دلگیرم از زمانه بیا مهربان من

0
دلگیرم از زمانه بیا مهربان من
بر لب رسیده از غم ایّام، جان من
 
دنیا مرا به بند اسارت کشیده است
رنگ قفس شده همه‌ی آسمان من
 
عمرم به سر شد و نشدم آنچه خواستی
باران شرم می چکد از دیدگان من
 
عشّاق را به رنج و بلا آزموده‌اند
ای وای اگر «فراق» بود امتحان من
 
دستم بگیر تا نرود نوکرت ز دست
هجران تو ببین که بریده امان من
 
در عالم خیال شدم با تو همسفر
تعبیر شد اگر سحری، داستان من…
 
شبگرد فاطمه، شب جمعه برای تو
شب‌های چارشنبه‌ی هفته از آن من
 
«یک شب به خاطر سفر کربلای تو
یک شب به خاطر سفر جمکران من»
 
با خود ببر مرا سحر جمعه کربلا
تا تلّ زینبیه شوی روضه خوان من
 
با یک نگه برای دلم فتح باب کن
گردم فدائی تو، امام زمان من 
 
یوسف رحیمی
 

 3,133 total views

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید