و … می شود! بنابراین تا تعداد CNV از هر ژنی در جمعیت و به صورت میانگین تعریف نشود، ژنوم میانگین یا ژنوم استاندارد یا ژنوم معرف انسانی، معنا نخواهد داشت. بنابراین ما کلاهبردار نیستیم!

    اشکال از دانش و بینش شما است!

  8. در ادامه کامنت قبلی:
    خوب خیلی ساده معلوم میشه اینجا که برای مقایسه ناندرتال ها و انسان ها نیاز به تعداد زیادی نمونه از نژاد های مختلف نیست چون همه انسان ها در 99.9 ژنوم خود یکسان هستند.

    اگر قرار بر مقایسه CNV ها باشد باید CNV انسان و نئاندرتال باهم مقایسه شود که در آن صورت نتایج آن با نتایج مقایسه DNA ژنومی کاملن تطبیق خواهد داشت.

    موفق باشید.

    —————————-

    با سلام

    خیلی جالب است که شما مقالات nature سال های 2006 تا 2014 را رها کرده اید و از سایت telegraph مدرک آورده اید و ادعای علمی بحث کردن را دارید!

    ظاهرا متوجه نشده اید که هنوز حتی 10 انسان از 7 میلیارد نفر هم ژنومشان به صورت کامل بررسی نشده است و ادعاهای پوچ شباهت ها انسان و شامپانزه و نئاندرتال ها و … بر اساس همین اطلاعات ناقص شکل گرفته است!!!

    هر وقت قبول کردید که نمره ی ادبیات فارسی شما به جای میانگین کل نمرات شما در کارنامه و دانشنامه تان درج گردد، ما هم می پذیریم که یک یا دو انسان، نماینده ی 7 میلیارد انسان هستند!

    اما در مورد CVN ظاهرا دانش حضرت عالی برای هضم این مسئله کافی نیست! قبل از جار و جنجال در این خصوص، به تصویر همین مقاله که از نشریه ی Nature برداشته شده و CNV با انواع مختلف جهش مثل Insertion و … مقایسه شده است، توجه کنید! به وضوح مفهوم CNV مشخص شده است. اهمیت CNV این است که تا زمانی که وضعیت CNV نرمال در جامعه مشخص نشود، نمی توان فهمید که چه تعداد کپی از هر ژنی، نرمال بوده و چه تعداد کپی مشغول تعریف Insertion، Deletion و … می شود! بنابراین تا تعداد CNV از هر ژنی در جمعیت و به صورت میانگین تعریف نشود، ژنوم میانگین یا ژنوم استاندارد یا ژنوم معرف انسانی، معنا نخواهد داشت. بنابراین ما کلاهبردار نیستیم!

    اشکال از دانش و بینش شما است!

  9. شما شماره یک هستید…..چه در نقد چه در پاسخ به مخالفان

    انشائ الله شما و گروهتان در پناه خدا و امام عصر عجل الله تعالی فرجه شریف از گزند حوادث محفوظ باشید….

  10. پروژه ژنوم انسان سال ۲۰۰۳ تمام شد” فرگشت (نه تکامل ) آشکار ترین نظریه علمی است. اگر این مدارک و استدلال های خنده دار شما سندیت علمی داشت به شما جایزه نوبل داده میشد. برای اینکه استحکام این نظریه را ببینید کافیست به رفرنس های معتبر رایج مراجعه کنید

    • تعداد نمونه نسبت به کل جامعه آماری نسبت مناسبی بایستی داشته باشد.
      نمونه بایستی متفاوت و تصادفی باشند و بیانگر همه طیف های مختلفی باشند که بررسی خواهند شد.

  11. من مستند ذکر شده را ندیده ام و نمی خواهم نسبت به آن مرتکب پیشداوری بشوم ولی به هر حال واقعیت اینه که در تصویری که به عنوان لوگوی یک مستند فوق علمی و کاملا منطبق بر مجلات معتبر (Nature، Science، PNAS، PLOSONE و … ) معرفی شده و همچنین معرفی کننده ی آن خودش را دارای مدارج بسیار بالای علمی و مولف چندین جلد کتاب آکادمیک در زمینه بیولوژی دانسته , متاسفانه یکی از رایج ترین اشتباهات در فهم نظریه داروین را نشان می دهد , یعنی یک دید خطی به نظریه داروین . متاسفانه به افرادی برخورد کرده ام که یک چنین دیدی نسبت به تکامل داشته اند و با حرارت آن را نقد می کردند ولی در واقع نظریه داروین بیشتر از اینکه شبیه یک روند منظم و خطی باشد به صورت یک روند کاملا تودرتو و شاخه شاخه است , به این شکل که انسان به شکلی که در لوگو نشان داده شده از شامپانزه مشتق نشده بلکه این دو دارای یک نیای مشترک هستند و در واقع جانوران و گیاهانی که ما در اطراف خودمان مشاهده می کنیم خود حاصل میلیون ها سال تکامل هستند نه اینکه حیواناتی که مشاهده می کنیم همه از هم مشتق شده باشند.
    مدت ها بود که منتقدان داروینیسم (در واقع نیوداروینیسم ) درباره منشا حیات از داروینیست ها می پرسیدند و آن را شاهدی بر آفرینش هوشمند می دانستند , حالا جدای از این که براهین آفرینش هوشمند در واقع نوع خاصی از مغالطه ذوالحدین جعلی است و به راحتی قابل رد شدن است , پژوهشگران به تازگی و آرام آرام در حال کشف ابعاد جدیدی از چگونگی به وجود آمدن حیات هستند و برای آن هیچ نیازی به مطرح کردن مسایلی مثل آفرینش هوشمند و … نیست. من واقعا تعجب می کنم از کسانی که خودشون رو صاحب چندین جلد کتاب در زمینه بیولوژی می دانند ولی هنوز آشنایی کاملی با رفرنس های معروف آن ندارن. تکامل یکی از پایه ای ترین مباحث در زیست شناسی است و بدون آن مباحثی مثل ژنتیک جمعیت , گونه زایی و مهمتر از همه منشا حیات روی زمین بدون پاسخ می ماند. البته من ادعا ندارم که این نظریه کامل ترین نظریه ممکن در زمینه توضیح حیات است اما تا به حال تکامل داروینی محکمترین و قابل اعتماد ترین نظریه ارایه شده در این زمینه است ( من لفظ نظریه را برای تکامل به کار بردم چون بر خلاف عقیده نویسنده این مقاله تکامل داروینی یک فرضیه نیست بلکه با انبوهی از مشاهدات دیرینه شناسی و آزمایشگاهی تایید می شود , حتی تکامل داروینی و انتخاب طبیعی به صورت in vitro (یعنی در آزمایشگاه ) هم مشاهده شده.)
    برای نمونه : از سال 1943 که برای اولین بار آنتی بیوتیک پنی سیلین به صورت فراوان در دسترس قرار گرفت , پنی سیلین و سایر آنتی بیوتیک ها جان میلیون ها نفر را در سراسر دنیا نجات داده ند اما تا سال 1945 بیش از 20٪ از سوش ها باکتری استافیلوکوکوس اورئوس(Staphylococcus aureus) به پنی سیلین مقاوم شده بودند . بنابراین محققان آنتی بیوتیک های مقاوم به آنزیم پنی سیلیناز(آنزیمی که موجب تخریب شدن مولکول پنی سیلین شده و از اثر گذاری آن جلوگیری می کند) را توسعه دادند اما در طی چند سال برخی از جمعیت های این باکتری در برابر دارو های جدید مقاومت پیدا کردند. در سال 1959 پزشکان شروع به استفاده از آنتی بیوتیک قوی تری به نام متی سیلین علیه استافیلوکوکوس اورئوس کردند اما در عرض دو سال , سوش های مقاوم به متی سیلین آشکار شدند. این فرآیند به طور کامل و رضایت بخش به وسیله نظریه تکامل داروینی و انتخاب طبیعی قابل توجیه است (منبع: بیولوژی کمپبل , جلد 4 صص 571 -572)

    نمونه دیگری از تکامل و انتخاب طبیعی : نوع خاصی از ساس ها(jadera haemetoloma) که در فلوریدای جنوبی زیست می کنند از دانه های نوعی پیجک بومی (Cardiospermum corindom)تغذیه می کنند. اما اخیرا در فلوریدای مرکزی این پیچک ها کمیاب شده اند. بنابراین در این ناحیه , ساس ها امروزه از درختی که اخیرا از آسیا به فلوریدا آورده شده(Koelreuteria elegans) تغذیه می کنند. ساس ها زمانی بهترین تغذیه را دارند که طول خرطومشان متناسب با فاصله دانه ها از سطح میوه باشد . اسکات کارول و همکارانش طول خرطوم های جمعیت های ساس هایی که در جنوب فلوریدا زندگی می کنند را اندازه گرفتند , این ساس ها از پیچک بومی تغذیه می کردند. سپس آن ها طول خرطوم های ساس های فلوریدای مرکزی , که از درخت “باران طلایی” (همان درخت وارداتی از آسیا) تغذیه می کردند را نیز اندازه گیری کردند. میوه درخت باران طلایی نسبت به میوه پیچک بالونی پهن تر است. سپس محققین این مقادیر را با نمونه های موجود در موزه که قبل از ورود درخت باران طلایی جمع آوری شده بودند مقایسه کردند. نتایج به این شرح بود :جمعیت هایی که از گونه های وارداتی تغذیه می کردند , نسبت به جمعیت هایی که از گونه های بومی دارای دانه های عمقی تر تغذیه می کردند , خرطوم های کوتاه تری داشتند. متوسط طول خرطوم در نمونه های موجود در موزه مشابه طول خرطوم در جمعیت هایی بود که از گونه های بومی تغذیه می کردند.(منبع : S. P. Carroll and C. Boyd , Host race radiation in the soapberry bug: natural history with the history , Evolution 46:1052-1069/1992) توجیه و تبیین تغییر طول خرطوم این حشرات فقط در پرتوی تکامل ممکن است.
    البته نمونه های خیلی بیشتری از تکامل داروینی مشاهده شده است اما ما برای رعایت اختصار به همین دو مورد بسنده می کنیم. از طرفی جدای از نمونه های مطرح شده تکامل داروینی در آزمایشگاه هم مشاهده شده است که من فقط چهار مورد از آن ها را ذکر می کنم.
    قبل از مطرح کردن نمونه های آزمایشگاهی تکامل باید توجه کنیم که انتخاب طبیعی و تکامل داروینی فقط برای موجودات زنده مطرح نیست بلکه به طور کلی برای هر سامانه خود-تکثیر(self replicating system)قابل استفاده است و همین امر موجب شده که نظریه داروین فقط محدود به زیست شناسی نباشد بلکه در شاخه های دیگر علوم نیز به کار برود. سامانه خود تکثیر یک سامانه ی پویا است که در صورت مهیا بودن شرایط لازم در محیط شروع به تولید سامانه هایی شبیه به خود می کند . توجه کنید که سامانه های خود تکثیر الزاما بسته نیستند و به دلیل افزایش بی نظمی کل قانون دوم ترمودینامیک را نقض نمی کنند (برخلاف برداشت بعضی از منتقدان داروینیسم) . نمونه ی کاملی از یک سامانه خود تکثیر یک سلول زنده است که می تواند کپی هایی از خود تولید کند و اطلاعات وراثتی اش را به زاده هایش برساند.
    توجه کنید که سامانه های خود-تکثیر محدود به موجودات زنده نمی شوند و بنابراین تکامل داروینی فقط برای موجودات زنده به کار نمی رود بلکه می تواند برای هر سامانه خود تکثیر استفاده شود , نمونه ایی از این سامانه ها را در آزمایش زیر (آزمایش هیولای اسپیگلمن) بررسی خواهیم کرد اما قبل از مطرح کردن این آزمایش باید ویروس های باکتریوفاژ و ماده ی وراثتی آن را بشناسیم .
    باکتریوفاژ ها (bacteriophage) دسته ای از ویروس ها هستند که در باکتری ها تولید مثل و تکثیر می کنند , انواعی از این فاژها(نام اختصاری باکتریوفاژ) در ساختار خود حاوی RNA هستند , RNA های مولکول هایی بسیار بزرگ هستند که در این نوع فاژ نقش ماده ی وراثتی را بر عهده دارد . شما حتما تصویر مولکول DNA را دیده اید, مولکول RNA شبیه DNA است با این تفاوت که یک رشته بیشتر ندارد(اگر مولکول DNA را به صورت یک نردبان مارپیچ در نظر بگیریم مولکول RNA شبیه یک نصفه از این نردبان است به طوری اگر مولکول DNA را از پله های آن برش دهیم مولکول RNA حاصل می شود , البته با تغییراتی کوچک در ساختار شیمیایی . به طور کلی مولکول RNA نوعی پلیمر است یعنی از واحد های تکراری تشکیل شده است که به این واحد های تکراری نوکلئوتید می گوییم ) . زیست شناس مولکولی آمریکایی ,سل اسپیگلمن (Sol Spiegelman) , نوع خاصی از فاژ (bacteriophage Qβ )را برای آزمایشش انتخاب کرده و پوشش آن را تخریب کرد.او سپس مولکول RNA ویروس را وارد ظرفی کرد که حاوی تمام پیش نیاز های لازم برای ساخت مولکول RNA بود , همچنین او نوعی آنزیم(Qβ’s RNA replicase) را وارد ظرف کرد(دقت کنید که این آنزیم با آنزیم RNA Polymerase تفاوت دارد , این آنزیم در صورت حضور یک رشته ی RNA و مواد اولیه کافی از روی آن رشته یک کپی می سازد و برای عملکرد خود به DNA نیاز ندارد) .
    این آنزیم می توانست از روی RNA موجود کپی بگیرد و آن را تکثیر کند , دقت کنید که این سامانه با اینکه از یک موجود زنده استخراج شده خودش یک موجود زنده محسوب نمی شود ولی چون قابلیت تکثیر دارد نوعی سامانه خود-تکثیر محسوب شده و در مقوله تکامل داروینی مطرح می شود. اسپیگلمن هر گاه که تمام مواد اولیه موجود در یک ظرف به پایان می رسید نمونه ای از RNA های تکثیر شده را بر می داشت و آن را وارد ظرفی جدید که مواد اولیه کافی و آنزیم تکثیر کننده را داشت منتقل می کرد تا این فرآیند دوباره و دوباره تکرار شود. نتیجه آزمایش خارق العاده بود , به طوری که بعد از 74 بار تعویض ظرف (74 نسل) طول RNA اولیه (که حدود 4,500 نوکلئوتید بود) به حدود 218 نوکلئوتید رسید (منبع : Spiegelman, S., Haruna, I., Holland, I.B., Beaudreau, G. & Mills, D. (1965). “The Synthesis of a Self-propagating and Infectious Nucleic Acid with a Purified Enzyme”) .
    در توجیه این فرآیند می توان از تکامل داروینی استفاده کرد : به این صورت که گاهی به صورت تصادفی آنزیم تکثیر کننده RNA اشتباها طول RNA را کوتاه تر با بلند تر از نمونه اولیه می ساخت(در این فرآیند تصحیح صورت نمی گرفت) , در این حالت RNA های بلندتر و RNA های کوتاهتر با یک احتمال تولید می شدند و این در حالی بود که رشته های کوتاهتر چون سریعتر می توانستند خود را تکثیر کنند(رشته های کوتاه زمان کمتری برای تکثیر نیاز دارند تا رشته های بلند) به کندی و تحت انتخاب طبیعی درصد بیشتری از جمعیت را تشکیل می دادند و این فرآیند بعد از گذشت 74 نسل و فقط تحت تاثیر انتخاب طبیعی توانست طول رشته های RNA را از 4,500 نوکلئوتید به 218 نوکلئوتید برساند.
    نمونه ی دیگر تکامل داروینی در آزمایشگاه توسط آزمایش های شیمیدان انگلیسی , لسلی اورگل (Leslie Orgel) , به دست آمد. اورگل هم همانند اسپیگلمن روی RNA فاژ کار می کرد . او مثل اسپیگلمن نمونه ای از RNA فاژ را همراه با آنزیم تکثیر کننده ی آن در ظرفی قرار داد با این تفاوت که در ظرف آزمایش مقداری ماده ی سمی اتیدیوم بروماید EtBr(با فرمول شیمیاییC21H20BrN3) با غلظت 60 میکرومولار قرار داشت.این ماده (EtBr) در عملکرد تکثیر RNA اختلال ایجاد میکند به طوری که به ساختار RNA به طور برگشت ناپذیر متصل می شود و اجازه تکثیر به آن نمی دهد. اورگل سپس در نسل های پیاپی تکثیر RNA , غلظت EtBr را افزایش داد تا جایی که مولکول های RNA توانستند به غلظت 100 میکرو مولار EtBr مقاوم شوند! غلظتی که رشته های RNA اولیه در آن قدرت تکثیر نداشتند. (منبع : http://www.nasonline.org/publications/biographical-memoirs/memoir-pdfs/orgel-leslie.pdf p:11)
    از طرف دیگر در سال 2009 جرالد جویس (Gerald Joys) و همکارانش اولین سری از دو ریبوزوم را گزارش کردند که می توانستند تشکیل یکدیگر را به صورت متقابل کاتالیز کنند. یک ریبوزوم , E , اتصال دو اولیگونوکلئوتید (اولیگونوکلئوتید ها رشته هایی تشکیل شده از واحد های نسبتا کوتاه نوکلئوتیدی هستند) ‘A و ‘B را کاتالیز می کند تا یک ریبوزوم مکمل دوم به نام ‘E را ایجاد نماید , ‘E در ادامه می تواند اتصال دو اولیگونوکلئوتید A و B را کاتالیز نماید تا مولکول دیگر E را ایجاد کند در این سیستم , تشکیل E و ‘E الگوبرداری می شود و تا زمانی که مواد اولیه ساخت RNA وجود داشته باشد , مقادیر E و ‘E به سرعت افزایش می یابد . این سیستم طوری تکامل می یابد که آنزیم های کارآمدتری در جمعیت ظاهر می شود.
    که این نه تنها مهر تاییدی است بر نظریه تکامل داروین بلکه به شناخت مراحل به وجود آمدن حیات از ماده ی بی جان هم کمک می کند .(منبع : دیوید. لی نلسون , مایکل . ام کاکس , اصول بیوشیمی لنینجر 2017 , جلد 2 , صص :751-753) .
    از طرف دیگر نه تنها تغییرات کوچک در پرتوی نظریات داروین مشاهده شده بلکه در اوایل قرن بیستم گونه زایی که یک نظریه صرف به شمار می رفت و کسی انتظار تایید آن را به وسیله تجربه نداشت هم با آزمایش تایید شد :
    در سال های 1900-1918 هوگو دو وری(Hugo de Vries) زیست شناس هلندی وقتی رو نوعی گیاه به نام گل مغربی(Oenothera lamarckiana) کار می کرد متوجه شد که تعدادی از گیاهان پرورش یافته با والد خود از نظر شکل برگ ها تفاوت هایی دارند و از آن ها بزرگتر هستند. (منبع : de Vries, Hugo. Die Mutationstheorie. Versuche und Beobachtungen über die Entstehung von Arten im Pflanzenreich, Leipzig, Veit & Comp., 1901-03.)
    هوگو دو وری گیاهان جدید (درشت) را با گیاهان قدیمی (عادی) آمیزش دادند. تخم تشکیل شد، رشد کرد و اسپوروفیت های جدید را بوجود آورد. اما این اسپوروفیت ها هیچ‌گاه نتوانستند هاگ، گامتوفیت (دانه گرده و کیسه رویانی) و گامت (آنتروزوئید و تخمزا) بسازند! چون توانایی میوز نداشتند و همگی تریپلوئید بودند. به این ترتیب، گیاهان تریپلوئید را می توان دورگه های زیستا اما نازا دانست که به دلیل سد پس زیگوتی توانایی تولیدمثل ندارند. و به این شکل طبق تعریف ارنست مایر از گونه (گونه اعضای یک جمعیت هستند که می توانند باهم تولید مثل کرده و اعضای زیستا و زایا به وجود آورند) گل های مغربی جدید در یک گونه جدا از والدین خود طبقه بندی می شوند و این تاییدی است بر امکان گونه زایی.

    من واقعا تعجب می کنم از نویسنده مطالب این سایت که خود را از نظر علمی در سطح بسیار بالایی می داند به طوری که در نظرات می نویسد :
    (بنده 2 الی 3 برابر مدت تحصیل احتمالی شما را در دانشگاه و مجامع آکادمیک به تحصیل در حیطه ی علوم پزشکی و علوم پایه ی مرتبط، پرداخته ام! و در این حیطه هم تالیفات آکادمیک (نه کتاب عمومی!) دارم! و به خوبی به ادعاهای « تکامل شناسان » در عرصه های فسیل شناسی، آناتومی مقایسه ای، ژنتیک، پروتئومیکس و … واقفم! )

    در حالی که با هیچکدام از رفرنس های مطرح جهان از جمله بیوشیمی لنینجر , حتی بیولوژی کمپبل که در دبیرستان تدریس می شود و همچنین مقاله های دانشمندان مطرح جهان در باره تکامل از جمله : E. B. Ford , Bernhard Rensch
    , Gerald Joys ,Ivan Schmalhausen , R. A. Fisher , leslie orgelو … و همچنین پیشرفت های اخیر در زمینه منشا حیات آشنایی ندارد.
    از طرف دیگر در سایت صرفا مطالبی مبتنی بر تئوری توطئه مانند عضویت پدربزرگ داروین در حلقه های فراماسونی و … مطرح شده و به نوعی فقط از مغالطه توسل به مرجعیت استفاده گردیده بدون اینکه یک نقد علمی و مبتنی بر زیست شناسی در آن یافت شود.
    در هر حال نظریه داروین قابل اعتماد ترین نظریه مطرح شده است که می تواند طیف وسیعی از مشاهدات و همچنین گوناگونی جانوران و گیاهان را توجیه کند و تا کنون با داده های آزمایشگاهی تایید شده است.

    این شواهد آزمایشگاهی به همراه مقاوم شدن باکتری ها به آنتی بیوتیک و همچنین تغییر طول خرطوم ساس ها (که همگی به اختصار شرح داده شدند) به همراه نمونه های بیشمار دیگر و همچنین شواهد دیرینه شناختی از جمله فسیل ها و … و همینطور منطق قدرتمند و اقناع کننده ی نظریه تکامل همه و همه نشانه از تایید درخشان این نظریه توسط علم امروز دارد.

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!